انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 89 از 99:  « پیشین  1  ...  88  89  90  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


زن

 
شمارهٔ ۲۵۵ - در طیبت

من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام
به قوت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم

که مرد را رگ چشم است بسته بر رگ کون
که چون برید رگ کون بریده شد رگ چشم



شمارهٔ ۲۵۶ - در مرثیهٔ عماد الدین

با دلم چشم از نهان می گفت کز مرگ عماد
تا کی آب چشم پالائی که بردی آب چشم

از ره گوش آمدت بر راه چشم این حادثه
گوش را بربند آخر، چند بندی خواب چشم

دل به خاکش خورد سوگندان که ننشینم ز پای
تا سر خاکش نیندایم هم از خوناب چشم

چشم در خاکش بمالم تا شود سیماب ریز
گوش را یک سر بین بارم هم از سیماب چشم

چون نگردد چشم من روشن به دیدار عماد
از سرشک شور حسرت برده باشد آب چشم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۵۷

منم که یک رگ جانم هزار بازوی خون راند
از آنکه دست حوادث زده است بر دل ریشم

رگ گشادهٔ جانم به دست مهر که بندد
که از خواص به دوران نه دوست ماند و نه خویشم

نه هیچ کام برآید ز میر و میرهٔ شهرم
نه هیچ کار گشاید ز صدر و صاحب جیشم

هزار درد دلم هست و هیچ جنس به نوعی
نساخت داروی دردم، نکرد مرهم ریشم

ز کس سخن چه نیوشم حدیث خوش چه سرایم
تنور گرم نبینم فطیرها چه سریشم

ز غصه چون بره نالم که سوی میش گذاری
که برنیارد شاخم بره نیارد میشم

ز سردی نفس من تموز دی گردد
چه حاجت است در این دی به خیش خانه و خیشم

ز چار نامه عیان شد که من موحد نامم
به چار کیش خبر شد که من مقدس کیشم

چو نان طلب کنم از شاه عشوه سازد قوتم
چو آب خواهم از ایام زهر دارد پیشم

خدایگانا در باب آن معاش که گفتی
صداع ندهم بیشت جگر مخور بیشم

مرنج اگرت بگویم بنان و جامه مرنجان
بنان و جامه رسان از بنان و خامهٔ خویشم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۵۸

چون جاه پدید آرد دشمن که بد اندیشد
پس جاه بتر دشمن زو نیک تر اندیشم

دشمن به بدی گفتن جاهم به زبان آرد
بر سود منم ز آن بد چون نیک دراندیشم



شمارهٔ ۲۵۹

خواجه بد گویدم معاذ الله
که به بد گفتنش سخن رانم

او به ده نوع قدح من خواند
من به ده جنس مدح او خوانم

او بدی گوید و چنان داند
من نکو گویم و چنین دانم

آنچه گویم هزار چندان است
وانچه گوید هزار چندانم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۶۰

من که خاقانیم به هیچ بدی
بد نخواهم که اوست یزدانم

پس به نیکان کجا بد اندیشم
سر ز سنت چگونه گردانم

گر ضمیرم به هیچ کافر بد
بد سگالید نامسلمانم

عادت این داشتم به طفلی باز
که به رنجم ولی نرنجانم

خود برنجم گرم برنجانند
که ز رنج افریده شد جانم

کوه را کاصل او هم از سنگ است
بشکند زخم سنگ، من آنم

همه رنج من از وجود من است
لاجرم زین وجود نالانم

من هم از باد سر به درد سرم
ابرم، از باد باشد افغانم

همچو خاکم سزد که خوار کنند
آن عزیزان که خاک ایشانم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۶۱ - در مرثیهٔ اهل بیت خود

بر درد دل دوا چه لود تا من آن کنم
گویند صبر کن، نه همانا من آن کنم

درد فراق را به دکان طبیب عشق
بیرون ز صبر چیست مداوا، من آن کنم

گوئی زبان صبر چه گوید در این حدیث
گوید مکن خروش به عمدا، من آن کنم

گر هیچ تشنه در ظلمات سکندری
دل کرد از آب خضر شکیبا من آن کنم

یاران به درد من ز من آسیمه سر ترند
ایشان چه کرده اند بگو تا من آن کنم

آتش کجا در آب فتد چون فغان کند
در آب چشم از آتش سودا من آن کنم

آن ناله ای که فاخته می کرد بامداد
امروز یاد دار که فردا من آن کنم

گفتی که یار نو طلبی و دگر کنی
حاشا که جانم آن طلبد یا من آن کنم

انده گسار من شد و انده به من گذاشت
وامق چه کرد ز انده عذرا، من آن کنم

کاووس در فراق سیاوش به اشک خون
با لشکری چه کرد به تنها، من آن کنم

خورشید من به زیر گل آنجا چه می کند
غرقه میان خون دل اینجا من آن کنم

فریاد چون کند دل خاقانی از فراق
از من همان طلب کن زیرا من آن کنم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۶۲

هست او سیاه چرده و من هم سپید سر
با یار، من موافقه زین باب می کنم

او بر رخ سیاه، سپیداب می کند
من بر سر سپید، سیاه آب می کنم



شمارهٔ ۲۶۳

آنچه افتاد چند بار مرا
پند نگرفتم ای فلان که منم

آنچه هستم چرا نمی گویم
گفتم ای خام قلتبان که منم

شده ام سیر زین جهان زیراک
نیست خیری در این جهان که منم

که مرا هیچ کس نمی داند
داند ایزد مرا چنان که منم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۶۴

به خدائی که در خدائی او
هیچ گونه ریا نمی بینم

که مرا بی لقای مجلس تو
زندگانی روا نمی بینم



شمارهٔ ۲۶۵

منکوب طبعم آوخ و منکوس طالعم
بر عالم سبک سر از آن سر گران بوم

من کوب بخت بینم و منکوب از آن زیم
من کوس فضل کوبم، منکوس از آن بوم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۶۶ - در شکر انعام رئیس شمس الدین

دی فرد و خفته بخت سوی ارمن آمدم
امروز جفت نعمت بسیار می روم

دیدم دو بحر، بحر ایادی و بحر آب
من زین دو بحر شاکر آثار می روم

لب تشنه آمدم به لب بحر شور لیک
سیراب بحر عذب صدف دار می روم

گر خشک سال بخل جهان را گرفت، من
غرق سحاب جود گهر بار می روم

یعنی ز صبح صادق انعام شمس دین
از شرم سرخ روی و شفق وار می روم

در گوش گاو خفته ام از امن کز عطاش
با گنج گاو و دولت بیدار می روم

کاس کرم دهد به من و من ز خرمی
سرمست کاس از دل هشیار می روم

کس مرغ را که داشت به پروار ندهد آب
من مرغ وار ز آب به پروار می روم

نزد رئس چون الف کوفی آمدم
چون دال سرفکنده خجل سار می روم

بر عین غین گشته ز خجلت ز عین مال
چون حرف غین بین که گران بار می روم

از پیش این رئیس نکوکار پاک زاد
افکنده سر، چو خائن بدکار می روم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۶۷

خاقانیا نجات مخواه و شفا مبین
کرد شفاعت علت و زاید نجات، بیم

کاندر شفاست عارضهٔ هر سپید کار
واندر نجات مهلکهٔ هر سیه گلیم

خواهی نجات مهلکه منگر نجات بیش
خواهی شفای عارضه مشنو شفا مقیم

نفی نجات کن که نجاتی است بس خطر
دور از شفا نشین که شفائی است بس سقیم

رو کاین شفا شفا جرف است از سقر تورا
آن را شفا مخوان که شقائی است بس عظیم

قرآن شفا شناس که حبلی است بس متین
سنت نجات دان که صراطی است مستقیم

تا زین نجات جا طلبی در ره نجات
جنات بان نه جات دهد نه ره سلیم

از حق رضا طلب که شفائی است آن بزرگ
وز دین حدیث ران که نجاتی است آن قدیم

ترسم تو بس نجات تو و درد تو شفاست
ناجی راستی شوی ای باژگونه تیم

راه ابتدا خدای نماید پس انبیا
زر اول آفتاب دهد پس کف کریم

دریا به دست ابر به طفلان مهد خاک
شیر کرم فرستد و او یا در یتیم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۶۸ - در هجو رشید وطواط

این غر غرچه جغد دمن است
نیست او را چو همای اصل کریم

چون کلاغ است نجس خوار و حسود
چون خروس است زناکار و لئیم

هست چون قمری طناز و وقح
هست چون طوطی غماز و ندیم

چون عقاب الجور آرندهٔ جور
چون غراب البین آرندهٔ بیم

نیست در قصر شهان شاهین وار
هست بر کنگره ها کنگر دیم

نیست طغرل شرف و عنقا نام
هست هدهد لقب و کرکس خیم

گه چو دمسیجک از شاخ به شاخ
گاه چون شب پرک از تیم به تیم

رهبر دیو چو طاووس مدام
مایهٔ فسق چو عصفور مقیم

تا که خاقانی بلبل سخن است
اوست چون باشه گه باد عقیم

بس که شد دشمن این باز سپید
تاش چون زاغ سیه گشت گلیم

زود بی نام به شمشیر ملک
سر او چون دم خطاف دو نیم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 89 از 99:  « پیشین  1  ...  88  89  90  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA