انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 94 از 99:  « پیشین  1  ...  93  94  95  ...  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


زن

 
شمارهٔ ۳۲۲

ابر دستا ز بحر جود مرا
عنبر در ثمن فرستادی

یمن و ترک هست شوم و به من
یمن فال یمن فرستادی

طغرلی و همای و بلبل را
زاغ طوطی سخن فرستادی

شاه شیران توئی که طرفه غزال
صید کردی به من فرستادی

گر فرستادیم غلام حبش
بس که ترک ختن فرستادی

خادم ساده دل منم که مرا
خادم ساده تن فرستادی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۲۳

نیست در موکب جهان مردی
نیست بر گلبن فلک وردی

پدر مکرمت ز مادر دهر
فرد مانده است، بی نوا فردی

رصد روز و شب چه می باید
که ندارد ره کرم گردی

چیست از سرد و گرم خوان فلک
جز دو نان این سپید و آن زردی

درد بخل است جان عالم را
الامان یارب از چنین دردی

من که خاقانیم ز خوان فلک
دست شستم که نیست پس خوردی

ناجوان مردم ار جهان خواهم
که ندارد جهان جوان مردی

همتم رستمی است کز سر دست
دیو آز افکند به ناوردی

خواجه ای وعدهٔ نوالم داد
بر زبان عزیزتر مردی

گفتم آن مرد را که به دلت
بپذیرم یکی ره آوردی

که بسا مخلصا که شربت زهر
نوش کرد از برای هم دردی

خواجه وعده وفا نکرد و وفا
کی کند هیچ بخل پروردی

گرچه او سرد کرد خاطر من
گرم شد هم نگفتنش سردی

دل که آزرد اگر بدانستی
کو کسی نیست هم نیازردی

دیر دانست دل که او کس نیست
ورنه از نیست یاد چون کردی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۲۴

پاکا ملکا قد فلک را
جز بهر سجود خم نکردی

جلاب خواص درد سر را
الا به سپیده دم نکردی

بر من که پرستشت نکردم
در ناکردن ستم نکردی

آن چیست که از بدی نکردم
وآن چیست که از کرم نکردی

گفتی که کنم جزای جرمت
چون وقت رسید هم نکردی

خاقانی را که مرغ عشق است
جز نامزد حرم نکردی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۲۵

اگر معزی و جاحظ به روزگار منندی
به نظم و نثر همانا که پیش کار منندی

ز بورشید و ز عبدک مثل زنند به شروان
وگر به دور منندی دوات دار منندی

به زور و زر نفریبم چو زور و زر وزیران
که فخر زور و زرستی گر اختیار منندی

بر آسمان وزارت گر انجم هنرستی
وزارت و هنر امروز در شمار منندی



شمارهٔ ۳۲۶

طبع روشن داشت خاقانی حوادث تیره کرد
ور نکردی خاطر او نور پیوند آمدی

گر کلید خاطرش نشکستی اندر قفل غم
از خزانهٔ غیب لفظش وحی مانند آمدی

گر به اول نستندندی اصل شیرینی ز موم
نخل مومین را رطب شیرین تر از قند آمدی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۲۷

گر دیده یک اهل دیده بودی
دل مژده پذیر دیده بودی

جان حلقه به گوش گوش گشتی
گر نام وفا شنیده بودی

این قحط جهان کسی نبردی
گر کشت وفا رسیده بودی

کشتی حیات کم شکستی
گر بحر غم آرمیده بودی

می ترسد از آب دیده جانم
ای کاش نه سگ گزیده بودی

گر آهم خواستی فلک را
چون صبح دوم دریده بودی

ور چشم فلک به شفقت استی
زو خون شفق چکیده بودی

مرغ دلم زا زبان به رنج است
ورنه ز قفس پریده بودی

آویخته کی بدی ترازو
گر زآنکه زبان بریده بودی

خاقانی اگر نه اهل جستی
دامن ز جهان کشیده بودی

هرچند جهان چنو ندیده است
او کاش جهان ندیده بودی

با آن که تمامش آفریدند
ای کاش نیافریده بودی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۲۸ - در مدح عز الدین امیر یوسف سپه سالار

چون یوسف سپهر چهارم ز چاه دی
آمد به دلو در طلب تخت مشتری

سیاره ای ز کوکبهٔ یوسف عراق
آمد که آمد آن فلک ملک پروری

هان مژده هان که رستی ازین قحط مردمی
هین سجده هین که جستی ازین چاه مضطری

تو چه نشین و موکب سیاره آشنا
تو قحط بین و کوکبهٔ یوسف ایدری

خاقانیا چه ترسی از اخوان گرگ فعل
چون در ظلال یوسف صدیق دیگری

یا ایهاالعزیز بخوان در سجود شکر
جان برفشان بضاعت مزجاة کهتری

کآنجا که افسر سر گردن کشان بود
او را رسد بر افسرشان صاحب افسری

فصلی که در معارضهٔ غیر گفته ای
تضمینش کن در این دو سه منظوم گوهری

ای در قمار چرخ مسخر به دست خون
از چرخ بادریسه سراسیمه سرتری

غوغای سرکشان فلک پایدام توست
تو فتنه را بهانه ز خاقانی آوری

زنبور کافر ار پی غوغا به کین توست
بر عنکبوت یک تنه تهمت چه می بری

در اوهن البیوت چه ترسی ز عنکبوت
چون بر در مشبک زنبور کافری

سرپنجگی نه سیرت خرگوش خنثی است
ترس از هژبر دار در آن صورت نری

از روزگار ترس نه از رند روزگار
از سامری هراس نه از گاو سامری

چون دور باش در دهن مار دیده ای
از جوشن کشف چه هراسی؟ چه غم خوری؟

خاقانیا چو طوطی ازین آهنین قفس
کوشی که نیم بال بیابی و بر پری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۲۹ - در مدح علاء الدین اتسز شاه خوارزم

افاق زیر خاتم خوارزم شاهی است
مانا ز بخت یافت نگین پیمبری

پیش سپید مهرهٔ قدرش زبون تر است
از بانگ پشه دبدبهٔ کوس سنجری

از بهر آنکه نامهٔ درگاه او برد
عنقا کمر ببست برای کبوتری

چرخ کبود را ز حسام بنفش او
تهدید می رسد که رها کن ستمگری

از دهر زاد و دهر فضولی نمای را
خون ریختی گرش نبدی حق مادری

تیغش ز چار شهر خراسان خراج خواست
از چار شهر چه که ز نه چرخ چنبری

شمشیر گوشت خوارهٔ او را مزوری است
آن کس که خورد رست ز دست مزوری

گر خصم او بجهد طلسمی بساخته است
آن قدر هم ز قدرت او خواست یاوری

گوساله گرچه بهر خلاف خدای بود
نطق از خدای یافت نه از سحر سامری

گردون مگر مصحف نامش شنوده بود
کابشر نوشت نامش بر تاج مشتری

روح القدس به خدمت او می خورد قسم
کامروز در زمانه تو اسلام پروری

سوگند خورد عاقلهٔ جان به فضل و عدل
کز روی عدل گستری و فضل پروری

خوارزم شه هزار چو محمود زاولی است
خاقانی از طریق سخن صد چو عنصری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۳۰

کیست ز اهل زمانه خاقانی
که تو اهل وفاش پنداری

دوستی کز سر غرض شد دوست
هان و هان تاش دوست نشماری

خواجه گوید که دوست دار توام
پاسخش ده که دوست چون داری

تا عزیزم مرا عزیز کنی
چون شد خوار خوار انگاری

یا بلندم کنی گه پستی
یا عزیزم کنی گه خواری

با من این دوستی به شرطی کن
کاخر آن شرط را بجای آری

کان خطائی که حق ز من بیند
گر تو بینی ز من نیازاری

ور شود خصم من زبردستی
زیر پای بلام مگذاری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۳۱

رو که سوی راستی بسیج نداری
مایه بجز طبع پیچ پیچ نداری

دایم پنداشتی که داری چیزی
هیچ نداری خبر که هیچ نداری

تا کی گوئی که بوده ام به بسیجات
کانچه بود در پس بسیج نداری

خاطر خاقانی از بسیج ببردی
ز آنکه دل مردمی بسیج نداری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۳۲ - در جواب مردی سروده که عنصری را بر او ترجیح داده است

به تعریض گفتی که خاقانیا
چه خوش داشت نظم روان عنصری

بلی شاعری بود صاحب قران
ز ممدوح صاحب قران عنصری

ز معشوق نیکو و ممدوح نیک
غزل گو شد و مدح خوان عنصری

جز ار طرز مدح و طراز غزل
نکردی ز طبع امتحان عنصری

شناسند افاضل که چون من نبود
به مدح و غزل درفشان عنصری

که این سحر کاری که من می کنم
نکردی به سحر بیان عنصری

ز ده شیوه کان حیلت شاعری است
به یک شیوه شد داستان عنصری

مرا شیوهٔ خاص و تازه است و داشت
همان شیوهٔ باستان عنصری

نه تحقیق گفت و نه وعظ و نه زهد
که حرفی ندانست از آن عنصری

به دور کرم بخششی نیک دید
ز محمود کشور ستان عنصری

به ده بیت صد بدره و برده یافت
ز یک فتح هندوستان عنصری

شنیدم که از نقره زد دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان عنصری

اگر زنده ماندی در این دور بخل
خسک ساختی دیگدان عنصری

نخوردی ز خوان های این مردمان
پری وار جز استخوان عنصری

به بوی دو نان پیش دونان شدی
زدی بوسه چون پر نان عنصری

ز تیر فلک تیغ چستی نداشت
چو من در نیام دهان عنصری

ز نی دور باش دو شاخی نداشت
چو من در سه شاخ بنان عنصری

نبوده است چون من گه نظم و نثر
بزرگ آیت و خرده دان عنصری

به نظم چو پروین و نثر چو نعش
نبود آفتاب جهان عنصری

ادیب و دبیر و مفسر نبود
نه سحبان یعرب زبان عنصری

چنانک این عروس از درم خرم است
به زر بود خرم روان عنصری

دهم مال و پس شاد باشم کنون
ستد زر و شد شادمان عنصری

به دانش بر از عرش گر رفته بود
به دولت بر از آسمان عنصری

به دانش توان عنصری شد ولیک
به دولت شدن چون توان عنصری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 94 از 99:  « پیشین  1  ...  93  94  95  ...  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA