انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 14 از 22:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  21  22  پسین »

Ubayd Zakani |عبید زاكانی


مرد

 
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - در مدح شاه شیخ ابواسحق اینجو گوید

صبحدم کز حد خاور خسرو نیلی حصار
لشگر رومی روان میکرد سوی زنگبار

سایبان قیری شب میدرید از یکدگر
میشد از اطراف خاور رایت روز آشکار

پیکر رعنای زرین بال سیمین آشیان
صحن صحرا سیمگون میکرد و زرین کوهسار

همچو غواصان در این دریای موج سیمگون
غوصه میزد نور می‌انداخت گرد هر کنار

من مجرد از خلایق معتکف در گوشه‌ای
کرده از روی فراغت کنج عزلت اختیار

غرفهٔ دریای حیرت مانده در گرداب فکر
بر تماثیل فلک بگشوده چشم اعتبار

آستین افشانده بر کار جهان از روی صدق
کرده بر ورد دعای شاه عالم اختصار

زمزمه از ساکنان قدس دیدم در سلوک
لشگری از رهروان غیب دیدم در گذار

جمله از روشندلی چون روح نورانی سلب
یکسر از پاکیزگی چون عقل روحانی شعار

بر نهم ایوان اخضر کوس شادی میزدند
کاینک آمد رایت منصور شاه کامکار

قهرمان ملک و ملت آسمان معدلت
آفتاب دین و دانش سایهٔ پروردگار

شیخ ابواسحاق دارای جهان خورشید مهد
پادشاه بحر و بر سلطان گردون اقتدار

شهریاران همعنان و شهسواران در رکاب
شیر گیران بر یمین و شیر مردان بر یسار

ناگزیر عالم و عالم بدو گردن فراز
نازنین خالق و خلقی بدو امیدوار

نقد هر دولت که در گنجینهٔ افلاک بود
کرده گنجور قضا بر قبهٔ چترش نثار

نقش هر صورت که بر اوراق امکان دید دهر
کرده نقاش قدر بر روی رایاتش نگار

بندگانش ملک گیر و چاکرانش ملک‌بخش
دوستانش کامران ودشمنانش خاکسار

رایتش را دین و دنیا روز و شب در اهتمام
دولتش را خلق عالم سال و مه در زینهار

ای شهنشاهی که خاک آستانت از شرف
میکند بر تارک ایوان کیوان افتخار

هست دست درفشان و گلک گوهربار تو
همچو بادی در خزان و همچو ابری در بهار

ماه و خورشید از فروغ عکس رویت منفعل
بحر و بر از رشحه فیض نهانت شرمسار

در جهان هرکس که بی رای رضایت دم زند
تا نظر کردی برآرد روزگار از وی دمار

مقدم رایات منصور جهانگیر ترا
کشوری در آرزوی و عالمی در انتظار

بر فلک تا باشد این بدر منور را مسیر
بر مدر تا باشد این سقف مدور را مدار

باد چون سیر زمین ارکان جاهت بی خلل
باد چون دور فلک ایام عمرت بی شمار
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - ایضا در مدح شاه شیخ ابواسحاق گوید

میرسد نوروز عید و میدهد بوی بهار
باد فرخ بر جناب شاه گردون اقتدار

قهرمان چار عنصر پادشاه شش جهت
آفتاب هفت کشور سایهٔ پروردگار

شیخ ابوسحاق سلطان جهان دارای دهر
خسرو گیتی ستان جمشید افریدون شعار

پادشاهی کاورد زخم سنانش روز رزم
دهر را در اضطراب و چرخ را در زینهار

برق خشمش بیقرار و موج قهرش بی امان
فیض جودش بی قیاس و بحر لطفش بی کنار

وصف او بیرون ز هر معنی که آری در سخن
جود او افزون ز هر صورت که آید در شمار

ماه بر درگاه امرش مسرعی فرمان پذیر
آفتاب از حسن جاهش بندهٔ خنجر گذار

پادشاها دیدهٔ اهل جهان روشن به تست
این جهان را بزمت از کیخسرو و جم یادگار

میزند خورشید از رای جهانگیر تو لاف
میکند گردون به خاک آستانت افتخار

چاکرانت را ملازم بخت و دولت بر یمین
بندگانت را مقارن فتح و نصرت بر یسار

ملک میبخشی و میبودند شاهان ملک‌گیر
تاج میبخشی و میبودند شاهان تاجدار

اطلس نه توی این چرخ مقرنس شکل را
کرده‌اند از بهر عالی بارگاهت برکنار

روز رزم از بانگ رعد کوس و برق تیغ تیز
کوه را در جنبش آرد بحر را در اضطرار

قامت گردون شود چون قد چوگان خم پذیر
کلهٔ شیرافکنان چون گوی گردان خاکسار

روی صحرا گردد از زخم سم اسبان ستوه
تل و هامون گردد از خون دلیران لاله‌زار

نیزه برباید تن مردان جنگی را ز تن
حدت پیکان کند از جوشن جانها گذار

خنجر تیز تو هامونرا کند دریای خون
آتش قهر تو از دریا برانگیزد غبار

باد عمرت بی قیاس و باد عیشت بر دوام
باد بختت کامران و باد جاهت پایدار
     
  
مرد

 
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در ستایش شاه شیخ ابواسحاق

گذشت روزه و سرما رسید عید و بهار
کجاست ساقی ما گو بیا و باده بیار

صباح عید بده ساغریکه در رمضان
بسوختیم ز تسبیح و زهد و استغفار

دمیکه بی می و معشوق و نای میگذرد
محاسب خردش در نیاورد به شمار

غنیمت است غنیمت شمار و فرصت دان
«توانگری و جوانی و عشق و بوی بهار»

بیا و بزم طرب ساز کن که خوش باشد
«شراب و سبزه و آب روان و روی نگار»

بهر قدح که دهی پر ز باده از سر صدق
دعای دولت شاه جهان کنی تکرار

جمال دنیی و دین شاه شیخ ابواسحاق
خدایگان جهان پادشاه گیتی دار

ستاره جیش قضا حمله و قدر قدرت
سپهر بخشش دریا نوال کوه وقار

مدبری که جهان را به تیغ اوست نظام
شهنشهی که فلک را ز عدل اوست مدار

صدای صیت شکوهش به کوه داد سکون
شهاب عزم سریعش به باد داده قرار

هم از مؤثر رمحش ستاره در لرزه
هم از منافع کلکش جهان پر از ایثار

چو رای ثابت او سایه بر فلک انداخت
درست مغربی مهر شد تمام عیار

کرم پناه جوادیکه هست در جنبش
جهان و هرچه در او هست خوار و بی‌مقدار

خدایگانا آنی که با معالی تو
خطاب چرخ بود: «لیس غیره دیار»

کمینه پیک جناب تو ماه حلقه به گوش
کهینه بندهٔ امرت سماک نیزه گذار

همیشه تا که بود ماه و مهر و کیوان را
در این حدیقهٔ زنگارگون مسیر و مدار

به کامرانی و اقبال باش تا باید
ز عمر و جاه و جوانی و بخت برخوردار

عدو به دام و ولی شادکام و بخت جوان
فلک مطیع و جهانت غلام و دولت یار
     
  
مرد

 
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در مدح شاه شیخ ابواسحاق و تهنیت وزارت رکن‌الدین عمیدالملک

شد ملک فارس باز به تایید کردگار
خوشتر ز صحن جنت و خرمتر از بهار

دولت فکند سایه بر اطراف این مقام
اقبال کرد باز بر این مملکت گذار

سیمرغ ز آشیان عنایت ز اوج قدس
بگشاد شاهبال سعادت بر این دیار

باز آمد از نسایم و الطاف ایزدی
در بوستان دهر گل خرمی به بار

جانهای غم‌پرست کنون گشت شادمان
دلهای ناامید کنون شد امیدوار

کز سایهٔ عنایت سلطان تاج‌بخش
شاه عدو شکار جهانگیر کامکار

جمشید عهد خسرو گیتی جمال دین
«آن بیش ز آفرینش و کم ز آفریدگار

تشریف یافت صدر وزارت به فال سعد
از سایهٔ مبارک مخدوم نامدار

خورشید آسمان وزارت عمید ملک
آن تا هزار جد و پدر شاه و شهریار

ای مشتری عطیت و ناهید خاصیت
وی آسمان مهابت خورشید اقتدار

ای عنصر تو زبدهٔ محصول کاینات
وی ذات تو نتیجهٔ الطاف کردگار

ابری به گاه بخشش و کانی به گاه جود
بحری به گاه کوشش و کوهی گه وقار

کلک تو مسرعیست که هردم هزار بار
تا ملک چین بتازد و تا حد زنگبار

این ابر را که فیض به هر کس همی رسد
اسمیست او ز بحر بنان تو مستعار

نه ابر را کجا و بنان تو از کجا
کان قطره‌ای دو بخشد و این در شاهوار

شاها در این میان غزلی درج میکنم
تا باشد این طریقه ز داعیت یادگار

گل باز جلوه کرد بر اطراف جویبار
ای ترک نازنین من ای رشگ نوبهار

از خانه دور شو که کنون خانه دوزخست
خرگاه ساز کن که بهشتست مرغزار

با غنچه شو مصاحب و با یاسمن نشین
با ارغوان طرب کن و با لاله می گسار

گل ریز و مطربان بنشان انجمن بساز
یا توق خواه شیره بنه چرغتو بیار

طرف کلاه کج کن و بند کمر ببند
پائی بکوب و دست بزن کاسه‌ای بدار

نازان به ترکتاز فرو ریز خون می
شادان ز روی عربده بشکن سر خمار

بر خیل دل ز طرهٔ هندو گشا کمین
در ملک جان به غمزهٔ جادو فکن شکار

صوفی و کنج مسجد و سالوسی نهان
ما و شراب و شاهد و رندی آشکار

هرگز خیال روی تو از جان نمیرود
امشب نیم ز روی خیال تو شرمسار

بر خستگان جفا و ستم بیش از این مکن
آخر نگاه کن به جفاهای روزگار

دامن ز صحبت من بیچاره در مکش
دست عبید و دامن لطف تو زینهار

تا از فلک بتابد اجرام مستنیر
تا چرخ تیز گرد کند بر مدر مدار

بادا وجود قدسیت ایمن ز حادثات
« ای کاینات را بوجود تو افتخار»
     
  
مرد

 
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - ایضا در مدح شیخ ابواسحاق و ایوانی که او در شیراز میساخت میگوید

نفخات نسیم عنبر بار
میکند باز جلوه در گلزار
باز بر باد میدهد دل را
شادی پار و عشرت پیرار
دست موسی است در طلیعهٔ صبح
دم عیسی است در نسیم بهار
ناسخ نسخهٔ صحیفهٔ باغ
کرد منسوخ طبلهٔ عطار
روی گل زیر قطرهٔ شبنم
چون عرق کرد عارض دلدار
سبزه متفون طرهٔ سنبل
سرو مجنون شیوهٔ گلنار
غرقه در جوی گشته نیلوفر
زان میان بیدمشگ جسته کنار
تا گرد زد بنفشه طرهٔ جعد
غنچه بگشاد نافه‌های تتار
سرو و سوسن ز عطف باد سحر
متمایل نه مست نه هشیار
لاله بشکفت و باده صافی شد
ساقیا خیز و جام باده بیار
فصل گل را به خرمی دریاب
وقت خود را به نای و نی خوش‌دار
دست در زن به دامن گل و مل
می‌سرا هر دمی سنائی وار
«بعد از این دست ما و دامن دوست
پس از این گوش ما و حلقهٔ یار»
بر سمن نعره برگشاد تذرو
در چمن نعره برکشید هزار
شد ز آواز طوطی و دراج
گشت از نالهٔ چکاوک و سار
باغ پر پرده‌های موسیقی
راغ پر لحن‌های موسیقار
بلبل از شاخ گل به صد دستان
مدح سلطان همی کند تکرار
جم ثانی جمال دنیی و دین
ناصر شرع احمد مختار
پادشاه جهان ابواسحاق
آن جهان را پناه و استظهار
خسرو تاج بخش تخت نشین
شاه دریا نوال کوه وقار
آفتابیست آسمان رفعت
آسمانیست آفتاب شعار
چتر او را سپهر در سایه
منجقش را ستاره در زنهار
عرض از مبدعات کون و مکان
زبدهٔ حاصلات هفت و چهار
قبهٔ بارگاه ایوانش
برتر از هفت کوکب سیار
بزم را همچو حاتم طائی
رزم را همچو حیدر کرار
تیغ او چیست برق حادثه‌زای
رمح او چیست ابر صاعقه بار
بیرقش شیر اژدها پیکر
رایتش اژدهای شیر شکار
زویکی رای و صد هزار سپاه
زویکی مرد و صد هزار سوار
پرتو رای اوست آنکه از او
گرم گشت آفتاب را بازار
جرم خور تیره رای او روشن
عقل کف خفته بخت او بیدار
ذال با نون و دال از هجرت
رای خسرو بر آن گرفت قرار
کز پی روز بار و بزم طرب
این عمارت بنا کند معمار
وهم چون دید طرح او از دور
گفت از عجز یا اولی الابصار
این چه رسمیست بیکران وسعت
وین چه نقشیست آسمان کردار
عقل کل یا مهندس فلکست
بر زمین گشته بر چنین پرگار
گر کسی شرح این بنا گفتی
عقل باور نکردی این گفتار
لیک چون دیده دید و حس دریافت
عقل حس را کجا کند انکار
مرحبا ای به طرح خلد برین
حبذا ای به وضع دار قرار
صحن تو جانفزا چو صحن بهشت
شکل تو دلربا چو طلعت یار
روح شاید بنات را بنا
نوح ز یبد سرات را نجار
شمشه‌های تو آفتاب شعاع
سقفهای تو آسمان کردار
طاق اعلات تا ابد ایمن
از زلازل چو گنبد دوار
نقش دیوارهای را دایم
نصرت و فتح بر یمین و یسار
آسمان بر در تو چون حلقه
اختران تخته‌هاش را مسمار
شاید ار زانکه آشیانه کند
نسر طائر در او پرستووار
میکند این عمارت عالی
همت شاه شمه‌ای اظهار
ایکه آثار خسروان زمین
در اقالیم دیده‌ای بسیار
این عمار نگر بدیدهٔ عقل
بر تو تا کشف گردد این اسرار
آن آثاره تدل علیه
فانظرو افانظرو الی‌الاثار
تا غم عشق دلبران باشد
طرب عاشقان خوش گفتار
اهل دل تا کنند پیوسته
طلب نیکوان شیرین کار
اندرین بارگاه با تعظیم
اندرین تختگاه با مقدار
سال و مه کام‌ران و شادی کن
روز و شب عیش ساز و باده گسار
دور حکمت فزون ز حصر قیاس
سال عمرت برون ز حد شمار
     
  
مرد

 
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - ایضا در مدح شاه شیخ ابواسحاق

بیمن معدلت پادشاه بنده نواز
بهشت روی زمین است خطهٔ شیراز

فلک مهابت خورشید رای کیوان قدر
ستاره جیش مخالف کش و موافق ساز

جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق
زهی ز جملهٔ شاهان و خسروان ممتاز

مسیر تیغ تو با سرعت قضا همراه
صریر کلک تو با حکمت قدر همراز

سماک حکم ترا چاکریست نیزه گذار
شهاب امر ترا بنده‌ایست تیرانداز

در این حدیقهٔ زنگار نسر طایر چرخ
به بوی ریزهٔ خوان تو میکند پرواز

فراز تخت چو تو شاه کامکار ندید
سپهر اگرچه بسی گشت در نشیب و فراز

به عهد عدل تو جز نی نمیکند ناله
ز دست حادثه جز دف نمیکند آواز

خدایگانا از جنس بندگان چو خدای
تو بی‌نیازی و ما را به حضرت تو نیاز

کسی که روی بدین دولت آستان دارد
در سعادت و دولت شود برویش باز

جهان پناها بیچاره را بدین کشور
صدای صیت شما میکشد ز راه دراز

مرا به حضرت اعلی همین وسیله بسست
که من غریبم و شاه جهان غریب نواز

به صدق ناطقه از جان ودل زند آمین
چو بنده ورد دعای شما کند آغاز

همیشه تا که نباشد سپهر را آرام
مدام تا که نباشد خدای را انباز

در تو قبلهٔ حاجات اهل عالم باد
چنانکه کعبهٔ اسلام قبله‌گاه نماز
     
  
مرد

 
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - در تهنیت مراجعت شیخ ابواسحاق به شیراز

رسید رایت منصور شاه بنده نواز
به خرمی و سعادت به خطهٔ شیراز

جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق
خدایگان مخالف کش موافق ساز

شمار جوش سپاهش ستاره را مانند
مسیر قبهٔ چترش سپهر را دمساز

گشاده دولت او کشوری به یک حرکت
گرفته باز شکوهش جهان به یک پرواز

یقین که صبح ز ایام دولت او را
هنوز صبح سعادت نمیکند آغاز؟

کجاست حاسد بدبخت گو ببین و بسوز
کجاست بندهٔ مخلص بگو بیا و بناز

به کامرانی چندانش زندگانی باد
که حصر آن نکند کس به عمرهای دراز
     
  
مرد

 
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - ایضا در مدح عمیدالملک وزیر

بیمن طالع فیروز و بخت فرخ فال
همای دولت و اقبال میگشاید بال

فراز بارگه خواجهٔ زمین و زمان
فلک مهابت مه روی آفتاب نوال

خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک
محیط مرکز دولت سپهر جاه و جلال

به قهر حاسد سوز و به لطف مجلس ساز
به جود دشمن مال و به رای دشمن مال

سزد که صدر نشینان کارخانهٔ قدس
کنند از سر تعظیم و ز سر اجلال

ثنای حضرت او بالعشی والابکار
دعای دولت او بالغدو والاصال

اگر چه رشحهٔ فیض سخای او باشد
خرد امید نبندد دگر به نیل منال

جهان پناها عالی جناب حضرت تو
مقر جاه و جلالست و منبع افضال

زنور رای تو گر مقتبس شود مه و مهر
منزه آید از وصمت محاق و زوال

بود چو بود تو سنجند خازنان درت
ترازویش فلک اطلس و زمین مثقال

ترا رسد به جهان سروری به استحقاق
ترا رسد به جهان خواجگی به استقلال

زمین به حکم شما گشت مستقیم ارکان
زمان ز کلک شما گشت منتظم احوال

تصور است عدو را خیال منصب تو
«زهی تصور باطل زهی خیال محال»

در این میان غزلی درج میکنم زیرا
ز جنس شعر، غزل به برای دفع ملال

رسید موسم گل باز کز شمیم شمال
دماغ دهر شود از بخور مالامال

زمین زلاله تذرویست نسترن منقار
هوا ز ابر عقابیست آتشین پر و بال

چو شانه کرد صبا جعد سنبل سیراب
بنفشه بر طرف عارض چمن زد خال

میان صحن چمن عکس برگ گل بر جوی
چو آتشیست بر آمیخته به آب زلال

غزال خرمن سنبل کشید در آغوش
چکاو لالهٔ نعمان کشید در چنگال

پیام گل به سوی باده میبرد گوئی
چنین که باد صبا می‌دود به استقبال

چو شد حرارت بر شاخ ارغوان غالب
طبیب باد صبا خون گشاد از قیفال

میان مصر چمن گل ز بامداد پگاه
چو یوسفیست که برقع برافکند ز جمال

به باغ سوسن آزاد هر زمان گوید
غلام باد شمالم غلام باد شمال

به شادمانی و دولت ببین هزاران عید
به کامرانی و عشرت بمان هزاران سال

علو قدر تو فارغ ز جور دور فلک
کمال جاه تو ایمن ز شرعین کمال
     
  
مرد

 
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در مدح عمیدالملک وزیر

علی‌الصباح که سلطان چرخ آینه فام
زدود آینهٔ آسمان ز زنگ ظلام

صفای صبح دل صادقان به جوش آمد
فروغ عکس شفق برد بر فلک اعلام

به دست خسرو خاور فتاد ملک حبش
ز شاه روم هزیمت گرفت لشگر شام

هر آن متاع که شب را ز مشگ و عنبر بود
به زر پخته بدل کرد صبح نقره ستام

به گوش هوش من آمد خروش نوبت شاه
ز توبه خانهٔ تنهائی آمده بر بام

به سوی گلشن کروبیان نظر کردم
ضمیر روشن و دل صافی و طبیعت رام

چنان نمود مرا وضع چرخ و شکل نجوم
که خیمه‌ایست پر از لعبتان سیم‌اندام

گذشتم از بر شش دیر و قلعه‌ای دیدم
یکی برهمن دانا در او گرفته مقام

به زیر دست وی اندر خجسته دیداری
که مینمود به هر کس ره حلال و حرام

گشاده زهرهٔ زهرا به ناز چهرهٔ سعد
به دوستی نظر افکنده سوی او بهرام

چو من به فکر فرو رفته و روان کرده
دبیر چرخ به مدح خدایگان اقلام

عنان به خطهٔ مغرب کشیده ماه تمام
نموده عارض نورانی از نقاب غمام

دمیده شعلهٔ مهر آنچنان که پنداری
زمانه تیغ زراندود میکشد ز نیام

ز بس تجلی نور آنزمان ندانستم
که آفتاب کدامست و روی خواجه کدام

جهان فضل و کرم رکن دین عمیدالملک
وزیر شاه نشان خواجهٔ سپهر غلام

قضا شکوه قدر حملهٔ ستاره حشر
زحل محل فلک قدر آفتاب انعام

فلک ز تمشیت اوست در مسیر و مدار
زمین ز معدلت اوست با قرار و قوام

جناب عالی او ملجا وضیع و شریف
حریم درگه او کعبهٔ خواص و عام

ز تاب حملهٔ او گاه کینه سست شود
دم نهنگ و دل پیر و پنجهٔ ضرغام

زهی وجود شریف تو مظهر الطاف
زهی ضمیر منیر تو مهبط الهام

بیمن عدل و شکوه تو گشت روزافزون
شکوه و رونق ایمان و قوت اسلام

سیاست تو عدو را به یک کرشمهٔ مهر
ببسته راه خرد بر مسائل اوهام

جهان پناها احوال خویش خواهم گفت
یکی به سمع رضا بشنو ای ملاذ انام

کنون دوازده سالست تا ز ملک انام
کشید اختر سعدم به درگه تو زمام

نبود منزل من غیر آستانهٔ تو
که باد تا به ابد قبلهٔ کبار و کرام

ز نعمت تو مرا بود کامها حاصل
ز دولت تو مرا بود کارها به نظام

خجل نیم ز جنابت که مرغ همت من
به بوی دانه نیفتاد هیچ گه در دام

طمع نکرد مرا پیش هرکسی رسوا
نبرد حرص مرا پیش هر خسی به سلام

بدان رسیده‌ام اکنون که بر درت شب و روز
نمی‌توانم بستن به بندگی احرام

ملالت آرد اگر شرح آن دهم که به من
چه میرسد ز جفای سپهر بد فرجام

گهی به دست عنا میکشد مرا دامن
گهی زبان بلا میدهد مرا پیغام

گهی به جای طرب غم فرستدم بر دل
گهی به جای عرق خون چکاندم زمسام

ز رنج و درد چنان گشته‌ام که یک نفسم
نه ممکنست قعود و نه ممکنست قیام

به حسن تربیت خواجه هست روزی چند
مرا امید اجازت ز پادشاه انام

همیشه تا نبود سیر ماه را پایان
مدام تا نبود دور مهر را انجام

به کام و رای تو و دوستان تو بادا
همیشه جنبش افلاک و گردش ایام

هزار قرن بزی دوستکام و دولتمند
هزار سال بمان کامران و نیکونام

معین و ناصر من لطف بی‌نهایت تو
معین و ناصر تو ذوالجلال والاکرام
     
  
مرد

 
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - در ستایش شاه شجاع مظفری و وصف بارگاه او گوید

خجسته بارگه پادشاه هفت اقلیم
مقر جاه و جلالست و جای ناز و نعیم

به شکل شمسهٔ او آفتاب با تمکین
به وضع رفعت او آسمان با تعظیم

فضای حضرت او دلگشا چو صحن چمن
هوای خرم او جان‌فزا چو بوی نسیم

بر آشیانهٔ او عقل و روح جسته مقام
بر آستانهٔ او فتح و نصر گشته مقیم

طوافگاه ملوک جهان حریم درش
چو قبله‌گاه جهانی مقام ابراهیم

رسید کنگره‌های بلند او جائی
که قاصر است از او وهم دوربین حکیم

شده چو عقل مجرد زنائبات ایمن
شده چو روح مقدس ز حادثات سلیم

نشسته خسرو روی زمین به کام در او
گرفته دست شراب و گشاده دست کریم

جلال دنیی و دین شیر حمله شاه جهان
که هست چاکر او آفتاب و ماه ندیم

صریر کلکش چون ابر بر جهان فایض
ضمیر پاکش بر خلق چون خدای کریم

خداش در همه حالی معین و ناصر باد
به حق احمد مرسل به حق نوح و کلیم
     
  
صفحه  صفحه 14 از 22:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  21  22  پسین » 
شعر و ادبیات

Ubayd Zakani |عبید زاكانی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA