انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 22:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  19  20  21  22  پسین »

Ubayd Zakani |عبید زاكانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۹

دلا با مغان آشنائی طلب
ز پیر مغان آشنائی طلب

به کنج قناعت گرت راه نیست
ز دیوانگان رهنمائی طلب

وگر اوج قدست کند آرزو
ز دام طبیعت رهائی طلب

اگر عارفی راه میخانه گیر
و گر ابلهی پارسائی طلب

دوای دل خسته از درد جوی
نوای خود از بینوائی طلب

اگر صد رهت بشکند روزگار
مکن از خسان مومیائی طلب

عبید ار گدائی غنیمت شمار
وگر پادشاهی گدائی طلب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰

دارم بتی به چهرهٔ صد ماه و آفتاب
نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب

رعناتر از شمایل نسرین میان باغ
نازنده‌تر ز سروسهی بر کنار آب

در تاب حیرت از رخ او در چمن سمن
در خوی خجلت از تب او در قدح شراب

شکلی و صد ملاحت و روئی وصد جمال
چشمی وصد کرشمه و لعلی وصد عتاب

خورشید در نقاب خجالت نهان شود
از روی جانفزاش اگر بر فتد نقاب

در حلقه‌های زلفش جانهای ما اسیر
از چشمهای مستش دلهای ما کباب

فریاد از آن دو سنبل مشکین تابدار
زنهار از آن دو نرگس جادوی نیمخواب

هرگه که زانوئی زند و باده‌ای دهد
من جان به باد بر دهم آن لحظه چون حباب

روزیکه با منست من آنروز چون عبید
از عیش بهره‌مندم و از عمر کامیاب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۱

لطف تو از حد برون حسن تویی منتهاست
نیش تو نوش روان درد تو درمان ماست

عشق تو بر تخت دل حاکم کشور گشای
مهر تو بر ملک جان والی فرمانرواست

پرتو رخسار تو مایهٔ مهر منیر
چهرهٔ پرچین تو جادوی معجز نماست

نرگس فتان تو لعبت مردم فریب
غمزهٔ غماز تو جادوی معجز نماست

از تو همه سرکشی وز طرف ما هنوز
روی امل بر زمین دست طمع بر دعاست

گر کشدت ای عبید سر بنه و دم مزن
عادت خوبان ستم چارهٔ عاشق رضاست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۲

خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهائی نیست
غمش ز رندی و میلش به پارسائی نیست

دل رمیدهٔ شوریدگان رسوائی
شکسته‌ایست که در بند مومیائی نیست

ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد
خداشناس که با خلقش آشنائی نیست

غلام همت درویش قانعم کو را
سر بزرگی و سودای پادشاهی نیست

مراد خود مطلب هر زمان ز حضرت حق
که بر در کرمش حاجت گدائی نیست

به کنج عزلت از آنروی گشته‌ام خرسند
که دیگرم هوس صحبت ریائی نیست

قلندریست مجرد عبید زاکانی
حریف خواجگی و مرد کدخدائی نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳

جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست

مدام آتش شوق تو در درون منست
چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست

وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
طریق یاری و آئین دل ربائی نیست

ز عکس چهرهٔ خود چشم ما منور کن
که دیده را جز از آن وجه روشنائی نیست

من از تو بوسه تمنی کجا توانم کرد
چو گرد کوی توام زهرهٔ گدائی نیست

به سعی دولت وصلت نمیشود حاصل
محققست که دولت به جز عطائی نیست

عبید پیش کسانی که عشق میورزند
شب وصال کم از روز پادشاهی نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴

دلداده را ز تیر ملامت گزند نیست
دیوانه را طریقهٔ عاقل پسند نیست

از درد ما چه فکر وز احوال ما چه باک
آنرا که دل مقید و پا در کمند نیست

فرهاد را که با دل شیرین تعلقست
رغبت به نوشدارو و حاجت به قند نیست

هرجا که آتش غم دلدار شعله زد
جان برفشان به ذوق که جای سپند نیست

بس کن عبید با دل شوریده داوری
بیچاره را نصیحت ما سودمند نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵

ما را ز شوق یار بغیر التفات نیست
پروای جان خویش و سر کاینات نیست

از پیش یار اگر نفسی دور می‌شوم
هر دم که میزنم ز حساب حیات نیست

در عاشقی خموشی و در هجر صابری
این خود حکایتیست که در ممکنات نیست

رندی گزین که شیوهٔ ناموس و رنگ و بو
غیر از خیال باطل و جز ترهات نیست

بگذار هرچه داری و بگذر که مرد را
جز ترک توشه توشهٔ راه نجات نیست

از خود طلب که هرچه طلب میکنی زیار
در تنگنای کعبه و در سومنات نیست

در یوزه کردم از لب دلدار بوسه‌ای
گفتا برو عبید که وقت زکوة نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۶

ترک سر مستم که ساغر میگرفت
عالمی در شور و در شر میگرفت

عکس خورشید جمالش در جهان
شعله میزد هفت کشور میگرفت

چون صبا بر چین زلفش میگذشت
بوستان در مشگ و عنبر میگرفت

هر دمی از آه دود آسای من
آتشی در عود و مجمر میگرفت

بوسه‌ای زو دل طلب میکرد لیک
این سخن با او کجا در میگرفت

قصهٔ دردش عبید از سوز دل
هر زمان میگفت و از سر میگرفت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۷

رمید صبر و دل از من چو دلنواز برفت
چه چاره سازم از این پس چو چاره‌ساز برفت

سوار گشته و عمدا گرفته باز به دست
نموده روی به بیچارگان و باز برفت

به گریه چشمهٔ چشم بریخت چندان خون
که کهنه خرقهٔ سالوسم از نماز برفت

جز از خیال قد و زلف یار و قصهٔ شوق
دگر ز خاطرم اندیشهٔ دراز برفت

ز منع خلق از این بیش محترز بودم
کنون حدیث من از حد احتراز برفت

دریغ و درد که در هجر یار و غصهٔ دهر
برفت عمر و حقیقت که بر مجاز برفت

عبید چون جرست ناله سود می‌نکند
چو کاروان جرس جمله بیجواز برفت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸

سیاه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت
عتاب او چو جفای فلک ز حد بگذشت

لطافت لب و دندان و مستی چشمش
چو می پرستی ما یک به یک ز حد بگذشت

به لابه گفت که از حد گذشت جور رقیب
به طنز گفت که بی هیچ شک ز حد بگذشت

بنوش بادهٔ صافی ز دست دلبر خویش
که بیوفائی چرخ و فلک ز حد بگذشت

عبید را دل سنگینش امتحان کردند
عیار دوستیش بر محک ز حد بگذشت
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 2 از 22:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  19  20  21  22  پسین » 
شعر و ادبیات

Ubayd Zakani |عبید زاكانی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA