انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 22:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  21  22  پسین »

Ubayd Zakani |عبید زاكانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۷۹

ما سریر سلطنت در بینوائی یافتیم
لذت رندی ز ترک پارسائی یافتیم

سالها در یوزه کردیم از در صاحبدلان
مایهٔ این پادشاهی زان گدائی یافتیم

همت ما از سر صورت پرستی در گذشت
لاجرم در ملک معنی پادشائی یافتیم

پرتو شمع تجلی بر دل ما شعله زد
این همه نور و ضیا زان روشنائی یافتیم

صحبت میخوارگان از خاطر ما محو کرد
آن کدورتها که از زهد ریائی یافتیم

پیش از این در سر غرور سرفرازی داشتیم
ترک سر کردیم و زان زحمت رهائی یافتیم

گرچه آسیب فلک بشکست ما را چون عبید
از درونهای بزرگان مومیائی یافتیم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۰

یارب از کرده به لطف تو پناه آوردیم
به امید کرمت روی به راه آوردیم

بر سر نفس بدآموز که شیطان رهست
از ندامت حشر از تو به سپاه آوردیم

بر گنه کاری خود گرچه مقریم ولی
نالهٔ زار و رخ زرد گواه آوردیم

گرچه ما نامه سیاهیم ببخشای که ما
روسیاهیم از آن نامه سیاه آوردیم

بر در عفو تو ما بی سر و پایان چو عبید
تا تهی دست نباشیم گناه آوردیم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۱

منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم
غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم

به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید
نشسته در غم و از غمگسار خود محروم

گزیده صحبت بیگانگان و نااهلان
ز قوم و کشور و ایل و تبار خود محروم

ز روزگار مرا بهره نیست جز حرمان
مباد هیچکس از روزگار خود محروم

ز آه سینه بسوزم اگر شوم نفسی
ز سیل این مژهٔ سیل بار خود محروم

ز هر بدی که به من میرسد بتر زان نیست
که مانده‌ام ز خداوندگار خود محروم

امید هست عبید آنکه عاقبت نشوم
ز لطف و رحمت پروردگار خود محروم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲

باز در میکده سر حلقهٔ رندان شده‌ام
باز در کوی مغان بی سر و سامان شده‌ام

نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای
من سرگشته در این واقعه حیران شده‌ام

بر من خستهٔ بیچاره ببخشید که من
مبتلای دل شوریدهٔ نالان شده‌ام

رغبتم سوی بتانست ولیکن دو سه روز
از پی مصلحتی چند مسلمان شده‌ام

بارها از سر جهلی که مرا بود به سهو
کرده‌ام توبه و در حال پشیمان شده‌ام

زاهدان از می و معشوق مرا منع کنند
بهتر آنست که من منکر ایشان شده‌ام

گفت رهبان که عبید از پی سالوس مرو
زین سخن معتقد مذهب رهبان شده‌ام
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۳

قصد آن زلفین سرکش کرده‌ام
خاطر از سودا مشوش کرده‌ام

در ره عشقش میان جان و دل
منزل اندر آب و آتش کرده‌ام

از وصالش تا طمع ببریده‌ام
با خیالش وقت خود خوش کرده‌ام

از نسیم گلستان تا شمه‌ای
بوی او بشنیده‌ام غش کرده‌ام

کیش او بگرفته قربان گشته‌ام
تا نپنداری که ترکش کرده‌ام

از دو لعل و از دو ابرو و دو زلف
گر امان یابم غلط شش کرده‌ام

دل طلب کردم ز زلفش بانک زد
کای عبید آنجا فروکش کرده‌ام
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۴

هرگه که شبی خود را در میکده اندازیم
صد فتنه برانگیزیم صد کیسه بپردازیم

آن سر که بود در می وان راز که گویدنی
ما مونس آن سریم ما محرم آن رازیم

هر نغمه که پیش آرند ما با همه در شوریم
هر ساز که بنوازند ما با همه در سازیم

زین پیش کسی بودیم و امروز در این کشور
ما جمری بغدادیم ما بکروی شیرازیم

گر حکم کند سلطان کین باده براندازند
او باده براندازد ما بنک براندازیم

آنروز که در محشر مردم همه گرد آیند
ما با تو در آن غوغا دزدیده نظر بازیم

بر یاد تو هر ساعت مانند عبید اکنون
بزمی دگر افروزیم عیشی دگر آغازیم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۵

از حد گذشت درد و به درمان نمیرسیم
بر لب رسید جان و به جانان نمیرسیم

گر رهروان به کعبهٔ مقصود میرسند
ما جز به خارهای مغیلان نمیرسیم

آنانکه راه عشق سپردند پیش از این
شبگیر کرده‌اند به ایشان نمیرسیم

ایشان مقیم در حرم وصل مانده‌اند
ما سعی میکنیم و به دربان نمیرسیم

بوئی ز عود می‌شنود جان ما ولی
در کنه کار مجمره گردان نمیرسیم

چون صبح در صفا نفس صدق میزنیم
لیکن به آفتاب درخشان نمیرسیم

در مسکنت چو پیرو سلمان نمیشویم
در سلطنت به جاه سلیمان نمیرسیم

همچون عبید واله و حیران بمانده‌ایم
در سر کارخانهٔ یزدان نمیرسیم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۶

ما که رندان کیسه پردازیم
کشتهٔ شاهدان شیرازیم

یار دردی کشان شنگولیم
همدم جمریان طنازیم

شکر ایزد که ما نه صرافیم
منت حق که ما نه بزازیم

واله دلبر شکر دهنیم
عاشق مطرب خوش آوازیم

همه با عود و چنگ هم دهنیم
همه با جام و باده دمسازیم

از جفاهای چرخ نگریزیم
وز بلاها سپر نیندازیم

همه در دزدی و سیه کاری
روز و شب با عبید انبازیم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۷

ما گدایان بعد از این از کار و بار آسوده‌ایم
چون به روزی قانعیم از روزگار آسوده‌ایم

هرکسی بر قدر همت اعتباری کرده‌اند
ما توکل کرده‌ایم از اعتبار آسوده‌ایم

دیگران در بحر حرص ار دست و پائی میزنند
ما قناعت کرده‌ایم و بر کنار آسوده‌ایم

در پی مستی خماری بود و ما را وین زمان
ترک مستی چون گرفتیم از خمار آسوده‌ایم

اهل دنیا فخر خود جویند و عار دیگران
حالیا ما چون عبید از فخر و عار آسوده‌ایم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۸

رفتم از خطهٔ شیراز و به جان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم

میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل
زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم

گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش
گاه چون غنچهٔ دلتنگ گریبان بدرم

من از این شهر اگر برشکنم در شکنم
من از این کوی اگر برگذرم درگذرم

بی‌خود و بی‌دل و بی‌یار برون از شیراز
«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»

قوت دست ندارم چو عنان میگیرم
«خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم»

این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم

ای عبید این سفری نیست که من میخواهم
میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 9 از 22:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  21  22  پسین » 
شعر و ادبیات

Ubayd Zakani |عبید زاكانی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA