~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« بهشت آرزو » بر جگر داغی ز عشق لاله رویی یافتمدر سرای دل بهشت آرزویی یافتمعمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبارتا به امداد نسیمی ره به کویی یافتمخاطر از آیینه صبح است روشن تر مرااین صفا از صحبت پاکیزه رویی یافتمگرمی شمع شب افروز آفت پروانه شدسوخت جانم تا حریف گرم خویی یافتمبی تلاش من غم عشق تو ام در دل نشستگنج را در زیر پا بی جستجویی یافتمتلخکامی بین که در میخانه دلدادگیبود پر خون جگر هر جا سبویی یافتمچون صبا در زیر زلفش هر کجا کردم گذاربک جهان دل بسته بر هر تارمویی یافتمننگ رسوایی رهی نامم بلند آوازه کردخاک راه عشق گشتم آبرویی یافتم~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« ساغر هستی » ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیستو آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیستزندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیالصبح روشن را صفای سایه مهتاب نیستشب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمعدر میان آتش سوزنده جای خواب نیستمردم چشمم فروماندهست در دریای اشکمور را پای رهایی از دل گرداب نیستخاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ استکوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیستما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایمورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیستآنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماستورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیستگر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هستور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیستگفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مراماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیستجلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگدلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیستجای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشقموج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« چشمهٔ نور » هر چند که در کوی تو مسکین و فقیریمرخشنده و بخشنده چو خورشید منیریمخاریم و طربناک تر از باد بهاریمخاکیم و دلاویز تر از بوی عبیریماز نعره مستانه ما چرخ پر آواستجوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریماز ساغر خونین شفق باده ننوشیموز سفره رنگین فلک لقمه نگیریمبر خاطر ما گرد ملالی ننشیندآیینه صبحیم و غباری نپذیریمما چشمه نوریم بتابیم و بخندیمما زنده عشقیم نمردیم و نمیریمهم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاهروشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریماز شوق تو بی تاب تر از باد صباییمبی روی تو خاموش تر از مرغ اسیریمآن کیست که مدهوش غزلهای رهی نیست ؟جز حاسد مسکین که بر او خرده نگیریم~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« نای خروشان » چو نی بسینه خروشد دلی که من دارمبناله گرم بود محفلی که من دارمبیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباببروی آب بود منزلی که من دارمدل من از نگه گرم او نپرهیزدز برق سر نکشد حاصلی که من دارمبخون نشسته ام از جان ستانی دل خویشدرون سینه بود قاتلی که مندارمز شرم عشق خموشم کجاست گریه شوق ؟که با تو شرح دهد مشکلی که مندارمرهی چو شمع فروزان گرم بسوزانندزبان شکوه ندارد دلی که من دارم~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« خندهٔ مستانه » با عزیزان درنیامیزد دل دیوانهامدر میان آشنایانم ولی بیگانهاماز سبک روحی گران آیم به طبع روزگاردر سرای اهل ماتم خندهٔ مستانهامنیست در این خاکدانم آبروی شبنمیگر چه بحر مردمی را گوهر یکدانهاماز چو من آزادهای الفت بریدن سهل نیستمیرود با چشم گریان سیل از ویرانهامآفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پایتا مبادا چون حباب از هم بریزد خانهامبار خاطر نیستم روشندلان را چون غباربر بساط سبزه و گل سایهٔ پروانهامگرمی دلها بود از ناله جانسوز منخندهٔ گلها بود از گریهٔ مستانهامهم عنانم با صبا سرگشتهام سرگشتهامهمزبانم با پری دیوانهام دیوانهاممشت خاکی چیست تا راه مرا بندد رهی ؟گرد از گردون برآرد همت مردانهام~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« پرنیانپوش » ز گرمی بینصیب افتادهام چون شمع خاموشیز دلها رفتهام چون یاد از خاطر فراموشیمنم با ناله دمسازی به مرغ شب همآوازیمنم بی باده مدهوشی ز خون دل قدح نوشیز آرامم جدا از فتنهٔ روی دلارامیسیهروزم چو شب در حسرت صبح بناگوشیبدان حالم ز ناکامی که تسکین میدهم دل رابه داغی از گل رویی به نیشی از لب نوشیبه دشواری توان دیدن وجود ناتوانم رابه تار پرنیان مانم ز عشق پرنیانپوشیبه چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اماچه رازی میتوان خواند از نگاه سرد خاموشیچه میپرسی رهی از داغ و درد سینهسوز من؟که روز و شب هم آغوش تبم با یاد آغوشی~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« جلوهٔ ساقی » در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیستماه امشب همنشین با آفتاب افتاده استخفته از مستی به دامان ترم آن لالهرویبرق از گرمی در آغوش سحاب افتاده استدر هوای مردمی از کید مردم سوختیمدر دل ما آتش از موج سراب افتاده استطی نگشته روزگار کودکی پیری رسیداز کتاب عمر ما فصل شباب افتاده استآسمان در حیرت از بالانشینیهای ماستبحر در اندیشه از کار حباب افتاده استگوشهٔ عزلت بود سرمنزل عزت رهیگنج گوهر بین که در کنج خراب افتاده است~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« تشنهٔ درد » نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهمو گر پرسی چه میخواهی؟ تو را خواهم تو را خواهمنمیخواهم که با سردی چو گل خندم ز بیدردیدلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهمچه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه میریزدمن از ساقی ستم جویم من از شاهد جفا خواهمز شادیها گریزم در پناه نامرادیهابه جای راحت از گردون بلا خواهم بلا خواهمچنان با جان من ای غم درآمیزی که پنداریتو از عالم مرا خواهی من از عالم تو را خواهمبه سودای محالم ساغر می خنده خواهد زداگر پیمانهٔ عیشی در این ماتمسرا خواهمنیابد تا نشان از خاک من آیینه رخساریرهی خاکستر خود را همآغوش صبا خواهم~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل های جلد دوم رهی معیری » « سایه آرمیده »« نازک اندام »« سودازده» « پایان شب » « باران صبحگاهی »« عمر نرگس »« سراب آرزو »« از خود رمیده »« ستاره خندان »« کوکب امید »« بی سرانجام »« شعله سرکش »« مهتاب »« لبخند صبحدم »« ناآشنا »« گریزان »« خنده برق »« مردم فریب »« هوسناک »« کوی میفروش »« خاک شیراز »« گیسوی شب »« وفای شمع »«شبزندهدار»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« سایه آرمیده » لاله داغدیده را مانمکشت آفت رسیده را مانمدست تقدیر از تو دورم کردگل از شاخ چیده را مانمنتوان بر گرفتنم از خاکاشک از رخ چکیده را مانمپیش خوبانم اعتباری نیستجنس ارزان خریده را مانمبرق آفت در انتظار من استسبزه نو دمیده را مانمتو غزال رمیده را مانیمن کمان خمیده را مانمبه من افتادگی صفا بخشیدسایه آرمیده را مانمدر نهادم سیاهکاری نیستپرتو افشان سپیده را مانمگفتمش ای پری که رامانی؟گفت : بخت رمیده را مانمدلم از داغ او گداخت رهیلاله داغدیده را مانم~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~