ارسالها: 549
#201
Posted: 29 Sep 2011 14:32
دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار،
نه در،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود.
من باشم و
تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست !
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#202
Posted: 29 Sep 2011 14:33
نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت
گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...
شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!
گفتم:
به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟
گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی!
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#203
Posted: 29 Sep 2011 14:33
نیا باران زمین جای قشنگی نیست
من از جنس زمینم و خوب می دانم
که گل در عقد زنبور است
اما یک طرف سودای بلبل،
یک طرف بال و پر پروانه را هم
دوست میدارد
نیا باران پشیمان میشوی از آمدن
زمین جای قشنگی نیست
در ناودان ها گیر خواهی کرد
من از جنس زمینم خوب می دانم
که اینجا جمعه بازار است
و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه میدادند
در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند
در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه
می گیرند
نیا باران زمین جای قشنگی نیست
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#204
Posted: 29 Sep 2011 14:34
نه اینکه هیچ چیز این زندگی به دل آدم خوش نیاید، نه، ولی خیلی وقتها اتفاقات عنان از دست تو
می گیرند و زندگی شبیه به دوئلی می شود که اگر نکشی کشته می شوی. پس شاید
خیلی هم عجیب نیست که تازگی ها آدم ها به نظرم عجیب و غریب شده اند و تا وقتی به
کارشان بیایی دندان نیششان کار می کند. و آن روز که تکه و پاره شدی روز آرامش توست.
چون رهایت می کنند و می روند. مثل خیلی از دوستان عزیزی که جای پایشان هر چه
می کنیم از روی صورتمان نمی رود.
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#205
Posted: 29 Sep 2011 14:37
ما غريبه ها را ترجيح مي دهيم،
چون مي توانيم آنها را آنگونه که دوست داريم بشناسيم.
ما از کساني که مي شناسيم مي ترسيم.
خدا را شکر غريبه هم که زياد است، هر بار يکي آشنا مي شود ديگري از راه مي رسد.
مي داني، براي هر کدام از ما تنها يک نفر هست که تا دنيا دنياست غريبه مي ماند.
نام او هست «من»، که هر روز از ديروز غريبتر مي شود و ما هر روز او را به هر کسي ترجيح مي دهيم
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#206
Posted: 29 Sep 2011 14:38
به خدا
سکوت همیشه نشان رضایت نیست
سکوت من بهبودی پس از سکته ای است
که نامردی نامردمان روزگار چون تو به قلبم زد
و هیچ دارویی درمانش نشد
پس بیهوده به دیوار عاشقی نکوب
این هیاهوی آرام شکستنی نیست
صدای دریای طوفانی چشمان من است
که تو بر ساحلش آرام نشستی
شمع افروختی
فریاد می زنی
ما به خشکی نزدیکیم
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#207
Posted: 29 Sep 2011 14:39
میبخشم کسانی را که هر چه خواستند با من،با دلم،با احساسم،کردند و مرا در دور دست خودم تنها گذاردند و من امروز به پایان خودم نزدیکم... خدایا به من بیاموز در این فرصت حیاتم،اهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند.
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#208
Posted: 29 Sep 2011 14:41
از یک عمر هم گذشته
دیوار کم آورده ام
برای چوب خط هایی که روی دیوار ِ اتاق می کشم
من
حبس شدم
پشت میله های زندان ِ چوب خطی ِ خودم
درست به خاطر ندارم
برای چه خط می زنم روز هایم را
شاید قرار بود این چوب خط ها با یک روز خوب تمام شوند
یکی از همین روزها که حالا روی دیوار آرام نشسته اند
من و دیوار تمام می شویم
چوب خط ها تمام نمی شوند .
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#209
Posted: 29 Sep 2011 14:42
کجا تو را آغاز کردم و خودم گم شدم
که چنین آرام بر قنوت دستهای من غنودهای
و سر بر نمیداری؟
من دارم صرف میکنم تمام فصل بودنت را در برکه چشمهایم که دست از بیتابی برداشتهاند و مرا شرجی میکنند در آسمانی که از عسل چشمانم سیراب نمیشود و هی نغمه نغمه باران را بر دستهایم میچکاند
نیستی و گلوبند بغض، حرفهایم را ناتمام میریزد توی گلویم و میشکند هق هق خود را در بازتاب همین پنجره بسته
یکی دارد مرا جار میزند روی نمکهایی که ترک ترک شدهاند بر زخم کهنه دلم.
باور نمیکنم که در کویر هم میشود خودت را دو بار از آسمان بشنوی و باز در انعکاس شورهزارها به خودت بر بخوری
میروم و نمیآیی تا آرام کنم خودم را در نینی چشمان بخواب رفتهات.
بقدر یک تا تو بودن نوشتم و گفتم و نیامدی.
بگو کی برمیگردی نگاهت را کنار پنجره روی جانماز و کنار قرآن پهن کنی.
این صبح ها را با خنكای نسیم بهاری روی سرشانههای تو خستگی میگیرم بیخوابیهای شبانهام را
من همه فرداهای تقویم رو منتظرت میمونم
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#210
Posted: 29 Sep 2011 14:44
رفتی و سپردیم به خدا
ولی اینجا
دستام تو پیچا پیچ جاده های غریب تنهان
رفتی بدونه حرف
رفتی بدون جواب
تا کی هم آغوش خاطراتت شم؟
هر گز شد بپرسی از خودت بعد من چی شد اون گربه ی کوچیک؟
چی شد اون کتاب حافظ؟
آتیش سیگارام از تسبیح تو تو وجودم لونه کرده
چی بدم جواب این تخت رو در نبود تو؟
جواب بچه ایی که هرگز به دنیا نیومد؟
چه طور بسازم خونه ای رو که هم آغوشیم فقط با ملحفه خاطرات شکل میگیره؟
رفتی و ندیدی سئوال های بی پاسخ رو!
هنوز به انگشتهام بوسه میزنم
به خاطر عطر موهات!
واسه عطری که تو تنها گل اتاقم جون گرفت و بیدارم ، هر صبح من به عشق اون
دلم تنگه واسه سین سین کردنت
واسه غرق آغوشم شدنت
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد