ارسالها: 549
#221
Posted: 29 Sep 2011 21:06
هیچ چیز
بیشتر و
بدتر از این
مغز استخوان آدمو نمی سوزونه که
اطرافیانت بهت بگن
اگه
دوستت داشت
نمیرفت...!!
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#222
Posted: 29 Sep 2011 21:09
من چه می دانستم او نوشته هایم ،
او دیگری دارد !
من چه می دانستم او نوشته هایم ،
او دیگری را دوست دارد !
اصلا" من از کجا باید می دانستم
او من او دیگری دارد ؟!
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#223
Posted: 29 Sep 2011 21:11
اینجا زمین است...
ساعت به وقت انسانیت خواب است!
عجب موجود سخت جانی است دل...!!!
هزار بار تنگ میشود
میشکند
میسوزد
میمیرد
و باز هم میتپد
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#224
Posted: 29 Sep 2011 21:12
آرامتر تكانش دهيد
مرگ مغزي شده
بايد زودتر دفن شود
چيزي براي اهدا هم ندارد
احساسم است
تا همين ديروز زنده بود
خودم ديدم
كسي لهش كرد و رفت
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#225
Posted: 29 Sep 2011 21:13
کاش کسی یاد معلمها میداد
اول مهری
شغل پدرها را نپرسند؛
وقتی هنوز احترام به همهی شغلها را
و
افتخار به همهی پدرها را
یاد دانش آموزانشان ندادهاند!
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#226
Posted: 29 Sep 2011 21:14
دیوانه ای را میشناسم که میگفت عاشق شده!!!
تمام شهر به او خندیدند
بیچاره همین اواخر فهمید، دیگر وفا در دنیا باقی نمانده
امروز دست به خیانت زد و به جمع ما پیوست
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#227
Posted: 29 Sep 2011 21:15
و در غیاب تو
من
چه آرام
و چه با طمانینه
هر روز صبح
زاده می شوم
با تنهایی
و می میرم
هر شب
در آغوشش
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#228
Posted: 29 Sep 2011 21:16
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
هرکسی همنفسم شد
دست آخـر قـفــسم شد
من ساده به خیالم
که همــــه کار و کسم شد
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#229
Posted: 29 Sep 2011 21:17
بگذار از تجربه هایم برایت بگویم
اگر درد داری
تحمل کن
روی هم که تلمبار شد
دیگر نمی فهمی کدام درد از کجاست
کم کم خودش بی حس میشود!
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#230
Posted: 29 Sep 2011 21:19
وقتی دلت شکست,تنهاو بی هدف,شب پرسه میزنی
از هر کدوم طرف ,روزای خوبت انکار میکنی ,این واقعیت تکرار میکنی
اطرافیانت ,از دست میدی ,افسرده میشی
از دست میری ,دور خودت همش
دیوار میکشی ,افسوس می خوری
سیگار میکشی
تن خسته ای ولی ,خوابت نمیبره
این حس لعنتی ,از مرگ بدتر
دل می کنی ازین ,دل میبری ازون
یک اتفاق تلخ
افتاده بینتون
میبری از همه
از هر کسی که هست
این حالو روزته
وقتی دلت شکست
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد