ارسالها: 549
#341
Posted: 5 Oct 2011 16:11
زن که باشی،
دربارهات قضاوت میکنند؛
در بارهی لبخندت،
که بیریا نثار هر احمقی کردی!
دربارهی زیباییات،
که دست خودت نبوده و نیست!
دربارهی تارهای مویت،
که بیخیال از نگاه شکآلودهی احمقها،
از روسری بیرون ریختهاند!
دربارهی روحت، جسمت،
دربارهی تو و زن بودنت، عشقت، همسرت،
قضاوت میکنند!
تو نترس و زن بمان،
احمقها همیشه زیادند.
نترس از تهمت دیوانههای شهر،
که اگر بترسی
رفته رفته.
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#342
Posted: 5 Oct 2011 16:13
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" قیمتت چنده خوشگله؟"سواره از کنارت گذشتم، گفتی:"
برو... پشت ماشین لباسشویی بنشین!"
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی:"زهرمار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است من ازدواج نکردم و به من گفتی
ترشیده ام
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است
اما من دیگر:
احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم.
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی.
احتیاجی ندارم که توحامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم.
با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم.
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد
نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم.
به
من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا
نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی
گذشت
آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و
درغیر اینصورت ترشیده می شدند و درخانه پدر مایه سرافکندگی بودند.
امروز تو برای هم گامی بامن(و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت
و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی.
حقوقم
را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد. خودم را نه به
قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هر قیمتی به تو نخواهم فروخت.
روزگاری
می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید
همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود. هرگاه
مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد.ممکن است دوست و
همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد.
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#343
Posted: 6 Oct 2011 05:18
نگاه کن به صدایم که چگونه از شنیدنِ رنگِ تکراریِ روزهایِ بی تو ، کورشد
ببین !
چشمانم نایِ نوشتن ندارند و دست هایم چشمِ دیدن .
کمی هم بس است تماشایِ ناله یِ زنجیر ها بر دستانِ ما
می دانم هر چه ناله کنم باز خواهی گفت زود است یا هنوز کم است
پس بگذار فقط یک جمله بگویم :
این همه نبودی ، کمی هم بیا
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#344
Posted: 6 Oct 2011 05:19
ما، نسل بوسه هاي ممنوع بوديم
عشق را ميانِ لبهاي هم، پنهان کرديم
تا نميرد
بعد از ما،
شما، نسل آزاديِ بوسه در خيابان خواهيد بود
عشق را با لبهايتان فرياد بزنيد
تا زندگي کند
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#345
Posted: 6 Oct 2011 05:21
مردها به ما نگاه مي کُنند
در حاليکه
همسرانشان را
همچون جنازه ي
« عشق هاي قديم »
دست در دست
به دنبال مي کشند
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#346
Posted: 6 Oct 2011 05:21
حالا که درد هایت را با من شریک نمی شوی
بگذار مسکن هایمان را با هم قسمت کنیم
خط تقسیم روی قرص ها را بی دلیل نگذاشته اند
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#347
Posted: 6 Oct 2011 05:22
روزگاري گور من گم خواهد شد
به مردي كه كنارت خوابيده فكر خواهي كرد
روزي به حضورش نزديك خواهي شد
به لبش
تنش
دل خواهي بست
به حرارتي كه اطرافش هست
حدس كوچكي خواهي زد
كه ميان مردها فرقي نيست
خوب تر از خوب مي دانم
نرم و آهسته
به اندازه ي هر بوسه كه از او مي گيري
رفته رفته گور من گم خواهد شد
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#348
Posted: 6 Oct 2011 05:24
عشق
قصه اي نيست که با يکي بود يکي نبود آغاز بشه
عشق
کلاغي بود که هرگز به خونه اش نرسيد
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#349
Posted: 6 Oct 2011 05:26
دنیا آنقدرها هم جای بدی نیست
یک روزی بوده من تورا اولین بار دیده ام
یک روزی بوده به من پیشنهاد داده ای
و یک روزهایی بوده که حتی بغلت کرده ام
و انگشتم را روی خط ریشت کشیده ام
هرچند الان باورشان سخت است
ولی دنیا یک چنین روزهایی داشته
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد
ارسالها: 549
#350
Posted: 6 Oct 2011 05:48
به زندگی اینگونه نگاه کنيد
مرد را به عقلش نه به ثروتش
زن را به وفايش نه به جمالش
دوست را به محبتش نه به کلامش
عاشق را به صبرش نه به ادعايش
مال را به برکتش نه به مقدارش
خانه را به آرامشش نه به اندازه اش
غذا را به کيفيتش نه به کميتش
درس را به استادش نه به سختیش
دانشمند را به علمش نه به مدرکش
مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش
نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش
شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش
دل را به پاکیش نه به صاحبش
جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد