ارسالها: 288
#1
Posted: 29 Oct 2011 09:31
درود پرنسس
درخواست تایپیک با نام تنهایی پر هیاهو
را دارم موض2وع تایپیک هم شعر و داستان های کوتاه از وداع های عاشقانه و تنها شدن است
ممنون
در این قمار عشق ؛ به خود بیش از تو بد کردم.
ویرایش شده توسط: eteraf1984
ارسالها: 288
#2
Posted: 2 Nov 2011 17:05
حکایت آن مرد را شنیده ای که
نزد طبیب رفت و از غم بزرگی که در دل داشت
گفت.
طبیب به او گفت :
به میدان شهر برو ،
آنجا دلقکی هست ،
آنقدر تورا میخنداند تا غمت از یادت برود .
مرد با چشمی اشکبار،
لبخند تلخی زد و گفت:
من همان دلقکم .

در این قمار عشق ؛ به خود بیش از تو بد کردم.
ارسالها: 288
#3
Posted: 2 Nov 2011 17:11
خوشحالم چون بردم
چون کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت
خوشحالم چون باختی
چون کسی رو از دست دادی که دوستت داشتت

در این قمار عشق ؛ به خود بیش از تو بد کردم.
ارسالها: 288
#4
Posted: 2 Nov 2011 17:23
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن ، در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است .

در این قمار عشق ؛ به خود بیش از تو بد کردم.
ارسالها: 288
#5
Posted: 2 Nov 2011 17:29
و برو پیچک من ، فکر تنهایی این قلب مرا هیچ مکن ، رو پیشانی من چیزی نیست ، غیر یک قصه پر از بی کسی و تنهایی

در این قمار عشق ؛ به خود بیش از تو بد کردم.
ارسالها: 288
#6
Posted: 11 Nov 2011 03:56
مهربانم
دیگر نگران تنهایی من نباش
این روزها
دل خوش به محبت غریبه ای هستم
و فانوسی که گهگاه تو برایم روشن می کنی
بیاندیش به بادبادک های بر باد رفته
و کوکانی که پشت چراغ های قرمز
به جای بادبادک معصومیتشان را به باد می دهند
در این قمار عشق ؛ به خود بیش از تو بد کردم.
ارسالها: 288
#7
Posted: 11 Nov 2011 03:56
آسون وداع کردم باهات با این که میمردم برات
کاشکی نمیذاشتم بری کاشکی میافتادم به پات
خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیمو تو چشمای بارونیم ببین
هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
رفتی و من تنها شدم با این غم نامهربون
هر جا پیِت گشتم ولی هیچ جا نبود از تو نشون
دلخوش به این بود تو هم گاهی کنار پنجره
ماه و تماشا میکنی با کولهباری خاطره
هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
در این قمار عشق ؛ به خود بیش از تو بد کردم.
ارسالها: 288
#8
Posted: 11 Nov 2011 03:57
آسون وداع کردم باهات با این که میمردم برات
کاشکی نمیذاشتم بری کاشکی میافتادم به پات
خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیمو تو چشمای بارونیم ببین
هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
رفتی و من تنها شدم با این غم نامهربون
هر جا پیِت گشتم ولی هیچ جا نبود از تو نشون
دلخوش به این بود تو هم گاهی کنار پنجره
ماه و تماشا میکنی با کولهباری خاطره
هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
در این قمار عشق ؛ به خود بیش از تو بد کردم.
ارسالها: 288
#9
Posted: 11 Nov 2011 03:58
۳ دیدگاهتو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ مینگری
درختها و چمنها و شمعدانیها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفتهاند
ترا به نام صدا میکنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درختها لب حوض
درون آینهی پاک آب مینگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو نگاه تو در ترانهی من
تو نیستی که ببینی چگونه میگردد
نسیم روح تو در باغ بیجوانهی من
چه نیمه شبها کز پارههای ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساختهام
چه نیمه شبها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه میکند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناختهام
به خواب میماند
تنها به خواب میماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو میگویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب میشنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیدهی من
بهجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروبهای غریب
در این رواق نیاز
پرندهی ساکت و غمگین
ستارهی بیمار است
دو چشم خستهی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی …
در این قمار عشق ؛ به خود بیش از تو بد کردم.
ارسالها: 288
#10
Posted: 11 Nov 2011 03:58
من و انتظار و کابوس تنهایی..
من و حس اینکه هر لحظه اینجایی
دارم آینه ها رو گم میکنم کم کم..
تو رو هر طرف رو میکنم، میبینم
نگو از تو چشمام چیزی نمیخونی..
تو که لحظه لحظه حالم رو میدونی
اگه این بهارم برنگردی خونه..
دیگه چیزی از من یادت نمیمونه
منو رها کن از این فکر تنهایی..
تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی
دارم از خودم با فکر تو رد میشم..
دارم عاشقی رو با تو بلد میشم
نگو از تو چشمام چیزی نمی خونی..
تو که لحظه لحظه حالم رو میدونی
اگه این بهارم برنگردی خونه..
دیگه چیزی از من یادت نمیمونه
منو رها کن از این فکر تنهایی..
تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی
در این قمار عشق ؛ به خود بیش از تو بد کردم.