انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 17:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  16  17  پسین »

Fazel Nazari Poems | اشعار فاضل نظری


زن

 
❂❂❂❂❂❂

اي رفته كم‌كم از دل و جان، ناگهان بيا
مثل خدا به ياد ستمديدگان بيا

قصد من از حيات، تماشاي چشم توست
اي جان فداي چشم تو؛ با قصد جان بيا

چشم حسود كور، سخن با كسي مگو
از من نشان بپرس ولي‌ بي‌نشان بيا

ايمان خلق و صبر مرا امتحان مكن
بي‌ آنكه دلبري كني از اين و آن بيا

قلب مرا هنوز به يغما نبرده‌اي
اي راهزن دوباره به اين كاروان بيا
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بكشد
رود را از جگر كوه به دريا بكشد


گيسوان تو شبيه‌است به شب اما نه
شب كه اينقدر نبايد به درازا بكشد


خودشناسي قدم اول عاشق شدن است
واي بر يوسف اگر ناز زليخا بكشد


عقل يكدل شده با عشق، فقط مي‌ترسم
هم به حاشا بكشد هم به تماشا بكشد


زخمي كينه‌ي من اين تو و اين سينه‌ي من
من خودم خواسته‌ام كار به اينجا بکشد


يكي از ما دو نفر كشته به دست دگري‌است
واي اگر كار من و عشق به فردا بكشد
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

هر روز ، جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی است به افتادن سیبی

در غلغله جمعی و تنها شده ای باز
آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی

آخر چه امیدی به شب و روز جهان است
باید همه عمر خودت را بفریبی

چون قصه آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبرده است نصیبی

آیینه تاریخ تو را درد شکسته است
اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی !
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

تا کی تحمل غم و تا کی خدا خدا
دیگر ز یاد برده گمانم مرا خدا

در سنگسار ، آینه ای را که می برند
شاید شکسته خواسته از ابتدا خدا

اکنون که من به فکر رسیدن به ساحلم
در فکر غرق کردن کشتی است نا خدا

امکان رستگاری من گر نبوده است
بیهوده آزموده مرا بار ها خدا

با نیت بهشت اگرم آفریده است
می راندم به سوی جهنم چرا خدا

ای دل خلاف هروله حاجیان مرو
کافی است هر چه عقل درافتاد با خدا

بگذار بی مجادله از نیل بگذریم
تا از عصا نساخته است اژدها خدا
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم

به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب
من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم

شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

بیا شویم چو خاکستری رها در باد
من و تو را برساند مگر نسیم به هم...
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن
آه این منم ای آینه! کم سرزنشم کن

آن روز که من دل به سر زلف تو بستم
دل سرزنشم کرد، تو هم سرزنشم کن

ای حسرت عمری که به هر حال هدر شد
در بیش و کم شادی و غم سرزنشم کن

یک عمر نفس پشت نفس با تو دویدم
این‌بار قدم روی قدم سرزنشم کن

من سایه‌ی پنهان شده در پشت غبارم
آه این منم ای آینه کم سرزنشم کن
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

همچنان وعده‌ي بخشايش شاهنشاهش
مي‌كشد گمشدگان را به زيارتگاهش


نه در آيينهء فهم است؛ نه در شيشهء وهم
عاقلان آينه خوانندش و مستان آهش


به من از آتش او در شب پروانه شدن
نرسيده است به جز دلهره‌ء جانكاهش


از هم آغوشي دريا به فراموشي خاك
ماهي عمر چه ديد از سفر كوتاهش؟


كفن برف كجا؟ پيرهن برگ كجا؟
خسته‌ام مثل درختي كه از آذر ماهش


باز برگرد به دلتنگي قبل از باران
سورهء توبه رسيده است به بسم الله‌اش
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

شیداتر از این شدن چگونه؟
رسواتر از این شدن چگونه؟

بیهوده به سرمه چشم داری
زیباتر از این شدم چگونه؟

من پلک به دیدن تو بستم
بیناتر از این شدن چگونه؟

پنهان شده در تمام ذرات
پیداتر از این شدن چگونه؟

ای با همه، مثل سایه همراه
تنهاتر از این شدن چگونه؟


عاشق شدم و کسی نفهمید
رسواتر از این شدن چگونه؟
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

ما نه سقراط، نه افلاطونیم
منطق و فلسفه‌ی اکنونیم

هرچه همرنگ جماعت بشویم
باز هم وصله‌ی ناهمگونیم

از تماشای انار لب رود
سیرچشمیم ولی دل‌خونیم

من و آیینه به هم مجتاجیم
من و آیینه به هم مدیونیم


به طوافم مبر ای سرگردان
ما از این دایره‌ها بیرونیم
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

دین راهگشا بود و تو گمگشته‌ی دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی

آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟

اینقدر میاندیش به دریا شدن ای رود
هرجا بروی باز گرفتار زمینی

مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید
هر وقت شدی آینه، کافیست ببینی

ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است
ای عشق کجایی که ببینند چنینی

هم هیزم سنگین‌سری دوزخیانی
هم باغ سبک‌مایه‌ی فردوس برینی

ای عشق، چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم؟
در ساده‌ترین شکلی و پیچیده‌ترینی
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
صفحه  صفحه 10 از 17:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  16  17  پسین » 
شعر و ادبیات

Fazel Nazari Poems | اشعار فاضل نظری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA