ارسالها: 221
#111
Posted: 3 Dec 2011 17:01
❂❂❂❂❂❂
کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
خانه ی متروکم از اشباح سرگردان پر است
آسمانی ناگزیر از ابرهایی عابرم*
چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام
در دل خود مؤمنم دو چشم مردم کافرم
گرچه یک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم
چندصد سال است راه از باطنم تا ظاهرم
خلق می گویند ابری تیره در پیراهنی ست
شاید ایشان راست می گویند، شاید شاعرم
مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!
هرچه باشد ناگذیرم، هرچه باشد حاضرم!!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#112
Posted: 3 Dec 2011 17:07
❂❂❂❂❂❂
گفته بودم پیش از این "گلخانه رنگ" من است
حال می گویم جهان، پیراهن تنگ من است
استخوان های مرا در پنجه آخر خرد کرد
آنکه می پنداشتم چون موم در چنگ من است
دوستان همدلم ساز مخالف می زنند
مشکل از ناسازی ساز بدآهنگ من است
از نبردی نا برابر باز می گردم، دریغ
دیر فهمیدم که دنیا عرصه جنگ من است
مرگ پیروزی است وقتی دوستانت دشمن اند
مرگ پیروزی است اما مایه ننگ من است
از فراموشی چه سنگین تر به روی سینه؟! کاش
پاک می کردی غباری را که بر سنگ من است
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ویرایش شده توسط: saye_sexi
ارسالها: 221
#113
Posted: 14 Dec 2011 14:18
❂❂❂❂❂❂
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#114
Posted: 15 Dec 2011 02:57
❂❂❂❂❂❂
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#115
Posted: 15 Dec 2011 03:06
❂❂❂❂❂❂
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند
گل نمی روید.چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند
گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه
تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 105
#116
Posted: 17 Dec 2011 06:06
❂❂❂❂❂❂
دلم، دریا به دریا، از تماشای تو می گیرد
دلم دریاست اما از تماشای تو می گیرد
جهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب
جهان رنگ تماشا از تماشای تو می گیرد
نسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسید
طبیعت سهم خود را از تماشای تو می گیرد
مگو سیاره ها بیهوده برگرد تو می گردند
که ایت تکرار معنا از تماشای تو می گیرد
تو تنها با تماشای خود از آیینه خوشنودی
دل آیینه تنها از تماشای تو می گیرد.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 105
#117
Posted: 17 Dec 2011 06:08
❂❂❂❂❂❂
ما نه سقراط، نه افلاطونیم
منطق و فلسفه ی اکنونیم
هرچه همرنگ جماعت بشویم
باز هم وصله ی ناهمگونیم
از تماشای انار لب رود
سیرچشمیم ولی دلخونیم
من و آیینه به هم مجتاجیم
من و آیینه به هم مدیونیم
به طوافم مبر ای سرگردان
ما از این دایرهها بیرونیم.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 105
#118
Posted: 17 Dec 2011 06:09
❂❂❂❂❂❂
شیداتر از این شدن چگونه؟
رسواتر از این شدن چگونه؟
بیهوده به سرمه چشم داری
زیباتر از این شدم چگونه؟
من پلک به دیدن تو بستم
بیناتر از این شدن چگونه؟
پنهان شده در تمام ذرات
پیداتر از این شدن چگونه؟
ای با همه، مثل سایه همراه
تنهاتر از این شدن چگونه؟
عاشق شدم و کسی نفهمید
رسواتر از این شدن چگونه؟
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 105
#119
Posted: 17 Dec 2011 06:09
❂❂❂❂❂❂
پر شد ایینه از گل چینی
آه از این جلوه های تزئینی
گفته بودی چگونه می گریم
به همین سادگی که می بینی
سکه ی زندگی دو رو دارد
گاه غمگین و گاه غمگینی
شاخه های همیشه بالایی
ریشهای همیشه پایینی
عاقبت میهمان یک نفریم
مرک با طعم تلخ شیرینی.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 105
#120
Posted: 17 Dec 2011 06:10
❂❂❂❂❂❂
ای پرنده بدار دست از امتحانم
چیزی نه میدانم نه می خواهم بدانم
دلسنگ یا دلتنگ!چون کوهی زمینگیر
از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم
کوتاهی عمر گل از بالا نشینی ست
اکنون که می بینند خوارم، در امانم
دلبسته ی افلاکم و پابسته ی خاک
فواره ای بین زمین و آسمانم
آن روز اگر خود بال خود را می شکستم
اکنون نمی گفتم بمانم یا نمانم؟!
قفل قفس باز و قناری ها هراسان
دل کندن آسان نیست! آیا می توانم؟
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم