انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 13 از 17:  « پیشین  1  ...  12  13  14  15  16  17  پسین »

Fazel Nazari Poems | اشعار فاضل نظری


زن

 
❂❂❂❂❂❂

هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی

ای آ«که دست بر سر من می کشی!بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟

گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه می کنی

ای عشق سنگدل که به ایینه سر زدی
در سینه ی شکسته دلان خانه می کنی؟

بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی

عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

از شوق تماشای شب چشم تو سرشار
آیینه به دست آمده ام بر سر بازار

هر غنچه به چشم من دلتنگ جز این نیست
یادآوری خاطره ی بوسه ی دیدار

روزی که شکست آینه با گریه چه می گفت
دیوار به آیینه و آیینه به دیوار

کشتم دل خود را که نبینم دگری را
یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار

چون رود که مجبور به پیمودن خویش است
آزاد و گرفتارم - آزاد و گرفتار

ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد
برخیز فدای سرت، انگار نه انگار


تا لحظه ی بوسیدن او فاصله ای نیست
ای مرگ، به ندرت نفسی دست نگه دار.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

چشم به قفل قفسی هست و نیست
مژده ی فریادرسی هست و نیست

می رسد و می گذرد زندگی
آه که هر دم نفسی هست و نیست

حسرت آزادی ام از بند عشق
اول و آخر هوسی هست و نیست

مرده ام و باز نفس می کشم
بی تو در این خانه کسی هست و نیست

کیست که چون من به تو دل بسته است
مثل من ای دوست بسی هست و نیست.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

از این به بعد من از دوست شر نخواهم دید
سفر به خیر تو را من دگر نخواهم دید

دگر برای کسی درد دل نخواهم کرد
دگر ز دست خودم دردسر نخواهم دید

به ریگ همسفر رودخانه می گفتم
از این به بعد تو را همسفر نخواهم دید

قبول که نفاق از فراق تلخ تر است
قبول کن که از این تلخ تر نخواهم دید

فقط به صاحب اسمم سپردمت زیرا
که تیر آهم را بی اثر نخواهم دید
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

بی گمان من هم که مهرت را به جانم داشتم
مثل مردم چشم در سود و زیانم داشتم

با شکستم دشمنانم را شادمان کردم ، ولی
کاش نفعی هم برای دوستانم داشتم

مثل یک فواره حکم سرنگونی با من است
شرم ها از شوق های ناگهانم داشتم

مثل اشک روی نقاشی به هم آمیختم
رنگ هایی را که در رنگین کمانم داشتم

گرچه می دانستم آخر خود مرا خواهی فروخت
انتظار دیگری از باغبانم داشتم
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

چنان رسم زمان از یادها برده ست نامم را
که دیگر کوه هم پاسخ نمیگوید سلامم را

به خون غلتیده هم در زخم خنجر ها و با یاران
وصیت کرده ام از هم نگیرند انتقامم را

قنوتم را کف دست شراب انگاشتند اما
من آن رندم که پنهان می کنم در خرقه جامم را

سر سجاده ام بودم که گیسوی تو در هم ریخت
نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را

فراموشی حریری از غبار افکنده بر سنگی
از این پس می نوازد عطر تنهایی مشامم را.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

تقدیر، نه در رمل نه در کاسه ی چینی ست؟!
آینده ی ما دورتر از آینه بینی ست

ما هر چه دویدیم، به جایی نرسیدیم
ای باد! سر انجام تو هم گوشه نشینی ست

از خاک مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم؛ عشق زمینی ست

یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد
با این همه تردید ، در این باره یقینی ست

شادم که به هر حال به یاد توأم، اما
خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

آخر آب و گلش کنار نیامد
دریا با ساحلش کنار نیامد

برکه دلش را فروخت اما دریا
با ماه کاملش کنار نیامد

باز به خاک آرمید هرچه که رویید
مزرعه با حاصلش کنار نیامد

از تو شکایت کنم که خلق بگویند
بی سر و پا با دلش کنار نیامد

اشکم و آتش، خوشا کسی که اگر سوخت
سوخت و با مشکلش کنار نیامد.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

سکه ی این مُهر از خورشید هم زرین تراست
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است

رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
می روی اما بدان دریا زمن پایین تر است

ما چنان آیینه ها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است

گر جوابم را نمی گویی، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تراست

سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم مکن
بر مزارم این غباراز سنگ هم سنگین تر است.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد

من و تو پنجره های قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیک تر نخواهد کرد

ببر به بی هدفی دست در کمان و ببین
کجاست آنکه دلش را سپر نخواهد کرد

خبرترین خبر روزگار بیخبریست
خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد

مرا به لفظ کهن عیب می کنند و رواست
که سینه سوخته از "می" حذر نخواهد کرد.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
صفحه  صفحه 13 از 17:  « پیشین  1  ...  12  13  14  15  16  17  پسین » 
شعر و ادبیات

Fazel Nazari Poems | اشعار فاضل نظری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA