ارسالها: 105
#131
Posted: 18 Dec 2011 16:31
❂❂❂❂❂❂
بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر ب ههدر رفتهام ای دوستی
ناراضیام، امّا گل های از تو ندارم
در سینهام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس های خودم را بشمارم
از غربتام اینقدر بگویم که پساز تو
حتّی ننشست هست غباری به مزارم
ای کشتی جان! حوصله کن میرسد آنروز
روزی که تورا نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 12930
#132
Posted: 16 Nov 2012 03:10
❂❂❂❂❂❂
حتی اگر از عشق سری خواسته بودم
از شوکت سیمرغ،پری خواسته بودم
خورشید درخشان به کفم بود،ولی من
از شمع،دل شعله وری خواسته بودم
با عقل خود از عشق سخن گفتم و خندید
آری! خبر از بیخبری خواسته بودم
غیر از ضررم مشورت دوست نبخشید
ای کاش ز دشمن نظری خواسته بودم
افسوس!خدا حاجت یک عمر مرا داد
ای کاش لب سرختری خواسته بودم
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#133
Posted: 16 Nov 2012 03:15
❂❂❂❂❂❂
به خداحافظی تلخ تو سوگند،نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ی ممنوع،ولی لبهایم
هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند،نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچکس! هیچکس اینجا به تو مانند نشد
هرکسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند،نشد!
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#134
Posted: 16 Nov 2012 03:29
❂❂❂❂❂❂
چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره میشدیم به هم
به هم شبیه،به هم مبتلا،به هم محتاج
چنان دو نیمه ی سیبی که هر دو نیم به هم
من و توئیم دو پژمرده گل میان کتاب
من و توئیم دو دلبسته از قدیم به هم
شبیه یکدیگریم و چقدر دلگیر است
شبیه بودن گلهای بیشمیم به هم
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
من و تو کوه شدیم و نمیرسیم به هم
بیا شویم چو خاکستری رها در باد
من و تو را برساند مگر نسیم به هم
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#135
Posted: 16 Nov 2012 17:15
❂❂❂❂❂❂
به نسیمی همه ی راه به هم میریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم میریزد؟
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن،ماه به هم میریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه میماند و ناگاه به هم میریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده ست
دل به یک لحظه کوتاه به هم میریزد
آه! یک روز همین آه تو را میگیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#136
Posted: 17 Nov 2012 00:54
❂❂❂❂❂❂
اگر سرم،که از انکار کردگار پرم
اگر دلم،که از اندوه روزگار پرم
دقیقتر بنگر - این غبار از آیینه نیست -
خود این منم که در آیینه از غبار پرم
درختی ام که پر از قلبهای کنده شده ست
ز خالکوبی غمهای یادگار پرم
نه اهل کشتی نوح و نه سر نهاده به کوه
برای آمدن مرگ از انتظار پرم
مگیر زورق فرسوده مرا از رود
که از خیال رسیدن به آبشار پرم!
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#137
Posted: 17 Nov 2012 01:00
❂❂❂❂❂❂
بی قرار توأم و در دل تنگم گله هاست
آه! بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز میپرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#138
Posted: 17 Nov 2012 01:16
❂❂❂❂❂❂
این طرف مشتی صدف،آنجا کمی گل ریخته
موج،ماهی های عاشق را به ساحل ریخته
بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره ای ست
بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته
هرچه دام افکندم آهوها گریزانتر شدند
حال،صدها دام دیگر در مقابل ریخته
هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هرکجا پا میگذارم دامنی دل ریخته
زاهدی با کوزه ای خالی ز دریا بازگشت
گفت:خون عاشقان منزل به منزل ریخته
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#139
Posted: 17 Nov 2012 01:23
❂❂❂❂❂❂
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمیبینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمیبینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته میگردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمیبینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بیقیمت!
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمیبینم
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟
که میگردم ولی زلف پریشانی نمیبینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ میخواهد
که من میمیرم از این درد و درمانی نمیبینم
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#140
Posted: 17 Nov 2012 01:38
❂❂❂❂❂❂
خواب دیدم که رؤیاست،ولی رؤیا نیست
عمر جز حسرت دیروز و غم فردا نیست
هنر عشق فراموشی عمر است،ولی
خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست
ای پریشانی آرام! کجایی ای مرگ؟
در پریخانه ما حوصله غوغا نیست
ما پلنگیم! مگو لکه به پیراهن ماست
مشکل از آینه توست! خطا از ما نیست
خلق در چشم تو دل سنگ،ولی ما دل تنگ
لاالهی هم اگر آمده بی الا نیست
موج شوریده دل آشفته ماه است ولی
ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست
بر گل فرش،به جان کندن خود فهمیدیم
مرگ هم چاره دلتنگی ماهی ها نیست
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟