ارسالها: 12930
#161
Posted: 18 Nov 2012 01:51
❂❂❂❂❂❂
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار،ابر بهاری،ببار،کافی نیست
چنین که یخ زده تقویمها اگر هرروز
هزار بار بیاید بهار کافی نیست
به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند
برای کشتن حلاج دار کافی نیست
گل سپیده به دشت سپید میروید
سپیدبختی این روزگار کافی نیست
خودت بخواه که این انتظار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#162
Posted: 1 Dec 2012 02:07
❂❂❂❂❂❂
آخر،آب و گلش کنار نیامد
دریا با ساحلش کنار نیامد
برکه دلش را فروخت،اما دریا
با ماه کاملش کنار نیامد
باز به خاک آرمید هرچه که رویید
مزرعه با حاصلش کنار نیامد
از تو شکایت کنم که خلق بگویند
بی سروپا با دلش کنار نیامد
اشکم و آتش،خوشا کسی که اگر سوخت
سوخت و با مشکلش کنار نیامد
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#163
Posted: 1 Dec 2012 19:18
❂❂❂❂❂❂
سفر ۱-گرفتار رهایی
ناگزیر از سفرم،بی سروسامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟! مگر میشود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین،نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#164
Posted: 1 Dec 2012 19:20
❂❂❂❂❂❂
سفر ۲-تقاطع
سفر بهانه دیدار و آشنایی ماست
از این به بعد سفر مقصد نهایی ماست
در ابروان من و گیسوان تو گرهی ست
گمان مبر که زمان گره گشایی ماست
خرابتر ز من و بهتر از تو بسیار است
همین بهانه آغاز بی وفایی ماست
زمانه غیر زبان قفس نمیداند
بمان که پر نزدن حیله رهایی ماست
به روز وصل چه دلبسته ای؟ که مثل دو خط
به هم رسیدن ما نقطه جدایی ماست
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 24568
#165
Posted: 8 May 2014 21:43
❂❂❂❂❂❂
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست
بیا که در شب گرداب زلف موّاجت
به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست
درون خاک، دلم می تپد هنوز اینجا
به جز صدای قدم های تو صدایی نیست
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست
دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست
سفر به مقصد سر در گمی رسید چه خوب
که در ادامه ی این راه ردّ پایی نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#166
Posted: 20 Jun 2014 11:18
❂❂❂❂❂❂
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد
زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد
سر مغرور من ! با میل دل باید کنار آمد
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد
مرنج از بیش و کم چشم از شراب این و آن بردار
که این ساقی به قدر « تشنگی » پیمانه می سازد
مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد
به من گفت ای بیابان گرد غربت ! کیستی ؟ گفتم :
پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد
مگو شرط دوام دوستی دوری ست ، باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#167
Posted: 20 Jun 2014 11:20
❂❂❂❂❂❂
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدفهای تهی بردار
همینجا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشمها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ میآید
به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی میکند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#168
Posted: 20 Jun 2014 11:21
❂❂❂❂❂❂
غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی
با من به «جمع» مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت برای تماشا خوش آمدی
راه نجاتم از شب گیسوی دوست نیست
ای من به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای دل و عشق ، روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیری ام سخنی غیر از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند