ارسالها: 287
#11
Posted: 25 Dec 2011 19:40
CHAGAL: یه فالم واسه ما بگیر
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
اینم نتیجه گیری فالت :
اگر کفایت نکرد بگو تا سر فرصت ترجمش کنم واست ;
با بداخلاقی و تند خویی , یاران و افراد مورد علاقه ات را از دست میدهی , بدان که غریبه برای تو غمخواری نمیکند , بدنبال ارزوها و کارهای محال و دور از دسترس مباش و به واقعیتها بیندیش و تلاش کن , کارها روبراه میشود .
شاید ان نقطه نورانی دشت , چشم گرگان بیابان باشد .
ارسالها: 105
#12
Posted: 27 Dec 2011 17:34
mehran88: برام فال میگیری
حال خونین دلان که گوید باز
و از فلک خون خم که جوید باز
شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر بروید باز
جز فلاطون خم نشین شراب
سر حکمت به ما که گوید باز
هر که چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رخ به خون بشوید باز
نگشاید دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبوید باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز
گرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سر بپوید باز
شاهد فالتون
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
تفسیرش:
میتونه به پایان سختی یا غصه اشاره داشته باشه.
انشا اله که گشایشی در کارتون ایجاد میشه و خبر خوبی بهتون میرسه.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 287
#13
Posted: 28 Dec 2011 18:06
وای من دیونه این غزلم خوشبحالت انیسا :
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
کسی را دوست داری که از همه کس و همه چیز واست عزیز تره , البته اونم تو رو دوست داره . برای مشکلات و اتفاقات , خودت رو سرزنش نکن که بهم خواهید رسید و دردها ورنجهایتان به پایان میرسد .
شاید ان نقطه نورانی دشت , چشم گرگان بیابان باشد .
ارسالها: 287
#14
Posted: 28 Dec 2011 23:21
Avizoon2: برو تو تاپیک خودتو یه فالبرا من بگیر. فال منو بگیر لطف
وای عجب تفالی شد این فال تو خوشبحالت :
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
_______________________________
اما نتیجش اینه که ستاره اقبال به تو رو کرده سعی کن از این فرصت استفاده کنی . دل خودت رو از کینه ها و بدیها خالی کن و بدنبال کارهای بیهوده و افکار باطل نرو که پشیمان خواهی شد , پس بدنبال کارهایی عاقلانه برو تا نتیجه ان رو در اینده بیبینی .
شاید ان نقطه نورانی دشت , چشم گرگان بیابان باشد .
ارسالها: 105
#15
Posted: 29 Dec 2011 04:23
anahita_naze: گلم یه فال واسم میگیری؟
دلم رمیده ی لولی وشیست شور انگیز
دورغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
شاهد فالت:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
تفسیر فالت:
به
نیتی که داری میرسی ان شا اله
فقط به این خاطر که آدم مهربون و خوش قلبی هستی(مرادتو تو دو بیت آخر می تونی بگیری)
از سختی ها و رقیبان که تو بیت اول وصفشون اومده هم هراس نداشته باش ولی بیشتر مواظب خودت باش.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 105
#16
Posted: 29 Dec 2011 04:36
javad_f: واسه منم بگیر اگه میشه؟
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید ازان چشم و ازان ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
شاهد فالت:
خط عذار یار که بگرفت ماه از او
خوش حلقه ایست لیک به در نیست راه از او
تفسیر فالت:
با صبر و تحمل همه سختی ها آسون میشه و همه مشکلاتتون حل میشه ان شا اله
نگران نباشید
از آینده نترسید
فقط کمی تو انجام دادن همه کارهاتون صبورتر باشید و از مشورت کردن غافل نشید.
قطعا چند نفر به یه موضوع فکر کنن خیلی نتیجه بهتری میده تا یه نفر
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 105
#17
Posted: 29 Dec 2011 08:16
Hoohoo: برامنم بگير ببينم چطوميشم
آخرش خوب ميشم يا نه !
حتمأبگير باتشكر يه هوهوي مذكر !
فالت:
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت
برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت
گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت
عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت
شاهد فالت:
ساقی بیا که یار ز رخ پرده بر گرفت
کار چراغ خلوتیان باز در گرفت
تفسیر فال:
شاهد فالتون گویای همه چیز هست که به مرادتون می رسید ان شا اله
کمی با اطرافیانتون مهربون تر باشید و توجه بیشتری بهشون بکنید.
بیت یکی مونده به آخر هم خیلی مهمه تو فالتون.بدگویی ها رو تحمل کنید و بخشنده تر باشید.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 287
#19
Posted: 1 Jan 2012 05:26
دوست عزیز درست غزلی که گفتید این میشه :در نظربازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
اما شما که دستی بر اتش دارید چرا اینطور مگویید ? شما که اینو بگید وای بحال انهایی که چیزی از شعر نمیدونین .
البته یه نیت کن تا منم با یه فال از حافظ جوابتو بدم
شاید ان نقطه نورانی دشت , چشم گرگان بیابان باشد .
ارسالها: 105
#20
Posted: 4 Jan 2012 09:22
CHAGAL: تفالی به حافظ بزنید برای من ، نیتی در دل دارم اما متاسفانه فی الحال از دیوان شیخ محرومم
به دیده منت
به تیغم گر کشد دستش نگیرم
وگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر
که پیش دست و بازویت بمیرم
غم گیتی گر از پایم درآرد
بجز ساغر که باشد دستگیرم
برآی ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم
به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگیرم
بسوز این خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگیرم
شاهد فالتون
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم