انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 22 از 44:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  43  44  پسین »

Hafez Fortune | فال حافظ


مرد

 
andishmand: نیت کردم
خمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این‌است

جمالت مُعجز حسن است لیکن
حدیث غمزه‌ات سحر مبین است

ز چشم شوخ تو جان کِی توان برد
که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق‌کُشی سحرآفرین است

عجب عِلمیست عِلم هیأت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان بُرد
حسابش با کرام‌الکاتبین است

مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
که دل بُرد و کنون دربند دین است
     
  
مرد

 
anisaa: اگه الان وقت داری یکی سفارشیشو برام بگیر
آره عزیزم بفرما اینم فال شما:

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود

ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود

چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود

بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود

     
  
مرد

 
Sahar1986: لطف ميکنين
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد

ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد

این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد

ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم
زان چه آستین کوته و دست دراز کرد

صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل در معنی فراز کرد

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد

ای کبک خوش خرام کجا می‌روی بایست
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد

حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بی‌نیاز کرد

     
  
مرد

 
Sahar1986: يک عالمه تشکر شکت خان
خواهش میکنم عزیزم وظیفست

Sahar1986: ميشه تفسيرشم کنيد لطفا ؟
چون یه مدت نبودی ها

خواجه میفرماد
یکی از نزدیکانت داره تو کارت موش میدونه و تا حدودی بهت حسادت میکنه میخواد بزنت زمین
که ظاهرا شما مطلع نیستی از این قضیه سعی کن بیشتر اطرافیانت رو بشناسی
از اون طرف حتما فاصله بگیر یادتم باشه یکی هست که هواتو داره بهش توکل کن
     
  
مرد

 
Sahar1986: نفرمائيد، شما هميشه لطف ميکنيد و ما هم ازتون کلي تا ممنونيم
این همه لفظ قلمت رو بزارم کجا آخه

Sahar1986: خييييييييلي ممنونم شکت عزيز. دست گلتون درد نکنه
خواهش میشه عزیزم

Hoohoo: رماله؟ , يه فال هم باسه ما بگير. خوب در نيومد دوباره بگير, اينقد بگير تا خوب در بياد كه اعصاب معصاب ندارم.
نيت هم كردم, ديگه سوال ازمن نپرس كه جواب نميدم. پستمو نقل قول كن و فالمو با تفسير بوگو. بعد هم پستمو پاك كن.
فال گرفتى لينك كن تو خصوصى كه اعصاب ندارم خودت ميدونى!
ديگه بحث نكن سوالم نپرس همون كارايى كه گفتمو انجام بده كه من رفتم.
یه نفس عمیق بکش از حال نری یه دف
در ضمن من فال بی تفسیر میگیرم غنچه من

بفرما آق رضا اینم فال شما

نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید
فغان که بخت من از خواب در نمی‌آید

صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگیم در نظر نمی‌آید

قد بلند تو را تا به بر نمی‌گیرم
درخت کام و مرادم به بر نمی‌آید

مگر به روی دلارای یار ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمی‌آید

مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی‌آید

ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید

بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمی‌آید

در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمی‌آید

ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت به در نمی‌آید

     
  
مرد

 
Sahar1986: نيت کردم، باز کنيد لطفا
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعه‌ای همه محتاج این دریم

روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم

جایی که تخت و مسند جم می‌رود به باد
گر غم خوریم خوش نبود به که می‌خوریم

تا بو که دست در کمر او توان زدن
در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم

واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم

چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا
ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم

از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت
بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم

حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نیست
با خاک آستانه این در به سر بریم

     
  
مرد

 
Sahar1986
تعبیریش عزیزم
تعبیر:

حاجتی دارید و این حاجت شما مادی نیست بلکه معنوی می باشد. با خودتان شرط کرده اید دیگر غم مادیات را نخورید هر چند که می دایند مال و ثروت لازمه ی زندگیتان می باشد اما دست تقدیر آینده ای روشن برایتان رقم زده علاوه بر اینکه به نیت خودتان می رسید از مال و ثروت و مقام هم بهره مند می شوید.
من اگر کشته شوم باعث بد نامي توست!
موجب شهرت بي باکيو خود کاميه توست!
     
  
مرد

 
سحر جان من کار دارم باید برم نمیدونم نیت کردی یا نه ولی اینو داشته باش:

روضه خلد برین خلوت درویشان است
مایه محتشمی خدمت درویشان است

گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است

قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
منظری از چمن نزهت درویشان است

آن چه زر می‌شود از پرتو آن قلب سیاه
کیمیاییست که در صحبت درویشان است

آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید
کبریاییست که در حشمت درویشان است

دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو دولت درویشان است

خسروان قبله حاجات جهانند ولی
سببش بندگی حضرت درویشان است

روی مقصود که شاهان به دعا می‌طلبند
مظهرش آینه طلعت درویشان است

از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است

ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درویشان است

گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است

من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است

حافظ ار آب حیات ازلی می‌خواهی
منبعش خاک در خلوت درویشان است
     
  
مرد

 
ellipseses: ما فال میخوایم یالا...
shakaat جان بی کار بی یه فال وره مه بیر!


بفرما اینم فال شما:

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد

با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد

هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد

سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد

چنگ خمیده قامت می‌خواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد

ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد

احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد

گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخ سربریده بند زبان ندارد

کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
     
  
مرد

 
andishmand: نیشا جان . برای من یه فال می گیرید لطفا" ؟
سلام
این فال شما


بی مِهر رُخَت روز مرا نور نماندست
وز عُمر مرا جز شب دِیجور نماندست


هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو، چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت
: «هیهات از این گوشه که معمور نماندست»

وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولت هجر تو کُنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رُخَت این خسته‌ی رنجور نماندست

صبر است مرا چاره هجران تو؛ لیکن
چون صبر توان کرد؟ که مقدور نماندست

در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز، که معذور نماندست

حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه‌ی سور نماندست
     
  
صفحه  صفحه 22 از 44:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  43  44  پسین » 
شعر و ادبیات

Hafez Fortune | فال حافظ

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA