ارسالها: 2890
#1,001
Posted: 6 Mar 2015 02:57
عنوان : مالاگانیا
مرگ،
از درِ مِیْخانه در آمدُ رفت است.
اسبانِسیاهُ مَردُمِ پَست
رَوانند بر جادههای عمیقِ گیتار.
بوی نمکُ
خونِ زَنان
دراین همه مریمِ تَبْکردهی کرانه.
مرگ در آمدُ رفت است
میرَوَد بیرونُ بازمیگردد،
از درِ مِیْخانه!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,002
Posted: 6 Mar 2015 02:57
عنوان : منظرهیی با دو گورُ یک سگِ آشفته
بیدارشو! اِی یار!
بشنو زوزهی آشفتهی سگ را!
سه حوریِ سرطان رقصیدهاند! پسرم!
از کوهستان مومِ سُرخُ شَمَدهای خَشنی آوردهاند
که موطنِ سرطانند!
اسبی با یکی چشم در گردن...
وَ ماه آنچنان مُنجمد شُده در آسمان
که کوهِ ناهید را میدَرَد
وَ گورِ کهنه را به خونُ خاکستر مسدود میکند!
بیدارشو! اِی یار!
کوهها نفس نمیکشند وَ ریشههای دِلم جای دیگریست!
غم نخور که لبْریزِ آبِ دریا شُدهیی!
من دیرزمانی دوستْدارِ کودکی بودم
که پَری کوچک بر زبان داشت!
قرنی ، به تیغهی چاقو روزگار گُذراندهایم!
بیدارشو!
سکوت کن!
دِل بده وَ کمی برخیز!
زوزه، زبانِ درازِ بنفشیست
که مومِ هراسُ رنگینْکمانِ شراب بر جای مینهد!
ریشه در تنِ صخره فرو میرود،
نزدیک میشَوَدُ ناله میکند!
در خواب ریسه نرو! اِی یار!
بیدارشو!
بشنو زوزهی آشفتهی سگ را!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,003
Posted: 6 Mar 2015 02:58
عنوان : رقص
کارمن در خیابانهای سویل میرقصد!
سپید مویُ درخشان چشم!
پردهها را بِکشید! دختران!
ماری زَرد گِرداگِردِ سَرَش میچَرخَد
وَ او در رقص،
از روزهای نابِ سَرخوشیاَش یاد میکند!
پردهها را بِکشید! دختران!
در انتهای خلوتِ خیابان،
قلبهای آندلسی
از پِیِ تیغههای عتیق
سوسو میزنند!
پردهها را بِکشید! دختران!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,004
Posted: 6 Mar 2015 02:58
عنوان : ناقوسِ مَرگ
در بُرجهای َزرد،
ناقوس میزَنَند!
نُتها رها شُده در باد!
زنی مُرده را از کوچه میبَرَند
آراسته به تاجی از شکوفههای مُردهی لیمو!
با گیتارِ سفیدش آواز میخوانَد!
میخوانَد،
میخوانَد،
میخوانَد...
ناقوسها خاموش میشوند
در بُرجهای زَرد
وَ باد
از غبار
زورقِ نُقره میساَزد!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,005
Posted: 6 Mar 2015 02:59
عنوان : سَمبُل
عیسا
آینهیی به هَر دست میگرفت،
شبحِ خود را جاودان میکرد!
در نگاههای سیاه
دِل میانداخت...
« ـ من،
ایمان میآورم!»
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,006
Posted: 6 Mar 2015 03:00
عنوان : ترانهی زَرد ـ 1
درختی سبز،
بَر سَرِ کوه.
چوپان رفته، چوپان بازآمده
درختانِ خُفتهی زیتون،
خمیده بر حرارتِ خاک.
چوپان رفته، چوپان بازآمده
نه گوسفندُ
نه سگ،
نه چوبْدستُ
نه عشق.
چوپان رفته، چوپان بازآمده
چون سایهیی مطلّا،
آب میشَوی در سُنبُلهها.
چوپان رفته، چوپان بازآمده
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,007
Posted: 6 Mar 2015 03:00
عنوان : ترانهی زَرد ـ 2
میچرخم بَر فَلَکِ میناها!
پنداری امشب از قدّیسانم من!
ماه را به دستم دادند
وَ من دگربار به آسمانش نهادم
پَس خُدا اَجرَم داد:
یک گُلِ سُرخ
با طیفی از نور!
میچرخم بَر فَلَکِ میناها!
وَ اینک در این کشتْزار خواهم راند
تا دختران را از عشقهای پَست رهایی دهم
وَ میانِ پسر بچّهها
اشرفی قسمت کنم!
میچرخم بَر فَلَکِ میناها!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,008
Posted: 6 Mar 2015 03:01
عنوان : ترانه در حرکت
دیروز
(ستارههای آبی)
فردا
(ستارههای سفید)
امروز
(گُلِ خُفته در درّهی دامنی میاندیشد)
دیروز
(ستارههای آتش)
فردا
(ستارههای بنفش)
امروز
(این دِل! خُدای من! این دِلِ رَمَنده!)
دیروز
(یادبودِ ستارهها)
فردا
(ستارهها در حجاب)
امروز
...
فردا!
دریا زَده خواهم شُد در قایق؟
آه! پُلهای واژگونِ امروز، بر جادههای آب!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,009
Posted: 6 Mar 2015 03:01
عنوان : شینتو
ناقوسَ زَر،
معبدِ اژدها.
چِک چِکی فرازِ شالیْزار.
چشمهی اَزَلی،
چشمهی حقیقت.
دور از دُرناهای سُرخُ
آتشْفشانِ خاموش.
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,010
Posted: 6 Mar 2015 03:02
عنوان : تراز
شب،
همیشه به نَرمی.
روز،
رَسا وُ رَوان.
روز،
فقط با یک بال.
شب،
دورُ نیمهجان.
شب،
در آیینهیی صاف.
روز،
زیرِ باد.
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود