انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 103 از 129:  « پیشین  1  ...  102  103  104  ...  128  129  پسین »

Yaghma Golruei | یغما گلرویی


زن

 


عنوان : سال‌ْگردِ دوّم‌

ماه‌،
با شاخ‌ِ بُلندی‌ از نور،
پَرچ‌ شُده‌ بر دریا!
تک‌ شاخ‌ِ خاکستر ـ سبز،
سراپا شوق‌، می‌لَرزَد!

آسمان‌ چونان‌ نیلوفری‌ بی‌مرز،
بر هَوا شناور است‌!

(آه‌!
چه‌ تَک‌ می‌گُذری‌ ،
از واپسین‌ عمارت‌ِ شب‌!)
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : چشم‌ها

جاده‌ها در چشم‌های‌ ما بی‌انتهایند!
سایه‌ها از دو جاده‌ می‌گُذرند
وَ مَرگ‌ از پنهانی‌ِ سایه‌ها سَر می‌رسد!

زن‌ِ باغ‌ْبان‌ می‌گریدُ
اشک‌هایش‌ شکوفه‌ْوار فرو می‌ریزند!

چشمانی‌ بی‌کرانه‌
جنگل‌های‌ باکره‌یی‌ که‌ در آن‌ غرق‌ می‌شویم‌!
کوهی‌ بی‌بازگشت‌
که‌ راهش‌ از جاده‌ی‌ سوسن‌ها می‌گُذرد!

خُدایت‌ از بُرج‌ِ عاج‌ برهاند!
اِی‌ پسرِ بی‌عشق‌!
اِلنیا!
تو که‌ نشسته‌ گُل‌ْدوزی‌ می‌کنی‌!
بگذر از آن‌ مسافر!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : آسمان‌

آسمان‌ رنگین‌ْکمان‌ را آبستن‌ است‌!
بر فرازِ بیشه‌،
آینه‌هایش‌ را می‌شکند!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : برکه‌ی‌ کوچک‌

خود را در چشمانت‌ دیدم‌ُ
اندیشیدم‌ روح‌ِ تو را!
آه‌! خرزهره‌ سفید!

خود را در چشمانت‌ دیدم‌ُ
اندیشیدم‌ دهان‌ِ تو را!
آه‌! خرزهره‌ سفید!

خود را در چشمانت‌ دیدم‌ُ
مُرده‌اَت‌ یافتم‌!
آه‌! خرزهره‌ سفید!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : مارمولک‌ِ پیر

مارمولکی‌ مهربان‌ را،
به‌ جاده‌یی‌ تفته‌ دیدم‌، در فکر!
(چکه‌یی‌ از سوسماری‌ عظیم‌!)
با جامه‌ی‌ سبزش‌ به‌ راهبی‌ ابلیس‌ می‌مانست‌
وَ رفتارِ دُرُست‌ُ یقه‌های‌ اُتو کشیده‌اش‌،
معلّمی‌ پیرُ غمگین‌ را
یادآور بود!

ببین‌ چگونه‌ می‌پاید ضل‌ِ آفتاب‌ را با دلهره‌،
چشمان‌ِ افسرده‌ی‌ این‌ هنرمندِ گُم‌ْنام‌!

هِی‌!
دوست‌ِ من‌!
این‌ گردش‌ِ صحرگاهی‌ِ توست‌؟
آقای‌ مارمولک‌!
عصایت‌ را بردار،
چرا که‌ دیری‌ست‌،
سال‌های‌ پیری‌ِ تو در رسیده‌اند!
آن‌سان‌ که‌ طفلان‌ِ دِه‌ْکده‌ نیز تو را می‌ترسانند!
فیلسوف‌ِ نزدیک‌ْبین‌ِ من‌!
در جاده‌ از پِی‌ِ چه‌ می‌گردی‌؟
شبح‌ِ لغزنده‌ وُ داغ‌ِ ظهر
ـ که‌ شکننده‌ی‌ اُفُق‌ است‌ ـ را می‌جویی‌؟
از پِی‌ِ صداقت‌ِ آبی‌ِ آسمانی‌؟
یا تُفاله‌ی‌ یکی‌ ستاره‌؟

شاید کتابی‌ از لامارتین‌ را می‌خوانی‌،
یا می‌چِشی‌ تحریرهای‌ عتیق‌ِ صدای‌ پرنده‌گان‌ را؟
خورشیدِ غروب‌ را می‌پایی‌،
که‌ چشمانت‌ از این‌ دست‌ می‌درخشند؟

اِی‌! اژدهاک‌ِ وَزَغ‌ها با انعکاس‌ِ انسانی‌!
زورق‌های‌ بی‌پاروی‌ خیال‌،
از آب‌ِ تاریک‌ِ رنگین‌ْکمان‌های‌ گُر گرفته‌ی‌ تو می‌گُذرند!

شاید به‌ یافتن‌ِ مارمولک‌ خانمی‌ زیبا آمده‌یی‌؟
مارمولکی‌ که‌ چون‌ سُنبُله‌های‌ گندم‌ِ ماه‌ِ مِه‌ سبز است‌
وَ چونان‌ ریس‌ِ گیس‌ِ چشمه‌ها در خواب‌!
مارمولک‌ خانمی‌ که‌ دُرُشتی‌های‌ تو را می‌بیندُ
از مزرعه‌اَت‌ می‌گریزد!
آه‌! شیرین‌ْغزل‌ِ شکسته‌ بَر سبزه‌های‌ پُرطراوت‌!
مهربانم‌! زنده‌گی‌ کن‌ُ
آنک‌! هرچه‌ پیش‌ آید...

شعارِ می‌شورَم‌ بَر مار
در غبغب‌ِ مُطران‌ِ پیر، ظفر میابَد!

اینک‌ خورشید در جام‌ِ کوه‌ها حَل‌ می‌شَود
وَ گلّه‌، جاده‌ را می‌آشوبَد!
هنگام‌ِ رفتن‌ است‌!
رَه‌ْکوره‌ی‌ تَفته‌ را وُ خیال‌ را بگذار!
زمان‌ِ زیادی‌ برای‌ تماشای‌ ستاره‌گان‌ خواهی‌ داشت‌،
در آن‌هنگام‌ که‌ کرم‌ها،
آسوده‌ می‌خورندت‌!
به‌ خانه‌اَت‌ در ده‌ْکده‌ی‌ جیرجیرک‌ها بَرگَرد!

شب‌ به‌ خیر!
رفیق‌ِ من‌! آقای‌ مارمولک‌!
مزرعه‌ خالی‌ست‌ُ کوه‌ها صامت‌ُ جاده‌ بی‌عابر!
تنها گاهی‌ فاخته‌یی‌ می‌خوانَد در تاریکی‌،
از میان‌ِ صنوبرها...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  ویرایش شده توسط: SARA_2014   
زن

 


عنوان : باران‌

باران‌ رازی‌ سَر به‌ مُهر دارد،
یک‌ مَلَنگی‌ِ مبهم‌ُ ناب‌
که‌ موسیقی‌ِ آرامی‌ از آن‌ منتشر می‌شود!
آهنگی‌ که‌ روح‌ِ خفته‌ی‌ منظره‌ را می‌لرزانَد!

باران‌ بوسه‌هایی‌ست‌ که‌ آسمان‌ نثارِ زمین‌ می‌کند!
بازگشت‌ِ افسانه‌هاست‌ برای‌ حقیقی‌ شُدن‌!

یکی‌ شُدن‌ِ آسمان‌ُ زمین‌ِ پیر
در شام‌ْگاهی‌ اَبَدی‌!

باران‌ میوه‌ی‌ سپیده‌ است‌
سپیده‌یی‌ که‌ گُل‌ها را نثارمان‌ می‌کند!
به‌ بذرها زنده‌گی‌ می‌بخشدُ
با روح‌ِ مقدّس‌ِ اقیانوس‌ها غُسلمان‌ می‌دهدُ
چیزی‌ مُبهم‌ نثارِ اندوه‌ می‌کند!

باران‌ دل‌ْتنگی‌ِ ترس‌ْناک‌ِ یک‌ حیات‌ِ گُم‌ شُده‌ است‌!
احساس‌ِ مقدرِ دیرزاده‌ شُدن‌!
احساس‌ِ نرسیدن‌ به‌ فردا وُ
دلهره‌ی‌ آینده‌یی‌ گوشت‌ْرنگ‌!

عشق‌ بیدار می‌شود درنوایی‌ از خاکستر!
آسمان‌ ، پیروزی‌ِ درخشان‌ِ خون‌ است‌ در درون‌ِ ما!

به‌ دیدن‌ِ قطرات‌ِ درخشان‌ِ پُشت‌ِ شیشه‌ها،
خوش‌ْبینی‌ِ ما به‌ اندوه‌ بَدَل‌ می‌شود!

قطره‌ها چشمانی‌ ابدی‌اَند،
به‌ تماشای‌ سپیدی‌ِ بی‌پایانی‌ که‌ مادرشان‌ است‌!

هَر قطره‌ که‌ بر پَلَشتی‌ِ شیشه‌یی‌ می‌لغزد،
زخمی‌ مقدّس‌ بر الماس‌ به‌ جا می‌نهد!
شاعران‌ِ آب‌،
آن‌ چه‌ در رودها به‌ چشم‌ نمی‌آید را ،
دیده‌ وُ پَروَرانده‌اند!

آه‌! رگبارِ خاموش‌ِ بی‌بادُ بوران‌!
باران‌ِ نَرم‌ُ سلاّنه‌ْبار!
باران‌ِ آرامش‌ُ خوبی‌!
تو آن‌ حقیقتی‌ که‌ آرام‌ نازل‌ می‌شَوَدُ
سطح‌ِ همه‌ چیز را می‌پوشانَد!

آه‌! باران‌ِ فرانچسکویی‌ که‌ به‌ قطره‌هایت‌،
جان‌ می‌بخشی‌ به‌ سَرچشمه‌ی‌ چشمه‌ها!

به‌ هنگام‌ِ بارِش‌اَت‌ بَر دشت‌،
گُل‌های‌ سینه‌اَم‌ را می‌شکوفانی‌!
دل‌ِ متروکم‌ تفسیر می‌کند،
آوای‌ نخستی‌ را که‌ زمزمه‌ می‌کنی‌،
داستان‌ِ تُندی‌ را که‌ گریان‌ بر شاخه‌ها می‌خوانی‌،
روی‌ آوانگاری‌ عمیق‌...

روحم‌ غمگین‌ می‌شود از باران‌ُ
تَن‌ می‌دهد به‌ اعمال‌ِ بعید
وَ دِلم‌ را از پرستش‌ِ ستاره‌ی‌ سحری‌ باز می‌دارد!

آه‌! باران‌ِ ساکت‌ُ دل‌ْخواه‌ِ درختان‌!
حلاوت‌ِ اشتیاق‌ِ دشت‌!
آن‌ مِه‌ُ طنینی‌ که‌ به‌ منظر خاموش‌ می‌بخشی‌ را،
به‌ روحم‌ عطا کن‌!

1919 ـ غرناطه‌
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : سایه‌ی‌ روح

سایه‌ی‌ روحم‌ می‌گریزد،
در غروب‌ِ واژه‌ها وُ غبارِ کتاب‌ُ کلمات‌...

اِی‌! سایه‌ی‌ روح‌!
آن‌جا رسیده‌یی‌ که‌ ختم‌ِ اندوه‌ِ غریبی‌ست‌!
آن‌جا که‌ قطره‌های‌ اَشک‌ به‌ مَرمَری‌ سپید بَدَل‌ می‌شوند!

درد گِرِه‌ می‌گُشاید،
امّا جوهرِ دیرسال‌ِ نگاه‌ُ لبانم‌ باقی‌ست‌!
راه‌ِ پیچ‌ پیچ‌ِ ستاره‌گان‌ِ دوداندود،
خواب‌ِ لَکنته‌ی‌ مَرا پریشان‌ می‌کند!
اِی‌ سایه‌ی‌ روح‌!
خلسه‌یی‌ نگاه‌ها را آماده‌ کرده‌ است‌!
نابودی‌ِ واژه‌ی‌ عشق‌ را می‌بینم‌!

اِی‌ بُلبُل‌! اِی‌ چکاوک‌ِ من‌!
دوباره‌ می‌خوانی‌؟

1919 ـ مادرید
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : انزوا

به‌ احترام‌ِ فرای‌ لوییس‌دولئون‌

انزوای‌ متفکر،
بر گُلبُن‌ُ خارا،
مرگ‌ُ هُشیاری‌،
آن‌جا که‌ رها وُ زندانی‌،
اُستوار از پروازِ سفیدش‌،
نورِ زخم‌ْخورده‌ از یخ‌ خواناست‌!

انزوا، به‌ شیوه‌ی‌ سکوتی‌ نامتناهی‌،
معماری‌، آن‌جا که‌ چنگال‌ِ بُلندِ مُرغ‌ِ جنگلی‌ را
توان‌ِ خلیدن‌ به‌ پوست‌ِ تو نباشد!
بارش‌ِ شورشی‌ِ شریان‌ها را،
در تو از یاد می‌بَرَم‌
وَ کمربندُ سلسله‌ پاره‌ می‌کنم‌،
گُل‌ِ سُرخی‌ می‌شوم‌ در میدان‌!
گُل‌ِ سُرخ‌ِ عریانی‌اَم‌،
بر کتانی‌ از آهک‌ُ
آتشی‌ ناشنوا،
آن‌ دَِم‌ که‌ گره‌ برگُشاید،
منوّر از ماه‌ُ نابینا،
از جوی‌ پاک‌ِ آرامشت‌ می‌جَهم‌!

قویی‌ منعکس‌ بر کمان‌ِ رود،
از سپیدی‌ِ خود می‌خوانَد!
آوایش‌ نَمورُ گَرم‌ از گلوگاه‌ بَر می‌آید،
می‌غلتد بر خزه‌ها وُ اوج‌ می‌گیرد!
با گُل‌ِ سُرخی‌ از خاکستر،
کودکان‌ِ عریان‌ رود را کاسه‌ می‌کنند،
آن‌ دَم‌ که‌ جنگل‌
سمفونی‌ِ نخست‌ِ خود را ساز می‌کند،
با آوای‌ آبنوس‌ُ بلور!

هم‌ْخوانان‌ِ همیشه‌ بهار، دیوانه‌وارُ همواره‌ می‌چرخند
وَ نمودارِ رساناشان‌،
بر دو نیمه‌ی‌ نقشه‌یی‌ که‌ انزوا را تقطیر می‌کند، زخم‌ می‌زنند!
چنگ‌ُ نوای‌ آن‌ محصورِ فلزّی‌ طلایی‌،
وَ چه‌ سازهای‌ خوش‌ْ صدا
که‌ قلمروِ یخین‌ِ تو را می‌جویند! اِی‌ اِنزوا!
آن‌ دَم‌ که‌ جذام‌ِ سبزِ صدا را نمی‌یابی‌،
نه‌ اوج‌ مُمکن‌ است‌ُ نه‌ لب‌های‌ خودی‌
که‌ از آن‌ ،
گلایه‌های‌ ما را باز شِنوی‌!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : بامداد

آوازِ آب‌ جاودانی‌ست‌!

ایجازی‌ پنهان‌
که‌ به‌ دشت‌ها حیات‌ می‌بخشد!
خون‌ِ شاعرانی‌ست‌ که‌ در راه‌ِ طبیعت‌ مُرده‌اَند!

چه‌ تعادلی‌ دارد هنگام‌ِ جهیدن‌ از سنگ‌!
خود را به‌ آدمیان‌ می‌بخشد،
با رفتارِ شیرینش‌!

بامدادان‌ رسیده‌ وُ دوکش‌ها پُر دودند!
دودها... بازوانی‌ شکافنده‌ی‌ مِه‌!

گوش‌ فرا دهید به‌ زمزمه‌ی‌ آب‌،
میان‌ِ سپیدارهای‌ جوان‌!
پرنده‌گان‌ِ بی‌بال‌ در علف‌ْزار پنهانند!
آنک‌ شکست‌ِ درختان‌ِ خُشک‌ِ خنیاگر!
کوه‌ها به‌ دشت‌ بَدَل‌ می‌شوند ،
امّا آوازِ آب‌ جاودانه‌ است‌!
آب‌،
نوری‌ست‌ که‌ با اندیشه‌های‌ عاشقانه‌ می‌خوانَد!
آرام‌ُ اَمن‌ است‌،
پُر ستاره‌ وُ ناب‌،
گُل‌ِ بامدادی‌ اَبَدی‌ست‌!
عسل‌ِ ماه‌ است‌
که‌ از صافی‌ِ کواکب‌ می‌گُذرد!
که‌ خُدا آب‌ را بی‌آفریندُ
جبین‌ِ ما را
به‌ خون‌ِ بخشایشش‌ متبرّک‌ کند،
مگر غسل‌ِ تعمید این‌ نیست‌؟

از همین‌ رو عیسا، عیسا شُد!
از همین‌ رو ستاره‌گان‌
بر امواج‌ می‌خوابند!
از همین‌ رو الهه‌ی‌ عشق‌
از او زاده‌ می‌شَوَد!
عشق‌ از عشق‌ می‌گیریم‌،
هنگام‌ِ نوشیدن‌ِ آب‌!

این‌گونه‌ است‌،
تاریخ‌ِ عاشقانه‌ وُ رَوان‌ِ عمرِ جهان‌!
آب‌،
رازِ آدمیان‌ را
از دهن‌هاشان‌ بیرون‌ می‌کشد!
چرا که‌ یکایک‌ِ ما
برای‌ رفع‌ِ عطش‌ آب‌ را می‌نوشیم‌!
آب‌ طاقی‌ از بوسه‌ی‌ دهان‌های‌ بسته‌ است‌!
محکوم‌ِ حبسی‌ اَبَدی‌ُ خواهرِ قلب‌!

مسیح‌ گفت‌:
«ـ با آب‌ به‌ گناهانتان‌ اقرار کنید!
تمام‌ِ عذاب‌ها وُ
اعمال‌ِ نادرست‌ را!
برادران‌!
رازِ رنج‌ها را به‌ که‌ می‌باید گفت‌،
جُز به‌ آب‌ که‌ از میان‌ِ ریس‌های‌ سپیدش‌،
به‌ آسمان‌ می‌رَوَد؟»

با نوشیدن‌ِ آب‌ است‌
که‌ کودک‌ترُ بهتر می‌شویم‌
وَ از این‌ گونه‌ است‌ که‌ عذاب‌هامان‌
پوشیده‌ می‌شوند با تاج‌های‌ گُل‌
وَ چشم‌هامان‌ در مناظرِ مطلّا گُم‌ می‌شوند!

اِی‌ سرنوشت‌!
هیچ‌ْکس‌ نمی‌داند
آب‌ِ شیرینی‌ که‌ غسل‌ می‌دهد رَوان‌ِ آدمیان‌ را
با گُستره‌ی‌ تو برابری‌ نمی‌کند،
مگر آن‌ که‌ غم‌
بال‌هایش‌ را به‌ ما بِبَخشد!

1918 ـ غرناطه‌
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : ... وَ بعد از آن‌

ناپدید می‌شوند ،
هزارتوهای‌ دست‌ْسازِ زمان‌!

بیابان‌ می‌ماندُ بَس‌!

ناپدید می‌شَوَد،
جوباره‌ی‌ آرزوهای‌ نهان‌!

بیابان‌ می‌ماندُ بَس‌!

ناپدید می‌شوند،
بوسه‌ها وُ سپیده‌دمان‌!

بیابان‌ می‌ماندُ بَس‌!
بیابان‌ِ بی‌انتها...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
صفحه  صفحه 103 از 129:  « پیشین  1  ...  102  103  104  ...  128  129  پسین » 
شعر و ادبیات

Yaghma Golruei | یغما گلرویی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA