ارسالها: 2890
#1,031
Posted: 6 Mar 2015 16:01
عنوان : گردنه
میخواهم بازگردم به کودکیُ
از کودکی به سایه!
اِی! بُلبُل! با من میآیی؟
برویم!
میخواهم بازگردم به سایه وُ
از سایه به گُل!
اِی عطر! با من میآیی؟
برویم!
میخواهم بازگردم به گُلُ
از گُل به دلِ خود!
اِی عشق! با من میآیی؟
خُداحافظ!
دلکِ تنهای من !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,032
Posted: 6 Mar 2015 16:02
عنوان : ترانه
تق! تق! تَتَق تَتَق!
ـ کیه؟
ـ بازَم پاییز!
ـ چی میخوای؟
ـ سَردیِ گونهی تو رُ!
ـ نمیدَم!
ـ میگیرمش!
تق! تق! تَتَق تَتَق!
ـ کیه؟
ـ بازَم پاییز...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,033
Posted: 6 Mar 2015 16:02
عنوان : ترانهی بچّهها!
ـ مامان! جون!
من میخوام نقره بِشم!
ـ نمیشه! یخ میکنی!
ـ مامان! جون!
من میخوام آب بِشم!
ـ نه! بازم یخ میکنی!
ـ منُ رو بالشت بدوز!
ـ عیب نداره! همین الان!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,034
Posted: 6 Mar 2015 16:03
عنوان : آمالِ یک تندیس
شایعه،
اگر چه جُز شایعه چیزی نمیماند!
عطر،
اگر چه جُز عطر چیزی نمیماند!
پاک کن از دلم امّا،
خاطره را وُ ساعاتِ دیرینه را!
اندوه،
رو در روی جادوی اندوه!
جدال،
جدایی حقیقیُ پنهان!
دور کن این مَردُمِ ناپدید را،
که همیشه فراگِردِ خانهی منند!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,035
Posted: 6 Mar 2015 16:04
عنوان : تصویرِ سیلوریو فرانکونِتّی
نیمیش رومیُ نیمیش فلامنکو...
چگونه باید میخواند؟
سیلوریو !
عسلِ غلیظِ رومیُ
لیموهای نابِ اسپانیا
جاری شُده در سوگِ ترانهها!
صدایی مهیب داشت!
پیران میگفتند،
موهایش چنان میایستادند
که جیوهی آینهها آب میشُد!
باغْبان بودُ آفرینشْگر!
آفرینشْگرِ خیمههای سکوت!
اینک ترانهاَش با انعکاسها میخوابد!
بُلندُ ناب،
با انعکاسِ آخرین!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,036
Posted: 6 Mar 2015 16:05
عنوان : درخت
زمانی تیری بودی،
فرود آمده از آسمان؟
کدام شهْزاده زِهِ کمان کشیده بود؟
ستاره؟
از دِلِ پرندهگان برمیخیزد آوایت،
از چشمِ خُداوند،
با علاقهیی لبْریز!
ریشههای عمیقت
دِلِ در خاک ماندهی مرا میشناسَد؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,037
Posted: 6 Mar 2015 16:06
عنوان : خوآن رامون خیمهنس
در سپیدیِ بیمرزِ برف،
در خارُ نَمَک،
خیالش بال میگشود!
رنگِ سپید،
بر بسترِ خاموشی از پَرِ کبوتران میلغزد!
او بیچشمُ اشاره منجمد شُده!
محبوسِ یک رؤیاست
وَ از درون میلرزد!
در سپیدیِ بیکران،
چه ردِّ عمیقی بر جا میگذارد خیالِ او!
در سپیدیِ بیمرزِ برفُ
خارُ
نَمَک...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,038
Posted: 6 Mar 2015 16:07
عنوان : شعرِ کوچکِ بیکرانه
گُمْراهی،
رسیدن به برف استُ
رسیدن به برف،
چریدنِ علفهای بیست قرنِ گورستانها!
گُمْراهی، رسیدن به زَن است!
زنی که نمیهراسد از نور
وَ به پلک زدنی سَر میبُرد دو خروس را!
خروسانی که بر برف،
خواندن نمیدانند!
برف اگر دلی پندارد خود را
میرسد به بادِ جنوب
چون نسیمی بیخیالِ زاریها
ما هم میباید علفهای گورستان را چرا کنیم!
دو میله از مومی اندوهگین دیدم،
که منظرهی آتشْفشان در آن مدفون است
وَ دو کودک مجنون را
که ضجّهزنان چشمانِ قاتلی را
از حدقه بیرون میکشیدند!
امّا دو هرگز عدد نبوده است
مرگُ بوده وُ سایهیاش
وَ گیتاری که عشق در آن مینالَد!
چرا که دو تجلّی بیمَرزیست،
آن لامتناهی که خویش را صاحب نیست!
باروهای جسد است
دو کیفرِ عقوبتی بیانتها وُ تازه است!
مُردهگان از دو متنفرند
وَ دو، زنان را به زمزمهیی خواب میکند!
وَ چونان زنی تَرسان از نور،
وَ چونان نوری در برابرِ خروسان،
لرزان،
وَ هم از آنگونه که تنها خروسان،
شیوهی پریدن از برف را میدانند،
ما نیز بیاَمان
میچریم علفها را در گورستان !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,039
Posted: 6 Mar 2015 16:08
عنوان : شبُ دلهره
کندوی زنبور،
در درختانِ تاریک!
شب استُ آسمانی که نسیمش
به لُکنت میگذرد!
سه مَست،
حالِ شرابیشان را
جاودانه میکنند!
ستارهگانِ سُربی
بر یک پا میچرخند!
کندوی زنبور،
در درختانِ تاریک!
درد در شقیقههای فشردهی گُلْبندِ دقایقُ
خاموشیِ تو!
سه مَست،
برهنه آواز میخوانند!
گُلهیی از گُلابتون،
بر باکرهگیِ ابریشم،
آوازِ تو!
کندوی زنبور!
زنبور،
زنبور..
کندوی زنبور...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,040
Posted: 6 Mar 2015 16:08
عنوان : لالایی برای بانوی مُرده
آنک تو خفتهیی
ـ آری! ـ
با زورقت در کنارهی رود
شهْبانوی سپید هرگز!
در عمق بِخُسب!
در ژرفای زمینُ برف!
بخواب در سپیدهی سپید!
بخواب...
وَ اینگونه دور میشوی از خود،
در خوابُ بر زورقی از مهُ رؤیا،
در کنارهی رود !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود