انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 105 از 129:  « پیشین  1  ...  104  105  106  ...  128  129  پسین »

Yaghma Golruei | یغما گلرویی


زن

 


عنوان : نرگس

نرگس‌!
عطرِ تو وُ عمق‌ِ رود!

در کنارِ تو می‌مانم‌!
اِی‌ شکوفه‌ی‌ عشق‌!
اِی‌ نرگس‌!
سایه‌ها وُ ماهی‌ها،
در چشمان‌ِ سفیدِ تو خُفته‌اندُ
پروانه‌ها وُ پرنده‌گان‌ در چشمان‌ِ من‌!
تو این‌ْسان‌ خُردُ من‌ از این‌ْگونه‌ بزرگ‌!
گُلک‌ِ عشق‌! نرگس‌ !

در تلاش‌اَند غوکان‌،
که‌ تنها نگذارند
آینه‌یی‌ که‌ رؤیای‌ ما را باز می‌نمایاند!
نرگس‌!
غصّه‌ی‌ من‌!
تمام‌ِ غصه‌ی‌ من‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : عهد

به‌ آب‌ بی‌اَفکن‌ آن‌ حلقه‌ را!
(سایه‌ انگشتانش‌ را بر گُرده‌اَم‌ نهاده‌!)

به‌ دور بی‌افکن‌ آن‌ حلقه‌ را!
بیش‌ از صد سال‌ را گذرانیده‌اَم‌!
ساکت‌!
سخنی‌ نگو!
به‌ آب‌ بی‌اَفکن‌ آن‌ حلقه‌ را!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : آقا مارمولک‌ زار می‌زنه‌

آقا مارمولک‌ زار می‌زنه‌!
خانم‌ مارمولک‌ زار می‌زنه‌!

آقا مارمولک‌، خانم‌ مارمولک‌،
با یقه‌های‌ سفیدشون‌!
گُم‌ شُده‌ بی‌اون‌ که‌ بخوان‌،
حلقه‌ی‌ ازدواجشون‌!

آخ‌! از اون‌ حلقه‌ی‌ رنگ‌ِ سُرب‌ِ کوچیک‌!
اونا بودن‌ صاحب‌ِ یه‌ حلقه‌ی‌ باریک‌!

آسمون‌ِ گَل‌ُ گُنده‌،
یه‌ عالم‌ پَرَنده‌ داره‌ تو حباباش‌!
خورشید ـ این‌ ناخُدای‌ گِردُ قُلُمبه‌! ـ
یه‌ جلیقه‌ داره‌ از اطلس‌ِ برقاش‌!

نگاه‌ کن‌ چه‌ پیرُ درب‌ُ داغونن‌ این‌ مارمولک‌ها !
آخ‌ که‌ چه‌ گریه‌ی‌ تلخی‌ اُفتاده‌ به‌ جون‌ِ اون‌ها !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : سویل

بُرجی‌ پُر از کمان‌ْداران‌ِ زُبده‌ است‌،
سویل‌!

سویل‌ برای‌ زخم‌ خوردن‌،
کوردُبا برای‌ مُردن‌!

شهر،
به‌ شبیخون‌ِ ضرب‌ْآوای‌ مَلَنگی‌ نِشسته‌ بود،
تا از آن‌ هزارتویی‌ بساَزدُ
تاکستانی‌ شعله‌وَر!

سویل‌ برای‌ زخم‌ خوردن‌!

زیرِ طاق‌ِ آسمان‌،
بَر فرازِ دشت‌ِ عریان‌،
سویل‌ تیری‌ از پِی‌ِ تیری‌ می‌افکند،
رو به‌ رودخانه‌!

کوردُبا برای‌ مُردن‌!

تلخی‌ِ دون‌خوان‌ُ
کمال‌ِ دیونوس‌ را یکی‌ می‌کند!
سویل‌!
مست‌ِ دامنه‌ها وُ غرقه‌ی‌ شراب‌ِ خود!

سویل‌ برای‌ زخم‌ خوردن‌،
کوردُبا برای‌ مُردن‌!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : ساعت‌ِ ستاره‌گان

خاموشی‌ پیرامون‌ِ شب‌،
نُتی‌ بر خط‌ِ حامل‌،
بی‌مَرزی‌...

عریان‌ گام‌ می‌زنم‌ در خیابان‌ها،
لب‌ْریزِ ترانه‌های‌ ناسروده‌!
سیاهی‌ ،
تَن‌ْدریده‌ از آوازِ زنجره‌ها :
بانگی‌ حریق‌ِ ترانه‌ برپا می‌کند در جان‌!
در دیوارها،
اسکلت‌ِ هزار شاپرک‌ خفته‌اند!
نسیم‌ِ نو،
بر فرازِ رودخانه‌ می‌وَزَد!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : سکوت

سکوت‌ را گوش‌ کن‌! فرزند!
سکوت‌ گردان‌ را گوش‌ فرا دِه‌!
سکوتی‌ که‌ می‌لغزد بر درّه‌ها وُ صداها
وَ سَرها را به‌ زیر می‌افکند!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : منظر

به‌ ریتاکونچا وَ کارمنیکا

تنگه‌ غروب‌ اشتباهی‌،
رخت‌ِ زمستون‌ پوشیده‌!
بچّه‌ها از پُشت‌ِ شیشه‌ها
یه‌ درخت‌ِ زَردُ میپّان‌،
که‌ پَرَنده‌ شُده‌، پَریده‌!

تنگه‌ غروب‌ دیگه‌ رو رودخونه‌س‌،
یه‌ سیب‌ِ سُرخ‌ که‌ داره‌ می‌لَرزه‌،
رو سفال‌ِ بوم‌ِ این‌ خونه‌س‌!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : زیبا وُ باد

بازی‌ْکنان‌ با ماه‌ِ پوستی‌اَش‌ پیش‌ می‌آید!
زیبا!
از جاده‌ی‌ دوگانه‌ی‌ بلورها وُ
درختان‌ِ غار!

سکوت‌ِ ستاره‌ْمُرده‌
گریزان‌ از صدای‌ اوست‌!
دریا شب‌ِ پُر ماهی‌ِ خود را آغاز کرده‌ است‌!

گزمه‌گان‌ بر بُلندای‌ کوه‌ها در خوابند!
به‌ نگه‌ْبانی‌ِ باروهای‌ سفیدِ انگلیسی‌...
وَ کولیان‌ِ آب‌،
برای‌ سَرگَرمی‌،
سایه‌بانی‌ از صدف‌ُ سوزنک‌های‌ کاج‌ بَرمی‌افرازند!

بازی‌ْکنان‌ با ماه‌ِ پوستی‌اَش‌ پیش‌ می‌آید،
زیبا!
بادی‌ که‌ بِنَخُفته‌ هیچ‌گاه‌،
به‌ دیدن‌ِ او پیش‌ می‌آید!

کریستوف‌ِ قدّیس‌،
عریان‌ِ سَرشارِ لهجه‌های‌ آسمان‌،
دخترک‌ را می‌بیند
در نواختن‌ِ نِی‌ْلَبَکی‌ بعیدُ
دایره‌ی‌ ماه‌!

«ـ بگذار پیرهنت‌ را بالا بزنم‌!
دختر!
بگذار به‌ انگشتان‌ِ پیرم‌،
گُل‌ِ آبی‌ِ شکمت‌ را بگشایم‌!»

دخترک‌ دایره‌ از دست‌ می‌نهدُ
می‌گریزد!
بادِ نَر
به‌ تعقیب‌ِ اوست‌ با دُشنه‌یی‌ داغ‌!

دریا چین‌ می‌دهد به‌ آوایش‌!
زیتون‌ْبُنان‌ رنگ‌ می‌بازند!
حنجره‌های‌ سایه‌سازُ
سنج‌ِ صاف‌ِ برف‌ها می‌خوانند!

بدو! بدو! زیبا!
بگریز از دست‌ِ این‌ بادِ سبز پا!

ستاره‌گان‌ِ شیطانی‌
با زبان‌های‌ درخشانشان‌ می‌آیند!

زیبا، در هراس‌
به‌ خانه‌ی‌ آن‌ْسوی‌ کاج‌ها پناه‌ می‌بَرَد!
خانه‌ی‌ کنسول‌ِ انگلیس‌!

سه‌ گزمه‌ سَرمی‌رسند
پیچیده‌ در شولاهای‌ سیاه‌ُ کلاه‌ پایین‌ کشیده‌ تا اَبروان‌!

لیوانی‌ شیرِ وِلَرم‌ به‌ دخترک‌ می‌نوشانندُ
گیلاسی‌ جین‌!
که‌ آن‌ را نمی‌نوشد زیبا!

آن‌ هنگام‌ که‌ گریان‌،
سرگذشت‌ِ خویش‌ را باز می‌گوید به‌ آدمیان‌!
بَر بام‌های‌ سفالی‌،
بادِ ضلّه‌ به‌ هَم‌ می‌ساید دندان‌!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : کولی‌ِ راهبه

سکوت‌ِ آهک‌ُ مورد!
گُل‌های‌ پنیرک‌،
در دشت‌های‌ سبز!
گُل‌های‌ بنفشه‌ می‌دوزد ـ راهبه‌ ـ
بر کتانی‌ کاه‌ْرنگ‌!
هفت‌ پرنده‌ی‌ منشور
به‌ چراغی‌ دودْرنگ‌ در پرواز!
کلیسا خُرناس‌ می‌کشد،
چون‌ خِرسی‌ خوابیده‌ به‌ پُشت‌!

چه‌ ظریف‌ُ چه‌ زیبا می‌دوزد!
امّا راهبه‌ را هوای‌ آن‌ بود
که‌ بَر کتان‌ِ روشن‌
گُل‌های‌ خیال‌ِ خویش‌ را سوزن‌ بزند!
چه‌ آفتاب‌ْگردانی‌،
چه‌ ماگنولیایی‌،
از پولک‌ُ رُبّان‌!
چه‌ زعفران‌ُ چه‌ مهتابی‌ بر مِنبَرِ مهراب‌!
در آش‌ْپزخانه‌ی‌ مُجاور، پنج‌ نارنج‌!
پنج‌ زخم‌ِ عیسا
دهان‌ باز می‌کنند در آلمریا!
دو سوار در چشمان‌ِ راهبه‌ می‌تازند!
حِسی‌ گُنگ‌ُ یاغی‌،
از جامه‌ عریانش‌ می‌کند!
نگران‌ چشم‌ دوخته‌ به‌ تپّه‌ها وُ اَبرها
وَ دلش‌
ـ که‌ خلاصه‌ی‌ شکر است‌ُ شاپسند ـ می‌شکند!

آه‌! در فراز چه‌ دشتی‌ست‌،
با بیست‌ خورشیدِ تواَمان‌!

امّا او هم‌ْچنان‌ سوزن‌ می‌زند گُل‌ها را،
آن‌ دَم‌ که‌ در نسیم‌
خورشیدُ پنجره‌های‌ مشبّک‌،
شطرنج‌ْبازی‌ می‌کنند!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : آوازِ کولی‌ِ دربه‌در

بیست‌ُ چهار کشیده‌،
بیست‌ُ چهار کشیده‌...
وَ مادرم‌ امشب‌
مَرا در لفافی‌ از نقره‌ می‌پیچد!
گزمه‌های‌ راه‌!
جرعه‌یی‌ آب‌ می‌خواهم‌!
آبی‌ سرشار ازماهی‌ُ زورق‌!
آب‌!
آب‌!
آب‌!
آب‌!
آه‌! سردارِ گزمه‌گان‌
که‌ در اتاقک‌ِ بالادست‌ِ خود نِشسته‌یی‌!
دست‌ْمالی‌ داری‌ تا من‌،
عَرَق‌ از چهره‌ بگیرم‌؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
صفحه  صفحه 105 از 129:  « پیشین  1  ...  104  105  106  ...  128  129  پسین » 
شعر و ادبیات

Yaghma Golruei | یغما گلرویی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA