انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 107 از 129:  « پیشین  1  ...  106  107  108  ...  128  129  پسین »

Yaghma Golruei | یغما گلرویی


زن

 


عنوان : قتل

(دو صدا در سپیده‌ی‌ ریور ساید درایو)

«ـ چه‌ جوری‌ بود؟»
«ـ یه‌ زخم‌ گُنده‌ رو گونه‌ش‌!
فقط‌ همین‌!
ناخونی‌ که‌ جِر می‌ده‌ یه‌ ساقه‌ رُ،
یه‌ خار که‌ فرو می‌ره‌،
تا ریشه‌های‌ کوچیک‌ِ فریادُ پیدا کنه‌ وُ
دریا وا بمونه‌!»

«ـ چه‌ جوری‌ بود؟ چه‌ جوری‌ ؟»
«ـ همین‌جور!»

«ـ واقعاً همین‌جور؟»
«ـ آره‌!
قلب‌ تنها بیرون‌ زَد!»

«ـ وای‌! وای‌! وای‌...»
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : نیویورک

به‌ فرناندو وه‌لا

زیرِ ضرب‌ها،
قطره‌های‌ خون‌ِ اردک‌!
زیرِ بخش‌ها،
قطره‌های‌ خون‌ِ سوسمار!
زیرِ جمع‌ها،
رودی‌ از خون‌ِ غلیظ‌!
رودی‌ که‌ آوازه‌خوان‌ پیش‌ می‌رَوَد،
از بین‌ِ خواب‌ْگاه‌های‌ کناره‌ی‌ شهر!
نقره‌ است‌ُ سیمان‌ُ نسیم‌،
در سپیده‌ی‌ دروغین‌ِ نیویورک‌!
می‌دانم‌ که‌ کوه‌ است‌!
عینکی‌ برای‌ علم‌،
می‌دانم‌!
لیکن‌ من‌ به‌ دیدن‌ِ خون‌ِ سیاه‌ آمده‌اَم‌،
نه‌ به‌ دیدن‌ِ آسمان‌!
به‌ دیدن‌ِ خون‌ِ سیاه‌ آمده‌اَم‌!
خونی‌ که‌ آبشاری‌ عظیم‌ می‌سازدُ
عقل‌ را به‌ نیش‌ِ ماران‌ دعوت‌ می‌کند!
همه‌ در نیویورک‌ زوزه‌ می‌کشند!

چهار میلیون‌ اُردک‌،
پنج‌ میلیون‌ خوک‌،
دو هزار کبوتر تا شاد کنند محتضران‌ را،
یک‌ میلیون‌ گاو،
یک‌ میلیون‌ گوسفند،
وَ دو میلیون‌ خروس‌ که‌ می‌شکنند آسمان‌ را!

باید هنگام‌ِ تیز کردن‌ِ خنجرها گریست‌!
باید هنگام‌ِ کشتن‌ِ سگ‌ها
ـ در جنون‌ِ روزِ شکار ـ گریست‌!

باید در گُرگ‌ُ میش‌
ایستاد در مُقابل‌ِ صف‌ِ شیرُ خون‌
وَ در برابر گُل‌های‌ کت‌ْبسته‌ی‌ تاجران‌ِ عطر!
اردک‌ها وُ کبوتران‌،
خوک‌ها وُ گوسفندان‌،
خون‌ِ خود را می‌نهند به‌ زیرِ ظرب‌ها،
وَ ماغ‌ِ دهشت‌ْناک‌ِ گاوان‌ِ بی‌احشا
درّه‌ را از درد می‌انبارد!
آن‌جا که‌ هودسن‌ مَست‌ می‌شَوَد از روغن‌!

من‌ متّهم‌ می‌کنم‌ تمام‌ِ کسانی‌ را
که‌ غافل‌ از نیمه‌ی‌ دیگرِ خویشند:
نیمه‌یی‌ که‌ فروشی‌ نیست‌ُ به‌ اوج‌ می‌بَرَد
کوه‌های‌ سیمانی‌ را
که‌ دل‌ِ جانوران‌ِ از یاد رفته‌ در آن‌ها می‌تَپَد
وَ همه‌ی‌ ما از آن‌ها به‌ ضیافت‌ِ متّه‌ها سقوط‌ می‌کنیم‌!

من‌ تُف‌ می‌کنم‌ به‌ صورت‌ِ شُما!
نیمه‌ی‌ دیگرم‌ گوش‌ به‌ من‌ دارد!
می‌بلعد!
می‌شاشد!
می‌پَرَد!
در بکارت‌ِ خود که‌ چون‌ کودکان‌ِ دربان‌،
سُمبه‌ می‌زَنَد حفره‌یی‌ را که‌ در آن‌،
سیرسیرک‌ها با شاخک‌هاشان‌ آواز می‌خوانند!
این‌ کوچه‌ است‌، نه‌ جهنّم‌!
این‌ میوه‌فروشی‌ست‌، نه‌ گورستان‌!
جهانی‌ از رودهای‌ پریشان‌ُ فاصله‌های‌ بعید است‌،
در پنجه‌ی‌ گُربه‌ وُ شکسته‌ زیرِ چرخ‌ها!

از دِل‌ِ دختران‌،
آوازِ کرم‌ها را می‌شنوم‌!

زنگارُ خمیرُ زلزله‌،
خودت‌ را که‌ شناوری‌ بَر اعدادِ اداره‌،
خاک‌ بر سَر کن‌!

چه‌ کنم‌؟
منظره‌ها را به‌ صف‌ کنم‌؟
به‌ صف‌ کنم‌ عشق‌هایی‌ را
که‌ به‌ زودی‌ تنها تصاویری‌ هستندُ
تنها قطراتی‌ از خون‌؟

(ایگناسوی‌ مقدس‌،
خرگوشی‌ کوچک‌ را کشت‌ُ
هنوز
لبانش‌ از شنیدن‌ِ زنگ‌ِ کلیسا می‌لَرزَد!)
نه‌!
نه‌!
نه‌!

من‌ افشا می‌کنم‌ دسیسه‌ی‌ این‌ سازمان‌ِ بایر را
که‌ از مرگ‌ها به‌ رادیو خبری‌ نمی‌دهد
وَ نابود می‌کنم‌ نظم‌ِ جنگل‌ها را،
تا طعمه‌ی‌ گاوهایی‌ شَوَم‌
که‌ ماغ‌هاشان‌ درّه‌ را می‌انبارَد!
آن‌جا که‌ هودسن‌
مَست‌ می‌کند از روغن‌!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : مرثیه

مارپیچ‌ِ براق‌ُ زَردی‌،
در آسمان‌ِ سیاه‌!

با دو چشم‌ زاده‌ شُدم‌ُ بی‌آن‌ها می‌میرم‌!
آه‌! خُدای‌ اندوه‌های‌ عمیق‌!

پَس‌ تنها یک‌ چراغ‌ِ نفتی‌ُ
یک‌ رواندازِ گُسترده‌ بر خاک‌!
کوشیدم‌ آن‌جا رَوَم‌ که‌ جای‌ْگاه‌ِ خوب‌ترین‌ آدمیان‌ است‌...
رفتم‌ُ اینک‌ تنها یک‌ چراغ‌ِ نفتی‌ُ
یک‌ رواندازِ گُسترده‌ بر خاک‌!
لیموهای‌ کوچک‌ِ لیموبُن‌!
به‌ باد بسپارشان‌!
آن‌ گاه‌ می‌دانی‌ که‌ تنها یک‌ چراغ‌ِ نفتی‌ُ
یک‌ رواندازِ گُسترده‌ بر خاک‌!

مارپیچ‌ِ براق‌ُ زَردی‌،
در آسمان‌ِ سیاه‌!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : غزل‌ِ ریشه‌ی‌ تلخ

ریشه‌های‌ تلخ‌ُ جهانی‌ از هزار مهتابی‌!

کوچک‌ترین‌ دست‌ها را هم‌،
توان‌ِ گشودن‌ِ دریچه‌های‌ آب‌ نیست‌!

کجا می‌رَوی‌؟ کجا؟ کجا؟
آسمانی‌ست‌ از هزار دریچه‌
ـ میدان‌ِ ستیزِ زنبورکان‌ِ کبود ـ
وُ ریشه‌های‌ تلخ‌!
تلخ‌!

رنجه‌ می‌شود در زیرِ هَر قدم‌،
در هَر صورت‌ُ
در ساقه‌ی‌ جوان‌ِ شبی‌ تازه‌ فرد آمده‌!

اِی‌! عشق‌!
دشمنم‌!
دندان‌ به‌ ریشه‌های‌ تلخت‌ فرو کن‌!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : کاباره

نئون‌های‌ شیشه‌ وُ آینه‌های‌ سبز!
پارالّا بر صحنه‌
مرگ‌ را به‌ گُفت‌ُ گو نِشسته‌!
مرگ‌ را به‌ نام‌ می‌خواندُ
او نمی‌آید!
مُشتریان‌ بغض‌هاشان‌ را فرو می‌دهند
وَ ریسه‌های‌ بُلندِ ابریشمی‌
در آیینه‌های‌ سبز ،
موج‌ بَر می‌دارند!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : غار

ضجّه‌یی‌ مدام‌ شنیده‌ می‌شود از غار...
(ارغوانی‌، روی‌ قرمز)

کولی‌ یادآورِ دیاری‌ دور است‌...
(باروها وُ مَردان‌ِ پرده‌پوش‌)

چشم‌ می‌گرداند صدایی‌ زخمی‌ را...
(سیاه‌، روی‌ قرمز)

غارِ سفیدی‌ می‌لَررزد،
در رنگی‌ مطلّا...
(سفید، روی‌ قرمز)
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : نشان

نشان‌ِ مادینه‌گی‌،
زیرِ شاخه‌های‌ سَرکش‌!
عفّتی‌ دیرینه‌ وُ نوزادِ بهار!
عریانی‌ِ من‌ خواهان‌ِ آن‌ است‌،
که‌ گُل‌ِ کوکب‌ِ سرنوشت‌ِ تو باشد!
زنبور،
نجوای‌ نَرم‌،
یا شرابی‌ چون‌ تو وُ جنون‌ِ محض‌!
لیکن‌ عشق‌ِ من‌،
به‌ یافتن‌ِِ جنون‌ِ مقدّس‌ِ نسیم‌ُ
سرودن‌ِ ترانه‌هاست‌!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : شش‌ سیم

گیتار،
به‌ گریه‌ می‌اندازد رؤیاها را!
ضجّه‌ی‌ ارواح‌ِ گُم‌ شُده‌
از دهان‌ِ مدوّرش‌ بیرون‌ می‌ریزد!

ستاره‌یی‌ عظیم‌ را می‌گرداند
ـ چون‌ یک‌ عنکبوت‌ ـ
تا به‌ دام‌ کشد آه‌ها را
در بشکه‌های‌ سیاه‌ِ شناور بر آب‌!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : ماه‌ِ نیمه

ماه‌،
می‌گُذرد بر آب‌!
آسمان‌ آرام‌ است‌!
ماه‌،
می‌گُذردُ چین‌ از آب‌ برمی‌ چیند!
غوکی‌ کوچک‌،
آینه‌ی‌ شکسته‌ییش‌ می‌پندارد!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : ترانه‌ی‌ پسرکی‌ با هفت‌ دِل‌

ترانه‌ی‌ پسرکی‌ با هفت‌ دِل‌

هفت‌ دل‌ بر دامن‌ِ من‌ است‌ُ
یکی‌ در این‌ میانه‌
از آنم‌ نیست‌!

بَر پُشت‌ْپسته‌های‌ بُلند
ـ مادر! ـ
آن‌جا که‌ باد را دیدار می‌کنم‌،
هفت‌ دختر با دستانی‌ گُشاده‌
مَرا در آینه‌هاشان‌ می‌بُردند!

جهان‌ را با ترانه‌ درنوشتم‌!
با دهانی‌ که‌ هفت‌ برگ‌ْچه‌ دارد!
در زورقی‌ ارغوانی‌!
بی‌بادبان‌، بی‌پارو...

در دشت‌های‌ دیگران‌ زیسته‌اَم‌
وَ آن‌ راز که‌ در حنجره‌ داشتم‌ را
افشا کردم‌،
بی‌که‌ خود بخواهم‌!

مادر قله‌های‌ بعید
آهن‌ هنگام‌ که‌ قلبم‌ بر انعکاسشان‌ بَر می‌شود
می‌آمیزم‌ خود را باخاطره‌ی‌ کوکبی‌
وَ یکی‌ می‌شوم‌ با باد!

هفت‌ دل‌ بر دامن‌ِ من‌ است‌ُ
یکی‌ در این‌ میانه‌ از آنم‌ نیست‌!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
صفحه  صفحه 107 از 129:  « پیشین  1  ...  106  107  108  ...  128  129  پسین » 
شعر و ادبیات

Yaghma Golruei | یغما گلرویی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA