ارسالها: 8724
#101
Posted: 14 Jan 2012 07:05
عنوان: ترانه 4
تو را دوستتَر میدارَم از سَرزمینِ خویش !
سَرزمینی که خلاصهی بَندْ است
و پیراهنِ حبسیانْ را
به عریانیِ جانِ منْ بخشیدهْ
هَمْ از روزِ نخستِ میلادِ دیدهگانِ گریانَم !
دوستتَرَت میدارَم از خورشیدْ
که دیریست سَرزدنْ در این دامنه را ـ به حیلهْ ـ لافْ میزَنَد !
دوستتَرَت میدارَم از ماهْ
که جراحتِ پنجهی هزارْ پلنگِ عاشقْ را بَر چهرهْ دارَد !
دوستتَرَت میدارَم از پرندگانْ
که لالْ میگُذَرَند !
از آبشارْ
که ذبحِ هزارْ عقابِ سَرچشمه را خبر میدَهَد
با کفْخونِ سُرخِ موجهایشْ !
از درختانْ
که دَستهی جانیِ تیغِ تَبَرْ میشوند
و بَرادرانِ هَمْریشهْ را دروْ میکنَند !
دوستتَرَت میدارم از تمامِ انسانها
که عصمتِ نامِ خود را بَرفروختهاند
به یکی بوسه بَر دستِ بیترحّمِ سلّاخْ !
�
تو را دوستتَر میدارَم از رؤیاهای خویش
چرا که تو به بارْ نشستنِ تمامِ رؤیاهایی !
بَرآوردِ تمامِ آرزوها !
مَرا از رفاقتی بیمَرزْ سَرشارْ میکنی
تا دوستْ بدارم جهانِ پیرامنِ خودْ را ،
آبشارُ خورشیدُ درختانْ را ،
پَرَندگانُ ماهُ سَرزمینَم را ،
و تو را !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#102
Posted: 14 Jan 2012 07:30
عنوان: ترانه 5
دوستَت میدارم !
چونان بلوطی که زخمِ یادگارِ عشقی بَرباد رفته را !
ستارهای که شب را
برای چشمک زدن !
و پرندهای اسیر
که پرندهی آزادی را !
تا رهایی به بار بنشیند ،
آنْ سوی حیرانیِ میلههای قفس !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#103
Posted: 17 Jan 2012 13:18
عنوان: ترانه 6
تو را دوست میدارم !
چرا که تو آزادی
در پسِ رنگینْکمانِ بیپُرسشِ سَربَندْ ،
در سایهْسارِ هَرْ چه نباید کرد ! ،
در بوسههای نخستِ هَرْ دیدار ،
و آن سوی نگاهِ عاصیاَم
که چشمانِ بیقرارِ هزارْ پَلَنگِ خسته
پیشْ از جهیدنِ واپسین را
با خودْ دارد !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#104
Posted: 17 Jan 2012 13:19
عنوان: ترانه 7
سپیدارها هیمه شُدنْ را انتظار میکشند
و فوّارهی شهامتِ سَروْ
از چهار انگشتِ جُربُزه بالا نمیرَوَد !
ساطورِ صاعقه کورْ است ،
در این باغِ سَربهزیر !
تو را دوست میدارم به روزگاری حقیر !
فرزندانِ تاریکِ قُرُقْ
عبورِ مَنگِ ستارگان را شُماره میکنَند
تیرُ کمانِ نادانیشان در کفْ !
خیابانْ مفروشِ قناریست
و نامِ کبودِ شبْ به عربده تکرار میشَوَد
در پَسْکوچههای پیر !
تو را دوست میدارم به روزگاری حقیر !
مرگْ موهبتیست که بهزنگاه میرسد
تا تختهبَندِ تَنْ از عذابی مضاعفْ رهایی یابد !
صلتِ شاعرانْ سُرمهدانِ خاموشیست !
گوشْ به زنگِ تلاوتِ نالهاند
این سایههای اسیر !
تو را دوست میدارم به روزگاری حقیر !
دوستَت میدارم ! اِی یقینِ بی زنگار !
به بازوانِ اَبَر شیشهاَم یارایی ببخشْ
تا سَرزمینم را بَر گُرده بگیرم
به کشفِ آفتابیترین انحنای زمین !
طوفانی از ترانه به پا کن !
آشفته کن بیشهی گیسَت را
چون بیرقِ رنگینی از ابریشمُ حریر !
تو را دوست میدارم به روزگاری حقیر!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#105
Posted: 17 Jan 2012 13:21
عنوان: ترانه 8
تو را دوست میدارم
و با تو
دیگَرَم به بیداریِ این گُسترهی خاموشُ آدمیانش نیاز نیست !
چرا که تو چهارْفصلِ سرزمینِ منی :
سردْتر از زمستانِ سَقّزْ ،
گرمْتر از تابستانِ اهواز ،
سبزْتر از بهارِ لاهیجانْ ،
و مطلّاتر از پاییزِ برگْافکنِ چیچستْ !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#106
Posted: 17 Jan 2012 13:24
عنوان: ترانه 9
دوستَت میدارم !
تو به زندگی میمانی !
به نوشیدنِ جرعهای آبْ در فاصلهی دو رؤیا !
به بوییدنِ عطرِ یکی نامهْ پیش از گشودنش !
به سلامِ هَر سپیدهْدَم !
به فرونشاندنِ عطشِ اطلسیها !
به زنگَ بیهنگامِ تلفن ،
با خبری گوارْ یا ناگوارْ !
به پرسیدنِ نشانیِ آشتی از عابری اَخمْآلودْ !
به گشودنِ پنجرهْ رو به بیحیاییِ باران !
به تماشای چهرهی ماهْ از شکافِ پَردهها !
به شبنمی که کنجِ چشمانِ یکی کودک مینشیند ،
آنسوی تَرکهی نخستِ ناظمِ دبستان !
به بوییدنِ گونهی سیبْ پیش از گاز زَدَن !
به شنیدنِ صفحهای پُرْغبارْ از خنیاگَری مُرده !
به تحریرِ شرحهشرحهی او در گردنههای گریانِ ترانه !
به قدم زدن در گورستانْ !
به ریسه رفتنِ فاحشهای تنها در شبِ تار !
به رقصِ پُر شتابِ پشهها ،
فراگِردِ چراغِ کوچه !
به بالا پَریدنِ گربه از دیوارْ
و به انتظارْ !
و من تو را دوست میدارم ،
چرا که دوست میدارم زندگی را ،
آبْ را و رؤیا را،
بوییدنِ نامه را ،
سلامِ سپیده و عطشِ اطلسی را ،
زنگِ تلفن و اَخمِ عابرْ را ،
ماه را و پنجره را ،
شکافِ پَرده و چشمانِ کودکْ را ،
بوسهی سیبُ غبارِ صفحه را ،
تحریرُ ترانه را ،
گورستانُ فاحشه را ،
رقصُ گربه را ،
و انتظار را !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#107
Posted: 17 Jan 2012 13:27
عنوان: ترانه 10
به خوابُ به رؤیاهایم دوستَت میدارَم !
در بیداریُ این کابوسِ بیامان !
در لحظههای نه مَنی
و در ساحلِ اقیانوسِ گستردهی اشکهای خویش
به هنگامِ تماشای کبوتری
که از آسمانِ بیکلاغِ آرزوهایم عبور میکنَد
تا آشیانهی منّورِ خورشید !
عنوان: ترانه 11
بگو چگونه بگویم : دوستَت میدارَم !
وقتی که مَردانِ گُرْگفته در بسترْ
این جمله را به روسپیانِ کهنْسالْ میگویند ؟
وقتی که این کلامْ
پیشْ از طلوعِ آدینهْ به زمزمه تکرارْ میشود
در گردابِ خویْ کردهی بوسه وُ خواهش ؟
چگونه بگویم دوستَت میدارَم ،
وقتی که کجْ کلاهْ رو به مُردابِ کبودِ سایهها
با دستانی گشودهْ بانگْ بَر میدارَد :
دوستتان میدارم !
و تُندْبادِ سیاهِ هلهلهْ
آسمان را به عفن میکشاند !
وقتی که این آیهی قُدسی وِردِ زبانِ آدمیانیست
که با قلبی میانِ دوپا وُ دشنهای در کف
کنجِ دِنجِ کوچههای قهرکنان را میکاوَند ؟
تنها یکی نگاه...
تا این کلامْ اَبَدی شَوَدْ میانِ ما دو تَنْ
و بشنویمَش
بیکه سخنی بَر لَب رانده باشیم !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#108
Posted: 17 Jan 2012 13:29
عنوان: ترانه 12
غیبَتَتْ حضورِ هراسْ استْ !
بیتو یکی کودکْ میشَوَمْ ،
گُمْ شُده در کوچههای هیولاییِ جهان !
کودکیْ که از کودکی
تنها طعمِ گُنگِ شیرِ مادرْ با اوست !
اُفتانْ میگُذَرَم از میانِ آدمیانی
که به فرمانِ عورتِ خویشْ پوزارْ میکشَند
به سانِ سیلْآبی که شنا را به آرزویی محالْ بَدَلْ میکنَد !
و منْ غرقْ میشَوَم ،
غرقْ میشَوَم ،
غرقْ میشَوَم...
حضورتْ غیبتِ هراسْ است !
بازمی گَردیُ تمامِ سیلْآبهای جهانْ تَبخیرْ میشَوَند !
با دَستانی سَرْشارْ از زیتونُ عَسلْ
و چشمانی که قهوهْزاری بیمَرزْ را تداعی میکنَند !
چونْ کبوترِ خیسیْ ،
در چالهای کنجِ لَبانَتْ بیتوته میکنَم
و آنْ کودکْ
عطرِ آغوشِ مادرْ را بازمییابَد !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#109
Posted: 17 Jan 2012 13:31
عنوان: ترانه 13
جارِ شادمانهی گنجشکان را روشنْتَر میشنوم ،
چرا که تو اینجایی !
شکوهِ خورشیدُ کفْکوبیِ بَرگها ،
پَنبههای وِلِنگارِ اَبرْ ،
لَنْترانیِ جوبارهی فروتنْ
این همه را خوشْتَر از همیشه میبینم ،
چرا که تو اینجایی !
تو آن اشارتِ روشنی
که آدمْ را
به بَر چیدنِ سیبِ سَرتَرین شاخه دعوت کردْ !
بهشتْ را به نیمْ نگاهِ تو فروختم
تا با تو
بَر گسترهی خاموشِ خاکْ
بهشتی نو بیآفرینم !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#110
Posted: 17 Jan 2012 13:32
عنوان: ترانه 14
از تو با بادها سخنْ خواهم گُفت !
از تو با پرندگانْ ،
از تو با فوّارههای روشنِ باغْ ،
از تو با آسمانْ سخنْ خواهم گُفت !
از تو با شبْ چراغِ ستارگانْ ،
از تو با خورشیدْ
ـ که تیغِ بُلَندِ آفتابیاَش را آخته به شبیخونِ شبْ ! ـ ،
از تو با قطرههای بازیگوشِ باران ،
از تو با طاقِ رنگینْکمانْ سخنْ خواهم گُفت !
از تو با چشمهها ،
از تو با رودها ،
از تو با اقیانوسها سخنْ خواهم گُفت !
با موجها وُ ماهیانُ مرغانِ سپیدِ ماهیْگیرْ...
از تو با درختانْ ، از تو با بیرقِ بنفشه ،
از تو با کودکانِ گردوْبازْ سخنْ خواهم گُفت !
از تو با بردگانِ نانْ ،
از تو با مردمانِ سادهی سَرزمینَم ،
از تو با تمامِ بَرگهای نانوشتهی جهانْ سخنْ خواهم گُفت !
از تو با عطرها وُ آینهها ،
از تو با خنیاگرانِ دورهْگَردْ ،
از تو با بلوغِ پَسْکوچهها ،
از تو با تنهاییِ انسانْ ،
از تو با تمامِ نفسهای خویشْ سخنْ خواهم گُفت !
تو را به جهانْ معرّفی خواهم کردْ ،
تا تمامِ دیوارها فروریزند
و عشقْ بَر خرابههای تباهیْ
مَستانه بگذَرَدْ !
رسالتِ دیگری در میانه نیستْ !
من به این رُباط آمدهام ،
تا تو را زندگی کنَم
و بمیرم !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***