انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 110 از 129:  « پیشین  1  ...  109  110  111  ...  128  129  پسین »

Yaghma Golruei | یغما گلرویی


زن

 


عنوان : چرک‌ نویس‌ِ کودکانه

بزرگترین‌ گناه‌ِ من‌
ـ اِی‌ شاه‌ْزاده‌ی‌ دریا چشم‌ ! ـ
دوست‌ داشتن‌ِ کودکانه‌ی‌ تو بود !
( کودکان‌ْ عاشقان‌ِ بزرگند...)

نخستین‌ْ ( و نه‌ آخرین‌ ! ) اشتباه‌ِ من‌
زندگی‌ِ کولی‌ْوارَم‌ بود !
آماده‌ بودنَم‌
بَرای‌ حیرت‌ از عبورِ ساده‌ی‌ شب‌ُ روز
و برای‌ هزار پاره‌ شدن‌
در راه‌ِ هَر زنی‌ که‌ دوستَش‌ می‌داشتم‌ !
تا از آن‌ پاره‌ها شهری‌ بسازد
و آن‌ گاه‌
تَرکم‌ کنَد !

لغزش‌ِ من‌ دیدن‌ِ کودکانه‌ی‌ جهان‌ بود !
اشتباهَم‌ ،
بیرون‌ کشیدن‌ِ عشق‌ از سیاهی‌ به‌ سوی‌ نور
و گشودن‌ِ آغوشم‌
هم‌چون‌ دریچه‌های‌ دِیر
به‌ روی‌ تمام‌ِ عاشقان‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : باغ

آن‌ هنگام‌ که‌ دوستَت‌ می‌دارم‌ ،
بارانی‌ سبزْ باریدن‌ می‌گیرد !
بارانی‌ آبی‌ ،
بارانی‌ سُرخ‌ ،
بارانی‌ رَنگ‌ در رنگ‌ !
از مژگانَم‌ گندم‌ می‌روید ،
انگور ،
انجیر ،
لیمو و ریحان‌ !

آن‌ هنگام‌ که‌ دوستَت‌ می‌دارم‌ ،
ماه‌ از من‌ سَر می‌زَنَد ،
تابستان‌ نطفه‌ می‌بَندَد ،
چشمه‌ها می‌جوشند
و پرندگان‌ِ مهاجِر بازمی‌گردند !

وقتی‌ به‌ قهوه‌ْخانه‌ می‌رَوَم‌
دوستانَم‌
مرا باغی‌ می‌پندارند !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : طبیعت‌ِ مَرد

هَر مَرد برای‌ عاشق‌ شدن‌
به‌ یک‌ دقیقه‌ احتیاج‌ دارد
و برای‌ فراموش‌ کردن‌
به‌ چندین‌ قَرن‌ !


.......



عنوان : گزارش‌ِ محرمانه‌ از سرزمین‌ِ مُشت‌ !

دوستان‌ !
شعرْ به‌ چه‌ کار می‌آید
اگر نتواند جارِ عصیان‌ باشد ؟
شعرْ به‌ چه‌ کار می‌آید
اگر نتواند به‌ وقت‌ِ نیاز
آتشفشان‌ها را بیدار کنَد ؟
شعرْ به‌ چه‌ کار می‌آید
اگر تاج‌ از سَرِ ستمگران‌ بَر نگیرد ؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  ویرایش شده توسط: SARA_2014   
زن

 


عنوان : قیاس‌ِ عشق

بانو !
من‌ مثل‌ِ دیگران‌ عاشقَت‌ نیستَم‌ !
اگر آن‌ها اَبر را به‌ تو می‌دَهَند ،
من‌ باران‌ را نثارَت‌ می‌کنَم‌ !
اگر آن‌ها فانوس‌ْ را به‌ تو می‌دهند ،
من‌ ماه‌ْ را در دستانَت‌ می‌گذارم‌ !
اگر آن‌ها شاخه‌ای‌ رابه‌ تو می‌دهند،
من‌ جنگل‌ را پیشکشَت‌ می‌کنَم‌ !
و اگر آن‌ها زورقی‌ را به‌ تو می‌دهند ،
من‌ سفر را به‌ تو تقدیم‌ می‌کنَم‌ !


........



عنوان : شروع‌ِ تاریخ

رازی‌ با من‌ نیست‌...
قلبم‌ کتابی‌ گشوده‌ است‌ !
خواندنش‌ برای‌ تو مشکل‌ نیست‌ ، عشق‌ِ من‌ !
زندگی‌اَم‌
از روزی‌ آغاز شُد
که‌ دِل‌ به‌ تو دادَم‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  ویرایش شده توسط: SARA_2014   
زن

 


عنوان : دوازده‌ گُل‌ِ سرخ‌ بَر گیسوان‌ِ بِلقِیس

1
او می‌دانست‌ من‌ کشته‌ می‌شوم‌
و من‌ می‌دانستم‌
که‌ او کشته‌ خواهد شُد !
هَر دو پیش‌ْبینی‌ دُرُست‌ بود !
او چون‌ پروانه‌ای‌ بَر ویرانه‌های‌ قرن‌ِ جهالت‌ غلتید
و من‌
میان‌ِ دنده‌های‌ این‌ قرن‌ْ
( که‌ شعرُ نگاه‌ِ زَن‌ُ گُل‌ِ سُرخ‌ِ رهایی‌ را می‌بلعد ! )
درهَم‌ شکستم‌ !

2
می‌دانستم‌ او کشته‌ می‌شَوَد !
او در عصرِ زِشتی‌
زیبا بود ،
در عصرِ پَلَشتی‌ْ
زلال‌ ،
و در عصرِ انسان‌ْکشی‌ْ انسان‌ْ !
لعل‌ِ نابی‌ بَر سُفال‌ْ
و زنی‌ اساطیری‌ در میان‌ِ زنان‌ِ مصنوعی‌ !

3
می‌دانستم‌ او کشته‌ می‌شَوَد !
چشمانَش‌ به‌ شب‌های‌ بغداد می‌مانِست‌
و گیسَش‌
به‌ رودی‌ از یاقوت‌های‌ سُرخ‌ !
این‌ دیار ،
سبزی‌ِ هزار نخل‌ْ در نگاه‌ِ بِلقِیس‌ را
تاب‌ نیاورد !

4
می‌دانستم‌ او کشته‌ می‌شَوَد
زیرا قبله‌نمای‌ غرورَش‌
از قبله‌نمای‌ جزیره‌ی‌ عرب‌ سَر بود !
شکوه‌ِ او نگذاشت‌ در قرن‌ِ تزلزل‌ زندگی‌ کنَد !
روح‌ِ منوّرِ او را
یارای‌ ماندن‌ در تاریکی‌ نبود !

5
غرورِ بُلَندَش‌
دنیا را برای‌ او کوچک‌ کرد
پَس‌ چمدانش‌ را بَست‌
و بی‌حرف‌ُ بَر نوک‌ِ انگشت‌ْ تَرکش‌ کرد...

6
نمی‌ترسید که‌ سرزمین‌ِ مادری‌اش‌ جانَش‌ را بگیرَد ،
می‌ترسید که‌ این‌ سرزمین‌
خود را از بین‌ بِبَرَد !

7
چون‌ اَبرِ پُربارِ شعرْ
شراب‌ُ عسل‌ ،
پرستو و یاقوت‌ِ سرخ‌ را
بَر دفاترَم‌ اَفشاند
و بادبان‌ُ پرندگان‌ْ
و شب‌های‌ سَرشارِ یاس‌ را بَر احساسم‌...
آن‌سوی‌ رفتَنَش‌
عصرِ آب‌ْ به‌ پایان‌ رسید
و عصرِ عطش‌ آغاز شُد !

8
همیشه‌ حس‌ می‌کردم‌ در حال‌ِ رفتن‌ است‌ !
در چشمانش‌ همواره‌ بادبانی‌ بَرافراشته‌ بود
آماده‌ی‌ سفر
و بَر پِلک‌هایش‌
هواپیمایی‌ آماده‌ی‌ اوج‌ گرفتن‌ !
در کیف‌ِ دستی‌اَش‌
ـ از روزِ نخست‌ِ پیوندمان‌ ـ
پاسپورت‌ و بلیط‌ِ هواپیما
و ویزای‌ ورود به‌ سرزمینی‌ ناشناخته‌ بود !
یک‌ بار از او پُرسیدم‌ :
چرا این‌ همه‌ کاغذْپاره‌ را همیشه‌ با خود داری‌ ؟
گُفت‌ :
وعده‌ی‌ دیداری‌ با رنگین‌ْکمان‌ دارم‌ !

9
وقتی‌ کیفَش‌ را
از میان‌ِ خرابه‌های‌ انفجار به‌ دستم‌ دادند
و من‌ پاسپورت‌ْ
بلیط‌ِ هواپیما و ویزایش‌ را دیدم‌ ،
دانستم‌ که‌ با بِلقیس‌ زندگی‌ نمی‌کردم‌ !
من‌ همسرِ یک‌ رنگین‌ْکمان‌ بودم‌ !

10
وقتی‌ زن‌ِ زیبایی‌ می‌میرد ،
زمین‌ تعادل‌ِ خود را از دست‌ می‌دهد !
ماه‌ْ صد سال‌ عزای‌ عمومی‌ اعلام‌ می‌کند
و شعرْ بی‌کار می‌شود !

11
بِلقِیس‌ !
بِلقِیس‌ !
بِلقِیس‌ !
آهنگ‌ِ نام‌ِ تو را دوست‌ می‌داشتم‌
بارها زمزمه‌اَش‌ می‌کردم‌
و از بُردن‌ِ نام‌ِ تو در کنارِ نام‌ِ خودم‌ می‌ترسیدم‌ !
مثل‌ِ ترسیدن‌ از گِل‌ْآلودْ شُدن‌ِ دریاچه‌ای‌ زُلال‌
یا بَدْآهنگ‌ کردن‌ِ یک‌ سمفونی‌ِ زیبا !

12
این‌ زن‌ نباید بیش‌ از این‌ زندگی‌ می‌کرد !
خود نیز چنین‌ نمی‌خواست‌ !
او به‌ شعله‌ی‌ فانوسی‌ می‌مانست‌ !
چون‌ لحظه‌ای‌ شاعرانه‌
که‌ پیش‌ از سطرِ آخرْ
به‌ انفجار می‌رسد...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  ویرایش شده توسط: SARA_2014   
زن

 


عنوان : بگو دوستم‌ می‌داری‌ !

بگو دوستم‌ می‌داری‌ تا زیباتَر شَوَم‌ !
بگو دوستم‌ می‌داری‌ تا انگشتانَم‌ مطلّا شَوَند
و ماه‌ از پیشانی‌اَم‌ بتابَد !

بگو دوستَم‌ می‌داری‌ تا زیرُ رو شَوَم‌ !
تبدیل‌ شَوَم‌ به‌ خوشه‌ای‌ گندم‌ یا یکی‌ نَخل‌ْ !
بگو ! دِل‌ْدِل‌ْ نکن‌ که‌ دِل‌ْ
دِل‌ْدِل‌ْ را نمی‌پذیرَد !

بگو دوستَم‌ می‌داری‌ تا به‌ قدّیسی‌ بَدَل‌ شَوَم‌ !
بگو دوستَم‌ داری‌ تا از کتاب‌ِ شعرم‌ کتاب‌ِ مقدس‌ْ بسازی‌ !
تقویم‌ را واژگون‌ می‌کنَم‌ اگر تو بخواهی‌ !
فصل‌ها را جابه‌جا می‌کنَم‌ ،
امپراتوری‌ِ زنان‌ را بَر پا می‌دارم‌ اگر تو بخواهی‌ !

بگو دوستَم‌ می‌داری‌ تا شعرهایم‌ بجوشند
و واژگانَم‌ الهی‌ شوند !
عاشقم‌ باش‌ تا با اسب‌ به‌ فتح‌ِ خورشید بروم‌ !
دِل‌ْدِل‌ نکن‌ !
این‌ تنها فرصت‌ِ من‌ است‌ تا بیاموزم‌
و بی‌آفرینَم‌ !


..........



عنوان : یاوران‌ِ شعر

من‌ سَروِ آتَشَم‌ !
پیام‌ْآورِ رؤیا !
دهان‌ِ پنج‌ میلیون‌ عاشق‌ْ !
اندوه‌ْگساران‌ در آغوش‌ِ من‌ آرام‌ می‌گیرند ،
تا برایشان‌ کبوتری‌ بی‌آفرینَم‌
یا بوته‌ی‌ یاسی‌ !
یاران‌ !
من‌ آن‌ زخمم‌
که‌ هرگز سلطه‌ی‌ دشنه‌ را نپذیرفت‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  ویرایش شده توسط: SARA_2014   
زن

 
دفتر دوم : مارگوت بیکل





عنوان : مارگوت بیکل

1

وقتی‌ که‌ همه‌ چیز
به‌ تمامی‌ در خاموشی‌ غرقه‌ شوند ،
سکوت‌ را
مجال‌ِ آن‌ هست‌
که‌ به‌ خانه‌ اَندَر شَوَد
تا روح‌ْ
در مه‌ِ روزْمره‌گی‌
پنهان‌ نماند !

2

گاه‌ از عبورِ طوفان‌ُ صاعقه‌
شاخ‌ُ برگ‌ِ درخت‌ِ زندگی‌
بَر خاک‌ می‌غلتد
اما تنه‌ پابَرجاست‌
اُستوارُ خَدَنگ‌...
هَر چه‌ ریشه‌ها عمیق‌تَر باشند ،
سَرشاخه‌ها به‌ خورشید نزدیک‌تَرَند !

این‌ چنین‌ است‌
که‌ شاخه‌های‌ تازه‌ وُ
برگ‌های‌ سبز
دوباره‌ می‌رویند !

3

از رؤیاهایت‌ مهراس‌ !

رؤیاهایی‌ از خودت‌
و از آن‌ چه‌ نیستی‌ !
رؤیاهایی‌ از خودت‌
و از آن‌ چه‌ نداری‌ !

از رؤیاهایت‌ مهراس‌ !
در رؤیا
چهره‌ی‌ واقعی‌ِ خویش‌ را به‌ داوری‌ بنشین‌
و گاه‌ِ بیداری‌
صورت‌ِ رؤیاپوش‌ِ خود را
به‌ آب‌ مَشوی‌ !

4

گذشته‌
می‌گُذَرَد !
حال‌ْ
طماع‌ است‌ !
آینده‌ْ
هجوم‌ می‌آوَرَد !

بهتر بگویمت‌ :
بر گذشته‌ چیره‌ شو !
حال‌ْ را داوری‌ کن‌ !
و آینده‌ را بیاغاز !

5

تُندْبادِ تعهّدی‌ که‌ بَر دوش‌ می‌بَری‌
اندیشه‌ها را
فَراگِردِ وجودت‌
بیدار می‌کنَد !
در نُه‌توی‌ جانَت‌
آنان‌ را در هَم‌ می‌فشاردُ
گَردُ غبارِ روحَت‌ را می‌زداید...

تُندْبادِ تعهّدی‌ که‌ بَر دوش‌ می‌بَری‌
رؤیاهای‌ روشن‌ِ تو را
از حصارِ دیرْسالشان‌
می‌رهانَد !

6

دیرْزمانی‌
اندک‌ْ زمان‌ بودن‌ْ ،
هَر دَم‌
دگرْ بارْ توان‌ِ رفتن‌ْ داشتن‌ ،
هیچ‌ْ
از برای‌ همیشه‌ !

7

در زایشی‌ پُر تلاطم‌
استوارُ کوشا
این‌ قلب‌ِ زندگی‌ست‌
که‌ می‌تَپَد !

8

بی‌طاقت‌ُ اندوه‌ْگینی‌ !
تکه‌ تکه‌ ،
اینجا و آنجایی‌ !
در امیدهای‌ ناامید ،
آرزوهایی‌ که‌ قَد کشیدند
و به‌ بار ننشستند !

دوست‌ِ من‌ !
تو بی‌تابی‌ و بی‌تابی‌اَت‌ ،
آرامش‌ِ جانَت‌ را
نهان‌ می‌کنَد !
برخیز !
از تصادم‌ با هیچ‌ صخره‌ای‌ مهراس‌
و با تخته‌ْپاره‌ها
زورقی‌ تازه‌ به‌ پا کن‌ !

9

وقتی‌ که‌ مرگ‌ ما را برُباید
ـ تو را و مرا ـ
نباید که‌ در پایان‌ِ راه‌ِمان‌
علامت‌ِ سوالی‌
بَر جای‌ بمانَد !
تنها نقطه‌ای‌ ساده‌...
همین‌ُ بَس‌ !
چرا که‌ ما
در حیات‌ِ کوتاه‌ِ خویش‌
فرصت‌های‌ بی‌شماری‌ داریم‌
اگر دریابیمشان‌ !

10

سرانجام‌ روزی‌
ـ امروز یا فردا ـ
در افق‌ِ زندگی‌اَت‌
غروب‌ِ آفتاب‌
حضورِ سُرخَش‌ را اعلام‌ می‌کنَد !

نورَش‌ را آسان‌تَر می‌توان‌ شناخت‌
اگر چشم‌هایمان‌ را
به‌ هنگام‌
آماده‌ی‌ دیدن‌ِ فرازُ فرودِ زندگی‌ کنیم‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  ویرایش شده توسط: SARA_2014   
زن

 
دفتر سوم : ناظم حکمت





عنوان : اتوبیوگرافی

سال‌ِ هزارُ نهصدُ دو به‌ دنیا اومدم‌ !
هیچ‌ وقت‌ به‌ محل‌ِ تولّدم‌ بَرنگشتم‌ !
بَرگشتن‌ُ دوس‌ نَدارَم‌ !
سه‌ ساله‌گی‌ تو حَلَب‌ْ نوه‌ی‌ پاشا بودم‌ !
نوزده‌ ساله‌گی‌ دانش‌ْجوی‌ دانش‌ْگاه‌ِ مسکو !
چهل‌ُ نُه‌ ساله‌گی‌ هَم‌ تو مسکوْ مهمون‌ِ چکا بودم‌ !
از چهارده‌ ساله‌گی‌ شاعری‌ کارَم‌ شُد !
یه‌ عدّه‌ گیاها و ماهیای‌ جورواجورُ می‌شناسَن‌ ،
مَنَم‌ جُداییای‌ جورواجورُ !
یه‌ عده‌ اسم‌ِ ستاره‌ها رُ اَزبَرَن‌ ،
مَنَم‌ اسم‌ِ حسرتا رُ !
هَم‌ تو هُتلای‌ بزرگ‌ خوابیدم‌ هَم‌ تو سلولای‌ کوچیک‌ !
اعتصاب‌ِ غذا کردم‌ ،
گرسنه‌گی‌ کشیدم‌ ،
اما غذای‌ خوش‌ْمَزّه‌ای‌ نیس‌ که‌ طعمش‌ُ نچشیده‌ باشم‌ !
تو سی‌ ساله‌گی‌ می‌خواستن‌ دارَم‌ بزنن‌ !
تو چهل‌ُ هَش‌ ساله‌گی‌ می‌خواستن‌ مدال‌ِ صُلح‌ بِهِم‌ بِدَن‌ ،
که‌ دادَن‌ !
تو سی‌ُ شیش‌ ساله‌گی‌ شیش‌ سال‌ از عُمرَم‌ ،
صرف‌ِ گذشتن‌ از چهار متر بتون‌ِ مسلّح‌ شُد !
تو پنجاه‌ ساله‌گی‌ْ هیجده‌ ساعته‌ از مسکو رَفتَم‌ هاوانا !
لِنین‌ُ ندیدَم‌ امّا سال‌ِ بیست‌ُ چهار کنارِ تابوتِش‌ نگهبانی‌ دادَم‌ !
سال‌ِ شصت‌ُ یک‌ کتاباش‌ُ زیارَت‌ کردَم‌ !
خواستن‌ من‌ُ از حزبَم‌ جُدا کنَن‌ امّا نتونستَن‌ !
زیرِ آوارِ بُتای‌ گُنده‌ هَم‌ لِه‌ نَشُدَم‌ !
سال‌ِ پنجاه‌ُ دو با یه‌ دوست‌ِ جوون‌ تو وسط‌ِ دریا به‌ طرف‌ِ مرگ‌ می‌رَفتَم‌ !
تو همون‌ سال‌ْ
با قلب‌ِ تَرَک‌ْ تَرَک‌ْ چهارْ ماه‌ رو شیکم‌ خوابیدم‌ُ
منتظرِ رسیدن‌ِ مَرگ‌ْ موندَم‌ !
به‌ زنایی‌ که‌ دوستشون‌ داشتَم‌ حسودی‌ کردَم‌ !
حتا به‌ چارلی‌ حسادت‌ نکردم‌ !
نسبت‌ به‌ زنایی‌ که‌ دوستشون‌ داشتَم‌ وفادار نبودم‌ ،
اما پُشت‌ِ سَرِ دوستام‌ یه‌ کلمه‌ حرف‌ از دَهَنَم‌ دَرنیومَد !
مَس‌ شُدَم‌ اما اَلکلی‌ نه‌ !
سَر بُلَندَم‌ که‌ نونَم‌ُ با عرق‌ِ پیشونیم‌ درآوردم‌ !
واسه‌ دِل‌ْخوشی‌ِ دوستام‌ دروغ‌ گُفتَم‌ !
واسه‌ اذیت‌ نکردنشون‌ !
گاهی‌ وَقتا هَم‌ همینطوری‌ دروغ‌ گُفتَم‌ !
سوارِ قطارُ هواپیما شُدَم‌ !
( خیلیا هستن‌ که‌ تا حالا سوار نشُدَن‌ ! )
اُپِرا رفتم‌ !
( خیلیا نمی‌تونَن‌ بِرَن‌ ! اصلاً نمی‌دونَن‌ چی‌ هَست‌ ! )
اون‌ جاهایی‌ که‌ همه‌ی‌ آدما می‌رَن‌
من‌ از سال‌ِ بیست‌ُ یک‌ به‌ این‌ طَرَف‌ نَرَفتَم‌ !
مسجدُ کلیسا وُ کنیسا وُ معبدُ پیش‌ِ دعانویس‌...
اما گاهی‌ وَقتا گذاشتَم‌ بَرام‌ فال‌ِ وَرَق‌ بگیرَن‌ !
نوشته‌هام‌ به‌ سی‌ْ چهل‌ زبون‌ ترجمه‌ شُدَن‌ ،
اما تو تُرکیه‌ی‌ خودَم‌ به‌ زبون‌ِ تُرکی‌ِ خودَم‌ ممنوعَن‌ !
هنوز سرطان‌ نگرفتَم‌ !
( لازمَم‌ نیس‌ که‌ بگیرم‌ ! )
نخست‌ وزیرُ این‌ جور چیزا هَم‌ نشُدَم‌ !
(دوسَم‌ ندارم‌ که‌ بِشَم‌ ! )
جنگ‌ْ نرفتَم‌ !
شبونه‌ رو به‌ پناه‌ْگاه‌ْ نَدُییدم‌ !
وقت‌ِ حمله‌ی‌ هوایی‌ رو زمین‌ دراز نکشیدم‌ اما تو شصت‌ ساله‌گی‌ عاشق‌ شدم‌ !

خلاصه‌ کنَم‌ رُفَقا !
حتا اگه‌ همین‌ امروز تو بِرلین‌ْ از غصه‌ دِق‌ کنم‌ ،
بازم‌ می‌تونَم‌ بگم‌ که‌ مِث‌ِ آدم‌ زندگی‌ کردَم‌ !
اما این‌ که‌ چِقَد دیگه‌ زنده‌ام‌ُ
چی‌ به‌ سَرَم‌ْ میادُ هیشکی‌ نمی‌دونه‌ !

این‌ اتوبیوگرافی‌ 11 سپتامبر 1961 در برلین‌ قلمی‌ شُد !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  ویرایش شده توسط: SARA_2014   
زن

 


عنوان : آرزو

کاش‌ می‌شُد
سَرَم‌ را یک‌ هفته‌ در گَنجه‌ای‌ بگذارم‌ !
در گنجه‌ای‌ تاریک‌ُ تهی‌
با قفل‌ِ دُرُشتی‌ بَر دریچه‌اَش‌
و به‌ جای‌ آن‌
بَر شانه‌های‌ خودْ چناری‌ بکارَم‌
و برای‌ هفته‌ای‌
در سایه‌اَش‌ بیاسایم‌ !


........



عنوان : دوستَت‌ دارَم

دوستَت‌ دارَم‌ ،
چون‌ْ نان‌ُ نمک‌
چون‌ْ لبان‌ِ گُرْگرفته‌ی‌ تَب‌ْدار
که‌ نیمه‌ شب‌ْ در شهوت‌ِ قطره‌ای‌
به‌ شیرِ آبی‌ می‌چسبَند !

دوستَت‌ دارَم‌،
چون‌ دقایق‌ِ شَک‌ْ ،
انتظارُ دِل‌ْواپَسی‌
هنگام‌ِ گشودن‌ِ بسته‌ای‌ بزرگ‌
که‌ از درون‌ِ آن‌ بی‌خبری‌ !

دوستَت‌ دارَم‌ ،
چون‌ْ اولین‌ سفرْ با هواپیما
بَرفرازِ اقیانوس‌ !
چون‌ هیاهوی‌ درونَم‌ ،
لرزش‌ِ دِل‌ُ دَستَم‌ ،
در آستانه‌ی‌ دیداری‌ در استانبول‌ !

دوستَت‌ دارَم‌ ،
چون‌ْ گُفتَن‌ِ : شُکرِ خدا ! زنده‌ام‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  ویرایش شده توسط: SARA_2014   
زن

 


عنوان : ترانه‌ها

ترانه‌های‌ انسان‌ها ،
زیباتَر از خودِ آن‌هاست‌ !
امیدوارتَرُ غمناک‌تَر
و با عُمری‌ درازتَر...

بیش‌ از خودِ انسان‌ها
ترانه‌هایشان‌ را دوست‌ می‌دارَم‌ !
بی‌انسان‌ها زیسته‌ام‌ ،
بی‌ترانه‌ هرگز !
به‌ عشق‌ِ خودْ خیانَت‌ کرده‌ام‌ ،
به‌ ترانه‌ هرگز !
ترانه‌هایم‌ نیز به‌ من‌ خیانَت‌ نکردند !
ترانه‌ها را ـ به‌ هَر زبانی‌ که‌ خوانده‌ شدند ـ فهمیدم‌ !

هَر چه‌ در این‌ جهان‌ خوردم‌ و نوشیدم‌ ،
هَر چه‌ را جستجو کردم‌ و یافتَم‌ ،
هَر چه‌ را دیدم‌ُ شنیدم‌ ،
هَر چه‌ را حس‌ کردم‌ُ دانستَم‌ ،
هیچ‌ کدام‌ مرا به‌ قدرِ ترانه‌ها خوشنود نکرد !

20 سپتامبر 1960


.........



عنوان : تو

تو مزرعه‌ای‌ ، من‌ تراکتور !
تو کاغذی‌ ، من‌ ماشین‌ْ تحریر !
همسرم‌ !
مادرِ پسرم‌ !
تو ترانه‌ای‌ ، من‌ گیتار !

من‌ شبی‌ دَم‌ْ کرده‌ام‌
با بادی‌ وَزَنده‌ از جنوب‌ ،
تو زنی‌ در ساحل‌ که‌ از پِی‌ِ نور پَرسه‌ می‌زَنَد !
من‌ آبَم‌ ، تو تشنه‌ای‌ !
من‌ عابری‌ در خیابانَم‌ ،
تو پنجره‌ای‌ که‌ به‌ صدا کردن‌ِ من‌ گشوده‌ می‌شَوَد !
تو چینی‌ ،
من‌ لشکرِ مائو !
تو یک‌ دخترِ چهارده‌ساله‌ی‌ فیلیپینی‌ هستی‌ ،
من‌ از چنگ‌ِ ملوان‌ِ آمریکایی‌ نجاتَت‌ می‌دَهَم‌ !

تو دهکده‌ای‌ هستی‌ در کوه‌های‌ آناتولی‌ !
تو شهرِ منی‌ ! ( زیباترین‌ و غم‌انگیزترین‌ ! )
تو فریادِ کمَکی‌ !
تو سرزمین‌ِ منی‌ ،
من‌ پلّه‌هایی‌ که‌ به‌ تو ختم‌ می‌شَوَد !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  ویرایش شده توسط: SARA_2014   
صفحه  صفحه 110 از 129:  « پیشین  1  ...  109  110  111  ...  128  129  پسین » 
شعر و ادبیات

Yaghma Golruei | یغما گلرویی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA