انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 112 از 129:  « پیشین  1  ...  111  112  113  ...  128  129  پسین »

Yaghma Golruei | یغما گلرویی


زن

 


عنوان : آوازهای‌ نو

عصر می‌گوید : « ـ تشنه‌ی‌ سایه‌اَم‌ ! »
ماه‌ می‌گوید : « ـ تشنه‌ی‌ ستاره‌ام‌ ! »
چشمه‌ در حسرت‌ِ لَب‌ها می‌سوزَد
و آه‌ها از پِی‌ِ بادند !

من‌ حریص‌ِ عطرُ لَبخندم‌ !
حریص‌ِ آوازهای‌ نو ،
بی‌ ماه‌ُ سوسن‌های‌ سپیدُ بی‌عشق‌های‌ پژمرده‌ی‌ بی‌جان‌ !
سرودی‌ از فردا که‌ مُرداب‌های‌ آینده‌ را بی‌آشوبَد
و لجن‌ها و موج‌هایش‌ را غرقه‌ی‌ امید سازد !

شعری‌ منوّرُ انسانی‌ ،
سَر ریزِ اندیشه‌
تعمید یافته‌ به‌ اندوه‌ و رؤیا و به‌ دِل‌ تنگی‌ !
سرودی‌ که‌ قامَتَش‌ غزل‌ نباشد
و سکوت‌ِ خانه‌ را بی‌انبارَد !
فوجی‌ کبوترِ کور پَر کشیده‌ به‌ بی‌سو...

شعری‌ که‌ به‌ هَر جانی‌ اثر کنَد
از روح‌ِ بادها بگذرد
و سَرْانجام‌ در شادمانی‌ِ دِلی‌ آرام‌ گیرد !


.........



عنوان : ترانه‌ی‌ بهاری

1
کودکان‌ شادُ پُر هیاهو از مدرسه‌ باز می‌گردند
و آوازهای‌ نوبَرِشان‌ در هوای‌ ناب‌ِ آوریل‌ منتشر می‌شود !
سکوت‌ِ بی‌تَه‌ِ کوچه‌ شادی‌ِ خُفته‌ای‌ست‌ که‌ فرو می‌ریزد
با خنده‌هایی‌ از نقره‌ی‌ خام‌ !

2
بَر کوره‌ راه‌ِ غروب‌ از صف‌ِ گُل‌های‌ باغ‌ می‌گُذرم‌
و بارِ هِق‌ هِق‌ِ خود را
می‌رهانَم‌ از دیده‌گان‌ْ...

بَر فرازِ یکه‌ کوه‌
گورستان‌ِ دهکده‌ به‌ کشت‌ زاری‌ می‌ماند
بار گرفته‌ از جمجمه‌ها !
سَروها به‌ گُل‌ نشسته‌اند
چونان‌ جمجمه‌هایی‌ عظیم‌ که‌ ـ غرقه‌ی‌ اندیشه‌ و عطر ـ
دور دست‌ را نظاره‌ می‌کنَند
با چشم‌ خانه‌های‌ تُهی‌ و گیسوان‌ِ سبزِ سپُرده‌ به‌ باد...

اِی‌ آوریل‌ِ الهی‌
که‌ با بغلی‌ عطرُ آفتاب‌ می‌آیی‌ !
جمجمه‌های‌ شکفته‌ را پُر کن‌ از آشیانه‌های‌ طلایی‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : همسرِ بی‌وفا

به‌ لیدیا کابره‌ را و کنیزِ سیاهَش‌

و تا رود بُردَمَش‌
با خیال‌ِ بِکارَتَش‌ ،
ولی‌ شوهر داشت‌ !
ماجرا در شب‌ِ سانتیاگو بود
و با وظیفه‌ای‌ همراه‌ !
فانوس‌ها خاموش‌ شُدند و زنجره‌ها روشن‌ !
در آخرین‌ پیچ‌
پستان‌های‌ خُفته‌اش‌ چونان‌ سُنبُلی‌ بَر من‌ گشوده‌ شُدند
چندان‌ که‌ سودمشان‌ .
آهارِ زیر دامَنَش‌ صدایی‌ کرد
چون‌ ابریشمی‌ دَریده‌ به‌ دَه‌ خنجر !
قلّه‌ بی‌نورِ ماه‌ْ ،
درخت‌ها بالیده‌
و افق‌ که‌ چون‌ سگی‌
در دور دست‌ِ رود پارس‌ می‌کرد...

آن‌ سوی‌ تمشک‌ها ،
نِی‌ها و خارها ،
چاله‌ای‌ در ماسه‌ کندَم‌
زیرِ بوته‌ی‌ موی‌ او !
کراواتَم‌ را واکردم‌ !
جامه‌اش‌ را کند !
من‌ شلول‌ُ کمربندم‌ ،
او چهار دامنش‌ !
گُل‌ِ لادن‌ را و صدف‌ را
پوستی‌ به‌ چنین‌ لطافت‌ نیست‌ !
ماه‌ُ بلورها نیز
این‌ چنین‌ نمی‌درخشند !
ران‌هایش‌ چون‌ دو ماهی‌ از مقابلم‌ رَمیدند
(نیمی‌ آتش‌ُ نیمی‌ یخ‌ ! )
و من‌ چهار نعل‌
در زیباترین‌ جاده‌های‌ جهان‌ تاختم‌
بَر مادیانی‌ بی‌رکاب‌ُ دریایی‌ !
آن‌ چه‌ را او به‌ من‌ گُفت‌
ـ چون‌ یک‌ مَرد ! ـ
بازگو نمی‌کنَم‌ !
نوری‌ ضمیرِ مرا محتاط‌ کرده‌ است‌ !
آغشته‌ی‌ بوسه‌ و شن‌ ،
از رودخانه‌ دورَش‌ کردم‌ !
تیغه‌های‌ زنبق‌ با هوا می‌جنگیدند !

من‌ آن‌ چنان‌ که‌ هستم‌ رفتار کردم‌ !
چونان‌ کولی‌ِ کاملی‌ !
سبدی‌ کوچک‌ از اطلس‌ِ کاه‌ رنگ‌ به‌ او دادم‌
و نخواستم‌ عاشقش‌ شَوَم‌
چرا که‌ شوهر داشت‌
و به‌ من‌ گفته‌ بود که‌ باکره‌ است‌
وقتی‌ تا رود می‌بُردَمَش‌...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : شب

موم‌ِ شمع‌
فانوس‌ُ
یکی‌ کرم‌ِ شب‌ تاب‌ !

کهکشانی‌ از پیکان‌ها...

دریچه‌های‌ کوچک‌ِ زرّین‌ می‌لَرزَند
و در سپیده‌
صلیب‌ها
دسته‌ دسته‌ فرو می‌ریزند !

موم‌ِ شمع‌
فانوس‌ُ
یکی‌ کرم‌ِ شب‌ تاب‌ !


...........



عنوان : آمپارُ

آمپارُ !
با جامه‌ی‌ سپیدت‌ ،
در خانه‌ چه‌ تنهایی‌ !

استوای‌ِ یاس‌ُ سُنبُل‌ِ رومی‌ !

جهش‌ِ شگفت‌ِ آب‌ نماهای‌ باغ‌ُ آوازِ زردِ قناری‌ را می‌شنوی‌ ،
در هَر غروب‌
رقص‌ِ سَروها و پرندگان‌ را نظاره‌ می‌کنی‌ ،
و حروف‌ را یک‌ به‌ یک‌
بَر چِلوارِ سفید سوزن‌ می‌زنی‌ !

آمپارُ !
با جامه‌ی‌ سپیدت‌ ،
در خانه‌ چه‌ تنهایی‌ !

آمپارُ !
چه‌ دشوار است‌ که‌ بگویم‌ :
دوستَت‌ می‌دارم‌ !


.........



عنوان : غرناطه‌ 1850

از اتاقم‌
به‌ ترنّم‌ِ جوشان‌ِ چشمه‌ها گوش‌ می‌دَهَم‌ !

سَر انگشت‌ِ تاک‌ُ
طِیفی‌ از آفتاب‌
زوایای‌ قلبم‌ را نوازش‌ می‌کنَد .

نسیم‌ِ جولای‌
اَبرها را رَم‌ می‌دهد
و من‌ خواب‌ می‌بینم‌
که‌ در نوای‌ چشمه‌ خواب‌ نیستم‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : دگرگون

خرمن‌ِ آتش‌
در کشت‌ زارِ غروب‌
به‌ شاخ‌ِ گوزنی‌ می‌مانَد !
درّه‌ بی‌قید رها می‌شود
و نسیم‌ از پَس‌ِ تپّه‌ها
دویدنی‌ دوباره‌ را آغاز می‌کنَد !

هوای‌ مه‌ آلود مُتِبَلوِر می‌شود
چون‌ چشمان‌ِ زردِ گربه‌ای‌ غمگین‌ !
من‌ با نگاهم‌
از حصارِ شاخه‌ها و رودها می‌گُذَرَم‌ .

چیزی‌ در درون‌ِ من‌ از راه‌ می‌رسد !
سطری‌ از پِی‌ِ سطری‌ دیگر...
در سراشیب‌ِ غروب‌ُ میان‌ِ خیزران‌
چه‌ غریب‌ است‌
که‌ فدریکو بخوانندم‌ !


..........



عنوان : مُردن‌ در سپیده‌دَم

شبی‌ با چهار ماه‌ُ
یکی‌ درخت‌
و سایه‌ وُ پرنده‌ای‌ تنها...

بَر جسم‌ُ جان‌ِ خویش‌
مُهرِ لَبان‌ِ تو را جستجو می‌کنَم‌ !

فوّاره‌ باد را غرق‌ِ بوسه‌ می‌کنَد
بی‌که‌ در آغوشَش‌ کشَد
و من‌
آن‌ نه‌ را که‌ تو نثارم‌ کرده‌ای‌
بَر کف‌ِ خویش‌ می‌بَرَم‌
چونان‌ لیمویی‌ سپید !

شبی‌ با چهار ماه‌ُ
یکی‌ درخت‌
و سایه‌ وُ پرنده‌ای‌ تنها...


..........



عنوان : خیابان‌ِ خلوت

آن‌ سوی‌ شیشه‌های‌ پنجره‌
دختران‌
در پناه‌ِ خنده‌های‌ خویش‌ بازی‌ می‌کنَند.

(کارتُنَک‌های‌ بند باز
در پیانوهای‌ خالی‌...)

دختران‌ با عاشقان‌ِ خویش‌ در سُخنند
و گُلابتون‌ِ گیس‌هاشان‌
در هوا تاب‌ می‌خورَد !

( دنیای‌ شال‌ُ دست‌ُ باد بزن‌ ! )

مَردان‌ِ عاشق‌
به‌ پاسخ‌ِ دختران‌
بال‌ِ سیاه‌ِ شنل‌هایشان‌ را می‌گُشایند !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : ترانه‌ می‌خواهد نور باشد

ترانه‌ می‌خواهد نور باشد
در تاریکی‌ !
ترانه‌ طنابی‌ از فسفرِ ماه‌ است‌ !
نور
نمی‌داند که‌ چه‌ می‌خواهد !
در حصارِ بلورینَش‌
چیزی‌ جُز خود نمی‌یابَد
و باز می‌گردد !

........



عنوان : قصیده‌ی‌ دخترِ طلایی

دخترک‌ِ طلایی‌
تن‌ به‌ آب‌ می‌شُست‌ُ آب‌ را مطلّا می‌کرد !

برگ‌ها وُ جُلبَک‌ها بَر او سایه‌ می‌گُستردند
و قناری‌ برای‌ دخترک‌ ترانه‌ می‌خواند...

شب‌ِ باکره‌ از راه‌ رسید
آشفته‌ از نقره‌های‌ بی‌بها ،
با کوهی‌ برهنه‌ وُ نسیمی‌ مه‌ پوش‌ !

دخترک‌ در آب‌ بودُ آب‌ آتش‌ گرفت‌ !

سپیده‌ سَر رسید !
سپیده‌ای‌ بی‌لَک‌ ،
خشک‌ُ کفن‌ پوش‌ با هزار چهره‌ی‌ ورزاوار و حلقه‌های‌ منجمدِ گُل‌ !

دخترِ اشک‌ها تَن‌ در شعله‌ها می‌شُست‌
و قناری‌ با بال‌های‌ سوخته‌ زار می‌زَد !

دخترک‌ دُرنای‌ سپیدی‌ بود
که‌ آب‌ مطلّایش‌ می‌کرد !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : چکامه‌ی‌ غمگین

کودکان‌ِ خوب‌ِ چمن‌ !
قلبم‌ پروانه‌ای‌ست‌
اسیرِ تارِ عنکبوت‌ِ خاکستری‌ِ زمان‌ !

کودکان‌ِ خوب‌ِ چمن‌ !
آواز می‌خواندم‌ از کودکی‌ !
حصارِ کهنه‌ی‌ خود را دریدم‌
تا بگذرم‌ از باغ‌ ،
اما انگشترِ سَر نوشتم‌ را
در تماشای‌ سَراب‌ِ جوباره‌ای‌ گُم‌ کرده‌ام‌ !

وقتی‌ سواره‌ در شامگاه‌ِ ماه‌ِ مه‌ می‌رفتم‌ ،
ستاره‌ای‌ لاجوردی‌ بَر سینه‌ام‌ معمایی‌ بود !
به‌ سمت‌ِ اَبرها می‌راندَم‌
و او را دیدم‌ که‌ به‌ جای‌ گُل‌های‌ سُرخ‌ْ
سوسن‌ها و میخک‌ها را پَر پَر می‌کرد !

کودکان‌ِ خوب‌ِ چمن‌ !
هرگز بَرنیاسودَم‌ !
آن‌ غزل‌ْبانوی‌ شورانگیز مرا در رؤیایی‌ درخشان‌ فرو بُرد :

چه‌ کسی‌ میخک‌ُ گُل‌ِسرخ‌ِ ماه‌ِ مه‌ را می‌چینَد ؟

آیا کودکان‌
سوارِ اسب‌ِ بال‌ دار را خواهند دید ؟
او همان‌ است‌ که‌ در ترانه‌ها
غمگینانه‌ ستاره‌اَش‌ می‌نامیم‌
تا بیایدُ
بَر سفره‌ی‌ سبزِ چمن‌ها یله‌ شَوَد..

کودکان‌ِ خوب‌ِ چمن‌ !
غزل‌ بانوی‌ شعرم‌ را
( از کودکی‌ ! )
همواره‌ می‌خواندم‌ ،
عشق‌ِ غمگین‌ُ اسب‌ِ بال‌ْدارم‌ را
و ماه‌
ماه‌تَر از همیشه‌
تبسمی‌ بَر لَب‌ داشت‌ !

چه‌ کسی‌ میخک‌ُ گُل‌ِسرخ‌ِ ماه‌ِ مه‌ را می‌چینَد ؟

در کنج‌ِ کدام‌ گورستان‌ِ تاریک‌
تیره‌بختی‌ آن‌ دخترک‌ِ زیبا
که‌ مامَش‌ شوهر کرده‌
به‌ انجام‌ می‌رسَد ؟

با عشق‌ِ غریبه‌ی‌ خود تنهایم‌ !
فارغ‌ از حسرت‌ُ دِل‌
و خورشیدِ بزرگ‌
با تیغ‌ِ آفتابی‌اَش‌
حامی‌ِ من‌ است‌ !

کودکان‌ِ خوب‌ِ چمن‌ !
اندوهَم‌ چنان‌ سنگین‌ است‌
که‌ روزهای‌ ناب‌ِ گذشته‌
در خاطرم‌ جان‌ می‌گیرند...

چه‌ کسی‌ میخک‌ُ گُل‌ِسرخ‌ِ ماه‌ِ مه‌ را می‌چینَد ؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : آوازِ عسل

عسل‌ْ کلام‌ِ مسیح‌ است‌ !
طلایی‌ گذشته‌ از صافی‌ِ عشق‌ !
بهتر از اَنگبین‌ !
موم‌ِ روشن‌ِ شب‌ !

کندو ستاره‌ای‌ ناب‌ است‌
و چاهی‌ از عطر
که‌ آوازِ موزون‌ِ زنبورها را رهبری‌ می‌کنَد !
پستان‌ِ مزرعه‌ها وُ لرزش‌ِ عنبرُ آواز...

عسل‌ حماسه‌ی‌ عشق‌ است‌ !
مادیت‌ِ مطلق‌ !
خون‌ِ محزون‌ِ گُل‌ها که‌ در جانی‌ تازه‌ پُر بار می‌شود !

عسل‌ْ شعری‌ست‌
که‌ از سینه‌ی‌ درد مندِ آدمی‌ سَر ریز می‌شود !
از حجره‌هایی‌ که‌ دیوارهای‌ خاطره‌اَش‌ را
زنبوری‌ عاشق‌ بالا می‌بَرَد !

عسل‌ْ آوازِ دورِ شبان‌ است‌ !
هَمزادِ شیرُ بلوط‌ !
ملکه‌ی‌ والای‌ این‌ عصرِ طلایی‌ !

عسل‌ْ خورشیدِ سپیده‌ است‌ !
با لطافت‌ِ تابستان‌
و خُنکای‌ پاییز !
برگ‌ِ پژمُرده‌ی‌ گندم‌ !

آه‌ ! اِی‌ شراب‌ِ ملکوتی‌ِ فروتنی‌ !
اِی‌ زلالت‌ِ شعر !
معنای‌ مطلق‌ِ همدستی‌ !
روح‌ِ ناب‌ِ تغزّل‌ !
رازِ بوسه‌ و فریاد
در تو به‌ خواب‌ می‌رود !

شیرین‌ترینی‌ تو !
به‌ شیرینی‌ِ بطن‌ِ زن‌ !
به‌ شیرینی‌ِ چشم‌ِ کودکان‌ !
به‌ شیرینی‌ِ سایه‌ها ،
صداهای‌ شبانه‌ ،
یا یکی‌ سوسن‌ !

برای‌ آن‌ که‌ زخم‌ِ شاعر بودن‌ را بَر تَن‌ دارَد ،
چراغ‌ِ جاده‌ای‌ !
همترازِ نورُ رنگ‌ُ صدا...

آه‌ ! اِی‌ شراب‌ِ امید که‌ عقل‌ُ رؤیا را یکی‌ کرده‌ای‌
و روح‌ِ گُل‌ها را
چونان‌ جسم‌ِ منوّرِ مسیح‌ به‌ معراج‌ می‌بَری‌ !
آن‌ کس‌ که‌ طعم‌ِ تو را می‌چشَد ،
روح‌ِ طلایی‌ِ تغزّل‌ را
به‌ دهان‌ می‌بَرَد !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : دست‌هایم‌ بَرگ‌ها را فرو می‌ریزند !

نامَت‌ را در شبی‌ تار بر زبان‌ می‌آوَرَم‌
ستارگان‌
برای‌ سَرکشیدن‌ِ ماه‌ طلوع‌ می‌کنَند
و سایه‌های‌ مُبهَم‌
می‌خُسبند !

خود را تهی‌ از سازُ شعف‌ می‌بینم‌ !
( ساعتی‌ مجنون‌
که‌ لحظه‌های‌ مُرده‌ را زنگ‌ می‌زَنَد... )

نامَت‌ را در این‌ شب‌ِ تار بَر زبان‌ می‌آوَرَم‌ !
نامی‌ که‌ طنینی‌ همیشگی‌ دارَد !
فراتَر از تمام‌ِ ستارگان‌ُ
پُرشکوه‌تَر از نَم‌نَم‌ِ باران‌ !

آیا تو را چون‌ آن‌ روزهای‌ ناب‌
دوست‌ خواهم‌ داشت‌ ؟
وقتی‌ که‌ مه‌ فرونشیند ،
کدام‌ کشف‌ِ تازه‌ انتظارِ مرا می‌کشَد ؟
آیا بی‌دغدغه‌تَر از این‌ خواهم‌ بود ؟
دست‌هایم‌ بَرگچه‌های‌ ماه‌ را فرو می‌ریزند...


...........



عنوان : سپیده

دل‌ِ من‌
با طلوع‌ِ هَر سپیده‌
از رؤیاهای‌ دورُ عشق‌های‌ تلخ‌ خبر می‌دَهَد !

نورِ خورشید
قاصدِ دریغ‌های‌ بی‌مَرز است‌
و اندوهی‌ کور در عمق‌ِ روح‌ !
شب‌ حجاب‌ِ سیاهَش‌ را بَر می‌چینَد
تا روز گُستره‌ی‌ پُرستاره‌ را بپوشانَد !

با این‌ روان‌ِ شب‌ زده‌ چه‌ خواهم‌ کرد ،
در این‌ دشت‌ُ در محاصره‌ی‌ فلق‌ ؟
اگر فانوس‌ِ چشم‌های‌ تو خاموش‌ شَوَد
و تَنَم‌ حرارت‌ِ نگاهَت‌ را حس‌ نَکنَد
چه‌ خواهم‌ کرد ؟
چرا تو را در آن‌ شب‌ِ روشن‌ از دست‌ دادم‌ ؟

سینه‌ام‌ امروز
مثل‌ِ ستاره‌ای‌ مُرده‌ بایر است‌ !

غرناطه‌ 1919
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
دفتر پنجم : پُل‌ اِلوار



..........



عنوان : اِی‌ آزادی‌ !

بَر دفاترِ دبستانَم‌ ،
بَر نیمکتَم‌ ،
بَر درختان‌ ، بَر ماسه‌
بَر بَرف‌ ،
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر برگ‌های‌ سفید ،
بَر برگ‌های‌ خوانده‌ شُده‌ ،
بَر سنگ‌ُ خون‌ ،
بَر کاغذُ خاکستر
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر تصاویرِ مُطلّا ،
بَر سلاح‌ِ مَردان‌ِ جنگ‌ ،
بَر تاج‌ِ شاهان‌
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر جنگل‌ُ کویر ،
بَر آشیانه‌ ،
گُل‌های‌ طاووسی‌ ،
بَر انعکاس‌ِ کودکی‌اَم‌
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر شگفتی‌ِ شب‌ ،
بَر نان‌ِ سفیدِ روز ،
بَر هفته‌های‌ دِل‌ْداده‌گان‌
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر پاره‌های‌ لاجوردی‌ِ آسمان‌ ،
بَر خورشیدِ کپَک‌زَده‌ی‌ مُرداب‌ْ ،
بَر ماه‌ِ زنده‌ی‌ دریاچه‌
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر دَشت‌ ، بَر اُفُق‌ ،
بَر بال‌ِ مُرغان‌ ، بَر آسیاب‌ِ سایه‌ها
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر هَر دَم‌ِ سحری‌ ،
بَر زورق‌ُ دریا ، بَر کوه‌ِ مجنون‌ْ
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر کف‌ِ ابرها ،
بَر خوی‌ْ کردن‌ِ طوفان‌ ،
بَر قطره‌های‌ گَس‌ِ باران‌
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر اجسام‌ِ نورانی‌ ،
بَر زنگ‌ِ رنگ‌ها ،
بَر طبیعت‌ِ جسم‌
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر کوره‌ راه‌های‌ بیدار ،
بَر جاده‌های‌ هَر وَرِ آزاد ،
بَر میادین‌ِ طوفانی‌
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر هَر چراغ‌ِ روشن‌ ،
بَر هَر چراغ‌ِ خاموش‌ ، بَر تمامی‌ِ خانه‌ها
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر میوه‌های‌ قاچ‌ شُده‌ به‌ تساوی‌ ،
بَر آینه‌ی‌ اتاق‌ِ خویش‌ ،
بَر بستَرَم‌ ـ این‌ صدف‌ِ خالی‌ ! ـ
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر سگ‌ِ طماع‌ُ مهربانم‌ ،
بَر گوش‌ِ تیزِ او ، بَر پاهای‌ ناتوانَش‌
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر درگاه‌ُ اشیای‌ آشنا ،
بَر موج‌ِ مقدّس‌ِ آتش‌ْ
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر اندام‌ِ بخشوده‌ شُده‌ ،
بین‌ِ دوستانَم‌ ،
بَر هَر سپیده‌ که‌ دست‌ می‌گُشاید
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر شیشه‌های‌ مات‌ ،
بَر لَب‌های‌ آماده‌ی‌ دقیق‌ ،
بَر فرازِ سکوت‌
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر جان‌ پناه‌های‌ ویران‌ شُده‌ ،
بَر فانوس‌های‌ سَر نگون‌ ،
بَر چارچوب‌ِ دِل‌ تَنگی‌ِ خویش‌
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر غیبت‌ِ ناخواسته‌ ،
بَر تنهایی‌ِ عُریان‌ ،
بَر پلّکان‌ِ مَرگ‌
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

بَر سلامت‌ِ باز آمده‌ ،
بَر آسیب‌ِ گُم‌ شُده‌ ،
بَر اُمیدِ بی‌خاطره‌
نام‌ِ تو را می‌نویسم‌ !

و به‌ نیروی‌ یکی‌ واژه‌
زندگی‌ را از سَر می‌گیرَم‌ !
من‌ برای‌ شناختن‌ و نامیدن‌ِ تو
پا به‌ این‌ جهان‌ نهاده‌اَم‌ !
اِی‌ آزادی‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : لب‌خند

شب‌ هرگز کامل‌ نیست‌ !
نشان‌ به‌ این‌ نشان‌ که‌ من‌ می‌گویم‌ !
نشان‌ به‌ آن‌ نشان‌ که‌ می‌دانَم‌ ،
در انتهای‌ غم‌ همیشه‌ دریچه‌ای‌ باز است‌ !
دریچه‌ی‌ روشن‌ !

همیشه‌ رؤیای‌ بیداری‌ هَست‌ :
بَر آوردن‌ِ آرزویی‌ ،
سیر کردن‌ِ گرسنه‌ای‌ ،
دلی‌ بَخشنده‌ ،
دستی‌ دراز شُده‌ ،
آغوشی‌ گُشوده‌ ،
چشمانی‌ نگران‌ ،
یک‌ زندگی‌ ،
یک‌ زندگی‌ِ مُشتَرَک‌ !


..........



عنوان : دریایی

تو را نگاه‌ می‌کنَم‌
خورشید چند برابر می‌شَوَد و روز را روشن‌ می‌کنَد !
بیدارشو !
با قلب‌ِ و سَرِ رنگین‌ِ خود
بَد شگونی‌ِ شب‌ را بگیر !

تو را نگاه‌ می‌کنَم‌ و همه‌ چیز عریان‌ می‌شَوَد !

زورق‌ها در آب‌های‌ کم‌ عُمقند...
خلاصه‌ کنَم‌ : دریا بی‌عشق‌ سَرد است‌ !

جهان‌ این‌گونه‌ آغاز می‌شَوَد :
موج‌ها گهواره‌ی‌ آسمان‌ را می‌جُنبانند !
( تو در میان‌ِ ملافه‌ها جابه‌ جا می‌شوی‌
و خواب‌ را فرا می‌خوانی‌ ! )

بیدارشو تا از پِی‌اَت‌ روان‌ شَوَم‌
تَنَم‌ بی‌تاب‌ تعقیب‌ِ توست‌ !
می‌خواهم‌ عمرم‌ را باعشق‌ِ تو سَر کنَم‌ !
از دروازه‌ی‌ سپیده‌ تا دریچه‌ی‌ شب‌ْ ،
می‌خواهم‌ با بیداری‌ِ تو رؤیا ببینم‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
صفحه  صفحه 112 از 129:  « پیشین  1  ...  111  112  113  ...  128  129  پسین » 
شعر و ادبیات

Yaghma Golruei | یغما گلرویی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA