انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 114 از 129:  « پیشین  1  ...  113  114  115  ...  128  129  پسین »

Yaghma Golruei | یغما گلرویی


زن

 


عنوان : پنهان‌ کاری‌

اَبر را پیش‌ِ چشمان‌ِ آسمان‌ دزدیدند !
باد را پیش‌ِ چشم‌ِ اَبر ،
باران‌ را پیش‌ِ چشمان‌ِ باد
و خاک‌ را پیش‌ِ چشمان‌ِ باران‌ دزدیدند !
و در خاک‌ پنهان‌ کردند
آن‌ چشم‌هایی‌ را
که‌ دزدان‌ را دیده‌ بودند !


..........



عنوان : دِل‌ دِل‌

درخت‌ِ این‌ کوه‌
میان‌ِ ماندن‌ُ نَماندن‌ مُرَدّد است‌ !
آب‌ِ این‌ رود
میان‌ِ یخ‌ بَستن‌ُ بُخار شُدَن‌ !
پَرَنده‌ی‌ این‌ باغ‌
میان‌ِ نشستن‌ُ پَر گُشودن‌ !

قَدَم‌ در این‌ جاده‌ مُرَدّد است‌
میان‌ِ رفتن‌ُ باز آمدن‌ !
و واژه‌های‌ من‌ نیز
ـ در این‌ لحظه‌ مُرَدّند
که‌ این‌ قصیده‌ را به‌ پایان‌ بَرَند
یا به‌ شُما واگُذارندَش‌...

به‌ شُمایش‌ سِپُردَم‌ !


..........



عنوان : عشق

گوشَم‌ را به‌ قلب‌ِ خاک‌ نَهادَم‌ ،
از باران‌ گُفت‌ُ عشق‌ِ خود !
گوشَم‌ را به‌ قلب‌ِ آب‌ نَهادَم‌ ،
از سَر چشمه‌ گُفت‌ُ عشق‌ِ خود !
گوشَم‌ را به‌ قلب‌ِ درخت‌ نَهادَم‌ ،
از برگ‌ها گُفت‌ُ عشق‌ِ خود !
گوشَم‌ را به‌ قلب‌ِ عشق‌ نَهادَم‌ ،
از آزادی‌ بَرایم‌ گُفت‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : این‌جا

تبعید گاه‌ به‌ تبعید گاه‌
و سال‌ به‌ سال‌
موهای‌ شَرقی‌ِ ما
یک‌ به‌ یک‌
بَر سَنگ‌ فرش‌ِ پَس‌ کوچه‌های‌ غُربَت‌
فرو می‌ریزند !

این‌ فاجعه‌ی‌ عظیمی‌ست‌ ! برادر !
ما به‌ سوی‌ روحی‌ برهنه‌ گام‌ بَر می‌داریم‌ !


.........



عنوان : آرامش‌

زمین‌ِ آن‌ جا آرام‌ است‌ !
آسمان‌ُ خورشیدش‌ آرامند
و از این‌ روست‌ که‌ در آن‌ جا
نه‌ خاک‌ را دردِ زایشی‌ هست‌ ،
نه‌ اَبر را هِق‌ هِقی‌...
از این‌ روست‌ که‌ در آن‌ جا
نه‌ یخ‌ آب‌ می‌شَوَد ،
نه‌ شعر مُنفجر !


.........



عنوان : جُدایی

اگر گُل‌ را از شعرم‌ بگیرند ،
فصلی‌ از چهار فصلَم‌ می‌میرَد !
اگر دِل‌ دارَم‌ را ،
دو فصل‌ از چهار فصل‌ !
اگر نان‌ را ،
سه‌ فصل‌ از چهار فصلَم‌ می‌میرَد !
آزادی‌ را اگر از شعرم‌ بگیرند ،
چهار فصل‌ِ من‌ می‌میرَد !

چهار فصلَم‌ که‌ بمیرَد ،
من‌ مُرده‌اَم‌ !


.........



عنوان : مرگ

وقتی‌ کبک‌ می‌میرد
قهقهه‌ی‌ خویش‌ را بر جای‌ می‌نهد،
برای‌ کوه‌!

وقتی‌ زنبور می‌میرد
حلاوت‌ِ بوسه‌هایش‌ را بر جای‌ می‌نهد،
برای‌ باغ‌!

وقتی‌ طاووس‌ می‌میرد
پرهای‌ رنگ‌ به‌ رنگ‌ را بر جای‌ می‌نهد،
برای‌ یکی‌ گُلدان‌!

وقتی‌ آهو می‌میرد
مُشک‌ِ او بر جای‌ می‌ماند...

و آن‌گاه‌ که‌ من‌ بمیرم‌
برای‌ شُما و برای‌ کردستان‌
زیباترین‌ِ سرودها را
بر جای‌ می‌نهم‌!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
دفتر هفتم : ویسواوا شیمبورسکا



.........



عنوان : شیوه‌ی‌ مصرف

من‌ قرص‌ِ مُسکنم‌ !
در خانه‌ عمل‌ می‌کنَم‌ !
در جلسه‌ی‌ امتحان‌ می‌نشینم‌ !
در محکمه‌ تک‌ّهای‌ لیوان‌ِ شکسته‌ را بَند می‌زَنَم‌ !
تنها مَرا بخور !
زیرِ زبان‌ِ خودَت‌ حَلّم‌ کن‌ و قورتَم‌ بده‌ !

من‌ می‌دانَم‌ با بدبختی‌ها چه‌ باید کرد !
می‌دانَم‌ چگونه‌ می‌شَوَد خبرِ تلخ‌ را تحمّل‌ کرد !
بی‌ عدالتی‌ها را کم‌ رنگ‌ می‌کنَم‌
و می‌دانم‌ چگونه‌ کم‌ بودِ خدا را عیان‌ کنَم‌
و کلاه‌ِ عزای‌ مناسبی‌ به‌ تو ببخشَم‌ !
منتظرِ چه‌ هستی‌ ؟
تَرَحّم‌ِ شیمیایی‌ را باور کن‌ !

هنوز جوانی‌ ! آقا ! خانوم‌ !
باید سَرُ سامانی‌ به‌ زندگی‌ بدهی‌ !
چه‌ کسی‌ گُفته‌ باید شجاعانه‌ زندگی‌ کرد ؟
پَرتگاه‌هایت‌ را با رؤیا پُر می‌کنَم‌
و تو از من‌ تشکر می‌کنی‌ به‌ خاطرِ سقوط‌ِ بی‌خطرَت‌ !
جانَت‌ را به‌ من‌ بفروش‌ْ !
خریدارِ بهتری‌ وجود ندارد !
ابلیس‌ِ دیگری‌ نیست‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : امکانات

سینما را ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
گربه‌ را و درخت‌ِ بلوط‌ِ کنارِ رودِ وارتا را ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
دیکنز را بَر داستایوفسکی‌ ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
خودم‌ که‌ دوست‌ْدارِ انسان‌هایم‌ را
بَر خودم‌ که‌ دوست‌ْدارِ انسانیتَم‌ ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !

ترجیح‌ می‌دَهَم‌ نخ‌ُ سوزن‌ِ آماده‌ در دَست‌ْرَسَم‌ باشد !
رنگ‌ِ سبز را ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
ترجیح‌ می‌دَهَم‌ نگویم‌ همه‌ چیز تقصیرِ عقل‌ْ است‌ !
استثناها را ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
ترجیح‌ می‌دَهَم‌ زودتَر بِرَوَم‌ !
ترجیح‌ می‌دَهَم‌ در موردِ چیزهای‌ دیگر با دکتر صحبت‌ کنَم‌ !
تصاویرِ قدیمی‌ را ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
مضحک‌ بودن‌ِ شعر گُفتَن‌ را به‌ مضحک‌ بودن‌ِ شعر نگُفتَن‌ ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
سال‌ْگَردهای‌ غیرِ معمول‌ را در روابط‌ِ عاشقانه‌ ترجیح‌ می‌دَهَم‌ ،
تا هَر روز را جشن‌ بگیریم‌ !
اخلاق‌ْگرایانی‌ که‌ وعده‌ نمی‌دهند را ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
نیکی‌های‌ هُشیارانه‌ را بَر نیکی‌های‌ خوش‌ْباورانه‌ ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
منطقه‌ی‌ غیرنظامی‌ را ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
کشورهای‌ تسخیر شُده‌ را به‌ کشورهای‌ تسخیر کننده‌ ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
ایراد گرفتن‌ را ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
پاورقی‌ِ برادران‌ِ گریم‌ را به‌ تیترهای‌ صفحه‌ی‌ اول‌ ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
بَرگ‌های‌ بی‌گُل‌ را بَر گُل‌های‌ بی‌بَرگ‌ ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
سَگ‌های‌ دُم‌ نَبُریده‌ را ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
چشم‌های‌ روشن‌ را ترجیح‌ می‌دَهَم‌ چرا که‌ چشمان‌ِ من‌ تیره‌ است‌ !
چیزهای‌ زیادی‌ که‌ نامی‌ از آن‌ها نبردم‌ را
بَر چیزهای‌ زیادی‌ که‌ نامی‌ از آن‌ها بُرده‌ نَشُد ترجیح‌ می‌دَهَم‌ !
ترجیح‌ می‌دَهَم‌ بزنَم‌ به‌ تخته‌ !
ترجیح‌ می‌دَهَم‌ نَپُرسَم‌ چه‌ وقت‌ُ چگونه‌ !
ترجیح‌ می‌دَهَم‌ در نظر بگیرم‌ این‌ نُکته‌ را
که‌ وجود هَم‌ حقّی‌ دارَد !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : ستایش‌ِ مَنفی‌بافانه‌ی‌ خود

خیال‌ِ عقاب‌ از هَر بابَت‌ آسوده‌ است‌ !
پَلَنگ‌ِ سیاه‌
عذاب‌ِ وجدان‌ را نمی‌شناسَد !
ماهی‌ِ آدم‌ خوار شَکی‌ در رفتارِ خود ندارَد !
مارِ زَنگی‌ خود را بی‌عیب‌ می‌دانَد !

هیچ‌ کفتاری‌ انتقاد را نمی‌پذیرَد !
مَلَخ‌ ، سوسمار ، خوک‌ُ خَرمَگَس‌
از زندگی‌ِ خود راضی‌اَند !

قَلب‌ِ نهنگ‌ صَد کیلو وزن‌ دارَد
اما سَبُک‌ است‌ !

چیزی‌ حیوانی‌تَر از وجدان‌ِ پاک‌
در سیاره‌ی‌ سوّم‌ِ منظومه‌ی‌ شَمسی‌ وجود نَدارَد


..........



عنوان : بچّه‌ی‌ این‌ زمونه

مابچّه‌های‌ این‌ زمونه‌ایم‌ و روزگار روزگارِ سیاسته‌ !

همه‌ی‌ کارای‌ روزانه‌ ،
کارای‌ شبونه‌ ،
چه‌ کارِ تو،
چه‌ کارِ من‌
و چه‌ کارِ شُما کارای‌ِ سیاسی‌اَن‌ !

بخوای‌ُ نَخوای‌ ژِنات‌ سابقه‌ی‌ سیاسی‌ دارَن‌ !
پوستِت‌ تَه‌ رَنگ‌ِ سیاسی‌ داره‌ !
مُدِل‌ِ چِشات‌ سیاسی‌اَن‌ !
هَر چی‌ بگی‌ انعکاس‌ِ سیاسی‌ داره‌ !
حتا سکوتِت‌ سیاسی‌ تعبیر می‌شه‌ !
چه‌ بخوای‌ُ چه‌ نَخوای‌ !

حتا وقتی‌ تو پارک‌ راه‌ می‌ری‌ ،
قَدَمای‌ سیاسی‌ بَر می‌داری‌ روی‌ خاکی‌ که‌ سیاسی‌ِ !

شعرای‌ غیرِ سیاسی‌ هَم‌ سیاسی‌اَن‌ !
اون‌ بالا یه‌ ماهی‌ روشَنه‌ که‌ دیگه‌ ماه‌ نیس‌ !
بودن‌ یا نبودن‌ یه‌ سواله‌ ! میدونی‌ چه‌ سوالی‌ِ ؟
یه‌ سوال‌ِ سیاسی‌ِ ! عزیزم‌ !

حتا لازم‌ نیس‌ آدَم‌ باشی‌ تا اهمیت‌ِ سیاسی‌ داشته‌ باشی‌ !
کافیه‌ نَفت‌ باشی‌ ،
علوفه‌ باشی‌ ،
یا زُباله‌ی‌ باز یافتی‌ !

حتا این‌ میزِ مذاکره‌
که‌ چَند وَقته‌ سَرِ شِکلِش‌ دَعواس‌ سیاسی‌ِ !
پُشت‌ِ چه‌ جور میزی‌ باید در موردِ مرگ‌ُ زندگی‌ِ آدما گَپ‌ زَد ؟
میزِ گِرد یا میزِ مربع‌ ؟

تو همین‌ هیرُ ویر
آدما گُم‌ُ گور می‌شَن‌ ،
حیوونا می‌میرَن‌ ،
خونه‌ها می‌سوزن‌ُ زمینا خُشک‌ می‌شَن‌ !
دُرُس‌ مِث‌ِ زمونای‌ قدیم‌
که‌ کم‌ تَر سیاسی‌ بودَن‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : عشق‌ در نگاه‌ِ اول

هَر دو گمان‌ دارَند که‌ حسّی‌ آنی‌
آنان‌ را به‌ یکدیگر پیوند داده‌است‌ !
این‌ گمان‌ زیباست‌ ،
اما تردید زیباتَر است‌ !

گمان‌ دارَند هَرگز چیزی‌ میانِشان‌ نبوده‌ است‌ ،
چرا که‌ یکدیگر را نمی‌شناخته‌اَند !
اما باید دید ،
عقیده‌ی‌ خیابان‌ها ،
پلکان‌ها و راه‌ روهایی‌
که‌ شاید سال‌ها پیش‌
عبورِ آن‌ دو را از کنارِ یکدیگر دیده‌اند
در این‌ باره‌ چیست‌ !

می‌خواستَم‌ از آن‌ها بپرسم‌ :
آیا به‌ یاد نمی‌آورید
روبه‌رو شُدَن‌ در دَری‌ چَرخان‌ ،
یک‌ ببخشید در ازدحام‌ِ خیابان‌ ،
یک‌ اشتباه‌ْ گرفته‌اید در گوشی‌ِ تلفن‌ را ؟
اما پاسخشان‌ را می‌دانَم‌ ،
نه‌ !
چیزی‌ را به‌ یاد نمی‌آوَرَند !

در شگفت‌ می‌مانند اگر بدانند که‌ سال‌ها بازیچه‌ی‌ تقدیر بوده‌اَند !
تقدیری‌ که‌ هنوز بَدَل‌ به‌ سَرنوشتشان‌ نشُده‌ است‌ !
تقدیری‌ که‌ آن‌ دو را به‌ نزدیک‌ می‌کرد ،
دورِشان‌ می‌کرد ،
سدِّ راه‌ِشان‌ می‌شُد ،
خنده‌ی‌ شیطَنَت‌ْآمیزَش‌ را فرو می‌خورد و کنار می‌رَفت‌ !

نشانه‌های‌ گُنگی‌ هَم‌ بود :
شاید سه‌ سال‌ِ پیش‌ یا سه‌شنبه‌ی‌ گُذشته‌ ،
بَرگ‌ِ درختی‌ از شانه‌ی‌ یکی‌ بَر شانه‌ی‌ دیگری‌ پرواز کرده‌ باشد !
چیزی‌ که‌ یکی‌ گُم‌ کرده‌ را دیگری‌ پیدا کرده‌ و بَرداشته‌ !
شاید توپی‌ در بوته‌های‌ کودکی‌ْ...

دست‌ گیره‌ی‌ دَرها و زنگ‌هایی‌ که‌ یکی‌ لَمس‌ کرده‌
و اندکی‌ بَعد دیگری‌ !
چمدان‌هایی‌ همسایه‌ در انبار !
شاید هَم‌ شبی‌ هَر دو یک‌ خواب‌ دیده‌ باشند ،
خوابی‌ که‌ بیدارشان‌ کرده‌ و ناپدید شُده‌ !

هَر آغاز ادامه‌ است‌
و کتاب‌ِ حوادث‌ همیشه‌ از نیمه‌ گُشوده‌ می‌شَوَد !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : هیچ‌ چیز تکرار نمی‌شَوَد !

هیچ‌ چیز تکرار نمی‌شَوَد
و تکرار نخواهد شُد !
به‌ همین‌ دلیل‌ ناشی‌ به‌ دنیا می‌آییم‌
و خام‌ می‌میریم‌ !

حتا اگر کودَن‌تَرین‌ شاگردِ مَکتَب‌ِ زندگی‌ بودیم‌ هَم‌
هیچ‌ زمستان‌ُ تابستانی‌ را
تکرار نمی‌کردیم‌ !

هیچ‌ روزی‌ تکرار نمی‌شَوَد !
دو شَب‌ به‌ هَم‌ شبیه‌ نیستَند !
دو بوسه‌ یکی‌ نیستَند !
نگاه‌ِ قبلی‌ به‌ نگاه‌ِ بعدی‌ شبیه‌ نیست‌ !

دیروز وقتی‌ کسی‌ در حضورِ من‌ نام‌ِ تو را آورد ،
طوری‌ شُدَم‌ که‌ انگار
یک‌ گُل‌ِ رُز از پنجره‌ به‌ اتاقَم‌ افتاده‌ باشَد !

امروز که‌ با هَمیم‌ از دیوار می‌پُرسَم‌ :
رُز ؟
رُز چه‌ شِکلی‌ دارَد ؟
رُز گُل‌ است‌ یا قُلوه‌ سنگ‌ْ ؟

اِی‌ ساعت‌ِ بَد هنگام‌ !
چرا با هراس‌ِ بی‌ دلیل‌ می‌آیی‌ ؟
هَستی‌! پَس‌ می‌گُذَری‌ !
زیبایی‌ در همین‌ است‌ !

هَر دو در آغوش‌ِ هَم‌ خندانیم‌ُ می‌کوشیم‌ آشتی‌ کنیم‌
گَر چه‌ با هَم‌ متفاوتیم‌
مثل‌ِ دو قطره‌ی‌ شبنم‌ !


..........



عنوان : لباس‌ها

در می‌آوَری‌ ، دَر می‌آوَرَم‌ ،
دَر می‌آورید !
بارانی‌ ، پلوِر ، پیراهن‌ُ کت‌ !
پَشمی‌ ، نَخی‌ ، کتانی‌ !
دامن‌ ، شلوار ، جوراب‌ ، شورت‌ !
می‌آویزی‌ ، می‌گُذاری‌ بَر پُشتی‌ِ صندلی‌ ، بَر پاراوان‌ !
پزشک‌ می‌گوید : « ـ موضوع‌ جِدّی‌ نیست‌ !
خواهش‌ می‌کنَم‌ لباس‌ بپوشید !
استراحت‌ بکنید ! سفر بروید !
سه‌ ماه‌ بعد مراجعه‌ کنید ،
یک‌ سال‌ بعد ، یک‌ سال‌ُ نیم‌ِ بعد...»
دیدی‌ خیال‌ می‌کردی‌ ؟
او مشکوک‌ بود ! »
حالا زمان‌ِ لباس‌ پوشیدن‌ است‌ !
زمان‌ِ بَستَن‌ِ دگمه‌ها با دَست‌ِ لَرزان‌ !
بَندِ کفش‌ ، دگمه‌های‌ فشاری‌ ، زیپ‌ها و سَگَک‌ها !
کمربند ، کراوات‌ ، یقه‌ی‌ پیراهن‌ !
دست‌ها از آستین‌ بیرون‌ می‌آیند !
حالا از ساک‌ُ چمدان‌ها دربیار
شال‌گردن‌های‌ مُچاله‌ی‌ گُل‌دارُ راه‌راه‌ُ خال‌خال‌ُ چارخانه‌
که‌ مُدّت‌ِ استفاده‌ از آن‌ها تمدید شُده‌ است‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : نابودی‌ِ قرن

قرار بود قَرن‌ِ بیستُم‌ بهتر از قرن‌های‌ گذشته‌ باشَد !
دیگر فرصت‌ِ اثباتی‌ نیست‌ !
سال‌های‌ کمی‌ از آن‌ باقی‌ مانده‌
که‌ نَفَس‌ بُریده‌ وُ سَلّانه‌ می‌گُذَرَد !

مصیبت‌هایی‌ که‌ قرار بَر نبودنشان‌ بود
دَم‌ به‌ دَم‌ تکرار شُدَند
و آن‌ چه‌ قرار بود پیش‌ بیاید
اتفاق‌ نیفتاده‌ !

قرار بود این‌ قرن‌ رو به‌ بهارُ نیک‌بَختی‌ باشَد !
قرار بود هراس‌ از کوه‌ها و درّه‌ها بگریزَد !
قرار بود حقیقت‌ زودتَر از دروغ‌ به‌ مقصد بِرِسَد !
قرار بود جنگ‌ُ قحطی‌ پیش‌ نیاید !
قرار بود حُرمت‌ِ انسان‌های‌ بی‌پناه‌ لَگَد مال‌ نَشَوَد !
آن‌ کس‌ که‌ جهان‌ را شادمانه‌ می‌خواست‌ سَرخورده‌ شُد !
حماقت‌ مضحک‌ُ
دانش‌ شادی‌بخش‌ نیست‌ !
اُمید دیگر به‌ دختری‌ جوان‌ نمی‌مانَد !
قرار بود خدا
به‌ انسان‌ِ خوب‌ِ قدرت‌مَند ایمان‌ بیاوَرَد !
اما هنوز
خوب‌ُ قدرت‌مَند دو آدم‌ِ متضادَند !

یک‌ نَفَر در نامه‌ای‌ پُرسیده‌ بود :
« چگونه‌ باید زندگی‌ کرد ؟ »
و من‌
می‌خواستَم‌ این‌ سوال‌ را از او بِپُرسَم‌ !

همان‌طور که‌ نوشتَم‌ ،
سوال‌هایی‌ ضروری‌تَر از سوالات‌ِ احمقانه‌ وجود نَدارَد !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : زندگی‌نامه‌ نویسی

چه‌ چیزهایی‌ لازم‌ است‌ ؟
یک‌ در خواست‌ که‌ زندگی‌نامه‌ هَم‌ ضمیمه‌ی‌ آن‌ باشَد !
زندگی‌نامه‌ باید از زندگی‌ کوتاه‌تَر باشَد !
حادثه‌ها و ایجازشان‌ ضروری‌ست‌ !
به‌ جای‌ منظره‌ به‌ نشانی‌ها اکتفا کن‌
و به‌ جای‌ خاطره‌های‌ وَزَنده‌ به‌ تاریخ‌های‌ دَقیق‌ !
مهمترین‌ مسئله‌ نام‌ِ کسانی‌ست‌ که‌ تو را می‌شناسند
نه‌ کسانی‌ که‌ تو می‌شناسی‌شان‌ !
از بین‌ِ سفرها تنها سفرهای‌ خارجی‌ را بنویس‌ !
عضویت‌هایت‌ را بدون‌ِ دلیل‌ِ عضویت‌
و مدال‌هایت‌ را بدون‌ِ علّت‌ِ دریافتِشان‌ !
طوری‌ بنویس‌ که‌ انگار با خودت‌ حرف‌ نمی‌زَنی‌
و از خودَت‌ دور بودی‌ !
از سگ‌ها و پَرَنده‌ها ننویس‌ !
از دوستان‌ُ خاطره‌ها و رؤیاهایت‌ هَم‌ !
قیمت‌ مطرح‌تَر از ارزش‌هاست‌
و عنوان‌ چشم‌گیرتَر از محتوا !
اندازه‌ی‌ کفش‌ مطرح‌تَر است‌ از این‌ که‌
بَدَلَت‌ با آن‌ به‌ کجا خواهَد رَفت‌ !
عکس‌ِ سمت‌ِ چَپ‌ِ بَرگه‌ باید واضح‌ باشَد !
شکلَش‌ مُهم‌ است‌ نه‌ چیزی‌ که‌ در هنگام‌ِ گرفتن‌ِ عکس‌ می‌شنیده‌ای‌ !

چه‌ صدایی‌ می‌آید ؟
صدای‌ دستگاه‌ِ کاغذ خمیرکن‌ !


..........



عنوان : عّده‌ای‌ شعر را دوست‌ می‌دارَند

عدّه‌ای‌ ( یعنی‌ نه‌ هَمه‌ ! )
اقلّیت‌ !
نه‌ اکثریت‌ !
اگر مدرسه‌ را که‌ شعرُ شاعران‌ در آن‌ اجباری‌ست‌ به‌ حساب‌ نیاوریم‌ ،
شاید در هَر دو هزار نَفَر
دو نَفَر باشند !

دوست‌ می‌دارَند !
اما آش‌ِ رشته‌ را هَم‌ دوست‌ داریم‌ ،
رنگ‌ِ آبی‌ را هَم‌ ،
تعارف‌ُ شال‌ گَردَن‌ِ کهنه‌ را ،
حق‌ به‌ جانِب‌ بودن‌ُ نوازش‌َ سَگ‌ را هَم‌ دوست‌ داریم‌ !

شعر را...
ولی‌ این‌ شعر چیست‌ ؟
پاسُخ‌های‌ مُرَدَدی‌که‌ داده‌ شُده‌اَند بسیارَند !

من‌ هَم‌ نمی‌دانَم‌ چیست‌
و به‌ آن‌ می‌چَسبَم‌ ،
مِثل‌ِ حفاظ‌ِ پِلّه‌ها !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : تشییع‌ِ جنازه

ـ چقدر زود ! کی‌ فِکرِش‌ُ می‌کرد ؟
ـ سیگارُ ناراحتی‌ِ اعصاب‌ ! من‌ هُشدار داده‌ بودَم‌ !
ـ بَد نیستَم‌ ! مَمنون‌ !
ـ این‌ حلقه‌ی‌ گُل‌ را باز کن‌ !
ـ برادرش‌ هَم‌ ناراحتی‌ِ قلبی‌ پیدا کرده‌ ! حتماً ارثیه‌ !
ـ با ریش‌ نشناختَمِت‌ !
ـ تقصیرِ خودشه‌ ! همیشه‌ پِی‌ِ دردِسَر بود !
ـ قرار بود اون‌ که‌ تازه‌ اومده‌ سخن‌رانی‌ کنه‌ ، اما نمی‌بینَمِش‌ !
ـ کازِک‌ وَرشوِ تادِک‌ خارج‌ از کشور !
ـ تو عاقل‌ بودی‌ که‌ چتر آوردی‌ !
ـ باهوش‌ بودَنِش‌ چه‌ فایده‌ داره‌ ؟
ـ یاشکا اتاقای‌ تو به‌ تو رُ قبول‌ نَداره‌ !
ـ حق‌ با اون‌ بود ، اما اینا که‌ دلیل‌ نمیشه‌ !
ـ با صاف‌کاری‌ دَرِ ماشین‌ اگه‌ گُفتی‌ چقدر شُد ؟
ـ یه‌ قاشُق‌ شِکر و دوتا زَرده‌ی‌ تُخم‌ِ مُرغ‌ !
ـ این‌ به‌ اونا مربوط‌ نیست‌ ! فقط‌ واسه‌ خودش‌ دَردسَر درست‌ می‌کنه‌ !
ـ فقط‌ آبی‌ ! اونَم‌ اندازه‌های‌ کوچک‌ !
ـ پنج‌ بارُ هیچ‌ جَوابی‌ !
ـ دُرُس‌ می‌گی‌ که‌ من‌ می‌تونستم‌ ! اما تو هَم‌ می‌تونِستی‌ !
ـ خوبه‌ که‌ حالا همین‌ کارُ پیدا کردی‌ !
ـ نمی‌دونَم‌ ! شاید قوم‌ُ خیشا !
ـ کشیش‌ِ مثل‌ِ بِلموندوست‌ !
ـ تا حالا این‌ قسمت‌ِ قبرستون‌ُ ندیده‌ بودم‌ !
ـ این‌ دختره‌ بَدَک‌ نیس‌ !
ـ سَرنوشت‌ِ همه‌مون‌ همینه‌ !
ـ از طرف‌ِ من‌ به‌ بیوه‌ی‌ اون‌ مرحوم‌ بگین‌ که‌...
ـ اُبُهَتِش‌ با لاتین‌ بیشتر بود !
ـ هَر چی‌ بود تموم‌ شُد !
ـ خداحافظ‌ ! خانوم‌ !
ـ با آبجو چطوری‌ ؟
ـ زَنگ‌ بِزَن‌ ! گَپ‌ بزنیم‌ !
ـ با خط‌ِ چهار یا دوازده‌ ؟
ـ من‌ از این‌ طَرَف‌ !
ـ ما از این‌ طَرَف‌ !


..........



عنوان : سنگ‌ِ گور

این‌جا نویسنده‌ای‌ خُفته‌ عتیقه‌ مثل‌ِ ویرگول‌
که‌ صاحب‌ِ مُشتی‌ شعر است‌ !
خاک‌ِ بزرگ‌وار
بسترِ آرمیدن‌ِ اوست‌ !
با این‌ که‌ جَسَد
عضوِ دسته‌جات‌ِ ادبی‌ نیست‌ ،
اما چیزی‌ جُز ترانه‌های‌ کودکان‌ُ جغدُ گیاه‌ِ باباآدَم‌
بَر روی‌ سنگ‌ِ گور دیده‌ نمی‌شَوَد !

رهگُذَر !
مغزِ الکترونیکی‌ را از کیفَت‌ خارج‌ کن‌
و یک‌ دَم‌
به‌ سَرنوشت‌ِ شیمبورسکا بیندیش‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
صفحه  صفحه 114 از 129:  « پیشین  1  ...  113  114  115  ...  128  129  پسین » 
شعر و ادبیات

Yaghma Golruei | یغما گلرویی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA