ارسالها: 2890
#1,151
Posted: 8 Mar 2015 00:59
عنوان : پاریس
همیشه
حتا تو دوره یی که آروم تر بودم ،
رویای
رد شدن از اون شهر با یه کلاه پشمیُ
سوارِ یه دوچرخه
همیشه
اومدُ
بهم
شاشید !
........
عنوان : مالیخولیا
ثبت شده تو دفترِ تاریخِ مالیخولیا ،
اسمِ تمومِ ما !
........
عنوان : خنده داره... نه ؟
عوض کردنِ مدامِ کانالای تلویزیون !
قیافه هایی رُ می بینی که هیچ کدوم واقعی نیستن !
با یه وحشتِ واقعی شاخ به شاخی !
بجنب !
بجنب !
بیشتر !
کمتر !
صورتا بهت فرمون می دن !
اونا رُ با چی پر کردن ؟
چه جوری جا شدن تو اون شیشه ؟
کی چپوندنتشون اون تو ؟
چیزی نیست ؟
تو این دنیا
این دنیا...
اینا مردمِ من نیستن
مردمى من کجا رفتن ؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,152
Posted: 8 Mar 2015 01:04
عنوان : شـعر
اگه فکر می کنین
این شعرُ راحت می خونین ، کورخوندین!
راستشُ بخواین این شعر
چیزی بیشتر از یه شعرِه !
یه چاقوس !
یه لاله س !
عینهو سربازیِ که تو خیابونای مادرید رژه می ره.
این شعر شماس که تو بستر مرگین !
لی پوس که زیرِ خاک می خنده ! *
یه شعرِ ِ زهرماری !
یه اسبِ خوابیده !
یه پروانه تو مغزای شما !
یه انگشتر تو انگشتِ شیطون !
شما کلمه هایی که تو این کاغذه رُ نمی خونین
این کاغذِه که داره شما رُ می خونه !
حس می کنین ؟
مثِ یه مارِ کبراس !
یه عقابِ گرسنه که گِرد می پره !
این شعر نیس !
شعرا خسته کننده ن !
شما رُ خواب می کنن !
این کلمه ها
کارشون دیوونه کردنِ شماس !
زخمی شدین !
حتا شاید پرت شده باشین به یه جای پرتُ نورانی !
اما رویاهاتون تو این لحظه
رویای یه فیله !
انحنای فضا خم شده وُ می خنده !
حالا می تونین بمیرین !
حالا می تونین بمیرین !
همون جوری که مردم مرگُ می فهمن :
باشکوهُ برنده
مثِ گوش کردن به یه آهنگ ...
مثِ یکی شدن با یه آهنگ ...
خِرخِر
خِرخِر
خِرخِر
* لی پو شاعر چینی قرن هشتم میلادی.
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,153
Posted: 8 Mar 2015 01:12
عنوان : چه جوری نویسنده ی خوبی می شی ؟
بایس با زنان زیادی خوابیده باشی !
با زنای خوشگل !
بایس چن تا شعرِ عاشقونه ی خوب نوشته باشی !
دلواپسِ سنُ سالتُ
استعدادای نو شکفته نباش !
تا می تونی آبجو بخور !
بیشترُ بیشتر!
هفته یی یه بار برو پیست ماشین رونیُ سعی کن برنده بشی !
یادگرفتنِ رمزِ برنده شدن همیشه سخته !
هر دربُ داغونی می تونه بازنده ی خوبی باشه !
آهنگای برامز یادت نره !
آبجو وُ باخ هم همین طور !
خودتُ خسته نکن !
تا لنگ ظهر بخواب !
بی خیالِ کارت اعتباری باش !
هیچ پولی رُ سر موقع نده !
یادت نره تو زمونه یی که هستی
ـ یعنی سالِ هزارُ نهصدُ هفتادُ هفت ـ
کون هیچکس بیشتر از 50 دلار نمی ارزه !
اگر می تونی عاشق باش !
قبلِ همه عاشقِ خودت !
اما اگه مطمئنی شکست می خوری
ـ جدا از این که دلیلِ شکست خوردنت قابل قبول باشه یا نه ـ
مردن چیز بدی نیست !
از کلیساها وُ بارا وُ موزه ها فاصله بگیرُ
مثِ یه عنکبوت صبور باش !
زمان اندوه آدمی زاده
به اضافه ی تبعید ، شکست ، خیانت...
تمومِ این تفاله ها...
آبجو بخور !
آبجو خونُ صاف می کنه !
عاشق پیشه باش !
یه ماشین تحریر بزرگی بخرُ
با ریتم قدمایی که بیرونِ پنجره ت راه می رن
دگمه هاشُ داغون کن !
انگار که تو رینگ بوکسِ سنگین وزن می جنگی !
سگای رُ به یادت بیار که خوب جنگیدن :
همینگوی ،
سلین،
داستایوسکی،
هامسون...
اگه فکر می کنی اونا ـ مثِ تو ـ
بدونِ زنُ غذا وُ امید
تو اتاقا ی تنگشون دیوونه نمی شدن ،
پس هنوز آماده نیستی !
بیشتر آبجو بخور !
وقت هست !
اگه هم نبود ،
طوری نیست !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,154
Posted: 8 Mar 2015 01:13
عنوان : هم دم
تنها نیستم !
اون این جاس !
گاهی گمون می کنم رفته
اما دوباره برمی گرده !
صبح ، ظهر ، شب !
پرنده یی که هیشکی بودنشُ خوش نداره !
پرنده ی دردِ من آواز نمی خونه !
تنها تاب می خوره ،
رو شاخه ها !
........
عنوان : فقط یه سروانتس
چاره یی نیس !
می باس قبولش کرد !
واسه اولین بار
واموندن از نوشتن خفتمُ گرفته !
بعدِ پنجاه سال تایپ کردن
حالا یه بهانه دارم:
مریضیِ طولانی ُ
هفتادساله گی که همین دورُ برا پرسه می زنه !
وقتی به هفتاد ساله گی نزدیک می شی ،
هر دقیقه ممکنه بی اُفتی...
ولی سروانتس بزرگترین کارشُ
تو هشتاد ساله گی نوشته !
آخه مگه چن تا سروانتس وجود داره ؟
راحت نوشتنِ مدام ، منُ لوس کرده وُ
حالا این منُ این مُخی که هیچی نداره واسه گفتن !
یبوست گاهی به مغز هم سرایت می کنه !
زود از کوره در می رم !
تو این هفته دوباره داد زدم سرِ زنمُ
یه لیوانُ شکستم !
کلافه امُ شاکی از خودم !
بایس کنار اومد با این خشکیدنِ مغز !
به درک !
خوشبختم که زندهام!
خوش حالم که سرطان ندارم !
صدتا دلیل دارم واسه خوش حالی !
گاهی تا نیمه های شب
رو تختم به این فکر می کنم که چقدر خوشبختمُ
همین منُ بیدار نگه می داره !
همیشه از سرِ خودخواهی نوشتم
تا خودمُ کیفور کنم !
با نوشتن
شادتر زنده گی کردم !
حالا ولی قلمم خشکیده !
پیرمردایی رو می بینم که رو نیمکتى ایستگاه های اتوبوس نشستنُ
به خورشید خیره شدن بدونِ این که چیزی ببینن !
می دونم آدمای پیرِ دیگه یی
تو مریض خونه ها وُ آسایشگاه ها
رو تختشون نشستنُ واسه لگن غر غر می کنن !
مُردن مهم نیس ! برادر !
زنده گی داغونت می کنه !
نوشتن از جوونی چشمه ی من بوده !
نشمه ی من بوده !
عشقِ من بوده !
قماره من بوده !
خدا پاک منُ لوس کرده !
نگاه کن !
هنوز خوش بختم !
نوشتن درباره ی این که دیگه نمی تونی بنویسی ،
بهتر از هیچی ننوشتنه !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,155
Posted: 8 Mar 2015 01:18
عنوان : دیر فهمیدن
تو دنیا چیزایی بدتر از تنها بودن هم هست
ولی گاهی وقتا
ده سالی طول می کشه تا آدم ملتفت بشه !
اکثرِ آدما وقتی حالیشون می شه
که دیگه خیلی دیر شده !
هیچی بدتر از دیر فهمیدن نیست !
........
عنوان : تو حقیقتِ کثیفِ ودکا !
دی شب تو برقِ گیلاسا گم بودم !
دنگ ! دنگ ! دنگ...
ترانه شروع شد !
به سلامتی من، تو ، یا ما ؟
به سلامتی عشقُ هر کی با ماس!
به سلامتی اتاقای قرمزِ گرم !
به سلامتی اون تختِ زردِ بوگندو !
تنها من بودمُ من بودمُ من...
به سلامتیِ دوستای دورُ نزدیک که با بی وفاییام ساختن !
به سلامتیِ برادرم هیچ کس!
به سلامتیِ آسمون که سبزه وُ سرد !
بی غش تر از همیشه می رقصیدم
تا تنها پرومته ی الدنگِ این زمونه باشم !
سق می زدم تو رقصیدن
پیازُ نونُ کبابُ !
می خوندم با گلویی گُر گرفته...
و من نمی دونستم که ...
دنگ ! دنگ ! دنگ...
شکستم تمومِ چیزا رُ
اسبای رامِ نارامِ ابر وُ...
دیگه تنها گلوم نبود که می سوخت !
من می سوختم !
من !
تو حقیقتِ کثیفِ ودکا !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,156
Posted: 8 Mar 2015 01:21
عنوان : چی می خواستن ؟
وایه خو از تنهایی می نوشت
وقتی داشت از گرسنة گی جون می داد !
یه نِشمه گوشِ ون گوگُ رّد کرد !
رمبو واسه گشتن پىِ طلا
رفت آفریقا وُ تنها تونست سفلیسُ پیدا کنه!
بتهوون کر از دنیا رفت !
پاندُ تو یه قفس انداختنُ تو خیابونا چرخوندن !
چاترتون مرگ موش خورد !
مغز همینگوی افتاد تو لیوانِ آب پرتقالش !
پاسکال رگِ دستشُ تو حموم وا کرد !
آرتورُ انداختن تیمارستان!
داستایوفسکی با دیوار شاخ به شاخ شد !
کرین افتاد تو پروانه ی کشتی !
لورکا از سربازای کشورش گوله خورد !
بریمن از پل پرید پایین !
باروز به زنش شلیک کرد!
میلر رو زنش چاقو کشید!
چیزی که می خواستن اینه:
نمایشِ خدا جهنمی با اعلانای نئونِ اِّلوون
تو دلِ جهنم !
اون گروه ِ خرفتِ بی زبونِ بی خطرِ کسل کننده اینُ می خواستن !
طرفدارای شب زنده داریِ ناجور !
.......
عنوان : سلام! حال شما؟
تمومِ ترس از چیزیِ که اونا رُ صدا می زنن :
مُرده !
اقلکم دیگه تو خیابون نیستن
خوشبختیِ خونه داشتنُ تجربه می کنن !
دیوونه هایی که پنداری با خمیر ساخته شدن !
لِم می دن جلو تلویزیونی که تمومِ زندگیشونه !
یه جعبه پرِ پوزخندای دو پهلو وُ حرفای نیش دار !
همسایه های دوس داشتنیشون
با ماشینای پارک شده وُ
چمنای مرتبُ
ویلاهای کوچولو با درای نیم قدی که مُدام بازُ بسته می شن !
بازدیدای آبکیِ اونا تو آخرِ هفته
وِ درایی که بسته می شن
رو اون که داره آروم آروم جون می ده !
اون که هنوز زنده س
تو همسایه گیِ آدمای آرومِ متوسط
تو خیابونی که فقط باد ازش می گذره !
ترس ، تنهایی ، بی خیالی ، غصه ...
یه سگ پُشتِ پرچینا ولو شده وُ
یه مرد پُشتِ پنجره ساکته !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,157
Posted: 8 Mar 2015 01:24
عنوان : حقیقت
یکی از بهترین سطرای لورکا اینه :
رنج کشیدنی مُدام ... مُدام رنج کشیدن !
به لحظه یی فکر کن که یه سوسکُ می کُشی ،
یا تیغِ ریش تراشیُ برمی داری واسه ریش زدن ،
یا وقتی که صُب بیدار می شی
مجبوری با خورشید رو به رو بشی !
........
عنوان : رُمانِ دوم
همیشه سرُ کله شون پیدا می شدُ می پُرسیدن :
ـ هنوز رمانِ دومتُ تموم نکردی ؟
ـ نه
ـ چرا نمی تونی تمومش کنی ؟
ـ بی خوابیُ بواسیر !
ـ ممکنه وِلِش کنی ؟
ـ چیُ وِل کنم ؟
ـ هیچی ...
حالا هر وقت میان بهشون می گم:
ـ تمومش کردم ! سپتامبر میاد بیرون !
ـ تمومش کردی؟
ـ آره !
ـ خُب... ببین... من دیگه باید برمُ...
حتا گربه یی که تو حیاطه هم دیگه طرفِ درِ خونه نمیاد !
آخیش!!!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,158
Posted: 8 Mar 2015 01:24
عنوان : عشقِ شیش فوتی !
گنده ام!
فکر کنم واسه همینه که زنم ریزه به نظر میاد !
اما این عشقِ شیش فوتی که
که سرُ کارش با هنرُ پولُ پله س ،
همین که از تگزاس واسه دیدنم میادُ
منم واسه دیدنش می رم تگزاس ،
چیزای پرُ پیمونی داره واسه تو چنگ گرفتنُ
منم خوب حریفش می شم !
چنگ می ندازم به موهاشُ صورتشُ ر برمی گردونم رو به خودم !
من یه نره واقعی اِم !
لبِ بالاشُ می مکمُ جاهای نه بدترشُ !
روحشُ مک می زنم !
سوارش می شمُ بهش می گم :
ـ خوش دارم یه شربتِ سفیدُ شلیک کنم تو تنت !
این همه راهُ نیومدم تا با هم شطرنج بازی کنیم !
بعدش عینهو دو تا تاک می پیچیم به همدیگه !
دست چپم زیرِ بالششُ
دستِ راستم رو پهلوش !
جُف دستاشُ می چسبمُ
و سینه وُ شکمُ هر چی دارمُ هول می دُم توش !
اون وقته که از بینِ ما تو تاریکی
یه نوری تُتُق می کشه !
می رِمُ میام !
می رمُ میام !
می رمُ میام... تا اون جا که کم میارمُ از حال می رّم !
وحشیِ اما مهربون !
عشقِ شیش فوتیم منُ می خندونه !
خنده ی دس پا شکسته یی که بازم عشق می خواد !
چشاش که مثِ دو تا چاه عمیقن که به سرش راه دارن !
خوبُ خنک
عینهو بهارای کوهستان !
اون از چنگِ تمومِ چیزایی که این جا نیست
نجاتم می ده !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,159
Posted: 8 Mar 2015 01:28
عنوان : سگ
سگی که تو ظلِ تابستون
یکه وُ تنها
رو پیاده روی داغ پرسه می زنه
قدرتِ دّه هزارتا خدا رُ داره !
مگه نه ؟
.......
عنوان : بله بله
خدا با آفریدنِ عشق به مردم کمک نکرد !
با آفریدنِ سگا به سگا کمک نکرد !
آفریدنِ گیاها بدک نبود !
وقتی تنفرُ آفرید ما دیگه واسه خودمون اسلحه داشتیم !
وقتی منُ آفرید...خوب آفرید دیگه !
میمونُ تو خواب آفریدُ زرافه رُ تو مستی !
مسکنا رُ تو خوشحالی آفریدُ
خودکشی رُ تو کلافه گی !
تو رُ وقتی آفرید که تو رختخوابش دراز کشیده بودُ
می دونست داره چی کار می کنه !
سیاه مست بودُ کیفور
پّس کوها وُ آتیشُ دریا رُ هم یه دفعه آفرید !
وقتِ آفریدنِ تو یه اشتباه داشت
رو تختِ خواب دمر شدُ
آبش پاشیدُ تمومِ دنیا رُ تبرک داد !
.......
عنوان : دخترا
دخترا سوارِ ماشیناشون میان خونه !
من پُشتِ پنجره نشستمُ
زاغشونُ می زنم !
اون که قرمز پوشیده ماشین سفیده رُ می رونه !
اون که آبی پوشیده ماشینش آبیه !
لباس صورتیه هم یه ماشین قرمز داره !
وقتی که قرمزه از ماشینِ سفیدش پیاده شد
روناشُ دید زدم !
وقتی آبی پوشه از ماشینِ آبیش پیاده شد
روناشُ دید زدم !
وقتی صورتی پوشه از ماشینِ قرمزش پیاده شد
روناشُ دید زدم !
قرمزه که از ماشینِ سفید پیاده شد بهترین رونا رُ داشت ،
رونای صورتی پوشه که ماشینِ قرمز داشت معمولی بودن ،
اما آبی پوشه که از ماشینِ آبیش پیاده شد از مُخم بیرون نمی ره ،
چون موقعِ پیاده شدن تا شورتش پیدا شد !
نمی دونی چه اتفاقای بزرگی
ممکنه پُشتِ این پنجره اتفاق بی اُفته !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,160
Posted: 8 Mar 2015 01:30
عنوان : این جوری مُردن
بد نمی شد اگه پُشتِ همین ماشین تحریر می مُردم !
بهتر از اینه که دمِ مُردن
کونم رو تختِ سنگیِ مریض خونه باشه!
رفتم عیادت یه رفیقِ نویسنده
که کنجِ مریض خونه داش ذره ذره آب می شد !
وقتی می رفتم دیدنش
اگه هوشُ حواسش سرِ جاش بود گپ می زدیم !
از موفقیتای ادبیشُ جنونش واسه نوشتن !
خوش داشت برم عیادتش !
میدونس حرفاشُ می فهمم !
منتظر بودم تو مراسم تدفین
یهو سرشُ از تابوت بیاره بیرونُ بگه :
ـ چیناسکی!
راندِ توپی بود!
به امتحانش می ارزید...
نمی توست منُ ببینه !
قبلِ این که عیادت کردنام شروع بشه کور شده بود !
میدونس می فهمم که زندگی کردنش مردن تدریجی...
یه بار بِش گفتم:
خدا داره به خاطرِ خوب نوشتن مجازاتت می کنه!
آرزو می کنم هیچ وخ به خوبیِ اون ننویسم !
من میخوام وقتِ مردن سرم رو ماشین تحریرم باشه !
سه خط مونده به تهِ کاغذ !
با سیگارِ سوخته یی میونِ انگشتام
وِ رادیویی که هنوز داره می ناله...
من می خوام نوشته هام
واسه همچی مُردنی مناسب باشه !
همین...
........
عنوان : حالا چی ؟
کلمه ها اومدنُ رفتن ...
حالم خوش نیست !
تلفن یه دِم زِر می زنه !
گربه ها خوابن !
لیندا جارو می زنه !
من منتظرِ زنده گی ام
منتظرِ مُردن !
........
عنوان : اعتراف
منتظرِ مرگم
که مثِ یه گربه یهو رو تخت می پره !
دلم واسه زنم می سوزه !
نگاهش می اُفته به یه جسدِ خُش شده
که رنگش عینهو گچ سفیده !
تکونش می ده ... شایدم یه تکونِ دیگه !
ـ هنک !
هنک جوابشُ نمی ده !
از مُردن نمی ترسم !
نگرانِ این زنم
که با یه تیکه هیچ تنها می مونه !
دوس دارم بهش بگم
که دلم واسه تمومِ شبایی که کنارت می خوابیدم ،
حتا واسه یکی به دو کردنامون سرِ هیچُ پوچ لک زده !
اون کلمه یی رُ که همیشه گفتنش واسه م سخت بودُ
ازش وحشت داشتم
حالا راحت بهش می گم :
عاشقتم !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ویرایش شده توسط: SARA_2014