ارسالها: 2890
#1,191
Posted: 8 Mar 2015 23:51
ترانه / رقص در سلول انفرادی
عنوان : دنبالـهدار...
دنبالهی گیست مثِ ستارهی دنبالهدار !
نبودنت زندانِ قصر ! آغوشِ تو جای فرار !
هر ناخنت ماهِ هلال ! به سُرخیِ پرچمِ چین !
بیتو مثِ مترسکم ، میونِ یه مزرعه مین !
گیسای آوازم سفید ! دستای شعرم سَردِ سَرد !
تو کوچههای چشمِ تو ، آوازهخونی دورهگَرد !
وقتی به خوابِ من میای ، آتیش میگیره بالِشَم !
بذار تو ایستگاهِ یه خواب ، چشم انتظارِ تو بِشَم !
مثل همون خونهبهدوش که چشم به راهِ ترنه !
دیوونهی قدم زدن رو ریلای راهآهنه !
همْتن شُدن با تو دُرُست ، مثلِ یه بازی با جنون !
جایی که این دریا میشه ، همبسترِ آتیشفشون !
میسوزه شب ، وقتی که با هُرمِ چشات میشه شَریک !
دُرُس مثِ سیگار برگ ، کنجِ لبای یه چریک !
با تو به فکرِ شورشاَم ! فکر عبور از شبِ مرز !
فکرِ مُچاله کردنه، هزارتا اسکناسِ سبز !
وقتی به خوابِ من میای ، آتیش میگیره بالِشَم !
بذار تو ایستگاهِ یه خواب ، چشم انتظارِ تو بِشَم !
مثل همون خونهبهدوش که چشم به راهِ ترنه !
دیوونهی قدم زدن رو ریلای راهآهنه !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,192
Posted: 8 Mar 2015 23:54
عنوان : کبـوتـر
یه کبوترِ سپیدم ، به نوکم یه برگِ زیتون !
خسته از پرواز مُمتد ، روی اقیانوسی از خون !
دیگه هیچ جایی نمونده ، واسه ختمِ خستهگیهام !
هر کسی به فکرِ من بود ، شُد شکارِ تیربارون !
هر جا رفتم ، برقِ چاقو ، رو سرِ ثانیه اُفتاد !
خونِ آدما شتک زَد ، روی پیراهنِ جلاد !
پَرِ پروازمُ بستن ، توی هر شهرُ دیاری !
همیشه صدای شورش ، بیصدا شُد لبِ فریاد !
مقصدِ پروازم اینبار ، نه جنوبه ، نه شُماله !
مقصدم خودِ تو هستی ! نگو آزادی خیاله !
شونهتُ یه آشیون کن ، برای شکسته بالیم !
مُشتتُ گره کن ! عاشق ! نگو ما شُدن محاله !
برای نفس کشیدن ، صد دفعه نگو: اجازه !
خشمِ تو باید از این شب ، بُرجِ خاکستر بسازه !
این تبسمِ سیاهُ بگیر از صورتِ جلّاد !
طرفِ کبوترا باش ! وقتی نیشِ چاقو بازه !
دربهدرتر از ستاره ، تو شبِ اَبریِ دنیا !
زیرِ رگبارِ حقیقت ، میپرم به سمتِ رؤیا !
دنبالِ جایی که خاکش ، با حصارُ مرز غریبهس !
جایی که آدما نیستن ، توی چنگِ دیکتاتورها !
.........
عنوان : خاکسترِ ققنوس
با تو ، با تو لذّتِ قدم زدن تو دلِ جنگلِ کاج !
با تو ، با تو اشتیاقِ ما شُدن ، تا سقوطِ تختُ تاج !
با تو پیراهنی از بلورُ بارون ، ابرُ دریا ، اشکُ نور !
با تنِ تو ائتلافِ یاسُ خونُ شیرُ ابریشمُ عاج !
با من امّا یه ترانه زیرِ خاکسترِ ققنوس !
مرگِ بیوقفهی واژه ، فقرِ گُل ، قحطیِ فانوس !
تپشِ مُدامِ نبضِ تازیانههای هرزه !
با شبم ، وفورِ دشنه ، سیلِ خون ، سلطهی کابوس !
با تو ، با تو پُشتِ سَر گُذاشتنِ ساعتای یخ زده !
با تو ، با تو رَد شُدن از قُرُقِ دیوُ دامُ عربده !
با تو ، ریشه کردنِ شعرای ناب ، توی باغْچهی کتاب !
با نگاهت کهکشونِ روشنِ صد شبِ نیومده !
با من امّا یه درفشُ یه سوارِ سَر شکسته !
شاعری اسطوره مُرده ، با دلی به خون نشسته !
با تنم زخمِ تبارِ تن به افسانه سپرده !
قومِ منتظر نشسته ، با نگاهی پینه بسته !
گُلِ وحشی ! رامِ من شو ، تا کفن پاره کنم باز !
منُ دعوت کن به چشمات ، منُ تازه کن به پرواز !
بذار از معبرِ وحشت ، برسم به عاشقانه !
پا بذار تو خوابِ من تا ، همهگانیشه ترانه !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,193
Posted: 8 Mar 2015 23:57
عنوان : سپـور
یه سپور رو چمنای پارک شهر خوابیده !
کی میدونه توی این لحظه چه خوابی دیده ؟
خوابِ یه دمپاییِ پلاستیکی واسه زنش !
با یه دَس پیرهنِ گُلْدار که بپوشونه تنش !
خوابِ یه خونهی نُقلی بدونِ صابخونه !
با یه حوضِ کاشی که یه ماهی توش مهمونه !
واسه بچّهش خوابِ آبنباتِ چوبی دیده !
آخ ! که این سپور عجب خوابای خوبی دیده !
کاش که هیچ وقت دیگه از خوابای شیرین نَپَره !
وقتی دستاش خالیه بهتره خوابش بِبَره !
اگه بیدار شه دیگه نه دمپایی ، نه آبنبات !
نه یه خونه ، نه یه پیرهن ، نه یه حوض توی حیاط !
وقتی بیدار شه بازم میبینه دنیا لاله !
تنها همصحبتِ اون یه کیسهی آشغاله !
دوباره صدای صابخونه میپیچه تو سَرش !
حرفای زنش یادش میاد ، با تنها پسرش !
پسری که دوس نداره مثِ اون سپور بشه !
با زنی که چپُ راست میگه الهی کور بشه !
کاش که هیچ وقت دیگه از خوابای شیرین نَپَره !
هَر کی دستاش خالیه بهتره خوابش بِبَره !
.........
عنوان : گُلِ صورتی کاکتوس
نمیدونم تو نگاهت ، عشقه ، یا طلسمُ جادوس !
هم قشنگی ، هم خطرناک ! گُلِ صورتیِ کاکتوس !
گاهی حضرتِ سلیمون ، گاهی وقتا خودِ صیاد !
هَر چی هست ، هُد هُدِ قلبم ، یهو تو دامِ تو اُفتاد !
این که رو به روت نشسته ، یه کنیز کورُ کر نیست !
سَروَرَم چرا به فکرِ هُد هُدِ شکسته پَر نیست ؟
وقتی بارونیِ چشمام ، یه دَم اینجا نمیمونی !
بعدِ گریهم برمیگردی ! آقای رنگینکمونی !
مردِ من ! حوّای خسته ، فکرِ یه آدمِ تازهس !
دیگه قبلِ هَر گناهی نمیگه: آقا ! اجازهس ؟
لیلیِ کجاوهی کج ! حبسِ آشپزخونهاَم من !
با یه مجنونِ دروغی ، عُمریِ همخونهاَم من !
بگو تا به کی بمونم ، پُشتِ پردههای بسته ؟
از قرنطینه رهام کن ! خستهاَم ! خستهی خسته !
چرا ارزونیِ دستات ، کتکه جای نوازش ؟
چرا حرفِ این اسیرُ نمیفهمی با نیازش ؟
خط به خط شعرِ عذابُ بخون از تنِ کبودم !
من کنیزکِ همیشه چشمُ گوش بسته نبودم !
مردِ من ! حوّای خسته ، فکرِ یه آدمِ تازهس !
دیگه قبلِ هَر گناهی نمیگه: آقا ! اجازهس ؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,194
Posted: 9 Mar 2015 00:00
عنوان : پُـلِ سُرخ
رویید بود از لبت ، یک غنچهی گُل سُرخ !
با پای لب گذشتم ، از روی آن پُلِ سُرخ !
سیرآبِ تشنه بودن ، ویرانِ یک آبادی !
در خلوتم تابیدی ، با یک بغل آزادی !
از تو تماشاییاَم ، مثل گُلدانِ چینی !
بیتو حضوری معیوب ، یک سنگِ بیسنگینی !
دستان تو نیلوفر ، پیچیده بر صنوبر !
در این قفس آزادم ، اِی واژهبانِ آخر !
آتشترین بانو ! داغی بزن بر من !
با من سفر کن تا ، آنسوی پیراهن !
در گیسِ تو شناور ، عطرِ هزاران زنبق !
من مستِ یک ترانه ، در بوسهیی معلّق !
تو آمدی ! پیدا شُد ، صد دریچه بر دیوار !
من را ببر به خواهش ! من را ببر به دیدار !
دیدار تو تکراره ، رگباری از زیبایی !
من را همیشهگی کن ، در این شبِ رؤیایی !
در سایهی تو حل شد ، یک کهکشان دلتنگی !
رنگینکمان عشقی ، در برزخِ بیرنگی !
آتشترین بانو ! داغی بزن بر من !
با من سفر کن تا ، آنسوی پیراهن !
.......
عنوان : آتشفشون
من خودِ آتشفشونم ! خودِ پیغمبرِ شَک !
این که پیشِ تو نِشسته یه جهانه ! دخترک !
دستِ کم نگیر نگاهُ عشقُ التهابشُ
زانوهاش خَم نَشُدن پیشِ خداهای کلَک !
این که دستاتُ میبوسه ، دستِ دیوُ پَس زَده !
این که میمیره بَرات ، هَر روز به دنیا اومده !
این که پا به پای توس تو کورهراهِ گُرگُ میش،
واسه صدتا آدمِ گُمشُده مثلِ بَلَده !
من مثِ زلزلهاَم ! شبیهِ طوفانِ طَبَس !
یاغیِ یاغیِ یاغی ! دُشمنِ هَر چی قفس !
لالهی وحشیِ عشقم تو کویر ! امّا نترس،
واسه اهلی شُدنم بارونِ چشمای تو بَس !
من سفر میکنم از من به تو ، از تو به جنون !
مینویسمت نه با قلم ، با قطرهی خون !
خوش دارم خودم رُ زندونی کنم تو چشمِ تو !
قدر آزادهترین بَردهی عاشق رُ بدون !
منُ دستِ کم نگیر ! من آخرین شورشیاَم !
دیگه عادتم شُده معجزههای دَم به دَم !
کهکشونم ولی دوس دارَم بَرات سایه بِشم !
خوش به حالِ سایهیی که با تو باشه همقدم !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,195
Posted: 9 Mar 2015 00:03
عنوان : بیریشه
از این بیریشه روییدن ، از این در سایه غلتیدن ،
از این تکرار دلْگیرم ، بیا تا طعمِ بوسیدن !
بیا ! همْرقصِ دورادور ! بیا ! رؤیای این شبکور !
که رنجور از سماعم من ، از این با خویش رقصیدن !
بِبَر من را به سَرسبزی ، تو اِی مفهومِ بیمرزی !
که سهمِ برگُ بارم نیست ، در این گُلْخانه پوسیدن !
تو وُ خوابُ فراموشی ، منُ با شب همْآغوشی،
منُ این بغضِ بیساحل ، تو وُ بیوقفه خندیدن !
نگو تقدیرِ من این بود ، نگو عاشق شُدن این بود،
هَراسِ دوستت دارم ، عذابِ سیب را چیدن !
چه بیپُرسش غزل بگذشت ، چه ناغافل وَرَق برگشت،
دوباره گُم شُدن در خود ، دوباره دیده دزدیدن !
دوباره مستیِ هَر شب ، دوباره سوختن از تَب،
در این پَسْکوچه اُفتادن ، در آن پَسْکوچه شنگیدن !
دوباره با تو دل دادن ، دوباره از تو اُفتادن،
نشانِ آرزوها را ، از آغوشِ تو پُرسیدن !
دوباره دربهدر بودن ، خَرابِ هَر گُذر بودن ،
هجومِ طعنههایت را ، به سَمتِ قلب پیچیدن !
دوباره این شکستنها ، دوباره چشم بستنها،
وَ از تو زخم خوردنها ، ولی از تو نَرَنجیدن !
کجایی سَروِ سَرسنگین ! بیا تا این شبِ غمگین !
که مثلِ پیچیکِ وحشی ، پُرم از حِسِ پیچیدن !
........
عنوان : مَردِ بارونی
وقتی که از گریه پُرم،
راه میفتم ، بیهدف توی خیابون !
خاطرههامُ میشمُرم،
تکُ تنها ، تو سَرَم صدای بارون !
تو کدوم پنجره میشه پیِ تصویرِ تو گشت ؟
با کدوم ترانه باید از کنارِ تو گذشت ؟
تو شبِ ساکتِ قصه ، تو رُ فریاد میزنم !
حتّا بارون که نباره ، مَردِ بارونی منم !
حِس میکنم حروم شُدم !
چیکه چیکه ، دلِ من بَرات میباره !
قصّهی ناتموم شُدم !
امّا چشمام ، تا اَبَد به انتظاره !
تو کدوم پنجره میشه پیِ تصویرِ تو گشت ؟
با کدوم ترانه باید از کنارِ تو گذشت ؟
تو شبِ ساکتِ قصه ، تو رُ فریاد میزنم !
حتّا بارون که نباره ، مَردِ بارونی منم !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,196
Posted: 9 Mar 2015 00:06
عنوان : آوازِ خاک
طوماری از خاکم ، با مُهرِ یک پوتین !
یک مزرعه وحشت ، با بذرِ صدها مین !
تسلیمِ کابوسِ خوابی زمستانی !
تنتشنهی کشفِ یک اَبرِ بارانی !
هَر سبزهیی رویید ، وقفِ دروگَر شُد !
هَر خوشهی خشمی ، یکباره بیسَر شُد !
من ماندمُ زجره ، صد قرن بیبرگی !
اِجبارِ دیداره ، هَر لحظه گُلْمرگی !
بر صفحهی جانم ، دَه مثنوی زنجیر !
هاشورِ گُستاخِ صدها کلاغِ پیر !
در این نفس تنگی ، کو رُخصتِ فریاد ؟
کو مهلتِ توفان ، کو بیرقِ شنباد ؟
بیتابِ هجرت از دامِ فراموشی !
فانوسِ فریادم ، در چنگِ خاموشی !
محکومِ آرامش ، در این زمستانم !
امّا در این پیله ، دیگر نمیمانم !
رؤیای صد جنگل ، در نبضِ من جاریست !
اِتمامِ این لکنت ، آغازِ بیداریست !
از شُخمِ هَر شلّاق ، یک مُشت میروید !
این رُستن از رَستن ، افسانه میگوید !
یکباره میپوشم ، شولای آبادی !
میروید از جانم ، یک خرمن آزادی !
آغازِ روییدن ، ختمِ دروگرهاست !
میلادِ هَر طوفان ، آرامشِ دریاست !
..........
عنوان : نـاهمسـفر
روزای خوبِ هفته ،
هنوز یادم نرفته ،
همون روزای رنگی ، که دستای قشنگت میونِ دستِ من بود !
شبای یوسف آباد ، پُر از یه حسّ تازه مثِ عاشق شُدن بود !
میونِ آسمون ، دلامون خونه داشت !
نگاهِ عاشقم ، رو ماهِ صورتِ تو خنده میریخت ، بوسه میکاشت !
تو اون پسکوچهها ، میخوندیم تا سحر !
ولی تنها شُدم ، تو پیچُ تابِ جادّهِ ، جام گُذاشتی ! ناهمسفر !
برای من هنوزم بدونِ یوسفآباد ، تمومِ دنیا هیچه !
میدونم تا همیشه توی تاریکی شب ، صدام اونجا میپیچه !
روزای خوبِ هفته ،
هنوز یادم نرفته ،
همون روزا که قلبم ، تو چشمای تو گُم شُد ، مثِ ماهی تو دریا !
بهم گفتی که دستت ، تو دستم موندهگاره ، منُ بُردی به رؤیا !
برای من هنوزم ، بدونِ یوسفآباد ، تمومِ دنیا هیچه !
میدونم تا همیشه ، توی تاریکی شب ، صدام اونجا میپیچه !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,197
Posted: 9 Mar 2015 00:09
عنوان : بانوی آسایش
با خود گلاویزم ، با دشنهیی در دست !
یک کوچهی تارم ، از هر دو سو بنبست !
تنهاتر از آدم ، در بستری خالی !
هر شب همْآغوشِ حوّای پوشالی !
در استخوان تیری ، از طعنهی یاران !
سَروی در انکاره ، قومِ تبرداران !
من را تماشا کن ، در اوج فرسایش !
با من بیا تا عشق ! بانوی آسایش !
تصویرِ صد خورشید در برکهیی سنگی !
شعری محیا کن ، در این غزلمرگی !
این صورتکها را ، از آینه کم کن !
عهدِ نگاهت را ، با بوسه محکم کن !
من را بسوزان در ، آتشفشانی سبز !
با من صمیمی شو ، تا خلوتی بیمرز !
تو پیچکِ نوری ، پیچیده بر دیوار !
فوارهی بیدی ، در حوضِ شالیزار !
من را تماشا کن ، در اوج فرسایش !
با من بیا تا عشق ! بانوی آسایش !
تصویرِ صد خورشید در برکهیی سنگی !
شعری محیا کن ، در این غزلمرگی !
.........
عنوان : چَـپ
خبرای بدی از دنیا میاد ! رفیقکم !
شنیدم پریده رنگِ سرخِ پرچما یه کم !
شنیدم لنین تو تگزاس سه تا کارخونه زده !
شنیدم فیدل نشونِ مکدونالدُ بلده !
شنیدم که تروتسکی با تبر تو گردنش ،
شده آرتیستِ یه فیلمِ هالیوودی با زنش !
وقتی عکسِ چــه شده تیشرتِ خوانندهی رَپ ،
دیگه آبرویی باقی میمونه برای چپ ؟
چپا چپ کردنُ آوردنشون به راهِ راست !
بگو سرزمینِ موعودِ برابری کجاست ؟
پیشِ قدرتِ رُبات کنِف شُدن کارگرا !
شکرِ نِیشکرای کوبا شُد کوکاکولا !
شنیدم که هوشهمین رییسِ سازمانِ سیاس !
استالین یه گلهدارِ دُم کلُفت تو آمریکاس !
خیلیا میگن آلنده شُده تاجرِ سهام !
دستِ لخوالسا رُ دیدن تو جیبِ عموسام !
شنیدم مائو تو غرب رستورانِ چینی زده !
مالکوم X هزار دفعه به رستورانش اومده !
دیگه حرمتی نداره نه مسلسل ، نه قلم !
خبرای بدی از دنیا میاد ! رفیقکم !
چپا چپ کردنُ آوردنشون به راهِ راست !
بگو سرزمینِ موعودِ برابری کجاست ؟
کارگرها کم آوردن پیشِ قدرتِ رُبات !
هَر چی نیشکر تو کوباس شُده وقفِ آبنبات !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,198
Posted: 9 Mar 2015 00:13
عنوان : سِیلی از ابریشم
مینویسم: پرواز ! مینویسی: رگبار !
مینویسم: یک رقص ! مینویسی: بر دار !
مینویسی: شلّاق ! مینویسم: ایمان !
در قفس میپیچد ، نعرهی یک انسان !
مینویسم: فریاد ! مینویسی: هرگز !
میعبورم از تو ! اِی چراغِ قرمز !
من نمیترسم از ، این شبِ خونآلود !
سد فرو میریزد ، با خروشِ یک رود !
در تنِ من جاریست ، سِیلی از ابریشم !
زیرِ این سرنیزه ، تازه من ، من میشم !
مینویسی: زندان ! مینویسم: خوشتر !
مینویسی: اعدام ! مینویسم: دیگر ؟
مینویسی: ظلمت ! مینویسم: خورشید !
برفِ پیراهن را ، یک بغل گُل رویید !
مینویسی: هُشدار ! مرگ در نزدیکی !
مینویسم: انکار ! تا تَهِ تاریکی !
من نمیترسم از ، این شبِ خونآلود !
سد فرو میریزد ، با خروشِ یک رود !
در تنِ من جاریست ، سِیلی از ابریشم !
زیرِ این سرنیزه ، تازه من ، من میشم !
.........
عنوان : امضأ
بیا با هم سفر کنیم ، به دنیای نقّاشیا !
تا پلکِ پابلوپیکاسو ، تا وحشتِ گوئرنیکا !
تا اَخمِ چهرهی ژوکوند که گُم شُده پُشتِ نقاب !
تا میزِ شامِ آخرُ وسوسهی نانُ شراب !
تا ردِ پای میکلآنژ رو تنِ سقفِ کلیسا !
تا کتِ کلویسُ غمِ مبهمِ خطای سیا !
دلم میخواد با تو توی دنیای رنگا گُم بشم !
گُلای آفتابگردونِ ونگوگُ بشماریم با هم !
منُ ببر تا باورِ پیغمبرای رنگُ بوم !
معجزه کن با امضأی این تابلوی نیمه تموم !
میشه یه عمری خیره موند به رنگِ پَردهی شاگال !
همراهِ سالوادوردالی میشه سفر کرد به محال !
همیشه دستای سزان دستای یه جادوگره !
جادوگری که چشما رُ به عمقِ رؤیا میبره !
مارسل دوشان با زنِ ... از پلّهها پایین میاد !
آدمُ از جا میکنه مثلِ پَری تو دستِ باد !
گوگن یه دنیایی داره ، یه عالمی داره ماتیس !
چی رُ میدیده رامبراند تو اون همه نگاهِ خیس ؟
منُ ببر تا باورِ پیغمبرای رنگُ بوم !
معجزه کن با امضأی این تابلوی نیمه تموم !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,199
Posted: 9 Mar 2015 00:16
عنوان : رنگینکمون
اگه دلا پُرخونِ از دستِ زمونه !
زندهگیمون تو دستِ از ما بهترونه !
با تو میشه ، دفترچهی ، شبُ ورق زَد !
رنگ چشات ، یادآوره ، رنگینکمونه !
اگه چشامون دَم به دَم بارونی میشه !
اگه همه حبسیم تو یه زندونِ شیشه !
دستای تو ، کلیدِ این ، قفلای بستهس !
چشمای تو ، فانوسکه ، راهِ همیشه !
منُ بگیر از این شبای بیستاره !
منُ رها کن از یه هق هقِ دوباره !
نذار که شب ، عطرِ تو رُ ، اَزَم بگیره !
بدونِ تو ، تقویمِ من ، بهار نداره !
منُ بِبَر تا دیدنِ خوابای تازه !
منُ بِبَر تا یک سوالِ بیاجازه !
دلم از این ، شبِ یخی ، خیلی گرفته !
برقِ چشات ، هنوز بَرام ، حادثهسازه !
مِهِ غلیظِ سایهها چشمامُ بسته !
دنبالِ خورشیدم با فانوسِ شکسته !
شنیدنِ ، صدای تو ، مقصدِ راهه !
برای این ، مسافره ، خستهی خسته !
...........
عنوان : یادِ من باش!
وقتی شب از کوچه رَد شُد،
حکمِ خنده تا اَبَد شُد،
وقتی گُل صدتا سبد شُد ، یادِ من باش !
وقتی غم ، خونهنشین شُد،
وقتی سایه نقطهچین شُد،
روزگار بهتر از این شُد ، یادِ من باش !
هَر جا راهِ بسته دیدی،
آینهی شکسته دیدی،
یا یه مَردِ خسته دیدی ، یادِ من باش !
سَرِ پیچِ هَر ترانه،
پُشتِ هَر حرفُ بهانه ،
تا همیشه عاشقانه ، یادِ من باش !
جای من رُ خالی کن،
اگه خورشید در اومد !
اگه جادوی سیاهی ، بیاثر شُد !
جای من رُ خالی کن،
اگه غصّه سَر اومد !
اگه قاصدک دوباره ، خوشخبر شُد !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,200
Posted: 9 Mar 2015 00:21
عنوان : هر بوسه، یک ترانه
مصلوبِ گُلْمیخِ غزل ! مسیحْدُختِ باکره !
مرا از این شکنجهگاه ، بِبَر به بزمِ خاطره !
سکوتِ پُر عربدهیی ، نشسته در گلوی من !
ببین که در تو گُم شُدم ! بیا به جُستُ جوی من !
برای فتحِ خوابِ تو ، طلسمها شکستهاَم !
از دوره کردنِ سراب ، از منِ کهنه خستهاَم !
تاجِ خَلَدندهی تو ، دو دستِ کالِ من بود !
با تو ، منِ شکسته در حالِ ما شُدن بود !
هَر لحظه آیهیی بود ، هَر بوسه یک ترانه !
گُلواژههای ما شُد ، انجیلی عاشقانه !
صلیبِ لعنتِ مَرا ، به روی شانه میکشی !
من مُجرمی بَر سَرِ دار ، تو لحظهی بخشایشی !
هجومِ تازیانهها ، اِتمام رؤیایت نبود !
حماسهی عشقِ مَرا ، بخوان از این تنِ کبود !
طلسمِ بوسههای تو ، انکارِ این شبْگریههاست !
من غرقهاَم در اشتباه ، مهرابِ آغوشت کجاست ؟
تاجِ خَلَدندهی تو ، دو دستِ کالِ من بود !
با تو ، منِ شکسته در حالِ ما شُدن بود !
هَر لحظه آیهیی بود ، هَر بوسه یک ترانه !
گُلواژههای ما شُد ، انجیلی عاشقانه !
..........
عنوان : نـوبـل
نه من احمد ، نه تو آیدا ! نه نرودا ، نه ماتیلدا !
نه تو سیلویاپلاتی ، نه منم گارسیالورکا !
امّا وقتی که نگاهت ، سایه میندازه رو دستام ،
من خودِ معجزه میشم ، انگاری صاحبِ دنیام !
شعرایی میگم که حتّا ، شیمبورسکا هم بلد نیست !
شعرا خوبم اگه باشن تو فقط میگی که : بَد نیست !
شعرای رَمبو وُ الیوت ، پیشِ تو رنگی ندارن !
شعرای پاز نمیتونن ، دلتُ به دست بیارن !
جایزهی نوبل پیشِ لبخندت اسباببازیه !
به عشقِ یه تبسّمت کارم ترانهسازیه !
بگو چی بگم که قدرِ یه نگاهِ تو بیارزه !
پیشِ جذبهی دو چشمت دستای غزل میلرزه !
با تو یاغی میشه واژه، دل میشه پُر از شهامت !
میدونم که کم میآورد پیشِ تو ناظم حکمت !
حتّا لنگستون هیوزاَم از شبِ چشمات نگفته !
عاشقانههای اِلوار با تو از سکه میاُفته !
تو رُ توی شعر آوردن ، حسرتِ دلِ برشتِ !
بهترین ، زیباترین شعر، کنارِ تو زشتِ زشتِ !
جایزهی نوبل پیشِ لبخندت اسباببازیه !
به عشقِ یه تبسّمت کارم ترانهسازیه !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود