ارسالها: 2890
#1,201
Posted: 9 Mar 2015 00:30
عنوان : جرأتِ ترانه
تو جرأتِ ترانهیی ، در این قلمْشکستهگی !
زایشِ یک پروانهیی ، در شبِ پیلهْبستهگی !
چراغْبانِ مقصدی ، در این ظُلامِ بیبَلَد !
تو با نسیم میرسی ، که مِه کنار میرَوَد !
در تبِ اشتیاقِ تو ، حریق زاده میشَوَد !
مَرا بگیر از این عطش ، از این دقیقههای بَد !
در شبِ بارانِ تَبَر ، معجزهی گیاه باش !
شکستِ نامنتظرِ بغضِ مَرا پناه باش !
رجعتِ دستهای تو ، فسخِ تمامِ دردهاست !
طنینِ گامهای تو ، ضامنِ اوجِ این صداست !
شکوهِ سَر رسیدنت ، زوالِ هَر شعبده شُد،
جرقّهاَت تولدِ لهیبِ آتشْکده شُد !
بِرِس به انتظارِ من ، بِرِس به فریادِ سکوت !
بیا که باغی از غزل بروید از این برهوت !
در شبِ بارانِ تَبَر ، معجزهی گیاه باش !
شکستِ نامنتظرِ بغضِ مَرا پناه باش !
.........
عنوان : کوچهی اقاقیا
دوس ندارم دیگه خواب ببینم !
توی خواب تو رُ بیتاب ببینم !
بدونم که نگرانِ حالِ منی!
تو نخِ هَر روزُ هَر سالِ منی!
بعدِ تو تنها شده این دلِ من !
خونهی غمها شده این دلِ من !
مثِ گُلِ یاسی تو شبای من !
عطرِ تو پیچیده توی هوای من !
من رُ از این خونه نبر !
من نمیخوام که برم به سفر !
من رُ نبر ... من رُ نبر.. من رُ نبر...
دوس ندارم دیگه خواب ببینم !
توی خواب تو رُ بی تاب ببینم !
جای تو خالیِ توی قصهی ما !
بیا بریم تو به کوچهی اقاقیا !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,202
Posted: 9 Mar 2015 00:32
عنوان : پـایـان
زمونهمون ، زمونهی سکوتِ غولای صداس !
ریتمای رَپ ، تیرِ خلاص واسه همه حنجرههاس !
زنگِ صدای بابدیلن ، دیگه نداره حرمتی !
آهنگای جوآنبائز ، نداره قدرُ قیمتی !
باب مارلی مُرده تو دلِ جنگلِ ماری جوانا !
شبیهِ لالایی شُده نعرههای متالیکا !
تو بطریِ جانی واکر ، ساکت شُده جیمموریسون !
با یکی از ترانههاش ، امروزِ قصّه رُ بخون :
This is the end , beautiful friend.
This is the end , my only friend , the end.
از وودیگاتری حرفیُ زمزمهیی نیس این روزا !
گلوله کاشتن تو دلِ لنون ، بزرگِ بیتِلا !
دیگه نه کویین میخونه ، ترانهی تازهتری ،
نه جیمی هندریکس میزنه ، به سیمِ گیتارش سَری !
قرنِ ما قرنِ مرگِ این غولای خوشحنجره بود !
ترانههاشون هَر کدوم مثلِ هزار پنجره بود !
خاموش شُدن یکی یکی ستارههای رؤیایی !
رسیده فصلِ سلطهی ، ستارهی مقوّایی !
This is the end , beautiful friend.
This is the end , my only friend , the end.
.........
عنوان : شعری رسیده از خواب
آغوش تو تابستان ! پیراهنت سیبستان !
نفسهایت شومینه ، در چلّهی زمستان !
هر چشمت یک پرنده ! هر تاس تو بَرَنده !
بر سفرهی لب تو ، شیرینیِ کشنده !
ساقت ستون معبد ! شرمِ تو نابُ مُمتد !
رنگ نگاهت بین ، غروبُ شب مردّد !
تن تو یاسی سفید ! گیست غیابِ خورشید !
لبخندت یک گلوبند ، با فوجی از مروارید !
مرا بتاب ! بتاب ! از گلایه بیزارم !
مرا بخواب ! بخواب ! در عطش گرفتارم !
مرا ببر به شروعی دوباره در پایان !
مرا ببر ، بِبَر به «تو را دوست میدارم ! »
اَخم تو مرگ گیتار ! آتش در یک زیتونزار !
اندوه تو میلاده ، دیواری روی دیوار !
یادِ تو رقص مهتاب ، در ذهنِ گُنگِ مُرداب !
ترسیم تو حضوره ، شعری رسیده از خواب !
لمسِ تو لمسِ شببو ! در لحظهیی غزلگو !
صدای پایت در شب ، آوازِ آخرِ قو !
دیدار تو تولّد ! کشفی دوباره در خود !
از عطر تو صدای عاشق شنیدنی شد !
مرا بتاب ! بتاب ! از گلایه بیزارم !
مرا بخواب ! بخواب ! در عطش گرفتارم !
مرا ببر به شروعی دوباره در پایان !
مرا ببر ، بِبَر به «تو را دوست میدارم ! »
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,203
Posted: 9 Mar 2015 00:35
عنوان : ترانهی آزادی
خیلی با ارزشی مثلِ یه ترانه توی زندون !
بغضِ لحظهی وداعی ، تو شبای تیربارون !
مثِ نعره نکشیدن ، از لجِ شکنجهگرها !
طعمِ هق هقِ شَریکی ، تو شبِ بدونِ فردا !
تو شکوهِ گفتنِ نــه بعدِ شلّاقِ زیادی !
حسِ خوندنِ سرودی ، تو سکوتِ انفرادی !
اِی غنیمت ! اِی مقدّس ! واژهی شکنجه دیده !
حتا از طنینِ اسمت ، رنگِ تاریکی پَریده !
تا اَبَد به تو رسیدن ، واسه بیداری دلیله !
اِی تو زیتونُ کبوتر ! اِی همیشه پُشتِ میله !
دل دلِ یه خوابِ نابی ، پُشتِ چِشمْبندِ سیاهی !
خسته کردنِ مفتّش ، با نشونِ اشتباهی !
وقتی اِجباریِ دیدار ، از پَسِ یه شیشهی مات،
تو شکفتنِ یه مُشتی ، تو اتاقکِ ملاقات !
لحظهی زیبای رَدِ برگِ توبهنامهیی تو !
شوقِ خندیدن به حکمِ بخششِ خودکامهیی تو !
اِی غنیمت ! اِی مقدّسْواژهی شکنجه دیده !
حتّا از طنینِ اسمت ، رنگِ تاریکی پَریده !
تا اَبَد به تو رسیدن ، واسه بیداری دلیله !
اِی تو زیتونُ کبوتر ! اِی همیشه پُشتِ میله !
.......
عنوان : مـعـبد
نگاهت روشنه ، نابه ! همیشه غرقِ مهتابه !
میگن سیمرغِ افسانه ، تو چشمای تو میخوابه !
چشات همرنگِ پاییزه ! تو برقش خنجرِ تیزه !
داره از کندوی چشمات ، عسل بیوقفه میریزه !
واسه پروازِ هَر یاری ، تو آغوشت قفس داری !
دو اَبروتُ کمون کردی ! شاید با ما هوس داری !
توی گندمزارِ چشمات ، میشه گُم شُد ! میشه رقصید !
معبدِ مردمکاتُ میشه زانو زدُ بوسید !
هَر کی چشم دوخته به چشمت ، سَر گُذاشته به ستاره !
واسه انعکاسِ چهرهت ، حتّا آینه کم میاره !
رو لبهات حرفِ آزادی ! تو دستت قفلِ فولادی !
نمیدونی که با حرفات ، چه کاری دستِ دل دادی !
با اون گیسای ابریشم ، سیاهم میکنی کم کم !
یه اقیانوس توی دستات ، میشه یک قطرهی شبنم !
منُ بازی بده بازَم ! میخوام باشی تو آوازم !
من از هَر لحظهی با تو ، یه شعرِ تازه میسازم !
توی گندمزارِ چشمات ، میشه گُم شُد ! میشه رقصید !
معبدِ مردمکاتُ میشه زانو زدُ بوسید !
هَر کی چشم دوخته به چشمت ، سَر گُذاشته به ستاره !
واسه انعکاسِ چهرهت ، حتّا آینه کم میاره !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,204
Posted: 9 Mar 2015 00:38
عنوان : زندونی
زیرِ یه سقفِ سُربی ، بینِ چهارتا دیوار،
کنجِ سیاهِ سلّول ، نِشسته مَردِ بیدار !
سلّولِ انفرادی ، نه خنده وُ نه شادی !
دلخوشیای ناچیز ، غصّههای زیادی !
خطّای انتظارُ یه عُمره که شمُرده !
هَر هفتا خط یه هفتهس ، هَر خط یه روزِ مُرده !
دوس نداره سیاهی ، تو شهرِ قصه باشه !
قیمتِ قفلِ زندون ، خاموشیِ صداشه !
همیشه رو لباشه ، هاشورِ گُنگِ لبخند !
ساکت نمونده هرگز ، حتّا پس دهنبند !
به فکرِ فتحِ ماهه ، بَردهی جزرُ مَد نیست !
سکوتُ دوس نداره ، زانو زدن بَلَد نیست !
به چشمکِ حقیرِ ستاره دل نداده !
نه اهلِ ترسُ تسلیم ، نه عضو حزبِ باده !
توی اجاقِ سینهش ، آتشفشونِ خفتهس !
لبریزِ انفجاره ، صد نعرهی نگفتهس !
توی چشمای دُرُشتش ، دوتا آفتابگردون !
خوابِ خورشیدُ میبینه ، تو شبای زندون !
میدونه تعبیرِ خوابش توی دستِ خودشه !
حاضره برای خورشید حتّا قربونی بشه !
.......
عنوان : تـوفـان
به تو گفتم لنگرِ قایقِ سرگردون باش !
به تو گفتم سنگرِ وحشتِ این مجنون باش !
گفتم این ماهی که قلبش قّدِ اقیانوسه،
داره تو عمقِ یه حوضِ نیمه پُر میپوسه !
تو با دستات واسه من یه سقفِ لرزون ساختی !
منُ فریادمُ تو کنجِ قفس انداختی !
اعتمادم قیمتش چنتا ترانهْگریه بود ؟
چنتا سد نشسته بودن به کمینِ تنِ رود ؟
عمقِ چشماتُ میخواستم برای شبْگردی !
تو میگفتی مَرهمی ، نگفتی کوهِ دردی !
توی لبخندِ قشنگت ، برقِ خنجر داشتی !
آخه تو آرامشِ توفانُ باور داشتی !
وقتی که وسعتِ عشقم حجمِ آغوشت شُد ،
خاطراتِ خوبمون همه فراموشت شُد !
منُ بخشیدی به این شبای ناهشیاری !
به گلایههای تلخُ هقهقِ تکراری !
حالا از من واسه من چی مونده باقی ؟
غیر از این معجزههای اتّفاقی !
غیر از این ترانههای گاهُ بیگاه ؟
غیر از این فوّارههای سُستِ کوتاه ؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,205
Posted: 9 Mar 2015 00:41
عنوان : دِ دِ تِ
شبا سیاه ، روزا سیاه ! هر کار خوبی یه گناه !
خطخطیِ صورتِ ماه ! عاشقی یعنی اشتباه !
نه چراغُ نه ستاره ! قلبِ خورشید پاره پاره !
آدمای خوب ، آواره ! هَر درخت چوبهی داره !
سیبِ جادو کالِ کالِ ! قناری هم لالِ لالِ !
هَر ثانیه صدتا ساله ! گُلای باغچه جزغاله !
چشما بسته ! دستا بسته ! آدما خستهی خسته !
همه فانوسا شکسته ! خنجر تو سینه تا دسته !
نه آفتابی ، نه مهتابی ! سیاه شُده رنگِ آبی !
تو که دچارِ عذابی ، شبا چهجوری میخوابی ؟
بگو تو بارونِ اسید ، میشه دنیا رُ زیبا دید ؟
دِدِتِ رُ نفس کشید ؟ جهنمُ به جون خرید ؟
داد میزنم ! داد میزنم ! باید سکوتُ بشکنم !
آتشفشون تو پیرهنم ! تنها صدای شب منم !
شبا تاریکه ، تاریکه ! کوچهها تنگُ باریکه !
ابر سیاه چه نزدیکه ! خون میچکه ، چیکه چیکه !
دنیا مثلِ جهنمه ! غصه زیاد ، شادی کمه !
همه جا دادُ همهمه ! همه جا دشنه وُ قَمه !
تو روزگار لعنتی ! دفترِ شعرا خط خطی !
غم ارزون ، شادی قیمتی ! خنده رو لبها زینتی !
نه چپ میرم ، نه راست میام ! تلو تلو میرن پاهام !
نمیافتم تو تورِ دام ! آخه من آخرین صدام !
.........
عنوان : زنبقِ خاکستری
تو یه بغضی که تَرَک خوردی ولی نمیشکنی !
تو یه کبریتی که میخوای شبُ آتیش بزنی !
نقشِ یه رنگینکمونی وسطِ تخته سیاه !
غیرِ قانونیترین سطرِ ترانهی منی !
نفسات جزرُ مدِ دریای شیرُ عسله !
پیشِ تکتازیِ تو پای ترانهها شَله !
زنبقِ خاکستری ! سیبِ طلای چیدنی !
قصهی من با تو فردا خودِ ضربالمثله !
مثلِ بوسیدنِ ماهی ! مثلِ کش رفتنِ خورشید !
ششمین حسِ دُرُستی ، تو دوراههی یه تردید !
نابهچنگی مثلِ حسِ خونه ساختن روی اَبرا !
شوقِ رو دریا دویدن ، شوقِ تعبیرِ یه رؤیا !
تو یه فوارهیی که مهتابُ بوسه میزنی !
یه گُلی که تو زمستون تشنهی شکفتنی !
آخرین صفحهی قصههای عاشقونهیی !
لحظهی بکرُ بزرگِ باز به هم رسیدنی !
روی شیروونیِ چشمات لونهی کبوتره !
توی عطرِ نفسات هزارتا یاسِ پَرپَره !
منُ مهمونِ یه جُمله کن به اندازهی عشق !
بگو که سکوتِ تو حوصلهمُ سَر میبره !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,206
Posted: 9 Mar 2015 00:44
عنوان : پنجهی آفتاب
توی چشمِ من نگاه کن ! یه نگاهِ عاشقونه !
بذار این صدای خسته ، تا سحر برات بخونه !
توی چشمِ من نگاه کن ! بذار از تو تازهتَر شم !
کاری کن تو شبِ تاریک ، با ستاره همسفر شم !
کی به جُز من با نگاهت ، صدتا کهکشون میسازه ؟
کی به جُز من با حضورت ، میرسه به فصل تازه ؟
اون کیه که لحظههاشُ با تو میگذرونه تو خواب ؟
بگو اسممُ میدونی ! باتواَم ! پنجهی آفتاب !
توی چشمِ من نگاه کن ! تا دوباره زیرُ روشم !
دوس دارم تو کوچه تا صبح ، با تو گرمِ گفتُگوشَم !
توی چشمِ من نگاه کن ! هر نگاهِ تو یه دنیاس !
وقتی نیستی پیشِ چشمام ، دلِ من تنهای تنهاس !
کی به جُز من واسه برقِ یه نگاهِ تو میمیره ؟
عُمریه که آرزوشه ، دستتُ یه بار بگیره ؟
اون کیه که چشم به راهه ، سَر رسیدنِ تو مونده ؟
بهترین ترانههاشُ همیشه واسه تو خونده ؟
دو تا چشمات ، دوتا الماس !
عطرِ تو ، عطرِ گُلِ یاس !
رنگِ چشمات یه معمّاس !
آخ ! که چشمات چه قشنگه !
نمیدونم به چه رنگه !
داره به دلم میجنگه !
.........
عنوان : امـنـیـت
پیِ امنیتِ بودن ، پیِ کشفِ سایهبونم !
از کدوم جادّه باید رفت ؟ نمیدونم ! نمیدونم !
تا به امنیت رسیدن ، صدتا راهُ دوره کردم !
نمیدونم که بترسم ، یا به دنبالش بگردم !
هَر کی اومد دَم از اون زَد ! هَر کسی با هَر مَرامی !
منِ ساده رُ نگاه کن ! اُفتادم توی چه دامی !
رو به روم جادّهی تردید ، پُشتِ سَر دَرای بسته !
دنبالِ خونهی خورشید ، با یه فانوسِ شکسته !
پیشِ پامُ نمیبینم ، هَر رفیقی یه سرابه !
هَر چراغی چشمِ گُرگه ! شاید امنیت یه خوابه !
گاهی امنیت یه چتره ، تو شبِ رگبارُ پرسه !
گاهی وقتا یه نقابه ، که آدم ازش میترسه !
هم صمیمی ، هم خطرناک ! هم رهایی داره ، هم بند !
صدتا دشنه میشه پنهون ، پُشتِ هاشورِ یه لبخند !
همه میشناسنش امّا ، هیچ کسی اونُ ندیده !
هیچ کسی طعمِ یه لحظه امنیت رُ نچشیده !
دیگه تو تمومِ دنیا ، حتّا اسمش رفته از یاد !
واسه التیامِ این درد ، منُ مهمون کن به فریاد !
امنیت کجای رؤیا ، امنیت کجای دنیاس ؟
تو کدوم قسمتِ خُشکی ؟ تو کدوم نقطهی دریاس ؟
شاید این منم که باید تن به وحشتم نبازم !
چترِ امنیتُ حتماً خودِ من باید بسازم !
خونهی امنیت کجاس ؟ کجای این همه هراس ؟
پُشتِ کدوم دیوارِ مِه ؟ تو غربتِ کدوم صداس ؟
هرجا که هست ، هر چی که هست ، من تو خیالِ فتحشم !
برای پیدا کردنش ، باید که قربونی بشم !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,207
Posted: 9 Mar 2015 00:45
عنوان : گُـلِ پونه
گُلِ پونه ! بذار آتیشِ عشقم شعلهور شه !
نذار این شب بدونِ برقِ چشمِ تو سحر شه !
ببین ! فانوسکِ آوازِ من روشن شُد از تو !
نذار این شبزده تو شهرِ گریه در به در شه !
هنوزم لحظههام از یادِ تو سرشاره ! پونه !
هنوز این حنجره تنها برای تو میخونه !
بیا بشکن سکوتِ لحظههای شیشهیی رُ !
کمک کن اتّفاقِ عشقمون یادم بمونه !
گُلِ پونه ! نذار افسانهمون پایون بگیره !
مبادا این پرنده قبلِ پروازش بمیره !
بیا دستای سردم رُ بگیر تو دستِ گرمت !
یه بغضِ کهنه تو زندونِ این سینه اسیره !
تا بُنبستُِ چشات نفس نفس ترانه راهه !
بدونِ عطرِ شالت روزگارِ من سیاهه !
نگاهت حادثهس تو غربتِ تنهاییِ من !
توی فصل سقوطم ، شونهی تو تکیهگاهه !
گُلِ پونه ! نابِ نابم با تو !
یه غزل فاصله دارم تا تو !
کی میدونه تو مسیرِ عاشقی ،
من همیشه موندهگارم یا تو ؟
.........
عنوان : همْخاک
دستتُ به من بده! همْخاکِ من! باید از دیوارِ سایه رَد بشیم!
همْصدایی یعنی آفتابی شُدن! باید آوازِ همُ بلد بشیم!
وقتشه ستارهی صدای ما ، شهرِ خوابآلوده رُ روشن کنه!
وقتشه این باغِ پاییزیِ سَرد ، پیرهنِ سبزِ بهارُ تن کنه!
وقتشه که گندمای مزرعه، بینِ فوجِ کفترا قسمت بشن!
واسه روشن کردنِ فانوسِ عشق ، کبریتِ ترانه رُ آتیش بزن!
برای سفرههای خالیِ شهر، قرصِ نون ، نه ، قرصِ ماهُ میاریم!
خورشیدُ از پُشتِ کوها میچینیم ، تو بخاریای خاموش میذاریم!
توی قصّه بچهی گرسنه نیست ، اگه با هم یکی شَن دستای ما!
راهِ شیری باید از شب رَد شه تا، کهکشون بشن با هم ستارهها!
دستای منُ بگیر ! همْخاکِ من! بیا همْصدایی رُ باور کنیم!
خونه گُلْبو میشه از صدای ما ، باید آوازِ همُ ازبر کنیم!
بیا این دنیا رُ نقّاشی کنیم ، پای هَر پنجره سَروی بکشیم!
غمُ غصّهها رُ خطخطی کنیم، سقفِ بچّههای دربهدر بشیم!
بچّههای کوچههای خاکیُ میشه به باغُ گُلُ سبزه رسوند!
میشه با همْدیگه همصدا شُدُ از یه شهرِ پُرامید ترانه خوند!
برای سفرههای خالیِ شهر، قرصِ نون ، نه ، قرصِ ماهُ میاریم!
خورشیدُ از پُشتِ کوها میچینیم ، تو بخاریای خاموش میذاریم!
توی قصّه بچهی گرسنه نیست ، اگه با هم یکی شَن دستای ما!
راهِ شیری باید از شب رَد شه تا، کهکشون بشن با هم ستارهها
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,208
Posted: 9 Mar 2015 00:49
عنوان : تـعبـیـر
رنگینکمون ! رنگی بزن به این شبِ خاکستری !
منُ بِبَر به عمقِ عشق ، از اوجِ این ناباوری !
پروانهی فریادُ با اعجازِ دستات زنده کن !
فکری واسه تحمّلِ این حیرتِ کشنده کن !
اومدنت تعبیر صد رؤیای نابُ تازه بود !
برای آرامشِ من ، آغوشِ تو اندازه بود !
تو اومدی تا آینه بازم تماشایی بشه !
این قطره تو رگبارِ تو گُم بشه ! دریایی بشه !
تو اومدی تا کوچه از عطرِ تو پُر عابر بشه !
این واژهْمُرده تو تبِ دیدنِ تو شاعر بشه !
رنگینکمون ! پُلی بزن از اینجا تا طلوعِ من !
بذار که تو چشمای تو ، پیدا شه معنای وطن !
امنیتِ آغوشتُ فرصت بده باور کنم !
ترانهی نگاهتُ با یه نگاه اَزبَر کنم !
فرصت بده تا پُر بشم از خاطره ، از منظره !
بذار که با بودنِ تو گُلْخونه شه این حنجره !
تو اومدی تا آینه بازم تماشایی بشه !
این قطره تو رگبارِ تو گُم بشه ! دریایی بشه !
تو اومدی تا کوچه از عطرِ تو پُر عابر بشه !
این واژهْمُرده تو تبِ دیدنِ تو شاعر بشه !
........
عنوان : دخترِ جادو
چرا اسممُ از تو قلبت خط زَدی ؟
رفتی امّا دوباره اینجا اومدی !
فوتِ آبی راهِ عاشق کشتنُ !
میزنی حتّا سایهی قلبِ منُ !
آهو ! دخترِ جادو ! مهربونیِ چشای نازِت کو ؟
آهو ! دخترِ جادو ! اون نگاهِ ترانهسازت کو ؟
گفتی آسمونِ زندهگیمون روشنه !
گفتی دستت همیشه تو دستِ منه !
امّا رفتی بیخیالِ اشکای من !
حالا خالیِ حتّا تو قلبت جای من !
آهو ! دخترِ جادو ! مهربونیِ چشای نازِت کو ؟
آهو ! دخترِ جادو ! اون نگاهِ ترانهسازت کو ؟
برو که دیگه از دروغات خستهاَم !
درِ قلبمُ رو خیالت بستهاَم !
ولی یادت هنوز تو قلبم روشنه !
هنوز اسمت وِردِ آوازِ منه !
آهو ! دخترِ جادو ! مهربونیِ چشای نازِت کو ؟
آهو ! دخترِ جادو ! اون نگاهِ ترانهسازت کو ؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,209
Posted: 9 Mar 2015 00:51
عنوان : مُشتتُ گره کن
اگه شب از مُشتِ تو شاکیه ، مُشتتُ گره کن !
اگه روزگارت هَر کی هَر کیه ، مُشتتُ گره کن !
وقتی زبون ، زبونِ مُسلسله ، مُشتتُ گره کن !
وقتی ارّه مالکِ جنگله ، مُشتتُ گره کن !
وقتی معنیِ نه مثِ آریه ، مُشتتُ گره کن !
وقتی هَر ترانه متواریه ، مُشتتُ گره کن !
مُشتتُ گره کن ! بگو: نه ! بگو ! مُشتتُ گره کن !
مُشتتُ گره کن ! نگو: چاره کو ؟ مُشتتُ گره کن !
با تواَم ! با تو ! بچّهی پاپَتی !
تو نگاهته بُمبای ساعتی،
نگو راحتِ راحتِ راحتی،
مُشتتُ گره کن !
با تواَم ! با تو ! دخترِ در به در !
پا نذار توی جادّهی بیخطر،
نگو موندنیِ شبِ کورُ کر،
مُشتتُ گره کن !
مُشتتُ گره کن ! بگو: نه ! بگو ! مُشتتُ گره کن !
مُشتتُ گره کن ! نگو: چاره کو ؟ مُشتتُ گره کن!
.........
عنوان : فاصله کوتاهه!
گفتی: فاصله کوتاهه !
تو چشمای تو آواره شُدم !
گفتی: مقصد همین راهه !
با حرفای تو بیچاره شُدم !
گفتی: عشقمُ باور کن !
من دیوونهی نازِ تو شُدم !
گُفتی: با کلَکام سَر کن !
من رقصندهی سازِ تو شُدم !
من با عشقِ تو میسازم،
تو رؤیای خودم خونه بَرات !
قلبِ سادهمُ میبازم،
توی بازیِ پُر مَکرِ چشات !
اگه بگی سادهم !
یا بگی دیوونهم !
بازَم از تو میخونم !
میخونم !
میخونم...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,210
Posted: 9 Mar 2015 00:54
عنوان : کافه گـودو
گوشهی کافهی گـودو ، من بودمُ خیالِ تو !
بازم گرفتارِ چشات ، دنبالِ رنگِ شالِ تو !
منُ یه دنیا انتظار ، قهوه وُ شعرُ تَه سیگار ،
چه خوب میشُد اگه یه بار میاُفتادم تو فالِ تو ؟
آخ ! اگه تو الان بیای که دیگه خیلی عالیه ،
آخه فقط کنارِ من یه صندلیِ خالیه !
کنارِ دستم میشینی ، عشقُ تو چشمام میبینی...
نگو که این حرفای من شبیهِ خوشخیالیه !
یادت میاد پرسهی ما ، شبونه تو پیادهرو ؟
یادته گفتی بعد از این قرارمون کافه گـودو ؟
به عشقِ تو ، مشتریِ دائمِ این کافه منم !
ببین ! یه سیگارِ دیگه به یادت آتیش میزنم !
دوباره رؤیایی شُدم ، مطمئنم که اومدی !
نشستی پُشتِ میزمُ به چشمای من زُل زدی !
قهوهمُ داغ سَر میکشم ، حتّا با قهوه مَس میشم ،
آخه تو مجنون کردنِ قلبِ منُ خوب بلدی !
امّا نه... اشتباهه باز حدسُ گمانِ دلِ من !
یکی به جاته که با اون حل نمیشه مُشکلِ من !
هَف روزِ هفته تو گـودو ، همیشه چشم به راهِ تو ،
حتّا اگه بخندی به خیالای باطلِ من !
یادت میاد پرسهی ما ، شبونه تو پیادهرو ؟
یادته گفتی بعد از این قرارمون کافه گـودو ؟
به عشقِ تو ، مشتریِ دائمِ این کافه منم !
ببین ! یه سیگارِ دیگه به یادت آتیش میزنم !
........
عنوان : منُ پنجره
وقتی که تنگه غروب ، بارون به شیشه میزنه !
همه غصّههای دنیا ، توی سینهی منه !
توی قطرههای بارون ، میشکنه بغضِ صدام !
دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچّی نمیخوام !
پُشتِ این پنجره میشینمُ آواز میخونم !
منتظر واسه رسیدنش تو بارون میمونم !
زیرِ بارون انتظارش رنگِ تازهیی داره !
منم عاشقترم انگار ، وقتی بارون میباره !
دنبالِ چیزی میگردم که نمیدونم چیه !
یه نفر تو قلبمه که من نمیدونم کیه !
اون که باید پَسِ پَردهی بارون برسه !
دلِ من یه عمره که برای اون دلواپسه !
یه نفر که نیمهی گُم شُدهی ترانههاس !
تکیهگاهِ خوبِ گریههای تلخُ بیصداس !
پُشتِ این پنجره تنها ، تو غروبا میشینم !
خودمُ گُم میکنم ، اونُ تو آینه میبینم !
گاهی وقتا پا میذاره توی رؤیاهای من !
میبینم که لحظههام نابُ تماشایی شُدن !
امّا این فقط یه خوابه ، خوابِ پُشتِ پنجره !
وقتِ بیداری بازم غم میشینه تو حنجره !
دنبالِ چیزی میگردم که نمیدونم چیه !
یه نفر تو قلبمه که من نمیدونم کیه !
یه نفر که نیمهی گُم شُدهی ترانههاس !
تکیهگاهِ خوبِ گریههای تلخُ بیصداس !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود