ارسالها: 2890
#1,211
Posted: 9 Mar 2015 00:56
عنوان : خلیجِ شب
تو بطریِ شراب ، شعری شناوره !
با عطرِ دستِ تو ، صد یاسِ پَرپَره !
گیتارت از گُل ُ چوبِ درختِ غار !
تو حنجرهت هزار ، بانوی سوگوار !
تنْپوشت از عسل ، گیست خلیجِ شب !
من تا تو ، فاصله ، در نقشه یک وجب !
بینقشه ، فاصله ، صد کفشِ مُندرس !
از یک طرف بیا ! از یک طرف بِرِس !
قیچی نکن سیمای این گیتارِ گُر گرفته رُ !
قیچی نکن رؤیای این تبعیدیِ دربهدرُ !
با من بیا تا بوسه تو پیچِ خیابون شلوغ !
با من بیا تا لمسِ عشق ! تا نو شُدن ! تا یه بلوغ !
فانوسِ روشنی ، تو ذهن شاپرک !
تنها رفیقِ این ، بغضِ تَرَک تَرَک !
از پُشتِ هق هقِ این ابرِ سرنگون !
با هفت خواهره ، رنگینکمون بخون !
من با سکوتِ تو ، از سایه کم شُدم !
نورُ نفس بکش ! نَم نَم ! قدم قدم !
تو زخمههای تو ، زنگی مقدسه !
حوای عاشقی ، با سیبِ وسوسه !
قیچی نکن سیمای این گیتارِ گُر گرفته رُ !
قیچی نکن رؤیای این تبعیدیِ دربهدرُ !
با من بیا تا بوسه تو پیچِ خیابون شلوغ !
با من بیا تا لمسِ عشق ! تا نو شُدن ! تا یه بلوغ !
........
عنوان : یادِ من باش!
رفتیُ خاطرههای ، تو نِشسته تو خیالم !
بیتو من اسیرِ دستِ آرزوهای محالم !
یادِ من نبودی امّا ، من به یادِ تو شِکستم !
غیرِ تو که دوری از من ، دِل به هیچ کسی نبستم !
یادِ من باش تا بتونم ، همیشه بَرات بخونم !
بیتو وُ عطرِ تنِ تو ، یه چراغِ نیمهجونم !
همترانه ! یادِ من باش !
بیبهانه یادِ من باش !
وقتِ بیداریِ مهتاب ،
عاشقانه یادِ من باش !
اگه باشی با نگاهت ، میشه از حادثه رَد شُد !
میشه تو آتیشِ عشقت ، گُر گرفتنُ بَلَد شُد !
میشه از چشمِ تو پُرسید ، راهِ کهکشونِ نورُ !
میشه با دستِ تو فهمید ، معنیِ پُلِ عبورُ !
اگه دوری ، اگه نیستی ، نفسِ فریادِ من باش !
تا اَبَد ، تا تَهِ دُنیا ، تا همیشه یادِ من باش !
همترانه ! یادِ من باش !
بیبهانه یادِ من باش !
وقتِ بیداریِ مهتاب ،
عاشقانه یادِ من باش !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,212
Posted: 9 Mar 2015 01:04
عنوان : یه فرشته
شبِ تاریک ، یه فرشته ، سر چهارراه !
تکُ تنها ، گیساش از نور ، صورتش ماه !
رو شونهش ، دو تا باله ، امّا سوخته !
کی میدونه ، اون چشاشُ ، کجا دوخته ؟
چش به راهه ، یه سواره ، یا یه فانوس ؟
اون فرشته ، یه حقیقت ، یا یه جادوس ؟
آی ! فرشته ! شهر تاریک جای هیچ فرشتهیی نیست !
اینجا از خُدا وُ قصرش رّدیُ نوشتهیی نیست !
آی ! فرشته ! خود شیطون اینجا صاحب اختیاره !
میگن آدمُ فرشته واسه اون فرقی نداره !
سه تا ولگرد ، با یه ماشین ، سر چهارراه !
انتظاره ، اون فرشته ، میشه کوتاه !
یه کشیده ، چند تا مُشتُ ، یه جنایت !
اون فرشته ، میشه شیطون ، خیلی راحت !
اونا رفتن ، یه فرشته ، روی خاکه !
رو سیاه نیس ! آخه میگن: مُرده پاکه !
آی ! فرشته ! شهر تاریک جای هیچ فرشتهیی نیست !
اینجا از خُدا وُ قصرش رّدیُ نوشتهیی نیست !
آی ! فرشته ! خود شیطون اینجا صاحب اختیاره !
میگن آدمُ فرشته واسه اون فرقی نداره !
........
عنوان : قهقههزَن!
منمُ یه دُنیا حرفِ قیمتی !
تو صدامه صَدتا بُمبِ ساعتی !
یه آدمِ داغون ، تو شبِ خیابون،
کسی نمیفهمه حرفای منُ !
مَردِ بیستاره ، با یه دِلِ پاره،
کسی نمیفهمه زجرِ این تنُ !
تو چشامِ صَدتا خوابِ ناتموم !
یه عالمه خنجر دارم تو گلوم !
عمریه اسیرم ، یه بَردهی پیرم،
مثِ یه مترسک تو قلبِ کویر !
تو حلقهی دارم ، آرزو ندارم،
تو اگه میفهمیم ، دستامُ بگیر !
قهقههزَن ! قهقههزَن !
همه میگن اینه اسمِ من ، تو صدام بزن !
قهقههزَن ! قهقههزَن !
قهقهه میزنم تا نبینی ، تو هقهقِ من !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,213
Posted: 9 Mar 2015 01:06
عنوان : آقای زمستون مُرد...
وقتی که زمستون شُد ، سر سبزی از اینجا رفت !
عمری رُ به سَر بُردیم ، با بخاریِ بینفت !
با آتیشِ قلبامون ، تقویما رُ سوزوندیم !
سالا اومدن ، رفتن ، ما اسیرِ یخ موندیم !
هَر سال توی سفره ، هفتا سینِ نو چیدیم !
حتا ساعتِ تحویل ، از سرما میلرزیدیم !
دستامونُ ها کردیم ، تو پیلهی بیحرفی !
پاییزا تگرگی بود ، تابستونامون برفی !
میگن که بهار اینجاس ، پُشتِ درِ این خونه !
کی ترانهی مرگِ یخبندونُ میخونه ؟
تا وقتی با دستامون ، آتیشی نشه روشن ،
خاموشیِ من از تو ، خاموشیِ تو از من !
باغچه گُلاشُ گُم کرد ، تو پیچُ خمِ یخباد !
گنجشککِ آواره گولّه شُد، تو حوض افتاد !
دیدیم که توی کوچه ، بارونِ گُلِ سُرخه !
بینِ ما وُ آبادی ، تنها یه پُلِ سُرخه !
از سرما نترسیدیم ، برفا رُ درو کردیم !
با هیزمِ قلبامون ، آتیشُ اَلو کردیم !
سینه سپرِ ما بود ، رو به غضبِ رگبار !
زخمامونُ میشمُردیم ، تا ثانیهی دیدار !
خانومِ بهار اومد ، آقای زمستون مُرد !
از دستِ صنوبرها ، زنجیرِ یخی خط خورد !
امسال توی سفره ، هم سنبلُ هم سوسن !
بیداریِ من از تو ، بیداریِ تو از من !
..........
عنوان : شهرِ بیمجسمه
عابرِ محلههای پاپَتی ، داره آهنگشُ با سوت میزنه !
توی پسکوچههای آشتیکنون ، صدای ممتدِ دل شکستنه !
صدای تُردِ قدمهاش توی باد ، باشکوهِ ، مثِ زنگِ زورخونه !
آخرین آوازهخونِ کوچهها ، باز یه شعرِ بیخریدار میخونه !
هیچی تو جیباش نداره جُز دو تا مُشتِ گره !
کلافِ سرنوشتِ اون ، هَمَش گره پُشتِ گره !
تو شهرِ بیمجسمه ، تنها صدای جاریه !
اما به گوشِ سایهها ، ترانههاش تکراریه !
مُشتِ گِره تو جیبش ، دندون به هم فِشُرده،
عابری که از این شب ، زخمای کاری خورده !
صاعقه توی چشماش ، یه عمره لونه کرده !
برقِ نگاهِ یاغیش ، دیوُ دیوونه کرده !
میخواد بساطِ عیشِ شب رُ به هم بریزه !
تو غلافِ سکوتش ، هزارتا تیغِ تیزه !
عابرِ محلههای پاپَتی ، داره آهنگشُ با سوت میزنه !
توی پسکوچههای آشتیکنون ، صدای ممتدِ دل شکستنه !
صدای تُردِ قدمهاش توی باد ، باشکوهِ ، مثِ زنگِ زورخونه !
آخرین آوازهخونِ کوچهها ، باز یه شعرِ بیخریدار میخونه !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,214
Posted: 9 Mar 2015 01:07
عنوان : لیلیِ گُشنه
وقتی لیلی گُشنه مونده زیرِ سقفِ مجنون ،
وقتی روزُ شب دویدن دنبالِ یه لُقمه نون،
وقتی که اوّلِ برج ، کابوسِ صابخونه دارن،
وقتی جون میکننُ باز تهِ بُرج کم میارن،
کارِ عشقُ دیگه تمومه !
دیگه دوسِت دارماشون بیدوومه !
لیلی کهنهی بچّه میشوره ، مجنون تو صفِ پنیره !
همینجا رشتهی عشقُ پاره کن ! فردا وُ پسفردا دیره !
وقتی کوهِ زندهگی تیشهی فرهادُ شکست،
وقتی دستِ شیرین از شُستنِ رَختا پینه بست،
وقتی دندههای فرهادُ میشه با چِش شمُرد،
وقتی شیرین سَرِ زاییدنِ دَه تا بچّه مُرد،
کارِ عشقُ دیگه تمومه !
دیگه دوسِت دارماشون بیدوومه !
روزگارِ شیرین تلخِ تلخ شُده ! فرهاد پیِ کار میگرده !
همینجا رشتهی عشقُ پاره کن ! آخه تو عاشقی یا بَرده ؟
........
عنوان : بگو: نـه !
تو رفاقتِ تنُ تیغ ، گُل داده باغچهی پیرهن !
من با تو رفیقم اما ، نارفیقن همه با من !
پهلوونِ بی قبیله ! من اسیرم پَسِ میله !
دلِ آینه بیگناهه ، منُ بشکن ! منُ بشکن !
کوچه مفروشِ چکاوک ، کوچه مسلخِ ترانهس !
کی میگه تو این مصیبت ، وقتِ شعرِ عاشقانهس ؟
تن نده به زخمِ آری !
بگو : نه ! هرجا که هستی !
حرف بزن ! بگو تو این شب ،
دل به تاریکی نبستی !
بگو : نه ! تا از کلامت ،
صدتا حنجره بسازم !
نذار اینجا ، توی کوچه ،
تن به دشنهها ببازم !
کوچه مفروشِ چکاوک ، کوچه مسلخِ ترانهس !
کی میگه تو این مصیبت ، وقتِ شعرِ عاشقانهس ؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,215
Posted: 9 Mar 2015 01:17
عنوان : بطریُ دریا
لبِ دریا دلمُ توی یه بطری میذارم !
بطریُ به موجای عاصیِ دریا میسپارم !
دیگه خستهاَم از این دربهدریهای مُدام ،
بذارین همه بدونن ! من دیگه دل ندارم !
بس که دست به دست شده این دلِ ساده خستهاَم !
بَس که پُشتِ پا زدن به این پیاده خستهاَم !
دیگه از دنیایی که تو اون همه آرزوها ،
مثِ بادکنک توی پنجهی باده خستهاَم !
میدونم یه جای دنیا دختری توی ساحله ،
که همیشه چشم به راهِ سر رسیدنه دِله !
میدونم یه روز میاد که توی ساحل پیدا شه ،
درِ بطری بیهوا با دستِ عاشقش واشه !
موجای خسته ! دلم رُ ببرین یه جای دور !
یه جا که کسی برای ماهیا نندازه تور !
یه جایی که آدماش بفهمن عاشقی چیه !
دلمُ بدین به اون عاشقِ تنهای صبور !
چشم به راهِ دل بمون ! دخترکِ بندرِ خواب !
انتظارت تا همیشه نمیمونه بیجواب !
میرسه به دستِ تو خلاصهی وجودِ من !
آخرش این دلِ عاشقُ میبینی روی آب !
........
عنوان : تکخال
شب بُلنده عینهو بافهی گیسِت !
عکسِ من میلرزه تو چشمای خیسِت !
باغْچهی ترانه بیعطرِ تو پژمُرد،
پَس کجاس دستای پروانهْنویسِت ؟
تو که بومیتَری از آوازِ دشتی،
چرا از صفای این صدا گُذشتی ؟
تو کجای قصّهمون عاطفه گُم شُد،
که تو از اون همه کینه برنگشتی ؟
تو کوچهی چشات عابرا مَستن !
خندههات نِرخِ شکر رُ هم شکستن !
دل میگه فرار کنم از تو عشقت،
ولی اون خاطرهها راهمُ بَستن !
زیرِ طاقِ اَبروهات خونه میسازم !
تا اَبَد وِیلونه اون چشمای نازم !
تو که تکخالِ تمومِ بازیایی،
بگو من برنده میشم یا میبازَم ؟
تو گلوت لونهی صد قناریه !
توی هَر نگات یه زخمِ کاریه !
دلِ من دیوارِ خونهی شُماس،
روش پُرِ حرفای یادگاریه !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,216
Posted: 9 Mar 2015 01:18
عنوان : بـاکـره
سازی بزن ! شعری بخون اندازهی رنگینکمون !
دستای این خورشیدکُ بذار تو دستِ کهکشون !
وقتِ رسیدنم به تو ، منُ بچین ! منُ بچین !
پروازِ این فوّاره رُ از دلِ حوضِ یخ ببین !
کاری کن از اعجازِ تو دنیا تماشایی بشه !
بذار که شب از بودنت ، یک شبِ رؤیایی بشه !
آوازِ تو ، پروازِ شعر از سینهی این شاعره !
آلودهی ظلمت نشو ! آوازهخونِ باکره !
چرخی بزن ! همْرقصِ من ، جاریشو تا عاشق شُدن !
گُلبو کن آغوشِ منُ تو این شبِ کوکب شکن !
اندوهِ واژگون کنُ شبُ از آینه خط بزن !
بیا که تو چشمای من ، پیدا شه تصویرِ وطن !
آینده رُ از نو بساز ! شادی بیارُ غم بِبَر !
پنجره رُ روشن کن از قاصدکای خوشخبر !
آوازِ تو ، پروازِ شعر از سینهی این شاعره !
آلودهی ظلمت نشو ! آوازهخونِ باکره !
........
عنوان : قِرقیفروش
طَرَفای مولوی ، کنجِ خیابون ! زیرِ قطرههای بیترمزِ بارون !
یه پسربچّه نِشسته تکُ تنها ، میگه: آی ! رهگذرا ! قِرقیِ اَرزون !
بینِ لبهاش یهدونه سیگارِ روشن ! دوتا دستش قِرقیِ خیسُ گرفتن !
قِرقیِ چشماشُ دوخته به نگاهم ! با چشاش حرف میزنه انگاری بامن !
میگه: جای من تو اوجِ آسمونه ! مثِ بُلبُل نمیشم بَردهی دونه !
جُفتِ من اونورِ اَبرا چشبهرامه ! قِرقی بیجُفت خیلی زنده نمیمونه !
اون اسیرِ روزگاره ، پسرک اسیرِ اون !
هَر دوتا زندونیاَن ، زندونیِ دستِ زمون !
یکی باید هَردوشونُ از قفس رها کنه !
یکی باید بیادُ فکری به حالِ ما کنه !
پسرک سمجترین قِرقی فروشه ! یهدونه غربتیه خونه به دوشه !
خیلی وقته تشنهی یه بسته گَرده ! بغضِ زخمای نگفته تو گلوشه !
تو چشاش هزار تا فانوسِ شکسته ! دلش از پَستیِ این آدما خسته !
انگاری داره یه حرفِ تازه میگه ! با خودش حرف میزنه با لبِ بسته !
میگه:خستهاَم از این روزای گریون! آخه جای من تو خونهس نه خیابون!
اگه دنیا همینه که من میبینم ! دوس دارم که زندهگیم بگیره پایون !
اون اسیرِ روزگارِ قرقیِ اسیرِ اون!
هَر دوتا زندونین، زندونیِ دست زمون!
یکی باید هَردوشونُ از قفس رها کنه !
یکی باید بیادُ فکری به حالِ ما کنه !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,217
Posted: 9 Mar 2015 01:27
عنوان : شـبـح
توی این خونهی تاریک ، یه شبح تا صُب بیداره !
گریه میکنه ، میخنده ، منُ راحت نمیذاره !
هرجای خونه که میرَم ، ردپای این شبح هست !
میدونم تا تَهِ دُنیا ، سایهشُ نمیدَم از دست !
رفتی امّا شبحت موند ، تو سکوتِ هَر دقیقه !
تو منُ سپردی دستِ خاطرههای عتیقه !
سخته بیتو ، با تو بودن ! سخته دور از تو سرودن !
ساده نیست با سایههای یه شبح همخونه بودن !
امّا اینم یه دلیله ، واسه بیتو زنده موندن !
خیلی وقته رفتی امّا ، بَدَلِ تو مونده با من !
سایه انداخته رو دُنیام ، شبحت هر جا که هستم !
وقتِ تنهایی تو رؤیا ، دستاشُ میده به دستم !
قانعم به خاطراتت ، به همین خیالِ ساده !
سایهتَم بَرام عزیزه ! حتّا از سَرَم زیاده !
با شبح زندهگی کردن ، بهتر از تنها شُدن بود !
دِل به رؤیاها سپردن ، این تمامِ سهمِ من بود !
سخته بیتو ، با تو بودن ! سخته دور از تو سرودن !
ساده نیست با خاطراتُ یه شبح همخونه بودن !
امّا اینم یه دلیله ، واسه بیتو زنده موندن !
خیلی وقته رفتی امّا ، شبحِ تو مونده با من !
.........
عنوان : شهرِ خورشید
یه حلب نفتُ یه کبریت... شبُ آتیش میزنم !
خستهاَم از این همه خطُ نشونُ دَم به دَم !
ذلّهاَم از این که میگن یکی از راه میرسه !
با تواَم ! مُرشدِ بَد ! افسانه رَج زَدَن بَسه !
قوطییِ کبریتِ من مثلِ یه معجزهس ! ببین !
داره آتیش میگیره این شبحِ ستارهچین !
مُشتِ خورشیدُ گره کن !
نسلِ خفّاشُ بتارون !
کاری کن دیوِ سیاهی،
بِره از تو قصّه بیرون !
یه حلب نفتُ یه کبریت ، وقتِ آغازِ حریقه !
نگو زوده ، نگو دیره ، مالِ ماس همین دقیقه !
پُر کن از آینهکاری ، سقفِ این طاقِ کبودُ !
زیرُ کن تنِ دُگمِ این شبستونِ حسودُ !
روی خاکسترِ این شب ، شهرِ خورشیدُ میسازیم !
بعد از این به وعدهی هَر سایهیی دِل نمیبازیم !
مُشتِ خورشیدُ گره کن !
نسلِ خفّاشُ بتارون !
کاری کن دیوِ سیاهی،
بِره از تو قصّه بیرون !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,218
Posted: 9 Mar 2015 18:54
عنوان : بارانِ گیسِ تو
تو آمدی وُ پیشِ تو هَر نفسم ترانه شُد !
بارانِ گیسِ تو گرفت ، شب ، شبِ شاعرانه شُد !
چلچلهی دو دستِ تو نشسته روی شانهاَم !
باور نمیکنم هنوز با عطرِ تو همْخانهاَم!
اتاقکِ خاموشِ دل روشن شُد از رسیدنت !
تو یک نهالی با دو سیب ، رسیده فصلِ چیدنت !
تو آمدی که من به تو ، به خوابِ تو سفر کنم !
راهِ درازِ واژه را ، با بوسه مختصر کنم !
عریانترین حادثهی تمامِ این شبانهها !
خاتونِ رؤیاوارِ من ! به فتحِ کابوسم بیا !
بگذر از این شبباوران ، پیداشو در خلوتِ من !
شبِ پسِ پنجره را ، رنگِ سپیدهیی بزن !
.........
عنوان : برگُ تبر
چشمِ تو رنگِ بلوط !
من گرفتارِ سقوط !
گیسِ تو همتای شب !
من دچارِ هُرمِ تَب !
دستِ تو پُلِ عبور !
من یه فانوسکِ کور !
تو پُر از رنگینکمون !
من غریقِ سیلِ خون !
تو بهاری تنسبز ، من خودِ پاییزم !
تو همه بالیدن ، من فرو میریزم !
تو طلوعِ گیلاس !
من یه جنگل از داس !
تو سراپا فانوس !
من صدایی مأیوس !
منُ تو ، آتشُ آب !
منُ تو ، زهرُ گُلاب !
منُ تو ، شبُ سحر !
منُ تو ، برگُ تبر !
تو بهاری تنسبز ، من خودِ پاییزم !
تو همه بالیدن ، من فرو میریزم!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,219
Posted: 9 Mar 2015 18:56
عنوان : هقهقِ خنده
ضجّه زدن با لبخند ، ترانه با دهانبند !
بگو در این خونباران ، انسان ، گلولهیی چند ؟
رقصیدن بر سرِ دار ، رهایی پُشتِ دیوار !
فریادِ آزادی تا ، یک لحظه قبلِ رگبار !
گُلخانهها در آتش ، تیری در قلبِ آرش !
ببین که خاکستر شُد ، سهمِ تنِ سیاوش !
هقهقِ خندهی من ، در سوگِ این ترانه !
تیرِ خلاصی مانده ، تا مرگِ شاعرانه !
فوّارهها بیپرواز ، حنجرهها بیآواز !
مُرده در این ویرانه ، صدای ساحِرِ ساز !
آیینهها زنگاری ، مرگِ غزل ، تکراری !
پهلوانان اُفتاده ، با زخمهای کاری !
ستارهها پوشالی ، اسطورهها خیالی !
خورجینِ شب پُر از پُر ، دستِ ستاره خالی !
هقهقِ خندهی من ، در سوگِ این ترانه !
تیرِ خلاصی مانده ، تا مرگِ شاعرانه !
.........
عنوان : به دَرَک!
کی گفته دوریِ تو ، واسه من رنجُ عذابه ؟
عاشقی فقط یه قصّهس ! یه قصه برای خوابه !
کی گفته با رفتنت ، زندهگیم سیاهُ تاره ؟
موندنُ نموندنِ تو ، واسه من فرقی نداره !
میگذرن روزای هفته ، چه تو باشی ، چه نباشی !
گمون نکن داغون میشم ، اگه یه روزی اَزَم جداشی !
حرفات دروغه وُ قولات کلَک !
دیگه منُ دوس نداری ؟ به دَرَک !
دوس داری بمون ، دوس نداری نمون !
دیگه شُدی واسه من بَلای جون !
دستات تو دستای من ، امّا دوری از خودم !
منِ ساده خیلی راحت ، با یه نگاه عاشق شُدم !
هر چی گفتی باور کردم ، هر چی که خواستی همون شُد !
با نازتُ با اداهات ، این دِلِ دیوونه خون شُد !
ولی دیگه بازی تمومه ، حرفاتُ باور ندارم !
برای گُذشتن از تو ، پا روی قلبم میذارم !
حرفات دروغه وُ قولات کلَک !
دیگه منُ دوس نداری ؟ به دَرَک !
دوس داری بمون ، دوس نداری نمون !
دیگه شُدی واسه من بَلای جون !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,220
Posted: 10 Mar 2015 00:35
عنوان : نگو ما نبودیم
شب از دشنه پُر شُد ، ترانه زمین خورد !
یه سایه خدا رُ پَسِ نقطهچین بُرد !
یکی عشقُ خط زَد ، از آوازِ شبخون !
غزل با گلوله تموم شُد ، چه آسون !
بازَم دفترا رُ مفتّش وَرَق زَد !
شبِ کهنه رفتُ شبِ تازه اومَد !
نه سوسوی فانوس ، نه عطرِ اقاقی !
نگو بغضِ عاشق شکست اتّفاقی !
نگو ما نبودیم ، نگو کارِ شب بود !
نگو پهلوونت ، امیرِ غضب بود !
نگو سرنوشتُ از آخر نوشتیم !
نگو دُشمنا رُ برادر نوشتیم !
تو دستای ما بود ، کلیدای زندون !
ولی هَر نفس شُد ، یه فوّاره از خون !
چه ناباورانه ، به زانو نشستیم !
چه ساده شب اومد ، چه صادق شکستیم !
بیا با تنامون ، یه سنگر بسازیم !
به هِر نارفیقی دیگه نبازیم !
هنوز تو چشماته ، یه دریا ستاره !
کی گُفته سیاهی ، بازم موندگاره ؟
..........
عنوان : کوچهگَرد
تو کوچههای شهری که ، تمومِ دنیای منه !
یه آدمِ خونه به دوش ، شبونه پرسه میزنه !
غم تو نگاش زندونیه !
هِقهِقِ اون پنهونیه !
وقتی ما خوابیم تو خونه ، تو کوچه آواز میخونه !
کجا به دُنیا اومده ؟ اینُ کسی نمیدونه !
وای ! که صداش چه زخمیه ! حرفای اون حرفِ کیه ؟
شاید که اون پهلوونه ، قصّههای کودکیه !
تو کوچههای شهری که ، تمومِ دنیای منه !
یه آدمِ خونهبهدوش ، شبونه پرسه میزنه !
غم تو نگاش زندونیه !
هِقهِقِ اون پنهونیه !
تنهاترین رهگذره ! با گریهها همسفره !
صدای غم گرفتهشُ ، هَر جا که میخواد میبَره !
وای که چه غمگینه چشاش ، چه زخمی داره تو صداش !
کوچه رُ روشن میکنه ، با فانوسِ ترانههاش !
هَر کسی هست توی صداش ، حرفای قیمتی داره !
سایهها از خواب میپَرَن ، وقتی تو شهر پا میذاره !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود