ارسالها: 2890
#1,221
Posted: 10 Mar 2015 00:37
عنوان : پـوپـک
گُلِ یخ ! گُلِ گندم ! دلیلِ هَر ترنّم !
توی کوچهی بارونیِ یادِ تو شُدم گُم !
نفسات ، نُتِ گیتار ! صدات ، صدای رگبار !
توی پیلهی آغوشِ خودت منُ نگهدار !
نگام کن! نازنینم ! دلشکستهترینم ،
اگه پنجرهی چشمِ تو رُ بسته ببینم !
نگا کن آشناتُ ! نگیر اَزَم چشاتُ !
نذار برفِ جُدایی بپوشونه جای پاتُ !
گُلِ پوپکِ طنّاز ! بخون از سَرِ آواز !
با تو میشه یه پُل زد تا نوکِ قلّهی پرواز !
مثِ رقصِ یه بیشه ! مثِ سَردیِ شیشه !
توی یادِ منی از سَرِ قصه تا همیشه !
منُ تیک تیکِ ساعت ! دلم نداره طاقت !
نمیخواد که بمونه منتظر تا به قیامت !
نگا کن آشناتُ ! نگیر اَزَم چشاتُ !
نذار برفِ جُدایی بپوشونه جای پاتُ !
.........
عنوان : ترانه سیبِ ممنوعهس!
تو شهری که از آدمهاش کسی عشقُ نفهمیده،
رو بومِ خونههاش وحشت ، غبارِ مُرده پاشیده،
بگو کی رقصِ مهتابُ تماشا کرده تو اَبرا ؟
کی پلکاش وا شُدن یک دَم ، کی خوابِ تازهیی دیده ؟
منُ بیدار کن از مرگ ، نگو کابوسه بیداری،
من از ظلمت نمیترسم ، که هَر چشمت یه خورشیده !
ترانه سیبِ ممنوعهس ، توی این باغِ بیمیوه،
ببین آوازهخونها رُ ، کنارِ سیبِ ناچیده !
دریغ از یک صدا ، یک عشق ، دریغ از یک دِلِ یاغی،
شاید جادوگرِ قصّه ، شجاعتها رُ دزدیده !
نپُرس از این شبِ گمراه ، مسیرِ راهِ فانوسُ !
نشونِ گیسِ خورشیدُ کی از خفّاش پُرسیده ؟
نذار بارون شه بغضامون ، که گریه چارهی غم نیست،
بازم جُغدِ سَر دیوار ، به اشکای ما خندیده !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,222
Posted: 10 Mar 2015 00:39
عنوان : یک حنجره کلاغ
از آخرِ سفر ، با من بخون ! رفیق !
ما رُ ترانه کن ، تو عمقِ این حریق !
از مرگِ گُل بگو ، از قحطیِ چراغ !
یک سینه دلهره ، یک حنجره کلاغ !
از انتحارِ عشق ، تو کوچههای شب !
از فصلِ حادثه ، از سایهی غضب !
بارونِ صاعقه ! رنگینکمونِ خون !
معراجِ آخرین ، قدیسکِ جنون !
از ما به ما بگو ! از ما که خستهییم !
از ما که آخرین بغضِ شکستهییم !
با من بخون ! رفیق ! آوازِ آخرُ !
آوازِ این شبِ ، در خون شناورُ !
از روشنی بخون ! از کهکشونِ خواب !
از سر رسیدنِ خورشیدِ بینقاب !
بُنبستُ خط بزن ، از کوچهی شکست !
انکارِ سایه باش ، با واژههای مَست !
بارونِ صاعقه ! رنگینکمونِ خون !
معراجِ آخرین ، قدیسکِ جنون !
از ما به ما بگو ! از ما که خستهییم !
از ما که آخرین بغضِ شکستهییم !
.........
عنوان : کلـید
بازم یکی از آینه خندهی ما رُ دزدید !
یه گلّه آدم برفی رفتن به جنگِ خورشید !
باز یکی خوابِ ما رُ از تو ترانه خط زَد !
جای قلم ، معلم ، گردنِ ما رُ قط زَد !
چه واژهها تلف شُد ، چه گریهها هدر رفت !
ستاره کلّهپا شُد ، هُد هُد شکستهپر رفت !
خسته نشو ! شروع کن به انتشارِ خورشید !
نگو نفس بُریدی ! نگو نمونده امید !
خسته نشو که دستات ، کلیدِ هَر چی قفله !
باور کن آرزو رُ ! سَر خم نکن به تردید !
باز یکی دستِ ما رُ خوندُ شبُ به هم زد !
باز یکی اِسممونُ از لیستِ نور قلم زَد !
دوباره از سرِ خط ، دوباره اوّلِ کار !
دوباره زخمِ تازه ، دوباره دردِ تکرار !
چه قصّهها ورق خورد ، چه قلبایی که خون شده !
از سرِ نو سیاهی ، رنگِ این آسمون شُد !
خسته نشو ! شروع کن به انتشارِ خورشید !
نگو نفس بُریدی ! نگو نمونده امید !
خسته نشو که دستات ، کلیدِ هَر چی قفله !
باور کن آرزو رُ ! سَر خم نکن به تردید !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,223
Posted: 10 Mar 2015 00:44
عنوان : یازده سپتامبر
یه دونه خرسِ عروسکی هنوز ، زیرِ آوارِ دوتا برج مونده !
پنبههای تنشُ از یه طرف ، شعلههای انفجار سوزونده !
داره حرف میزنه امّا حرفاشُ حتا آتیشنشونا نمیشنون !
دل بده تا تو صداشُ بشنوی ! باتواَم ! هِی ! خودتُ به خواب نزن !
میگه: این مربای آلبالو نیس ، که روی صورت من شتک زده !
خون صاحبِ منه ! دختری که ، تنِ من برای دستاش لَک زده !
صاحبم یه دخترِ سه ساله بود ! دختری که دلش آبنبات میخواس !
جلدِ آبنباتُ وا کردُ یهو ، دید دیگه انگاری از دنیا جُداس !
یازده سپتامبر ، یعنی یه بچه ، قبل لب زدن به طعمِ آبنبات میمیره !
یازده سپتامبر ، یعنی یه قاتل ، خیلی راحت جون چن هزارتا رُ میگیره !
یازده سپتامبر ، زنگ خطر بود ، واسه بچّههایی که تو دستشونه یه مسلسل !
یازده سپتامبر ، یعنی یه جلّاد ،دستهی تیغِ تبر میسازه با چوبای جنگل !
چشمای روشنِ دختر کوچولو ! هنوزم زندهگی رُ رنگی میدید !
عاشق من بودُ طعمِ آبنبات ! شبُ تو نقّاشی روشن میکشید !
اون خبر نداشت که تو دنیای ما، حرفِ آخرُ گلوله میزنه !
با خبر نبود که جزغاله شدن ، سرنوشتِ اونُ تقدیرِ منه !
اون نه موشکُ مسلسل میشناخت ، نه خبر داشت بُمبِ هستهیی چیه !
نه به جُرج دَبِل یو بوش علاقه داشت ، نه شنیده بود که بن لادن کیه !
آدما ! کاری کنین که بچّهها ! بتونن به آبنباتا برسن !
نذارین عروسکا گُر بگیرن ! دلاتونُ بسپارین به حرف من !
یازده سپتامبر ، یعنی یه بچه ، قبل لب زدن به طعمِ آبنبات میمیره !
یازده سپتامبر ، یعنی یه قاتل ، خیلی راحت جون چن هزارتا رُ میگیره !
یازده سپتامبر ، زنگ خطر بود ، واسه بچّههایی که تو دستشونه یه مسلسل !
یازده سپتامبر ، یعنی یه جلّاد ،دستهی تیغِ تبر میسازه با چوبای جنگل !
.........
عنوان : منُ صدا کن!
وقتی بِهِم میگفتی ، دوسَم داری همیشه !
با خودم میگفتم هیچ وقت ، اَزم جُدا نمیشه !
چشمای مهربونت ، راهِ دلِ من رُ بست !
امّا با دروغای تو ، این دلِ دیوونه شکست !
توی چشات نشسته ، یه عالمه ستاره !
خوب میدونی که دستام ، دستاتُ کم میاره !
بیا وُ مهربون باش ! دلُ از غم جدا کن !
خط بزن غصّهها رُ ! اِسمِ منُ صدا کن !
گفتم: بمون کنارم ! گفتی: باید بِرَم زود !
گفتم: چی شُد عشقمون ؟ گفتی: همهش دروغ بود !
گفتم: که از تو چشمام ، میریزه هِی ستاره !
تو گفتی: گریه کردن ، دیگه فایده نداره !
چرا با حرفات ، منُ سوزوندی ؟
کنارم ، چرا نموندی ؟
تو چشمام ، غمُ نخوندی !
دستای تو ، چه داغه ، مثِ تنِ تابستون !
بیتو دارم میلرزم ، تو کوچه زیرِ بارون !
پنجرهها رُ وا کن ! منُ تو شب نگا کن !
بگو با من میمونی ! اِسمُ باز صدا کن !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,224
Posted: 10 Mar 2015 00:46
عنوان : قـصّـه
رفتنت بَرام یه قصّهس ، تو کنارمی هنوزم !
من به آتیشِ نگاهت تا تهِ دنیا میسوزم !
توی پیچُ تابِ شالت ، عطرِ بکرِ گُلِ مریم !
معبدِ قشنگِ دستات ، پُرِ بخشش ، پُرِ مرهم !
تو یه تصویرِ قشنگی ، یه ترانهی صمیمی !
به شکوهِ شالِ ترمه رو یه صندوقِ قدیمی !
هم به سبزیِ شمالُ هم به گرمیِ جنوبی !
وصعتِ یه سرزمینی ، تو یه جونپناهِ خوبی !
تو گُلخونهی چشمات ، یه قبیله گُلِ شببو!
پُرِ رمزُ رازی مثلِ قصّهی چراغِ جادو!
شاپرک نقشِ پَراشُ از تو پیرهنِ تو دزدید!
برگِ زرد وقتِ میاُفتاد تنها به عشقِ تو رقصید!
تو یه تصویرِ قشنگی ، یه ترانهی صمیمی !
به شکوهِ شالِ ترمه رو یه صندوقِ قدیمی !
هم به سبزیِ شمالُ هم به گرمیِ جنوبی !
وصعتِ یه سرزمینی ، تو یه جونپناهِ خوبی !
.........
عنوان : خورشیدکِ ناپاک
از انکار تو میآیم ! تمامِ باورِ دیروز !
سرابی بودی از آغاز ، نه یک فانوسِ یلداسوز !
از انکار تو میآیم ! رفیقِ نارفیقیها !
شکستنهای بیوقفه : تمامِ سهم من از ما !
مرا اینگونه در برزخ ، رها کردی به آسانی !
نه همدستی ، نه همپایی ، منُ این بغض پنهانی !
من از آیینه ترسیدم ، که در آیینه دیوی بود !
سکوت من در انکاره ، تماشایم غریوی بود !
و تندیسِ تو ویران شد ! به دست عاشقی بُتساز !
چه ساده باورت کردم ! دروغین بودی از آغاز !
فقط از عشق بود ! از عشق ! اگر زانو زدم بر خاک !
مرا در سایهها بُردی ، تو اِی خورشیدکِ ناپاک !
سرت در حلقهیی از نور ، دلت در چنگ اهریمن !
بمان در اوجِ این درّه ، در این معبد بمان بیمن !
تو را هرگز کسی جز من ، دخیلی بر نمیبندد !
به این عاشقترین عاشق ، کسی جُز تو نمیخندد !
من از آیینه ترسیدم ، که در آیینه دیوی بود !
سکوت من در انکاره ، تماشایم غریوی بود !
و تندیسِ تو ویران شد ! به دست عاشقی بُتساز !
چه ساده باورت کردم ! دروغین بودی از آغاز !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,225
Posted: 10 Mar 2015 00:48
عنوان : رقص در سلّولِ انفرادی
غصّهها رُ خط بزن ! من دیگه فکرِ شادیاَم !
فکرِ رقصیدن تو این سلّولِ انفرادیاَم !
داره با تو حسِ تازهیی میاد سراغِ من !
حسِ پُل زدن به رؤیا ! شوقِ زیرُ رو شُدن !
شوقِ پاره کردنِ پیلهی نامرییِ شب !
شوقِ آتیش زدنِ رختِ بُلندِ میرغضب !
منُ از اینجا بِبَر تا خونهی آزادی !
تا فَلَک کردنِ ارباب وسطِ آبادی !
بیا قانونِ شبُ با هم بذاریم زیرِ پا !
غصّههاتُ خط بزن ! بذار عَوَض شه این هوا !
دیگه طاقت ندارم ، چشماتُ گریون ببینم !
نمیخوام دُنیا رُ از روزنِ زندون ببینم !
دستامُ بگیر تا این قفلای بسته وا بشن !
خنده رُ یادم بیار ، حتّا شُده توی کفن !
منُ از اینجا بِبَر تا خونهی آزادی !
تا فَلَک کردنِ ارباب وسطِ آبادی !
........
عنوان : الف . بامداد
غولِ زیبای رنجُ رؤیا! اِی کلامِ تو رودِ فانوس !
با صدایت صدای دریا ، چشمِ تو آشیانِ ققنوس !
نقرهی موی تو ترانه ، در شبِ بیطنینِ مهتاب !
خالقِ هَر چه نقشِ خوشْرنگ ! مالکِ هَر شبانهی ناب !
ذله شُد پیشِ تو تبرزن ، تَک درختِ صاعقه خورده !
سبزِ پُربارِ جاودانه ! شاعرِ تا اَبَد نمرده !
شعرِ تو گُلْسرودِ رویش ، در مصافِ جوخهی پاییز !
واژههایت ستاره باران ، در ظلامِ این شبِ خونریز !
غولِ زیبای خونُ شبنم ! تک چراغِ این شبِ یلدا !
با صلیبی به شانه رفتی ، خسته از این همه یهودا !
شانههایت شکوهِ یک کوه ، در پَسِ آن طلوعِ فردا !
قلبت آیینهیی مجسّم ، منعکس از حضورِ آیدا !
اِی حضورِ قاطعِ اعجاز ! اِی تو آتشفشانِ بیدار !
تا همیشه دستِ بزرگت ، سرپناهی در شبِ رگبار !
نامت آغازِ هَر سپیده ، در کفِ تو کلیدِ زندان !
اتّحادِ جنونُ عشقی ! ائتلافِ خُدا وُ انسان !
بیین از آتشِ نامت ، سَراپا گُر گرفته سیمِ گیتارم !
در این مهتابیِ خاموش ، تو وُ یادِ تو را بیوقفه میبارم !
تو در بنبست رقصیدی ، ولی من در میانِ چهار دیوارم !
دهانم را میبویند ، مبادا گفته باشم دوستت دارم !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,226
Posted: 10 Mar 2015 00:52
عنوان : بیستاره
با نگاهِ پُر ستارهت ، شبُ از چشام گرفتی !
روی اشکام خط کشیدی ، بغضُ از صدام گرفتی !
وقتی فهمیدی که با تو ، لحظههام پُر از امیده !
پُشتِ پا زَدیُ گفتی: فصلِ تنهایی رسیده !
رفتیُ منُ سپُردی ، به شبای بیستاره !
بگو با کدوم ترانه ، به تو میرسم دوباره ؟
وقتی تو رسیدی با نقابِ یه فرشته،
گفتم شاید این بازیِ دستِ سرنوشته !
گفتی که دیگه قصهی تنهایی تمومه !
اما جای خالیِ تو اینجا رو به رومه !
رفتیُ منُ سپُردی ، به شبای بیستاره !
بگو با کدوم ترانه ، به تو میرسم دوباره ؟
.........
عنوان : نقّاشِ تماشایی!
از آینه پیدا شو ! معشوقهی پنهانی !
کوتاه کن این شب را ، با بوسهی طولانی !
من زخمتر از زخمم ! بیتابُ دلآشفته !
مدفون شده در بغضِ صد قصهی ناگفته !
تو صاعقهی شعری ، در رخوتِ یک پاییز !
من در عطشِ آتش ، از خالیِ تو لبریز !
از مرگ نمیترسم ، وقتی که تو اینجایی !
با عشق رهایم کن ، از این شبِ هرجایی !
در آبشار گیست ، تطهیر شُد تنِ من !
رویینه میشوم باز ، هنگام از تو گفتن !
آغوشِ تو انکاره ، هَر بیسرُ سامانی !
کوتاه کن این شب را ، با بوسهی طولانی !
عریان کنم از سایه ، اِی تن به تنم داده !
تبعیدیِ آغوشت ، از اوجِ تو اُفتاده !
تکثیر شد آوازم ، در معبرِ تنهایی !
تصویرگرِ من باش ! نقّاشِ تماشایی !
میخواهمت از هر شعر ، از حادثه ، از تردید !
من برکهی یخ بسته ، تو قاصدکِ خورشید !
در آبشار گیست ، تطهیر شُد تنِ من !
رویینه میشوم باز ، هنگام از تو گفتن !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,227
Posted: 10 Mar 2015 00:54
عنوان : دراکولا عاشق شُده!
عالیجناب دراکولا ، تو قصرش آواز میخونه !
چن تا رُ کشته تا حالا ، اینُ کسی نمیدونه !
مدّتیه عاشق شده ، عاشقِ یه دخترِ ناز !
دراکولا دوس نداره دخترکُ بگیره گاز !
کی میدونه دراکولا از عشقِ اون چی کشیده ؟
به غیر خفاشای قصر ، اشکاشُ هیچ کس ندیده !
دراکولای عاشق ، دیگه تشنهی خون نیست !
با همه مهربونه ، کی میگه مهربون نیست ؟
دراکولای عاشق ، دندوناشُ کشیده !
قصهی غصههاشُ کی توی شهر شنیده ؟
دراکولا با ناخنش یه دل رو دیوار میکشه !
نمیدونه چیکار کنه که غصههاش تموم بشه !
شبونه پرواز میکنه ، تا جای خواب دخترک !
یواشکی از اونوره ، پنجره میکشه سَرَک !
دخترک آروم خوابیده ، با گیسای مثل طلا !
تا صُب تماشا میکنه ، با چشِ خیس ، دراکولا !
دراکولای عاشق ، دیگه تشنهی خون نیست !
با همه مهربونه ، نگو که مهربون نیست ؟
دراکولای عاشق ، دندوناشُ کشیده !
قصهی غصههاشُ کی توی شهر شنیده ؟
.........
عنوان : نـگـاه
وقتی نگاهم میکنی ، نبضِ ترانه میزنه !
نگاهِ تو خلاصهی ، تموم حرفای منه !
وقتی نگاهم میکنی ، دوباره بارون میگیره !
با نفسای گرم تو ، صدای من جون میگیره !
امّا بدونِ عطر تو ، روز و شبا نمیگذرن !
دقیقههای رو سیاه ، منُ به گریه میبرن !
خوب میدونم سر میرسی،
با یه نگاهِ تازهتر !
نگاهی که از عشق تو،
به قلب من میده خبر !
وقتی نگام نمیکنی ، یه چیزی کم داره صدام !
به جز نگاه تو از این زمونه چیزی نمیخوام !
وقتی نگام نمیکنی ، آینه پُر ترک میشه !
هر کدوم از ترانههام ، مثلِ یه قاصدک میشه !
قاصدکی که دست تو ، مقصدِ سرگردونی شه !
عاشقِ اینه که یه شب ، تو دلِ تو زندونی شه !
خوب میدونم سر میرسی،
با یه نگاهِ تازهتر !
نگاهی که از عشق تو،
به قلب من میده خبر !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,228
Posted: 10 Mar 2015 00:56
عنوان : شبْخونی
درای پنجره رُ وا میکنم... بوی باروت !
توی کوچه رُ تماشا میکنم... عبورِ تابوت !
دفترِ ترانه رُ وا میکنم... پُرِ خالی !
یه روز این کویرُ دریا میکنم... خوش خیالی !
برگای هزار تا تقویم توی دستام شُد مُچاله !
روی شونههام غبارِ گردشِ هزارتا ساله !
عمریُ نشسته بودم چشم به راهِ یه تهمتن !
حالا از طلوعِ نعرهم چشمِ جادوگرا روشن !
رو تمومِ قصهها خط میکشم... خطِ باطل !
خط رو واژهی رفاقت میکشم... منِ بیدِل !
رو به روی آینه کم میارم... صورتم کو ؟
پامُ از تو قصه بیرون میذارم... با یه جادو !
شبِ من سیاهِ مثلِ دلِ قداره به دستا !
بیهدف شده ترانهم مثلِ شبْخونیِ مستا !
با خودم کاری ندارم ، منِ من یه عمره مُرده !
بیشباهته به قلبم این نقابِ سرسپرده !
رستمِ قصه دروغه ، پَرِ سیمرغ یه کلک بود !
باورِ من به خودِ من ، اولین پلهی شک بود !
شک به قصه رمزِ رَستن از حصارِ این طلسمه !
رخشِ تکتاز یه خیاله ، پهلوون فقط یه اِسمه !
........
عنوان : زمـیـن
صَد تا عصای سُربیُ هزارتا کفشِ آهنی !
من به تو میرسم ! عزیز ! تموم رؤیای منی !
صد دفعه رنگ به رنگ میشم ! زشت میشمُ قشنگ میشم !
گاهی بلورِ شیشه وُ گاهی شبیه سنگ میشم !
به خاطرِ تو دم به دم ، میمیرمُ جون میگیرم !
گریه رُ خنده میکنم ! مُشکلُ آسون میگیرم !
دنبالِ یه تیکه زمین ، از این طرف به اون طرف !
هزار تا دیوار سر رام ، تو هَر قدم کشیده صف !
یکی باید کمک کنه ، تا حق به حقدار برسه !
یکی باید از اونورِ هزارتا دیوار برسه !
کلک زدن کار منه ، وقتی که چاره کلکه !
وقتی که باختن آخره ، یه بازیِ صد به تکه !
باید که پُشتِ پا زدن ، کارِ همیشگیم بشه !
باید به دست آوردنت تموم زندهگیم بشه !
آهای ! شمایی که بهم ، طعنهی بیجا میزنین !
پاش که بیفته همهتون دُرُس مثِ خودِ منین !
دنبالِ یه تیکه زمین ، از این طرف به اون طرف !
هزار تا دیوار سر رام ، تو هَر قدم کشیده صف !
یکی باید کمک کنه ، تا حق به حقدار برسه !
یکی باید از اونورِ هزارتا دیوار برسه
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,229
Posted: 10 Mar 2015 00:57
عنوان : پـنـجـره
هَر چشمِ تو یه پنجره ، رو به تماشای سحر !
دیوارِ خوابُ خط بزن ! اِی از همه آزادهتر !
پلکاتُ وا کن رو به عشق ! پیلهی ترسُ پاره کن !
فانوسکِ قلبِ منُ ، یه کهکشون ستاره کن !
پنجره یعنی یه نفر ، دیوارُ حاشا میکنه !
هَر کس به قدرِ پنجرهش ، نورُ تماشا میکنه !
پنجره یعنی یه نفر ، تشنهی لمسِ منظره !
با هَر نگاهی تازهشو ! هَر چشمِ تو یه پنجره !
اونورِ قابِ پنجره ، اگه قشنگه ، اگه زشت !
اگه سیاه ، اگه سفید ، اگه جهنم یا بهشت !
با هَر نگاهِ گرمِ تو ، منظره دیدنی میشه !
وقتی تو لب وا میکنی ، حرفا شنیدنی میشه !
پنجره یعنی یه نفر ، دیوارُ حاشا میکنه !
هَر کس به قدرِ پنجرهش ، نورُ تماشا میکنه !
پنجره یعنی یه نفر ، تشنهی لمسِ منظره !
با هَر نگاهی تازهشو ! هَر چشمِ تو یه پنجره !
..........
عنوان : اویـن
توی زندون اوین ، زندهگی زنده موندنه !
لحظهها رُ مث سیگار پُک به پُک سوزوندنه !
روزا رُ کج یه سلول به شبا گره زدن،
شبُ با سیگار مشترک به صُب رسوندنه !
توی زندون اوین ، روزا بُلندن مث سال !
اینجا آسمونُ دیدن میشه رؤیای محال !
اینجا که بیای میبینی حتا سایهت با تو نیست،
موندی بین چهارتا دیوار که کرُ کورنُ لال !
بین دیوارا دیگه ، معجزه هم بیاثره !
اونجا آسمونم از ، مامورا فرمون میبره !
کسی از تو نمیپُرسه راه آزادی چیه !
اینجا دیوار حاکمه ، اینجا دروغه پنجره !
خودتُ بزن به خواب ! رَگ زدن این جا راحته !
حرف قیمتی نزن ! خون رگات چه قیمته ؟
تو یه چش به هم زدن نفس فراموشت میشه !
اینجا زندون اوینه ! اینجا غرق نکبته !
شب زندون اوین ! شبِ میله میلهیی !
تو که پروانه شُدی ، چرا حبسِ پیلهیی ؟
اتهام تو چیه ؟ پرکشیدن پیِ نور ؟
امّا نور تو این شبا ، شده هم معنی گور !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,230
Posted: 10 Mar 2015 00:59
عنوان : بـرکـه
تو دلم یه برکه دارم ! برکهیی از دردُ حسرت !
برکهیی که به سکوتُ یخ زدن نداره عادت !
با تو اقیانوسه برکه ! با تو جاری مث روده !
برکهیی که از خیالِ تو یه دم جدا نبوده !
برکهیی که رمز موجش ، اسم توست ! دختر دریا !
تو بیا تا گم نشم من دوباره تو خوابُ رؤیا !
با تو طغیانیتر از رود ! بی تو راکد مث مرداب !
شبُ روشن کن از اوّل ! اِی چراغ ناب شبتاب !
فصل طوفانی شدن بود ، فصل همترانه بودن !
فصل تابیدن چشمات ، تو شبای ممتد من !
عطشِ به تو رسیدن ، عطش تشنه به آبه !
نگا کن تو قصهی ما ، برکه عاشق سرابه !
نگو موندنت یه خوابه ، برکه بیتو یه کویره !
تو برس به داد لحظه ! تو بیا که فردا دیره !
با تو طغیانیتر از رود ! بی تو راکد مث مرداب !
شبُ روشن کن از اوّل ! اِی چراغ ناب شبتاب !
..........
عنوان : ولعِ بدونِ امّا...
تنِ تو معدن یشم ، دستِ من حریصِ کار !
پیرهنت مثل حریر ، رو یه بوتهی انار !
عطر گونهت ، عطر کاج ، تو یه باغ یخزده !
طعمِ لبهات معجزه ، رنگ چشمات شُعبده !
پیچُ خمهای تنت ، شعلههای یه تنور !
روی پیشونی تو ، نقطهچینی از بلور !
ماسههای داغ ساحل ، تنِ تو !
عطشِ موجای دریا ، تنِ من !
تُندیِ دیسِ فلافل ، تنِ تو !
ولعِ بدونِ امّا ، تنِ من !
گیسِ ابریشمِ تو ، موج دریای سیاه !
شونههات عاجی بلند ، دستای تو سرپناه !
نبض فانوسِ چشات ، نبضِ خوشْضرب غزل !
اسم بیزنگار تو ، خوشترین ضربالمثل !
تا تنِ تو فاصله ، واحهی نابِ طپش !
یک قصیده سرخوشی ، یک ترانه کشمَکش !
ماسههای داغ ساحل ، تنِ تو !
عطشِ موجای دریا ، تنِ من !
تُندیِ دیسِ فلافل ، تنِ تو !
ولعِ بدونِ امّا ، تنِ من !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود