ارسالها: 2890
#1,231
Posted: 10 Mar 2015 01:00
عنوان : شـبـانـه
شب ، رنگِ خونِ ! مرگ فراوونه !
هَر کی که مَرده ، جاش تو زندونه !
اجاقا سَرده ! دلا پُر درده !
آسیابِ دِه ، خالی میگَرده !
زنا گریونن ! سقفا ویرونن !
ریش سفیدامون ، شعر نمیخونن !
فانوسا خاموش ! خروسا بیهوش !
قدارهم کجاس ؟ مُچپیچِ من کوش ؟
برنومُ بیار ! اسبمُ زین کن !
هَر چی فشنگِ توی خورجین کن !
خورشید تو خوابه ! قلبم بیتابه !
شب ، شبِ مرگِ ظلمِ اربابه !
پُشتِ هَر جالیز ! خیمه زد پاییز !
آتیش روشن کن ، تو شبِ خونریز !
دستامُ بگیر ! پا به پام بمیر !
مُرده بهتره ، یا مَردِ اسیر ؟
سپیده اینجاس ! پُشتِ این کوهاس !
از ظلمت نترس ! روشنی با ماس !
مُشتت ستارهس ! این راهِ چارهس !
اگه بُلن شیم ، ارباب آوارهس !
برنومُ بیار ! اسبمُ زین کن !
هَر چی فشنگِ توی خورجین کن !
خورشید تو خوابه ! قلبم بیتابه !
شب ، شبِ مرگِ ظلمِ اربابه !
.........
عنوان : قحطسالیِ تو!
زیر بارون ، جای تو خالی !
تو خیابون ، جای تو خالی !
سَرِ کوچه ، جای تو خالی !
دمِ میدون ، جای تو خالی !
جای تو خالیه اینجا !
حتّا کجِ وهمُ رؤیا !
یخِ این سکوتُ آب کن !
دخترِ آتیشُ دریا !
تو ترانه ، جای تو خالی !
بیبهانه ، جای تو خالی !
پای هر شعر ، جای تو خالی !
جاودانه ، جای تو خالی !
از سکوتت نعره زنم من !
دنبال عطر پیرهنم من !
مثِ سایه حریص صیدت !
توی آیینه هَم منم ! من !
پُرم از جای خالیِ تو !
از حضورِ خیالیِ تو !
کیمیا شُد برکتِ چشمات !
توی این قحطسالیِ تو !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,232
Posted: 10 Mar 2015 01:01
عنوان : ائتلافِ خیرُ شَر
چشم بچرخانده دلم ، در تبُ تابِ قاصدک !
تازه نمیشوم در این ، آینهی تَرَک تَرَک !
سایهی نفرین شدهاَم ، زیرِ هجومِ آفتاب !
قطبنمای خسته با ، عقربهیی رو به سراب !
شکست میخورم از این ، دقیقههای آهنی !
ستاره کن شبِ مرا ! تو اِی غریبهی تنی !
در ترانه قد بکش ! اِی همیشه تازهتَر !
اِی نگاهِ عاشقت ، ائتلافِ خیرُ شَر !
باغِ به داغ رفتهاَم ، در این حریقِ شعلهپوش !
تو تک چراغِ عشقُ من ، شبپرهیی حلقه به گوش !
شکنجه میدهی مرا ، به تازیانهی شکست !
ببین که در جادهی تو ، پای ترانه پینه بست !
بیا وُ رختِ واژه باش ، بر تنِ عریانیِ من !
بهار را پُلی بزن ، از برهوتِ بیسخن !
در ترانه قد بکش ! اِی همیشه تازهتَر !
اِی نگاهِ عاشقت ، ائتلافِ خیرُ شَر !
..........
عنوان : سـفـر
وقتی میخوای بری سفر ، عکسمُ با خودت بِبَر !
بدون همیشه باتوئه ، این دلِ زارِ در به در !
خاطرهها رو زنده کن ، تو پیچُ تاب جادهها !
هَر جا که هستی ! نازنین ! گاهی به خوابِ من بیا !
بدون که قلب عاشقم ، همیشه چشم به راهته !
تا به اَبَد منتظره ، خورشیدِ تو نگاهته !
به سلامت ! نازنینم ! به سلامت ! بهترینم !
بذار عکسمُ دوباره توی چشمِ تو ببینم !
وقتی سفر شروع بشه ، دلواپسی سر میرسه !
قصهی خوشبختیِ من ، به فصل آخر میرسه !
صدای گریهی منُ نمیشنوی وقتِ سفر !
دلم میگه: یا تو نرو ، یا منُ با خودت بِبَر !
سفر شروع قصهی غمگینِ بیتو بودنه !
چشم انتظاری تا اَبَد ! تنها همین سهمِ منه !
به سلامت ! نازنینم ! به سلامت ! بهترینم !
بذار عکسمُ دوباره توی چشمِ تو ببینم !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,233
Posted: 10 Mar 2015 01:02
عنوان : قدیسکِ ناباور
خط خوردهترین شعرم ، در دفترِ خاکستر !
در چلّهی انکاره ، قدیسکِ ناباور !
با خنجری از لعنت ، در سینهی بیآواز !
یک شبپره در اوج ، پَرسوزترین پرواز !
من با تو نخواهم شد ، تسلیم شبُ سایه !
حادث شو که تردیدم ، ویران شود از پایه !
خالیتر از یک پنجره ، رو به سرابِ برهوت !
بیتابِ سطری از تواَم ! مدفون شده در این سکوت !
اِی بهترین سطرِ غزل ! اِی در ترانه ماندنی !
در عمقِ این آتشفشان ، تا مرگِ آتش روشنی !
آلودهی یک خوابم ، در بسترِ تنهایی !
یک سرو تبر خورده ، در اوج شکوفایی !
شبْزادهی بیخورشید ، آوارهی بُنبستم !
در این شبِ ناخشنود ، من مستترین مستم !
در مرثیه زندانی ! در خاطره محبوسم !
دستان تو را ـ اِی خوب ! ـ در قافیه میبوسم !
خالیتر از یک پنجره ، رو به سرابِ برهوت !
بیتابِ سطری از تواَم ! مدفون شده در این سکوت !
اِی بهترین سطرِ غزل ! اِی در ترانه ماندنی !
در عمقِ این آتشفشان ، تا مرگِ آتش روشنی !
..........
عنوان : مسـتانـه
از لحظهی شراب ، تا غیبت نقاب !
بر من بتاب ! بر من بتاب...
از پیچُ تابِ خواب ! تا سستیِ شتاب !
بر من بتاب ! بر من بتاب...
بر من که از تو تا پروانه میروم !
تا انتهای عشق جانانه میروم !
بر من بتاب تا شب نقطهچین شود !
بگذار عطر تو با من عجین شود !
از ساعتِ گلاب ، تا عطرِ بکر و ناب !
بر من بتاب ! بر من بتاب...
از این شب عذاب ! تا فتح آفتاب !
بر من بتاب ! بر من بتاب...
تابیدن تو را مینوشم از تنم !
بیبال و پرتر از این شبپره منم !
در انعکاس تو آیینه تازه شد !
آتشفشان من ، غرقِ گُدازه شُد !
همسفرهی گرسنهگیِ این ترانهکش !
من را ببر به معجزهی یک صدای خوش !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,234
Posted: 10 Mar 2015 01:03
عنوان : آلبومِ خاطرهها
چشمای تو مثلِ یه عکس ، تو آلبومِ خاطرههاس !
هنوز دلِ عاشقِ من ، چشمانتظارِ اون چشاس !
صدای تو مثلِ یه شال ، پیچیده دورِ شونههام !
فکرِ تو داغم میکنه ! عطرِ تو میگیره صدام !
وقتی میخونم آب میشه ، جیوهی این آینهها !
فانوسا کهکشون میشن ، از انعکاسِ این صدا !
آغوشِ تو یه حادثهس ، برای این تنهاترین !
عشقُ مثِ یه قطره اشک ، تو چشمای عاشق ببین !
وقتی تو رفتی خندههام ، رنگِ فراموشی گرفت !
این حنجره بیعطرِ تو ، لهجهی خاموشی گرفت !
اسمتُ فریاد میزنم ، با یه صدای شعلهور !
منُ از این سکوتِ بَد ، تا ساعتِ غزل بِبَر !
مُردابُ دریا میکنه ، خیالِ سر رسیدنت !
نبضِ ترانه میزنه ، تنها برای دیدنت !
آغوشِ تو یه حادثهس ، برای این تنهاترین !
عشقُ مثِ یه قطره اشک ، تو چشمای عاشق ببین !
...........
عنوان : بوسهیی مردافکن
سیگاری روشن ، گیتاری خاموش !
هاشورِ گُنگه ، شعری فراموش !
بیتابِ یک دست ، دستِ نوازش !
مانده در دامِ ، عطرِ یک آغوش !
منگِ رؤیا وُ سِحرِ یک کابوس !
در انتظارِ لحظهی فانوس !
اوجِ صدها موج ، یک بغل طوفان،
خفته در عمقِ ، قلبِ اقیانوس !
نگاهت در شب ، برقِ ستاره !
هر واژه با تو ، شعری دوباره !
رنگِ لبانت ، رنگِ گُلِ سُرخ !
با تو همپا وُ در تو آواره !
از اضطرابت ، بیتابِ بیتاب !
نوشیدنِ تو ، تا مرزِ یک خواب !
از تو رسیدن ، تا یک ترانه !
تا فتحِ یک عشق ، تا مرزِ مهتاب !
شب تا سپیده در عشق بالیدنُ شکفتن !
گُذشتم از حصارِ حریرِ یک پیراهن !
در خلوتِ اتاقی ، یک بسترُ تو وُ من !
شروعِ آتشبازی ، با بوسهیی مردافکن !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,235
Posted: 10 Mar 2015 01:05
عنوان : بَـلال
من بچّهی شوشم ! رهگذارا !
ولی خونهبهدوشم ! رهگذرا !
زمستونا چرخ لبویی دارمُ !
پاییز بلال میفروشم ! رهگذرا !
سَرِ هر گُذری شما منُ میبینین !
یه نفس بغلِ بساطِ من میشینن !
یه تاقارِ زغالُ یه سطلِ آبنمک !
یه بلال از تو بلالا میچینین !
هی باد میزنم !
هی داد میزنم !
بدو ! بلال ! بدو ! بدو ! بدو !
رسیده ! کال ! بدو ! بدو ! بدو !
حالا دیگه نوبتِ خوردنِ شماهاس !
هر گازِ شما سکهیی واسه ماس !
زندهگیمون به شکمِ شما بستهس !
وقتی میرین پُشتِ سرتون این صداس !
هی باد میزنم !
هی داد میزنم !
بدو ! بلال ! بدو ! بدو ! بدو !
رسیده ! کال ! بدو ! بدو ! بدو... !
........
عنوان : عاشقِ نامریی
سایه به سایه با تواَم ، توی خیابون ، تو اتاق !
وقتی سَرِ راهِ توئه ، یه حادثه ، یه اتّفاق !
وقتِ خطر کنارتم ، تا سپرِ بلات بشم !
تنها منم که دوس دارم ، هزار دفعه فدات بشم !
تو غافل از منی ولی ، عیبی نداره ! دخترک !
رفیقته تا ته خط ! این دلکِ تَرَک تَرَک !
نگو میخوای بیای پیشم ! اومدنت رفتنته !
به من رسیدن واسه تو ، جُدا شُدن از تنته !
نگو میخوای بیای پیشم ! نخواه که پیدات بکنم !
فقط یه کم اَمون بده ، بذار تماشات بکنم !
یادته دستِ منُ تو ، تو دستِ هم بود یه روزی ؟
یادته خندهها زیاد ، گریهها کم بود یه روزی ؟
امّا ببین که سرنوشت ، قصهمونُ ورق زده !
یکی تو قصه گُم شُده ، ازش خبر نیومده !
عاشقِ نامرییِ تو ، منم که با توَام هنوز !
خوب میدونم که عاقبت ، دستامُ میگیری یه روز !
نگو میخوای بیای پیشم ! اومدنت رفتنته !
به من رسیدن واسه تو ، جُدا شُدن از تنته !
نگو میخوای بیای پیشم ! نخواه که پیدات بکنم !
فقط یه کم اَمون بده ، بذار تماشات بکنم !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,236
Posted: 10 Mar 2015 01:06
عنوان : نقطه سرِ سطر
خون میچکه از گلوی بُلبُل !
نگو: مُدارا ! نگو: تحمل !
به قلبِ این لحظهها بزن پُل !
قُفلا رُ وا کن با کلیدِ سُل ! دخترِ گیتارُ گندمُ گُل !
بزن به سیمِ آخرِ آواز !
گردُ غبارُ بگیر از این ساز !
نذار بیفتم از اوج پرواز !
بهارُ یادِ منظره بنداز ! دخترِ زلزله ! ماهکِ طنّاز !
سایه به سایهم تیغهی چاقو !
طلسمیِ روزگارِ جادو !
مأیوسم از این خورشیدِ کمسو !
خونهی امنِ تو پیرهنت کو ؟ دخترِ پروانه وُ پرستو !
بذار رها شم از سایه بودن !
نذار تموم شه این شمعِ روشن !
بیا تا آتیش سوزوندنِ من !
نترس از این دم به دم شکفتن ! دخترِ نازِ ستارهْدامن !
کبریتِ نزدیک ، یه شمعِ باریک ،
گرمیِ آغوش ، پیچیدنِ عطر !
فهمیدنِ لب ، تا ته امشب ،
بعدِ هَر بوسه ، نقطه سرِ سطر !
.........
عنوان : فـرار
میخوام از دستِ سَرَم فرار کنم ! پُر شُده از هوسِ غیرِمُجاز !
هوسِ بازیِ گُرگم به هوا ، تو یه کوچهباغ ، با یه دخترِ ناز !
هوسِ شکارِ عطرِ پیرهنت ، با چشِ بسته تو تاریکیِ شب !
هوسِ سرقتِ معصومیتت ، یا گُذشتن از چراغقرمزِ لَب !
دِلدِلِ چیدنِ یه سیبِ دُرُشت ، پیشِ چشمای بخیلِ باغبون !
شادیِ فرارُ جا گُذاشتنِ صدای سوتسوتکِ یه پاسبون !
حسرتِ لِیلِیُ شوت یه ضربُ گُل! حسرتِ گردو بازی ، بیخ دیواری!
خِشتِ دیوارُ شمُردن تا شاید ، تو پاتُ از خونه بیرون بذاری !
وحشتِ فَلَک شُدن تو مدرسه ، وحشتِ تَرکهی اون ناظمِ بَد !
تلخیِ دلهرهی یه امتحان ، گُم شُدن تو دالونِ یه مُش عدد !
تشنهی عشقای بچّهگونهاَم ! کاش میشُد بازم به اون روزا رسید !
کاش میشُد دوباره دَس تو دستِ تو ، تا تَهِ کوچهی بچّهگی دوید!
میخوام از دست سرم فرارکنم! داره سنگین میشه روی شونههام!
توش پُرِ فکرای ممنوعه شُده ، فکرایی که منُ میندازن به دام !
فکرِ انداختنِ سنگ تو آبِ حوض ، فکرِ تاروندنِ خوابِ ماهیا !
رقصِ چشمات پَسِ تورِ پشهبند ، بعدشم اشاره... دنبالم بیا !
روی بوم نشستنُ شمُردنه ، همهی ستارههای آسمون !
وعدهی قرار دَمِ سقّاخونه ، یا سَرِ اون کوچهی آشتیکنون !
ترسِ آتیش زدنِ فتیلهی هفتترقّه توی چهارشنبهسوری !
گوشدادن به صفحهی دوسِتدارم با صدای زخمیِ سوسنکوری!
فکرِ پرواز با دوچرخه تو هوا ، دادِ بستنیفروشه دورهگرد !
فصلِ اسبابکشیتون از اون محل ، که تمومِ رشتههامُ پنبه کرد !
تشنهی عشقای بچّهگونهاَم ! کاش میشُد بازم به اون روزا رسید !
کاش میشُد دوباره دَس تو دستِ تو ، تا تَهِ کوچهی بچّهگی دوید!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,237
Posted: 10 Mar 2015 01:07
عنوان : مِری کریسمس!
وقتی که بابانوئل ، گوزنشُ زین میکنه،
اولین برفِ زمستون ، خاکُ سنگین میکنه،
همه آدما به فکره ، جشنِ عیدِ نوئلن،
تنها یه درختِ کاج ، مسیحُ نفرین میکنه !
قدش از قدِ تبرزنش ، یه کم بُلنتره !
امّا معلومه تو جنگشون برنده تبره !
سَردیِ تیغهی تیز ، هِی تنشُ میلرزونن !
این درختِ مُرده رُ کی میخره ؟ کی میخره ؟
یه درخت اُفتاده از نفس ! مِری کریسمس !
یکی حرمتِ جنگل رُ شِکس ! مِری کریسمس !
شب که میشه تو یه خونهس تنِ اون درختِ کاج !
روی سَرش صدتا ستاره میدرخشه مثِ تاج !
اما اون مدتیه که مُرده وُ بیخبره !
کی واسه زخمِ تبر میشناسه یه راهِ علاج ؟
بعدِ تعطیلیِ عید ، درختُ از یاد میبرن !
پولکُ ستارههاشُ از رو شاخهش میکنن !
میندازن توی خیابون کاج خشکِ قصه رُ !
نگا کن ! چهارتا ولگرد اونُ آتیش میزنن !
یه درخت اُفتاده از نفس ! مِری کریسمس !
یکی حرمتِ جنگل رُ شِکس ! مِری کریسمس !
..........
عنوان : ممنـوع
ترانهها زهرهترک ! دردا ، یه دردِ مُشترک !
دوباره تو دستای باد ، خاکسترِ یه قاصدک !
توی کوچههای تنگُ تار ، قهقههی مُسلسله !
هَر کسی فریاد بزنه ، تو صفِ مُردن اوّله !
خورشیدخانوم وقتِ طلوع ، چشماشُ با دس میگیره !
تا نبینه که یک نفر ، باز پای جوخه میمیره !
خنده هیجدهسال به پایین ممنوع ! گریه هیجدهسال به بالا آزاد !
غصّهی اُفتادن از اسبُ نخور ، وقتی پهلوونم از اصل اُفتاد !
ما همه مثل عروسک هستیم ، توی دستِ یه مترسک هستیم،
مثِ پرچمای چِرکی که میرَن، رو به هر سویی که فرمون میده باد !
سکهی ماه قلّابیه ، دندونِ ابر اینُ میگه !
دیگه گره نمیخورن ، دستا به دستای دیگه !
نگو که ما یه عالمهس ! ما هنوزم خیلی کمیم !
تو رختخواب ، تو صفِ نون ، تو اتوبوس یه رستمیم !
نگو که ما یه عالمهس ، منُ تو هم ما نمیشیم !
تو فصلِ بارونِ چماق ، تو کوچه پیدا نمیشیم !
خنده هیجدهسال به پایین ممنوع ! گریه هیجدهسال به بالا آزاد !
غصّهی اُفتادن از اسبُ نخور ، وقتی پهلوونم از اصل اُفتاد !
ما همه مثل عروسک هستیم ، توی دستِ یه مترسک هستیم،
مثِ پرچمای چِرکی که میرَن، روبه هرسویی که فرمون میده باد!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,238
Posted: 10 Mar 2015 01:09
عنوان : کافه فـیـروز
چشماتُ ببند ! سفر کن به گُذشتهها ، به دیروز !
تا بُخارِ داغِ قهوه ، تا غروبِ کافه فیروز !
نگاه کن ! گوشهی کافه ، تو خودش غرقه هدایت !
پا به زنجیرِ یه سایهس ، که بهش نکرده عادت !
صدای سبزِ الف.صبح ، پیچیده تو دلِ کافه !
صدتا فانوس تو صداشه ، شب اَزَش شُده کلافه !
یه طرف دیگه بلنده صدای نصرتِ شاعر !
گُم شُده تو دودِ تلخِ اُشنوی بدونِ فیلتر !
از کدوم طوفان ورق خورد ، قصهی بیغشِ دیروز ؟
تو کدوم حادثه گُم شُد ، جُمعههای کافه فیروز ؟
کافهی رؤیا وُ اندوه ! چه کسی دراتُ بسته ؟
از تولدِ کدوم دیو ، سقفِ طاقتت شکسته ؟
تو غروبِ هَر دوشنبه ، شورُ غوغایی به پا بود !
گُلِ سُرخی ، گُلِ سُرخِ کافهی دربهدرا بود !
آل احمد ، یه لّا پیرهن ، با یه جُفت گیوهی راحت !
حالا بهتر میشه فهمید خدمتی کرد یا خیانت !
گاهی عمران با یه شعرِ نابِ تازه میرسیدش !
آتشی بودُ صدای شیههی اسبِ سفیدش !
امّا اون روزا گُذشتن ، حالا دیگه کافه بستهس !
راهِ برگشتی نمونده ، پُلِ پُشتِ سَر شکستهس !
از کدوم طوفان ورق خورد ، قصهی بیغشِ دیروز ؟
تو کدوم حادثه گُم شُد ، جُمعههای کافه فیروز ؟
کافهی رؤیا وُ اندوه ! چه کسی دراتُ بسته ؟
از تولدِ کدوم دیو ، سقفِ طاقتت شکسته ؟
.........
عنوان : مریـم
گُلِ مریم ! مثلِ خورشید توی قلبم شکفتی !
از شبای انتظارت واسه من قصه گفتی !
گفتی دوس داری که دستام ، تکیهگاهِ تو باشه !
گفتی حیفِ چشمای ما به گریه مُبتلا شه !
بعد از اون لحظه شروع شُد ، قصهی با تو بودن !
آرزوم تنها همین بود : تا اَبَد از تو خوندن !
امّا دستِ سردِ تقدیر ، دستامونُ جُدا کرد !
از بهارِ گُل رسیدیم ، به یه پاییزِ تنسَرد !
دلِ خستهم تو رُ همْ صدا میدونه !
این صدا تا همیشه از تو میخونه !
هر جا باشی چشم به راهه تو میمونه !
گُلِ مریم ! برقِ چشمات ، همه دُنیای من بود !
رفتنِ تو ، فصلِ گریه ، فصل تنها شُدن بود !
از تو خوندن ، با تو موندن ، هنوزم آرزومه !
هَر جای این دنیا باشم ، چشمِ تو رو به رومه !
بیصدای مهربونت ، لحظههام سوتُ کوره !
بینِ دستای منُ تو ، یه سدِ بیعبوره !
خوب میدونم که نمیشه تو بمونی کنارم !
من که جُز تو ، توی دنیا هیچ کسی رُ ندارم !
دلِ خستهم تو رُ همْ صدا میدونه !
این صدا تا همیشه از تو میخونه !
هر جا باشی چشم به راهه تو میمونه !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,239
Posted: 10 Mar 2015 01:11
عنوان : تـرانـه
فکرِ یه ترانه باش ، که گُرسنهگی رُ از تمومِ دنیا پاک کنه !
فکرِ یه ترانه باش ، که با تیغِ واژههاش میرغضبُ هلاک کنه !
فکرِ یه ترانه باش ، واسه وصله کردنِ پیرهنای پاپتیا !
فکرِ یه ترانه باش ، که بتونه سکه شه تو کفِ دستِ یه گدا !
فکرِ یه ترانه باش ، که بتونه علفای هرزُ از خاک بکنه !
فکرِ یه ترانه باش ، که بتونه زمینِ مزرعه رُ شخم بزنه !
یه ترانه که بدزده غربتِ دروازهغارُ !
کم کنه از سَرِ واژه سایهی طنابِ دارُ !
یه ترانه که بغرّه تلخیِ این روزگارُ !
بشه پاک کرد با طنینش عرقِ کارگرا رُ !
فکرِ یه ترانهاَم ، که یه هیزم بشه تو بخاریای یخ زده !
فکرِ یه ترانهاَم ، که با اون سر برسن شادیای نیومده !
فکرِ یه ترانهاَم ، که چراغونی کنه شبای زخمُ دشنه رُ !
فکرِ یه ترانهاَم ، که بگیرِ عطشِ مسافرای تشنه رُ !
فکرِ یه ترانهاَم ، که بیاره همهی آدما رُ تو کوچهها !
فکرِ یه ترانهاَم ، که کلیدی بشه تو قُفلِ درِ زندونِ ما !
یه ترانه که بدزده غربتِ دروازهغارُ !
کم کنه از سَرِ واژه سایهی طنابِ دارُ !
یه ترانه که بغرّه تلخیِ این روزگارُ !
بشه پاک کرد با طنینش عرقِ کارگرا رُ !
..........
عنوان : فِـلِـش
هم تو خیابون هم ، تو بزرگراه !
پُر شُده از تابلو ، را به راه !
یکی میگه برو دیگه ، یکی میگه وایسا !
یکی میگه اینجا ، یکی اونجا !
فِلِش نشون میده راهِ بهترُ !
سَر به راه میکنه هر در به درُ !
آخ اگه عاشقِ پرسه زدن باشی !
اگه یه دیوونه مثلِ من باشی !
با تیغِ فلشا کلکتُ میکنن !
توی گوشِ تو عربده میزنن:
فِلِش دُرُس مثِ یادآوریه !
که میگه آدمِ خوب خاکستریه !
نه سفیدِ نه سیاه ، بینِ این دو رنگ !
تو لاکِ خودشه یک آدمِ زرنگ !
اگر یهو دنبالِ راهِ تازه رفت،
دنبالِ دستی که پُل بسازه رفت،
باید یکی باشه که راهشُ سد کنه !
یکی باشه که مسیرشُ رصد کنه !
آدما مثلِ یه گله چپون میخوان !
یا مثِ صفِ شترا ساربون میخوان !
هیچ کسی راه نره دنبالِ دِلِش !
چپُ راستُ وِلِش ! سمتِ فِلِش !
یکی باید افسار تو دستش باشه !
تا یه وخ کسی جرات نکنه پاشه !
آره ! آره ! اینجوریِ روزگار !
کج بِری میرسی به تیرکِ دار !
فلش یه علامت مقدس شُده !
توی دستِ چوپونا دس به دس شُده !
چوپونایی که میگن ما چی کار کنیم !
کییا واستیمُ کییا فرار کنیم !
فلشُ که گُم کنی جات تو زندونه !
هَر کسی بگه نه اونجا مهمونه !
آخ که چه ذلیل شُدن آدما دیگه !
چشماشون به دهنِ چوپونه که چی میگه !
یکی باید این قانونُ بشکنه !
اون یه نفر کیه ؟ تویی ، یا منه ؟
هیچ کسی راه نره دنبالِ دِلِش !
چپُ راستُ وِلِش ! سمتِ فِلِش
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,240
Posted: 10 Mar 2015 01:12
عنوان : طعمِ غـم
رُطبِ بَم ، طعمِ غم داره دیگه !
اینُ آمارِ تو روزنامه میگه !
وقتی پُرتقالا ریختن از درخت !
روزگار شُد واسه من سیاهُ سخت !
سقفای کاهگلی رو سَرَم شکست !
خنده از خونهی من بارشُ بست !
زنده زنده زیرِ خاک رفت پدرم !
سقفمون شُد سنگِ گورِ مادرم !
حالا دستای شُما سقفِ منه !
سقفی که با زلزله نمیشکنه !
دس به دس بدین تا غصّه کم بشه !
شهرِ خونُ غم ، دوباره بَم بشه !
.........
عنوان : گیتاربرقی
یه گیتار میخوام ، یه خلوت،
واسه خوش صدا شُدن !
یه ترانه واسه پرواز،
از زمین جُدا شُدن !
یه گیتار میخوام ، یه خلوت،
برای ضجه زدن !
میخوام از خنجرِ آواز،
پاره شه گلوی من !
یه گیتار میخوام ، که دنیا ، از صدای اون بلرزه !
یه گیتاربرقی که جیغش ، یاغیه ! دُشمنِ مرزه !
یه گیتار میخوام ، یه خلوت،
برای به تو رسیدن !
برای گُذشتن از شب،
روی سایه خط کشیدن !
یه گیتار میخوام ، یه خلوت،
تا رسیدن به یه فریاد !
واسه خوندن از درختی،
که شکست ، امّا نیفتاد !
یه گیتار میخوام ، که دنیا ، از صدای اون بلرزه !
یه گیتاربرقی که جیغش ، یاغیه ! دُشمنِ مرزه !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود