ارسالها: 2890
#1,261
Posted: 10 Mar 2015 01:39
عنوان : دو پـهـلو
وقتی آغوشِ رفاقت یه تلهس ،
وقتی نارو راهِ حلِ مسئلهس ،
به کدوم آینه هجرت بکنم ؟
تا کجا عشقُ رعایت بکنم ؟
وقتی که خزون شُده قیمِ باغ ،
وقتی تاریکی شُده کارِ چراغ ،
به کدوم قفس پناهنده بشم ؟
با دَمِ کدوم بهار زنده بشم ؟
خستهاَم از حرفِ دو پهلو زدن ! خستهاَم از سوختنُ سوسو زدن !
رو به سرابُ سایه پارو زدن ! خستهاَم از وحشتِ زانو زدن !
اگه همْهقهقِ خسته بودنی ،
اگه همْباورِ ضجّهی منی ،
بیا پا بیرونِ زندون بذاریم !
تهِ شب نقطهی پایون بذاریم !
اگه دستاتُ بدی به دستِ من ،
اگه رؤیاها با هم یکی بشن ،
میتونیم وا بکنیم مُشتِ شبُ !
میشه کلّهپا کنیم میرغضبُ !
خستهاَم از حرفِ دو پهلو زدن ! خستهاَم از سوختنُ سوسو زدن !
رو به سرابُ سایه پارو زدن ! خستهاَم از وحشتِ زانو زدن !
.........
عنوان : بـعـدِ تو
بعدِ تو ، بارون نیومد ، رو دشتِ آرزوهام !
انتظارت موندُ تنهاییُ غصّه وُ اشکُ بغضِ صدام !
اِی اسمِ تو اِسمِ بهاری ، تو فصلِ سردِ پاییز ،
خواستنِ تو قصّهی ماتم بود ، قصّهی قلبُ خنجرِ تیز !
گفتم : با عشقُ آرزوهام بازی نکن !
گفتی : یک روزم بیتو نمیمونم !
گفتم : بارِ تنهایی رُ از رو دوشم بردار !
گفتی : عشقُ توی چشمِ تو میخونم ! ...امّا رفتی !
رفتنت ، پایانِ شادی ، شروعِ بیکسیهاس !
انتظارت منُ دیوونه کرد ، راس بگو ! دستِ گرمت کجاس !
اِی دستِ تو کلیدِ قفلِ ، این درِ سردِ بسته !
از تو خوندن فقط آرزومه ، مَرهمِ این دلِ شکسته !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,262
Posted: 10 Mar 2015 01:40
عنوان : مشقِ همیشه
چشم ، چشم دو اَبرو ! مشقِ همیشهی من !
درسِ کلاسِ بوسه ، راهِ به تو رسیدن !
چشم ، چشم دو اَبرو ! نامهی زیرِ نیمکت !
زنگِ زلالِ تفریح ! هفتهی بیشکایت !
چشم ، چشم دو اَبرو ! دفترِ پاره پاره !
ترکهی خیسِ ناظم ، جریمهی دوباره !
تو مسیرِ مدرسه همیشه پا به پای تو !
دفترِ خالیِ من ، ترانهی چشمای تو !
بینِ دستای منُ تو دَه قدم فاصله بود !
من هَمَش دیر میرسیدم ، تو همیشه زودِ زود !
چشم ، چشم دو اَبرو ! یه مشقِ عاشقانه !
یه امتحانِ بیترس ! سَرزدنِ ترانه !
چشم ، چشم دو اَبرو ! پیادهروی خلوت !
خورشیدِ ماهِ آبان ! صدای نبضِ ساعت !
چشم ، چشم دو اَبرو ! دلت برام بسوزه !
شاگردِ اولِ عشق ، رفوزه شد ! رفوزه !
تو مسیرِ مدرسه همیشه پا به پای تو !
دفترِ خالیِ من ، ترانهی چشمای تو !
بینِ دستای منُ تو دَه قدم فاصله بود !
من هَمَش دیر میرسیدم ، تو همیشه زودِ زود !
...........
عنوان : تختهحوضی
توی لالهزار هنوزم یهدونه آرتیستِ پیره !
همیشه آرزو داشته ، که روی صحنه بمیره !
تو هزارُ یک نمایش ، تا حالا نقش بازی کرده !
نقشِ مجنون ، نقشِ قاتل ، نقشِ سلطان ، نقشِ بَرده !
یادگاریِ یه نقشه ، هَر چروکِ دورِ چشمش !
شب به شب گُم میشه توی دالونِ چَتول کشمش !
گریههاشُ کی میبینه غیرِ دیوارِ اتاقش !
اتاقی که لونه موشه ، داره ویرون میشه طاقش !
هَر سال یه سالنِ تئاتر بسته میشه تو لالهزار !
لوستر فروشی میشه یا رستورانِ یه مایهدار !
انگار میخوان تخته کنن تئاترِ تخته حوضیُ !
یکی باید تموم کنه ، روالِ زشتِ بازیُ !
اینا غصّهی شبای تارِ این آرتیستِ خستهس !
عمریه که غصّهدارِ این همه سالنِ بستهس !
آخه زندهگیش رو صحنهس ، پایینِ صحنه عذابه !
وقتِ بازی روی ابراس ، امّا حیف که این یه خوابه !
کم کمک داره میبینه ، صحنهیی براش نمونده !
نعره داره امّا افسوس... جونی تو صداش نمونده !
غصّهش اونقَدَر بزرگه که تو گریه جا نمیشه !
میدونه یه روز درای سالنی روش وا نمیشه !
هَر سال یه سالنِ تئاتر بسته میشه تو لالهزار !
لوستر فروشی میشه یا رستورانِ یه مایهدار !
انگار میخوان تخته کنن تئاترِ تخته حوضیُ !
یکی باید تموم کنه ، روالِ زشتِ بازیُ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,263
Posted: 10 Mar 2015 01:41
عنوان : مُـمتـد
باتواَم ! همخونه !
اِی چشات مِیخونه !
اِی نگاهت فانوس !
اِی پُر از اقیانوس !
منُ از مِه رَد کن !
بوسه رُ مُمتد کن !
فسخِ تنهایی شو !
شبِ رؤیایی شو !
با کمونِ رنگت ، نبضِ نقّاشی باش !
ماهیِ آزاد از ، حوضکِ کاشی باش !
شهرُ گُلبارون کن ! سختیُ آسون کن !
برگای دفتر رُ به غزل مهمون کن !
باتواَم ! همبستر !
غنچهی نیلوفر !
پَر پَرِ سنجاقک !
باغی از صد پوپک !
مثلِ من عاشق باش !
مرهمِ هق هق باش !
دستمُ باور کن !
زخممُ ازبَر کن !
با کمونِ رنگت ، نبضِ نقّاشی باش !
ماهیِ آزاد از ، حوضکِ کاشی باش !
شهرُ گُلبارون کن ! سختیُ آسون کن !
برگای دفتر رُ به غزل مهمون کن !
.........
عنوان : سیندرلّا
سیندرلّا ! دیگه خیلی وقته لنگه کفشِ تو ،
واسه پای همه دخترای شهر اندازهس !
سیندرلّا ! تو خودت بگو تو قلب چی داری ،
که تو هر نگاهِ تو یه دنیا دردِ تازهس !
سیندرلّا ! واسه چی یکه وُ تنها موندی ،
سرِ چهاراهِ پُر از بوقُ چراغُ وحشت ؟
سیندرلّا ! بگو شهزادهی عاشق چی شُد ،
که تو تَک موندی تو بارونِ سیاهِ لعنت ؟
سیندرلّا تو خیابون در به در !
سیندرلّا کفترِ بدونِ پَر !
سیندرلّا توی کوچهها پلاس !
سیندرلّا کوچهگردِ آسُ پاس !
سیندرلّا ! گریههاتُ بده من ، خنده بگیر !
حیفِ چشمای تو نیست که غرقِ بارون باشه ؟
سیندرلّا ! غما رُ بده به من شادی بگیر !
آخه حیفه دخترِ قصّهها گریون باشه !
سیندرلّا ! باورم کن ! من همون شهزادهاَم ،
که قرار بود بیادُ تو رُ از اینجا ببره !
سیندرلّا ! باورم کن ! من همون عاشقیاَم ،
که میخواد نازِ چشای تو رُ با جون بخره !
سیندرلّا کفترِ بیآشیون !
سیندرلّا دخترِ هفت آسمون !
سیندرلّا آخرین رؤیای من !
سیندرلّا غنچهی تنهای من !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,264
Posted: 10 Mar 2015 01:42
عنوان : کلافِ سرنوشت
با دستای تو وا شُد ، کلافِ سرنوشتم !
کنارِ تو که هستم ، انگاری تو بهشتم !
صدای تو مثلِ شال ، پیچیده دورِ شونهم!
فرصت بده همیشه ، کنارِ تو بمونم !
من مثِ شمعِ روشن، آب میشم از حرارت !
وقتی که چشم به راهم ، دُرُست سَرِ یه ساعت !
وقتی صدای پاهات ، تو کوچهمون میپیچه !
میفهمم وقتی نیستی ، تمومِ دنیا هیچه !
بدون طاقت ندارم ، تنها بشم دوباره !
تنها مثلِِ یه فانوس ، تو شبِ بیستاره !
چنتا ترانه راهه ، تا پرسههای با تو ؟
بگو چهقدر نگاهم ، فاصله داره تا تو ؟
بگو دلِ زارِ من عاشق میمونه یا تو ؟
مثلِ همون سواری ، که ماهخاتونُ دزدید !
با هم میشیم کبوتر ، پَر میزنیم به خورشید !
کاری کن این سایهها ، جای ما رُ ندونن !
شاید یه روز عاشقا ، قصّهمونُ بخونن !
.........
عنوان : بیگذرنامه
هفتا کفشِ آهنیمُ واکس بزن! یه سفر مونده تا انتهای من !
چمدونُ پُر کن از بادِ هوا ، واسه من اُتو بزن چنتا کفن !
مقصدم رُ تو نگاهم میبَرَم ! واسه حرفام کتُ شلوار میخرم !
جایپام باقی میمونه پیشِ روم ! منظرهها نو میشن پُشتِ سَرَم !
انگار از ثانیهها جلو زدم ! من دو سالِ دیگه دنیا اومدم !
آدمِ دورهی قبلِ سنگیاَم ! سَرِ هابیلُ شکستم ! مُرتدم !
دستِ من سنبلِ صُلحُ میکشه ! یه کلاغِ که یه خیار تو نوکشه !
مینویسم دَه تا فرمانُ رو یخ ، تا تو یه گیلاسِ تازه آب بشه !
من خودِ فرعونم انگار این دفه ! کلئوپاترا حالا تنها هدفه !
وقتشه تا افعی آفتابی بشه ! وقتِ همصداییِ صدتا دفه !
راه میرَم رو پُلِ لرزونِ خیال ! آسمون آبیِ مثلِ پُرتقال !
غیرمُمکن تو لغتنامهها نیست ! پِرِوِر یه تاجرِ اهلِ نپال !
آشویتس اسمِ یه کوهِ توی چین ! مائو یه بازیگرِ تو فیلیپین !
اتیوپی یه دیسکو تو لاسوگاسه ! کاشفِ واکسنِ هاریِ لنین !
دنیا تو جیبِ جلیقهی منه ! شینتو یه سگه که دوستِ تنتنه !
رامبراند دیکتاتورِ بولیویه ! گوته اولین بدنسازِ زنه !
بتهون مارکِ یه زیرشلواریه ! میکلآنژ یه ماشینِ سواریه !
ویلدورانت یه گُل شبیهِ شلغمه ! همفریبوگارت یه لنجِ باریه !
قرنِ ما تو سومین هزارِ نیست ! پا گذاشتیم تازه تو سالِ دویست !
دالی اسمِ قصابِ کوچهی ماست! به شب ادراری میگن سورئالیست!
بیگذرنامه گذشتم از همه مرزای ممنوع !
پُل کشیدم از دقیقه تا هزار فردای ممنوع !
نه سفید دیگه سفیده ، نه سیاه دیگه سیاهه !
اشتباهامون دُرُستن ، هر دُرُستی اشتباهه!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,265
Posted: 10 Mar 2015 01:44
عنوان : همکنار
دلتنگ بودم از شب ، تو حسرتِ ستاره !
یخبستهی سرابِ گُل دادنِ دوباره !
تو سَررسیدی از مِه ! از پُشتِ وهمُ رؤیا !
دل رُ گرفتی از من ! دل رُ زدی به دریا !
گفتی که با تو بودن پایانِ فصلِ رنجه !
از عشق گفتی امّا با لهجهی شکنجه !
من با تبِ نگاهت خو کردمُ تپدیم !
از تو به سبزیِ برگ ، از تو به گُل رسیدم !
خورشید رُ نمیخوام ، وقتی تو همکناری !
وقتی تو کهکشونُ به یادِ من میاری !
سفر شروع شُد از تو ، تا رفتنُ رسیدن !
تو کورهراهِ وحشت، عشقُ نفس کشیدن !
همپای هجرتِ من ، تو جادههای تردید !
پیشِ طنینِ چشمات ، فانوس میشه خورشید !
تو فکرِ آخرِ راه ، من فکرِ با تو رفتن !
عشقِ تو فتحِ مقصد ، عطرِ تو مقصدِ من !
مقصد همین دقیقهس ، جادّه تموم نمیشه !
با بوسه موندنی کن این لحظه رُ همیشه !
خورشید رُ نمیخوام ، وقتی تو همکناری !
وقتی تو کهکشونُ به یادِ من میاری !
........
عنوان : همراهتُ خاموش کردی !
گوشی رُ برنمیداری دوباره !
میدونم پیغامگیرت جا نداره !
پُر شُده از صدای خستهی من !
گاهیوقتا به دلم سَری بزن !
از صدام پُر شده پیغامگیرِ تو !
گوشی رُ بردار، فقط بگو : اَلو !
بذار از دلواپسی بیرون بیام !
داره بارون میگیره توی چشام !
پیغامگیرُ خاموش کردی ! عاشقتُ فراموش کردی !
صد دفعه پیغام گذاشتم ، بگو چنتاشونُ گوش کردی ؟
این دفعه همراهتُ من میگیرم !
هنوزم تو دامِ چشمات اسیرم !
آرزو دارم صداتُ بشنوم !
حتا قدِ یه : بله ! فقط یه دَم !
ولی باطل میشه آرزوی من ،
بعدِ یه بوقِ بُلندُ دلشکن !
یکی از اونورِ خط بهم میگه !
گوشیِ عشقِ تو خاموشه دیگه !
همراهتُ خاموش کردی ! عاشقتُ فراموش کردی !
صد دفعه پیغام گذاشتم ، بگو چنتاشونُ گوش کردی ؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,266
Posted: 10 Mar 2015 01:45
عنوان : آرزوها
دلم میخواد که هیزمِ آتیشِ یه چوپون بِشم !
دلم میخواد یه تیکه اَبر تو دلِ آسمون بشم !
سایهمُ بندازم روی مزرعههای تشنه وُ
قفلِ چشامُ بشکنم ، گریه کنم ، بارون بشم !
دلم میخواد تو کارخونه ، زنگِ نهار که میخوره ،
تو بُقچهی کارگرا عطرِ یه تیکه نون بشم !
دلم میخواد گُربههای ولگردُ نازشون کنم ،
واسه سگای در به در بویِ یه اُستخون بشم !
وقتی چراغِ سَرِ رام ، یه عمره رنگِ قرمزه ،
دلم میخواد یه چَک توی صورتِ پاسبون بشم !
وقتی میبینم یه دونه مردِ گولّه خورده رُ
دلم میخواد توی رگش هزارتا قطره خون بشم !
دلم میخواد قبول کنم بچّههای رفوزه رُ
تو برگههای امتحان سوالای آسون بشم !
هَر جا میرَم آدمکا رؤیاهامُ خط میزنن ،
میخوام تو آغوشِ یکی ، گُم بشمُ پنهون بشم !
تمومِ اینا رُ میخوام ، امّا میدونم نمیشه !
من نمیتونم واسه هیچ غریبی سایهبون بشم !
همین که باورم میشه که این خیالا باطله ،
دلم میخواد یه دونه تیر تو چلّهی کمون بشم !
سَر بذارم یه جایی که تو اونجا هیچکس نباشه ،
تو دریاها یه قایقِ بدونِ بادبون بشم !
مثلِ یه واگنِ تِرَن ، از روی ریلا در برم ،
تو درهها سُر بخورم ، چَپ بکنم ، داغون بشم !
فرصت بده که بپّره کبوترِ خیالِ من ،
نذار که تو کنجِ قفس ، بَردهی آبُ نون بشم !
.........
عنوان : دیوارِ شیشه
بیا از آخرِ دالانِ اندوه !
بیا از سادهگی، از پُشتِ هر کوه !
منُ رَد کن از این دیوارِ شیشه !
منُ وقفِ خودت کن تا همیشه !
شبُ با یک بغل گُلواژه سَرکن !
دوباره عشقِ دیروزُ خطر کن !
نذار شب چیره شه به من دوباره !
نذار از هَر ستاره خون بباره !
نذار عادت کنم به زخمِ سایه !
نذار تنها بمونم با گلایه !
بیا از لای برگای کتابا !
بیا از اونورِ مرزِ سرابا !
بیا تا نو بشه فانوسِ خورشید !
بگو کی از تو باغچه یاسُ دزدید ؟
بهارُ در بیار از چینِ شالت !
منُ بسپار به آغوشِ محالت !
نذار شب چیره شه به من دوباره !
نذار از هَر ستاره خون بباره !
نذار عادت کنم به زخمِ سایه !
نذار تنها بمونم با گلایه !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,267
Posted: 10 Mar 2015 01:46
عنوان : پـدر
پدر کوهه ! پدر مثلِ یه صخره سخته، سخته !
دلش اندازهی دریاس ! شکوهِ یه درخته !
پدر سختی کشیده امّا زانو خم نکرده !
لباش خندونِ امّا تو دلش یه تیکه درده !
نوازش میکنه ما رُ با دستِ پینه بستهش !
واسه هَر آدمی جا داره تو قلبِ شکستهش !
پدر ! سایهت برام دارُ نداره !
پدر ! دستاتُ میبوسم دوباره !
پدر ! قربونِ اون موهای برفیت !
بدونِ تو سیاهِ هَر ستاره !
نتونستم عصای دستِ لرزونِ تو باشم !
نتونستم اُمیدِ قلبِ ویرونِ تو باشم !
نتونستم بشم رفیقِ غصهی شبونهت !
نتونستم که بردارم غمی رُ از رو شونهت !
ولی تا آخرِ دنیا کنارِ تو میمونم ،
همیشه از دو دستِ مهربونِ تو میخونم !
پدر ! سایهت برام دارُ نداره !
پدر ! دستاتُ میبوسم دوباره !
پدر ! قربونِ اون موهای برفیت !
بدونِ تو سیاهِ هَر ستاره !
.........
عنوان : گُـلواره
نسکافهی داغِ چشات ، سرمای تنهایی رُ کشت !
تو خبرِ یه شورشی ، نوشته با تیترِ دُرُشت !
تو شهرِ خاموشِ دلم ، صدای آژیرِ خطر !
تظاهراتِ جنگلی ، علیهِ بیدادِ تبر !
میونِ شعلههای خون ، رقصِ یه کولیغزکی !
گُلوارهی ترانهیی ! تنها بهانهیی ! تَکی !
دستبند به دو دستِ دریا نزن !
خورشیدُ جای ستاره جا نزن !
گیستُ نسپار دستِ هَر نسیم !
چوبِ حراجُ به قلبِ ما نزن !
برفُ بکش تا نشینه رو موی من ! رو این صدا !
نذار که هاشور بخورم ، با تَرَکِ آینهها !
منُ جوون کن مثِ یه جوونهی عاشقِ نور !
مسیحِ زن ! با یه نفس ، منُ بدزد از دلِ گور !
بذار که چشماندازِ من از تو تماشایی بشه !
با موجِ گیست ماهیِ ترانه دریایی بشه !
دستبند به دو دستِ دریا نزن !
خورشیدُ جای ستاره جا نزن !
گیستُ نسپار دستِ هَر نسیم !
چوبِ حراجُ به قلبِ ما نزن !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,268
Posted: 10 Mar 2015 01:47
عنوان : خنجرِ مقدّس
یکی باید با یه خنجر بیاد امّا ،
نه برای سَر بُریدنِ منُ ما !
واسه قسمت کردنِ لبخندُ رؤیا !
واسه قسمت کردنِ ماهی با دریا !
واسه تقسیمِ گُلُ شعرُ ستاره !
واسه ترسیمِ یه دنیای دوباره !
واسه تسکینِ تنای پاره پاره !
واسه پیدا کردنِ یه راهِ چاره !
یکی میرسه با یه تقویمِ تازه !
اون که از یه برهوت دریا میسازه !
اون که ناشناسِ اسمش مثلِ رازه !
میرسه از اونورِ شب ، بیاجازه !
خنجرش رُ میکشه نه واسه کشتن !
واسه قسمت کردنِ ترانه با من !
واسه پاره کردنِ پیله وُ پیرهن !
واسه چاره کردنِ زخمای این تن !
مقدّسه خنجری که نونا رُ قسمت بکنه !
مقدّسه اون دستی که به پینه عادت بکنه !
یکی باید بیاد که گُل بکاره تو گلدونِ شب !
خورشیدُ نقّاشی کنه تو آسمون با خونِ شب !
.........
عنوان : امـید
اگه دنیا از نگاهت رنگِ خاکستریه ،
دستمالِ آبی بیار ! غبارِ چشماتُ بگیر !
اگه قصّه ، قصّهی کهنهی دیوُ پَریه ،
رنگِ قصّه رُ عوض کن با یه رُستمِ دلیر !
نگاه کن ! یه گُل تو گُلخونه داره قد میکشه ،
این خودش بهانهیی برای زنده بودنه !
تو همین لحظه هزار بچّه به دنیا اومدن ،
این خودش برقِ اُمیدی تو دلِ تو وُ منه !
با اُمید میشه همه کوها رُ رو گُرده گرفت !
میشه خورشیدُ تو آسمونِ شب آفتابی کرد !
میشه اقیانوسُ تو یه کوزهی سفالی ریخت !
تنِ خاکستریِ اَبرا رُ میشه آبی کرد !
نگاه کن ! یه قاصدک داره میاد با یه نسیم !
میتونه دلیلی باشه واسه خوشحالیِ تو !
یه چراغ از تَهِ جاده داره سو سو میزنه !
میتونه بسوزه با اون غمِ پوشالیِ تو !
زشتُ زیباییُ چشمای تو تایین میکنن !
شبای سیاهُ با ستاره رنگین میکنن !
غمُ شادی دوتا روی سکهی زندهگیاَن !
خندهها تلخیِ لحظه رُ شیرین میکنن !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,269
Posted: 10 Mar 2015 01:49
عنوان : یخوارهگی
سردمه ! دستای یخ بستهمُ ها کن ! سردمه !
قبل از انجمادِ من غوغا به پا کن ! سردمه !
سَردمه ! سایهتُ رو سَرَم بتابون ! سَردمه !
خودِ خورشیدشُ تا گُم شه این زمستون ! سَردمه !
تو یخوارهگیِ سرو و صنوبر !
تو این خاموشباشِ ترسُ تُندر !
صدای داغِ فریادِ غزل باش ،
از اینجا تا گلوگاهِ یه بستر !
دستِ من تا تنِ تو فاصله داره ! سردمه !
توی شب پُر شُده قندیلِ ستاره ! سردمه !
سَردمه ! آتیش بزن سرمای شب رُ ! سردمه !
خط بزن طومارِ سرمای غضب رُ ! سردمه !
تو یخوارهگیِ سرو و صنوبر !
تو این خاموشباشِ ترسُ تُندر !
صدای داغِ فریادِ غزل باش ،
از اینجا تا گلوگاهِ یه بستر !
..........
عنوان : رود
من یه رودخونهی پیرم ، که تو چنگِ سَد اسیرم !
تو دلِ خودم میریزم ، دردمُ تا که بمیرم !
حبسِ صخرهیی کبودم ! داره میخُشکه وجودم !
عمرِ مُردآبی نمیخوام ! من یه رودم ! من یه رودم !
خیلی وقته پُشتِ این سَد ، پُشتِ این سنگینیِ بَد ،
خوابای آبی میبینم ، تو شبِ سیاهِ ممتد !
پُشتِ این صخره یه دریا ، چشم به راهِ من نشسته !
چشم به راهِ منِ تنها ! چشم به راهِ منِ خسته !
وقتی قطرهها یکی شن ، تازه من میشه خودِ من ،
همه میبینن که سد رُ خشمِ رودخونه شکسته !
خسته از صخره شمردن ! عاشقِ رفتنُ دیدن !
ساکتم اما یه طوفان ، خونه داره تو دلِ من !
هنوزم جاریه رؤیام ! فکرِ تن زدن به دریام !
میدونم صخره یه روزی ، میشکنه با مُشتِ موجام !
داره تعبیر میشه رؤیا ! شاید امروز ، یا که فردا !
میرسه دستِ من آخر ، به تنِ آبیِ دریا !
پُشتِ این صخره یه دریا ، چشم به راهِ من نشسته !
چشم به راهِ منِ تنها ! چشم به راهِ منِ خسته !
وقتی قطرهها یکی شن ، تازه من میشه خودِ من ،
همه میبینن که سد رُ خشمِ رودخونه شکسته !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#1,270
Posted: 10 Mar 2015 01:50
عنوان : شبِ دنبالهدار ...
بانوی رویش ! نازنین ! باران شو ! بر قلبم ببار !
رگباری از ستاره باش ! در این شبِ دنبالهدار !
از خشکْسالی خستهاَم ! اعجازِ یک سبزینه شو !
بیتابِ دیدنِ منم ! آیینه شو ! آیینه شو !
تکرار کن زجرِ مَرا ، در معبرِ روییدنم !
هرگز به هم نمیرسیم ، تا تو ، تویی ! تا من ، منم !
تیمار کن این خسته را ! بانوی باغستانُ برگ !
سقفی شو بر تسلیمِ من ، در فصل رگبارِ تگرگ !
با آبشاری آمدی ، تا من ببالم ناگهان !
اذکار را آتش بزن ! من را ببین ! من را بخوان !
من یک قصیده تشنهگی ! من یک کتیبه نعرهاَم !
با زخمهایی خونْچکان ، با نالههایی دَم به دَم !
عریانیِ خوابِ مَرا ، پیراهنِ شبنم بپوش !
از التهابِ لبِ من ، شرابِ تازهیی بنوش !
تیمار کن این خسته را ! بانوی باغستانُ برگ !
سقفی شو بر تسلیمِ من ، در فصل رگبارِ تگرگ !
..........
عنوان : کجای ترانه به هم میرسیم ؟
پناهم بده کنجِ آغوشِ عشق !
بپوشون به این خسته تنپوشِ عشق !
بگیر از تنم زخمِ تنهاییُ !
بیا بشکن این بغضِ دریاییُ !
منُ تا طلوعِ کبوتر بِبَر !
منُ از قُرق ، از تَله دَر بِبَر !
نجاتم بده از تماشای دار !
منُ رَد کن از باورِ تکسوار !
کدوم شب پُر از لاله وُ پولکه ؟ کدوم باغچه گهوارهی پوپکه ؟
کجای ترانه به هم میرسیم ؟ توی ازدحامِ کدوم معرکه ؟
شکستم بده با طلسمِ نگاه !
بدزدم از این آینهی روسیاه !
من از زخمُ تردیدُ دشنه پُرم !
نگاه کن چه بیوقف دِل میبُرم !
چراغون کن از بوسه خوابِ منُ !
بدزد از دلم دل دلِ رفتنُ !
نشونم بده راهِ اُرکیده رُ !
بگو بهترین حرفِ نشنیده رُ !
کدوم شب پُر از لاله وُ پولکه ؟ کدوم باغچه گهوارهی پوپکه ؟
کجای ترانه به هم میرسیم ؟ توی ازدحامِ کدوم معرکه؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود