ارسالها: 8724
#311
Posted: 10 Feb 2012 04:45
عنوان: ترانه یادم نمیاد !
ترانه یادم نمیاد ، تنها بدون دوسِت دارم !
بدون که با نبودنت ، قدم قدم بَد میارم !
طلسمِ خوشبختیِ من ، چشمای عاشقِ تو بود !
وقتی که بودی میشد از روزای آفتابی سرود !
با تو میشد به ما رسید !
میشد تو رُ نفس کشید !
میشد طلوعِ ممتدُ ،
تو آینهی چشمِ تو دید !
ترانه یادم نمیاد ، اما هنوز کنارتم !
تو یارِ من نیستیُ من ، تا تَهِ دنیا یارتم !
میشد با دستِ عاشقت یه سقفِ پُر ستاره ساخت !
پیشِ حضورِ روشنت قافیه ساخت ، قافیه باخت !
با تو میشد به ما رسید !
میشد تو رُ نفس کشید !
میشد طلوعِ ممتدُ ،
تو آینهی چشمِ تو دید !
ترانه یادم نمیاد ، اما چشات به یادمه !
خاطرهها رُ رَج زدن ، بودنِ من همین دَمه !
ستاره نیس که بشمارم ، خودت باید بیایُ بَس !
با تو میشه ترانه خوند ، تا اوجِ آخرین نفس !
با تو میشه به ما رسید !
میشه تو رُ نفس کشید !
میشه طلوعِ ممتدُ ،
تو آینهی چشمِ تو دید !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#312
Posted: 10 Feb 2012 04:46
عنوان: وارث
شب به شب راضیِ اینجا ، چه ترانه بیفروغه !
همیشه رازِ حقیقت ، پُشتِ پردهی دروغه !
همیشه رو به غروبن ، این جماعتِ رَجَزخون !
صداشون پُر از سکوته ، حوضِ قصهشون پُر از خون !
اما من وارثِ نورم ، کهکشون توی چشامه !
صدتا خورشیدِ دوباره ، توی وسعتِ صدامه !
این جماعت هنوز تو خواب ،
دنیا رُ بیدار میبینن !
الاغِ لَنگِ قصه رُ
یه اسبِ بالدار میبینن !
انگار از تمامِ قصه ، سهمِ من تیغِ بَلا بود !
توی شهرِ نوننخورده ، گنبدا جنسِ طلا بود !
اما من آینهدارم ! ای نفسکشِ نفسکش !
من از این خونه نمیرم ! تو بایدبری ! سفر خوش !
منو تو کوچه نشونکن ! مرگِ من مرگِ صدا نیست !
جای خالیِ حضورم ، غیبتِ ترانهها نیست !
این جماعت هنوز تو خواب ،
دنیا رُ بیدار میبینن !
الاغِ لَنگِ قصه رُ
یه اسبِ بالدار میبینن !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#313
Posted: 10 Feb 2012 04:46
عنوان: رنگِ فردا
میتونی کوها رُ جابه جاکنی ! میتونی قیامتی به پاکنی !
میتونی مشتای روزگارتُ ، پیشِ چشمِ کورِ دنیا واکنی !
میتونی چلچله باشی تو خزون ! میتونی پُل بزنی بهآسمون !
میتونی یه سقفِ رنگی بسازی ، واسه تنهاییِ هر ترانهخون !
میتونی تو آینه سفر کنی ! میتونی سایهتُ دربهدر کنی !
میتونی شبهای بیستاره رُ ، باطنینِ یه ترانه سر کنی !
اما باید یکی باشه که بفهمه لحظههاتُ !
یه نفر که تو سیاهی ، بشناسه صدای پاتُ !
یه نفر که وقتِ گریه ، شونهشُ گرو بذاره !
وقت سررفتنِ آواز ، غزلای نو بیاره !
میتونی تیلهی ماهُ بشکنی ! میتونی خورشیدُ آتیش بزنی !
میتونی وا کنی این دریچه رُ ، با وجودِ صدتا قفلِ آهنی !
میتونی دنیارُ زیرُ رو کنی ! میتونی با رؤیا گفتگو کنی !
میتونی حنجرههای خالیُ ، با هجومِ واژه روبهرو کنی !
میتونی دل رُ به دریابزنی ! خودتُ تو سایهها جا بزنی !
میتونی لحظهی دلسپردگی ، غروبارُ رنگِ فردا بزنی !
اما باید یکی باشه که بفهمه لحظههاتُ !
یه نفر که تو سیاهی ، بشناسه صدای پاتُ !
یه نفر که وقتِ گریه ، شونهشُ گرو بذاره !
وقت سررفتنِ آواز ، غزلای نو بیاره !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#314
Posted: 10 Feb 2012 04:47
عنوان: زندگی به شرطِ چاقو !
تااطلاعِ ثانوی ، نفس نکش آینه دار !
از اینجا تا آخرِ شب هزار تا نقطهچین بذار !
تااطلاعِ ثانوی ، چشماتونُ هم بذارین !
زخم دریدهی شبُ بدون مرهم بذارین !
تااطلاعِ ثانوی ، ترانه لال و کر بشه !
قاصدکِ خبررسون ، دوباره بیخبر بشه !
تاطلاعِ ثانوی ، هیچکسی آواز نخونه !
پرنده واسه جوجههاش ، قصهی پرواز نخونه !
صدای هزارتا فریاد تو سکوتِ شهرِ جادوس !
شهرِ آبستنِ خلوت ، پا به ماهه یه هیاهوس !
ای صدای نو رسیده ! شبُ پُرکن از سپیده !
تو حراجِ شهرِ قصه ، زندگی به شرطِ چاقوس !
ای شبِ قداره به دست ! ای شبحِ بیهمهچیز !
برای فتحِ آسمون ، خونِ ستاره رُ نریز !
ساعتِ خوابِ بیخبر ! زنگِ رهایی رُ بزن !
بذار بازم طلوع کنه ، اون منِ آفتابی من !
باید بخونم اگه شب صِدامُ باور نداره !
وقتی یکی تو آینه اَشکای من رُ میشماره !
باید بخونم توی این قحطیِ شعرُ حنجره !
وقتی تو آستینِ رفیق ، تیغهی تیزِ خنجره !
صدای هزارتا فریاد تو سکوتِ شهرِ جادوس !
شهرِ آبستنِ خلوت ، پا به ماهه یه هیاهوس !
ای صدای نو رسیده ! شبُ پُرکن از سپیده !
تو حراجِ شهرِ قصه ، زندگی به شرطِ چاقوس !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#315
Posted: 10 Feb 2012 04:48
عنوان: نگاهِ برفی
پیشِ نگاهِ سردت ،
دست و دلم میلرزه !
سردیِ این زمستون ،
به دیدنت میاَرزه !
یخ میزنه وجودم ،
پیش نگاهِ سردت !
غزالِ پُر غروری ،
نمیرسم به گَردت !
خاتونِ سردِ قصه !
با من میمونی یا نه ؟
کتابِ روزگارُ ،
با من میخونی یا نه ؟
تو اون نگاهِ برفی ،
قُطبِ شمال نشسته !
بگو که فصلِ سردُ ،
تحویلِ سال شکسته !
بیا وُ مهربون باش !
یخِ دلت رُ آب کن !
نگاهتُ جوابِ ،
سوالِ بیجواب کن !
خاتونِ سردِ قصه !
با من میمونی یا نه ؟
کتابِ روزگارُ ،
با من میخونی یا نه ؟
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#316
Posted: 10 Feb 2012 04:48
عنوان: وعدهی آخر
یه گُلُ هزارتا گُلدون ! یه غزل صدتا غزلخون !
توی سرسرای آواز ، این همه حنجره مهمون !
بیا از آینه رَد شیم ، بیا پروازُ بَلَد شیم !
بیا بارونُ بفهمیم ! حریفِ این شبِ بَد شیم !
بیا تا آخرِ فریاد ! بیا تا طلوعِ شنْباد !
بیا تا یه ریتمِ تازه ! بیا تا ترانهی شاد !
بیا تا تکرارِ جنون ! بیا تا یخ بستنِ خون !
بیا تا بُنبستِ نفس ! بیا تا سقفِ بیستون !
بیا ! بیا ! تا وابشن پلکای ماتِ پنجره !
میخوام تو رُ داد بزنم ، تا سرطانِ حنجره !
بیا تا دوباره دیدن ! تا سَرِ قله دویدن !
نوبتِ خوندنِ نورِ ، دیگه بسه این شنیدن !
بیا تا رقصِ دوباره ! بیا تا مرزِ ستاره !
بیا تا چشمهی خورشید ! بیا تا گلیمِ پاره !
بیا تا ضیافتِ من ! بیا تا اوجِ شکفتن !
وعدهی آخرِ بوسه ، اونورِ حصارِ پیرهن !
بیا تا تکرارِ جنون ! بیا تا یخ بستنِ خون !
بیا تا بُنبستِ نفس ! بیا تا سقفِ بیستون !
بیا ! بیا ! تا وابشن پلکای ماتِ پنجره !
میخوام تو رُ داد بزنم ، تا سرطانِ حنجره !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#317
Posted: 10 Feb 2012 04:49
عنوان: خورشیدِ کاشی
عکسِ خورشید ، خورشیدِ اَبروکمون ،
رو یه کاشیِ چهارگوش ، سرِ طاقِ خونهمون !
هنوزم خوب یادمه دل دلِ اولین نگاه !
اولین خیزِ پلنگ برای دزدیدنِ ماه !
دستامون با هم یکی شد پُشتِ شمشادای سبز !
گریهها خاطره شد ، خندههامون بدونِ مرز !
صدامون به هم رسید ، لحظهمون ترانه شد !
هرنگاهِ منُ تو یه شعرِ عاشقانه شد !
من میخوندم که تو خورشیدِ طلاپوشِ منی !
تو میخوندی تا تَهِ دنیا تو آغوشِ منی !
من میخوندم ، تو میخوندی اما تاثیری نداشت !
واسه کت بستنِ شب زنجره زنجیری نداشت !
حالا گاهی میگذرم از دلِ اون کوچهی خوب !
میبینم خورشیدِ کاشی تَننداده به غروب !
میبینم که ابروهاش پُل زده باز بالای طاق !
میبینم تَرَک نخورده تو هجوم اتفاق !
کاش منُ تو هم مثه خورشیدِ اون کاشی بودیم !
کاش منُ تو هم یه نقطه توی نقاشی بودیم !
اما اینجوری نموند قصهی عشقِ توُ من !
دلامون با هم یکی شد ، دستامون جداشدن !
من میخوندم که تو خورشیدِ طلاپوشِ منی !
تو میخوندی تا تَهِ دنیا تو آغوشِ منی !
من میخوندم ، تو میخوندی اما تاثیری نداشت !
واسه کت بستنِ شب زنجره زنجیری نداشت !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#318
Posted: 10 Feb 2012 04:49
عنوان: آزادی
صدای جیغِ درِ زندانِ شهر ، پُشتِ هر آدمی رُ میلرزونه !
پهلوون پنبههای نفسکشُ ، حتا از فکرِ نفس میترسونه !
اما مردِ تنهای قصهی ما ، یه اسیرِ روزُ شب شمرده نیست !
ایندفه اون کسی که رها میشه ، توی آمبولانسِ حملِ مُردهنیست !
کت و شلوارِ سیاهِ مخملیش ، نویِنو ، اما مالِ سیسالِ پیش !
موها شُ پیرهنشم هردو سفید ، صورتش شیش تیغه وُ بدونِ ریش !
تو چشاش سیتا زمستونِ سیاه ، تو دلش هزارتا زخمِ بیدَوا !
صدای پاشنهی کفشش رو زمین ، میپیچه توی سکوتِ کوچهها !
پهلوونای شیشهیی ! دشنهتونُ غلاف کنین !
باید حسابتونُ با قیصرِ قصه صاف کنین !
زندونیای شهرِ درد ! دستای بستهتون رهاس !
نگاهکنین ! یکهبزن دوباره توی کوچههاس !
اومده تا دوباره مثلِ قدیم ، تننَده به سایههای نارفیق !
تنها یادگارِ مردونگیاش ، اثرِ کهنهی یک زخمِ عمیق !
میدونه توی یکی از خونهها ، دخترِ قصه هنوز منتظره ،
تا صدای پای اونُ بشنوه ، پابهپاش تا تَهِ حادثه بره !
یهدونه دشنهی زنجانی هنوز ، توی یک جیبِ کتش برق میزنه !
هنوزم هیشکی حریفش نمیشه ، هنوزم فکرِ قفس شکستنه !
قیصرِ خسته میره سمتِ جنوب ، سمتِ اون کوچههای همیشه خوب !
سایهها پُشتِ سَرش قَد میکشن ، توی نورِ قرمزِ تَنگِ غروب !
سایههای عربدهزن ! قیصرِ قصهها رهاس !
خدا بیامرزهتِتون ! وقتِ شروعِ ماجراس !
زندونیای شهرِ درد ! قاصدکم خوش خبره !
نگاهکنین ! تو کوچهها ، پاشنهکشونِ قیصره !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#319
Posted: 10 Feb 2012 04:50
عنوان: روزِ خودسوزیِ دریا
هفتمِ جمعهی قَبله ، دوباره دلم گرفته !
دوباره یه دستِ سنگی چشمامُ اَزَم گرفته !
رو به آیینه نشستم ، توی این اتاقِ بُنبست !
توی روسریِ مِشکیت ، هنوزم عطرِ تَنت هست !
تنها یادگار همینه ، یه بهانه واسه بودن !
یه دلیلِ نابِ تازه ، واسه آفتابی سرودن !
گفته بودم اگه باشی نبضِ دنیا رُ میگیرم !
گفته بودم تَهِ قصه ، دَست تو دَستِ تو میمیرم !
اما تو اینجا نموندی ، هر دقیقه خَتمِ من شد !
هر ترانه یه بهانه واسه با تو ، ما شدن شد !
هفتمِ جمعهی قَبله ، روزِ تعطیلیِ آواز !
روزِ بیصدا شکستن ، واسه بغضِ این غزلساز !
روزِ خودسوزیِ دریا ! روزِ دلگیرِ سرودن !
روزِ بارونیِ آینه ! روزِ بیتو با تو بودن !
روزِ زخمیِ ترانه ! روزِ خسته ! روزِ بیتاب !
روزِ دیدارِ دوباره ، با نگاهِ عکسِ تو قاب !
گفته بودم اگه باشی نبضِ دنیا رُ میگیرم !
گفته بودم تَهِ قصه ، دَست تو دَستِ تو میمیرم !
اما تو اینجا نموندی ، هر دقیقه خَتمِ من شد !
هر ترانه یه بهانه واسه با تو ، ما شدن شد !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#320
Posted: 10 Feb 2012 04:51
عنوان: آخرین خدانگهدار !
گریه کردم ، گریه کردم اما دردمُ نگفتم !
تکیه دادم به غرورم ، تا دیگه از پا نیفتم !
چه ترانه بیاثر بود ، مثلِ مُش زدن به دیوار !
اولین فصلِ شکستن ، آخرین « خدانگهدار ! »
دَس تکون دادنِ آخر توی اون کوچهی خلوت !
بغضِ بیوقفهی آواز ، واژههای بی مروّت !
بوتهی یاس دیگه اون ،
عطری که دوس داشتی نداد !
کوچهی آشتی کنونم ،
دِلا رُ آشتی نداد !
من به قلّه میرسیدم ، اگه همترانه بودی !
صدتا سدُ میشکستم ، اگه تو بهانه بودی !
با تو پیسوزِ ترانه یه چراغِ شعلهور بود !
لحظهها چه عاشقانه ، قاصدک چه خوش خبر بود !
کوچهها بدونِ بُنبست ، آسمون پُر از ستاره !
شبا بی هراسِ خنجر ، واژهها شعرِ دوباره !
بوتهی یاس دیگه اون ،
عطری که دوس داشتی نداد !
کوچهی آشتی کنونم ،
دِلا رُ آشتی نداد !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***