ارسالها: 8724
#691
Posted: 8 Jul 2012 10:08
عنوان: شهرِ بیخواب
هیچکس در آسمان نمیخوابد! هیچکس!
هیچکس نمیخوابد!
آفریدههای ماه فراگِردِ لانههای خویش را گشت میزنند!
باشوها برای نیش زدنِ مردانی که خواب نمیبینند، آمدهاَند
وَ هرکه شکستهْدِل بگریزد
باشوی ساکنی را به کوچه خواهد یافت
زیرِ هیاهوی ستارگان!
هیچکس در جهان نمیخوابد! هیچکس!
هیچکس نمیخوابد!
مُردهیی سه سال است در دوردستِ گورستان میگرید،
چرا که چشماندازی دارد
وَ کودکی که سپیدهی امروزش به خاک سپردند
چندان ضجّه میزند که میباید
برای خاموش کردنش سگها را فراخواند!
زندهگی رؤیا نیست! هُشدار!
ما پای پلّهها میغلتیم
به خوردنِ خاکِ نموک!
ما ریسِ برفها را بالا میرویم
در آوازِ ستارگانِ کهنه،
ولی نه فراموشیست اینُ نه رؤیا!
گوشتِ جاندار!
بوسه لبها را در کلافی از رَگ
به هم پیوند میدهد
آن که از درد ناله کند، هماره درد میکشد
وَ آن که از مرگ بهراسد، مرگ را بر گُرده خواهد بُرد!
روزی اسبان در مِیکدهها خواهند زیست
وَ مورچهگان
به زَردیِ آسمان
که در چشمِ گاوانِ پناهنده میشود،
حمله میبَرَند!
روزی رستاخیرِ پروانهها شرحه شرحه پدیدار میشود
وَ در مناظرِ اسفنجیِ دودناکُ
زورقهای لال میبینیم که انگشترهامان برق میزنند
وَ گُلِ سُرخ از لبانمان میروید!
هُشدار! هُشدار! هُشدار...
آنان که زخمها وُ باران را نگهبانند،
این پسر را که از نبودنِ پُل میگرید
وَ این مُرده که جُز سَرُ لنگهیی کفش چیزی ندارد را
باید به سوی دیگرِ دیوار بُرد!
جایی که ماران وُ باشوها انتظار میکشند
وَ رشتههای دندانِ خِرسُ دستِ مومیاییِ یک کودک!
آنجا که شتر، موهایش را در رعشهیی کبود برمیافرازد!
هیچکس در آسمان نمیخوابد! هیچکس!
هیچکس نمیخوابد!
امّا اگر کسی چشم بر هم نهاد تازیانهاَش بزنید!
پسرانِ من! تازیانهاَش بزنید!
تا منظره چشمها وُ جراحاتِ گشوده باشند!
هیچکس در جهان نمیخوابد! هیچکس!
پیش از این گفتم... هیچکس نمیخوابد!
لیکن اگر کسی گُلْسنگ به شقیقهها دارد در شب،
پردهها را کنار زنید تا جامهای دروغین را،
زهر را وُ جُمجُمهی ناظران را زیرِ نورِ ماه ببیند!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#692
Posted: 8 Jul 2012 10:10
عنوان: غزلی برای عشقی نابیوسان
کسی عطرِ ماگنولیای تنت را درنیافت!
کسی مینای عشق را،
در میانِ دندانهایت ندید!
هزار مادیانِ ایرانی
در اِسطبلِ اَبروانت خفتهاَند،
آن دَم که چهار شبِ کامل
دست در کمرگاهِ تو
ـ که دشمنِ برف است ـ
حلقه میکنم!
عنوان: دو ملوان به ساحل
1
یک ماهی از دریای چین در قلبِ اوست
گاهی میشود،
غوطه خوردنش را
به دریای چشمانش دید!
ملوان استُ
میوهها را به یاد ندارد!
چشم دوخته به دریا...
2
زبانی از صابون دارد،
واژهها را میشویدُ
خاموش است!
دریایی صخرهناک،
کوهی از صدف،
صد ستاره وُ
کشتیِ یکهی او!
منبرِ پاپ را دیده وُ
سینههای طلایِ دخترانِ کوبا را!
چشم دوخته به دریا...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#693
Posted: 8 Jul 2012 10:11
عنوان: عاشقانه
1
واژههایت در قلبِ من
دایرههای سطحِ آب را مانندند!
بوسهات بر لبانم،
به پرندهیی در باد میماند!
چشمانِ سیاهم بر روشنای اندامت،
فوّارههای جوشان در دِلِ شب را یادآورند!
2
چونان ستارهی زُحل
بر مدارِ تودرتوی دایرهها میگردم!
در رؤیاهایم
بر مداری میچرخم! عشقِ من!
نه به درون میرومُ
نه بازمیگردم!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#694
Posted: 8 Jul 2012 10:11
عنوان: غزلِ کودکِ مُرده
در هَر غروبِ غرناطه کودکی میمیرد!
و در تمامِ غروبها با دوستانش به گفتُ گو مینشیند!
مُردهگان را بالهایی از خزه هست!
بادها دو قرقاول را میمانند
که برفرازِ باروها میپرند
و روز کودکی زخمی را یادآور است!
آن دَم که تو را به دالانِ شراب جُستند
در آسمان هیچ نمانده بود، حتّا چکاوکِ کوچکی!
آن دَم که در رودخانه نفس میبُریدی
بر زمین هیچ بنمانده بود، حتّا سایهی پاره اَبری!
سیل از تپّهها سرریز شُد
و سوسنهای سپیدُ سگان بر درّه فرود آمدند!
در سایهگاهِ بنفشِ دستانم
اندامت به اندامِ فرشتهی سَردی میمانست
مُرده به ساحل!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#695
Posted: 8 Jul 2012 10:12
عنوان: کنسرتِ سکوت
واحهیی از یخُ خواب!
ماهِ ناتمام
شبِ بیانتها را درهم شکسته است!
گودالهای جگن در سکوت معترضند
وَ غوکان
ـ خنیاگرانِ سایه ـ خاموشند!
موسیقیِ غمانگیزِ مِیکدهی ده به آخر رسیده
وَ ستارهگانِ دوردست چشمک نمیزنند!
باد در دِلِ غارهای کوه غنوده
وَ کاجِ تنهایی در دشت
دستِ کهنسالش را بالا میآورد
تا ماه را تپانچهیی نثار کند!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#696
Posted: 8 Jul 2012 10:13
عنوان: غزلِ نومیدِ عشق
شب سَرِ آمدن ندارد!
پَس نه تو را توانِ بازگشتن خواهد بود،
نه مَرا یارایِ رفتن!
اگر چند نیشِ عقربِ خورشید را بر شقیقه دارَم!
لیکن تو ،
ـ با زبانی گُر گرفته از بارانِ نمک ـ باز میآیی!
روز را سَرِ آمدن نیست!
پَس نه تو را توانِ بازگشتن خواهد بود،
نه مَرا یارایِ رفتن!
من امّا میرَوَم،
تا میخکِ مُثله شُدهاَم را نثارِ وَزَغها کنم!
روزُ شب را هوای آمدنی نیست
از این رو من برای تو میمیرم
وَ تو برای من!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#697
Posted: 8 Jul 2012 10:13
عنوان: قصیدهی دستِ ناممکن
یک دست میخواهم! تنها همین!
حتّا دستی زخمی...
حتّا اگر هزار شب را بیبستر سَرکنم،
تنها یک دست میخواهمُ دیگر هیچ!
شاید سوسنی بیرنگ باشد،
شاید کبوتری بال بسته در دلم!
شاید گزمهیی که به روزِ مرگم در بَر ماه میبندد!
یک دست میخواهم! تنها همین!
دستی که تنم را با روغن مالش دهد
وَ ملحفهی اندوهم را بِبَرَد!
یک دست میخواهم! تنها همین!
بالْدستی که مرگم را بر دوش کشَد!
خون به صورتم دویده! ستارهی نامیرا!
هَر چیز میگُذردُ هیچ چیز آنچه هست، نیست!
بادِ غمزده برگهای زرد را در دامنش میچرخاند!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#698
Posted: 8 Jul 2012 10:14
عنوان: آوازِ خُداحافظی
آوازِ خُداحافظیاَم را در چهارراه خواهم خواند
وَ از میانِ روحِ خود خواهم گُذشت!
خاطرهها را
وَ ساعاتِ اندوه را زنده خواهم کرد!
در آوازم
ـ در آوازِ سفیدم ـ
به باغی خواهم رسید
وَ چونان ستارهی سحری،
خواهم لَرزید!
عنوان: حرکت
چندان که بِرَوی،
گلآلود میشوی!
آبِ جاری ستارگان را نمیبیند!
در حرکت تهی میشویُ
چندان که میایستی،
رؤیا میسازی
عنوان: بازگشت
بهخاطرِ بالهایم برخواهم گشت!
بگذار برگردم!
میخواهم در سرزمینِ سپیده بمیرم!
در دیارِ دیروزها!
بهخاطرِ بالهایم برخواهم گشت!
بگذار برگردم!
میخواهم دور از چشمِ دریا،
در سرزمین بیمرزیها بمیرم!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#699
Posted: 8 Jul 2012 10:20
دفتر هفتم: ناظمحکمت
عنوان: سخن شاعر
از چهارده سالهگی شاعری کارَم شُد!
یه عدّه گیاها وُ ماهیای جورواجورُ میشناسَن،
مَنَم جُداییای جورواجورُ!
یه عده اسمِ ستارهها رُ اَزبَرَن،
مَنَم اسمِ حسرتا رُ!
هَم تو هُتلای بزرگ خوابیدم هَم تو سلولای کوچیک!
اعتصابِ غذا کردمُ گرسنهگی کشیدم،
اما غذای خوشْمَزّهای نیس که طعمشُ نچشیده باشم!
«ناظم حکمت»
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#700
Posted: 8 Jul 2012 10:21
عنوان: کاش ...
کاش یه چنار بودمُ
تو سایهم لَم میدادم!
کاش یه کتاب بودم،
تو شبای بیخوابی خودمُ ورق میزدم!
نمیخوام مثِ این قلم تو دستای خودم باشم!
کاش یه در بودمُ
رو خوبا باز میشُدمُ
رو بَدا بسته!
کاش یه پنجره بودم که پَرده نداشت،
اون وقت شهرُ میریختم تو اتاق!
کاش کلمههای قشنگ بودم،
یا حتّا یه حرف...
بعدش آروم آروم عشقُ زمزمه میکردم!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***