ارسالها: 8724
#701
Posted: 8 Jul 2012 10:22
عنوان: مُردن
بفرمایین! رُفقا! خوش اومدین! صفا آوُردین!
وقتی چُرت میزدم،
از پنجرهی سلّول چپیدین تو! دُرُسته؟
نه اون جعبهی قرمزُ کلّهپا کردین،
نه بطریِ گردن درازِ دوا رُ!
دَس تو دَسِ هم بالا سَرَم وایسادینُ
ستارهها تو چشاتون آتیشبازی میکنن!
بفرمایین! رُفقا! خوش اومدین! صفا آوُردین!
چرا همچین نیگام میکنی؟ هاشم!
تو اسمِ بابات عثمان نبود!
دِ!!! تو که مُرده بودی! برادر!
تو باراندازِ استانبول
وقتی کشتی اینگلیسیه زغال بار میزَد،
قاطیِ زغالا قِل خوردی تَهِ انبار!
خودم با این جُف چشام دیدم
که با قرقره نعشتُ کشیدن بیرون!
قبلِ تموم شُدنِ ساعتِ کارِت صورتِ سیاتُ با خونت شُستی!
کی میدونه چه دردی کشیدی...
سَرپا وانَستین! گمون میکردم شُماها مُردین!
ستارهها رُ باش تو چشاشون... خوش اومدین! صفا آوُردین!
اِ اِ اِ !!! سامعلیک! یعقوب!
چهطوری بچّهی دِهِ یایلار؟ تو هَم نمُرده بودی؟
مگه تو ضلِ تابستون
زنُ بچّههاتُ گُرُسنه وُ مریض وِل نکردیُ نَرَفتی زیرِ گِل؟
تو هَم زندهیی؟
تو چی؟ احمدِ عریضهنویس!
خودم دیدم تابوتتُ تو خاک کردن!
تابوتت یه کم واسهت کوتاه بود...
وِل کن اون شیشهی لاکردارُ... توش فقط دَواس!
تو هنوز عرق خوردنُ نذاشتی کنار؟
روزی پنجاه قروشِ سیاه درمیآوُردیُ
واسه این که غمات یادت بِرَن چهقدر عرق میخوردی!
فکر میکردم شُماها مُردین ولی حالا،
دَس تو دَسِ هم بالا سَرَم وایسادین...
خوش اومدین! صفا آوُردین!
یه شاعرِ ایرونی میگه:
عمو عزراییل عادله وُ شاهُ گدا رُ یهجور شیکار میکنه!
چرا مات موندی؟ هاشم جون!
چی؟ تا حالا نَشنیدی که یه شاه تو کشتی زیرِ کوهِ زغال نِفله بشه؟
یه شاعرِ ایرونی میگه:
عمو عزراییل عادله وُ... پَ چرا میخندی؟ یعقوب!
تا حالا خندهتُ ندیده بودم!
بذار حرفمُ تموم کنم...
یه شاعرِ ایرونی میگه:
عمو عزراییل... دَس نزن به اون شیشه دیگه! احمد!
بُراق نَشو! فهمیدم!
میگی بایس زندهگی عادل باشه، تا عزراییلاَم عادل به نظر بیاد!
یه شاعرِ ایرونی... کجا میرین؟ رُفقا!
چرا از کوره در میرین؟
آی! با شُمام...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#702
Posted: 8 Jul 2012 10:24
عنوان: مامورای راهْنمایی
سیخ سَرِ پُستاشون وایسادن!
اَخماشون تو همِ وُ دستاشونُ تکون میدن!
آزادی ما رنگِ باطومای اوناس!
مامورای راهْنمایی سیخ وامیستن،
تا وقتی مَردُم
یاد نگیرن همْدیگه رُ دوس داشته باشن!
عنوان: نومه
دُردونه!
تو نومهی آخرت نوشته بودی:
سَرَم تیر میکشه!
دلواپسم!
اگه دارت بزنن،
اگه از دس بدمت نمیتونم زنده بمونم!
زنده میمونی! عزیز!
تمومِ خاطرههایی که از من داری،
مثِ دود تو دستِ باد گُمُ گور میشن!
زنده میمونی! آبجیِ گیسطلای دِلِ من!
تو این زمونه، تلخیِ مُردنِ عزیز فقط یه سال دَووم داره!
مُردن...
یه مُرده که آویزنه یه طنابه...
همچی مُردنیُ خوش ندارم،
ولی بدون اگه قرار باشه یه کولیِ بدبخت
با دستای پشمالوش
ـ که مثِ دستِ رُطیله ـ طنابُ خِفتِ گلوم بندازه،
اونا بیخود زور میزنن تا ترسُ تو چشای آبیِ ناظم ببینن!
من تو گُرگُ میشِ آخرِ زندهگیم،
تو وُ تمومِ رُفقامُ میبینم!
تنها غصّهم اون شعریِ که وَخ نمیکنم تمومش کنم!
عشقِ من!
زنبورِ چِش طلای مثِّ عسل!
کی گفته قرارِ نفسمُ بگیرن؟
تازه اوّلای دادگاهه!
کلّهی آدمُ که همینطوری دِیمی مثِ شلغم نمیکنَن!
اصلاً وِل کنیم این حرفا رُ...
اگه مایه تیله داری،
یه زیرشلواری بَرام بگیر که سیاتیک اَمونمُ بُریده!
اینم یادت باشه که زنِ یه زندونی،
همیشه میباس به چیزای خوب فکر کنه!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#703
Posted: 8 Jul 2012 10:26
عنوان: سه تا سَرور
رو به روی خونهم سه تا درختِ سرو بود!
سه تا سَرور! سه تا سَرور!
سَروا تو باد میرقصیدن!
ریشه تو خاکُ سر به آسمون تو باد میرقصیدن!
سه تا سرور! سه تا سرور!
یه شب دشمن شبیخون زَدُ منُ تو رختخوابم کشتن!
سه تا سَرور! سه تا سَرور!
سَروا رُ از ریشه کندن!
دیگه نه ریشه تو خاک دارنُ نه سر به آسمون!
سه تا سَرور! سه تا سَرور!
سَروا تو باد نمیرقصن!
تیکه تیکه تو یه اجاقِ مَرمَری خوابیدنُ
نورشون اُفتاده رو یه تبرِ خونی!
سه تا سَرور! سه تا سَرور! سه تا سَرور...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#704
Posted: 8 Jul 2012 10:27
عنوان: آستوریا
یه دختر با چشای مثِ نقره
تو رستورانِ آستوریای برلین بودُ
از پَسِ سینیای غذایی که میآوُرد
بِم چراغ میزَد!
شبیهِ دخترای کشورِ بَدبختِ من بود!
نمیدونم چرا گاهی زیرِ چشاش گود میاُفتاد!
هیچ وَخ قسمت نَشُد سرِ میزی که اون هواشُ داشت بشینم!
یه بارَم سرِ میزِ من نَشست!
یه مَردِ جااُفتاده بود که به گمونم مریض میاومد!
چون هر چیزیُ نمیخورد!
بَلَد بود چهجوری با چشای غمگینش آدمُ نیگا کنه،
ولی آلمانی نمیدونس!
سه ماهِ تموم،
روزی سه بار اومدُ رفت!
بعدش یهو غیبش زَد!
نمیدونم برگشت کشورش،
یا مُرد!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#705
Posted: 8 Jul 2012 10:28
عنوان: چشمات
چشمات، چشمات، چشمات...
چه تو مریضخونه باشم، چه تو زندون بیا سُراغم!
بیا سراغم!
چشمات، چشمات، چشمات...
پُرِ خورشیدن!
مثِ گندمزارای دورُ وَرِ آنتالیا تو آخرای ماهِ مِه میمونن!
چشمات، چشمات، چشمات...
صد دفه جلوم گریه کردن!
اشکاشون خالی شُده وُ
مثِ چشمای یه بچّهی شیش ماهه گود اُفتادن،
ولی یه بارَم خورشید توشون غروب نکرد!
چشمات، چشمات، چشمات...
اَمون بده وُ بذار
حسابیُ با دِلِ راحت دُنیا رُ تماشا کنن!
ببینن که آدما چهجوری آویزونِ دُنیایی میشن
که مثِ یه قصّه وِردِ زبوناس!
چشمات، چشمات، چشمات...
تو پاییز آدمُ یادِ بلوطای بورصه میندازن!
یادِ برگایی که بارونِ تابستونی خیسشون کرده!
یا یادِ استانبول تو هَر فصلُ ساعتی!
چشمات، چشمات، چشمات...
آخرش یه روز میرسه که تمومِ آدمای خوب
با چشمای تو دنیا رُ تموشا میکنن! گُلکم!
با چشمای تو...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#706
Posted: 8 Jul 2012 10:28
عنوان: سیاهزخم
دو تا بچّهی لُختُ پتی،
بالای صفحهی اوّلِ روزنامه وِلو شُدن!
یه مُش پوستُ اُستخون!
گوشتی تو تنشون نمونده!
یکی مالِ دیاربَکرِ وُ اون یکی مالِ ارگانی!
دستاشون کجُ کولهس،
کلّههاشون گُندهسُ
دهناشونُ واسه داد زدن وا کردن!
این دوتا قورباغه کوچولو،
بچّههای منن که سیاهزخم دارن!
کی میدونه سالی چندهزارتا مثِ اونا
بدونِ چشیدنِ تلخیِ روزگار میانُ میرن...
تازه مُستشارِ فرنگی
ـ که الهی سیاه زخم بگیره! ـ میگه:
جای نگرانی نیست!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#707
Posted: 8 Jul 2012 10:29
عنوان: خواستنِ تو
گاز زدنِ یه سیبِ تَرُ تازه
تو روزِ بلوریِ زمستون...
عشقِ من!
خواستنت مثِ خوشْحالیِ نفس کشیدن
تو یه کاجستونِ برفْنشستهس!
عنوان: رییسِ سازمانِ امنیت
خورشید مثِ یه زخمِ دریدهی خونْچکونه تو هوا!
همه واسه استقبال اومدن فرودگاه!
باطوما، دیوارای زندونا وُ کلونتریا،
حلقههای طنابای دار، مامورای لباس شخصی،
حتّا همون پسربچّهیی که نتونست شکنجه رُ تاب بیاره وُ
خودشُ از طبقهی سوّمِ سازمان انداخ پایین!
حالاس که رییسِ سازمانِ امنیت از تیاره پیاده شه!
از آمریکا برمیگرده وُ کارش خیلی مهمّه!
رفته بود ببینه چهجوری میشه جلو خواب رفتنِ آدما رُ گرفت!
سیمای برقی که به بیضهها وصل میشنُ بدجوری پسند کرده!
یه کنفرانس داده از شکنجههایی که تو این مملکت هست!
گفته که تخمِ مرغِ داغ گذاشتن زیرِ بغلِ آدمُ
سوزوندنِ پوستِ گردن با کبریتُ
ذرّه ذرّه کندنش چهقدر خوبه!
رییسِ سازمان امنیتِ داره از تیاره پیاده میشه!
از آمریکا برمیگرده وُ باطوما وُ حلقههای داری که تو هوا آویزونن
از برگشتنِ اُستاد کیفورَن!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#708
Posted: 8 Jul 2012 10:29
عنوان: تو خونُ عَرَق
عملهها آواز میخونن
امّا کارِ ساختمون مثِ آوازخوندن آسون نیس!
یه کم سختتره!
دِلِ کارگرا مثِ باهارِ یه باغ، پُرِ پرندهس،
ولی زمینِ ساختمون مثِ فصلِ باهار نیس!
پُرِ گَردُ خاکُ گِلُ شِلِ!
اینجا پا سُر میخوره وُ سَر میشکنه!
اینجا از چاییِ گرمُ نونای نرم خبری نیس!
نه کسی هواتُ داره، نه کسی پهلوونْبازی درمیاره!
کارِ ساختمون مثِ آوازخوندن آسون نیس!
یه کم سختتره!
سخته امّا این ساختمونِ لاکردار همینجور بالا میره!
گُلْدونای خوشْگِلُ لَبِ هرّهی پنجرهها میذارنُ
پرندهها آفتابُ به باهارْخواب دعوت میکنن!
اون وقت میتونی تو هَر آجرُ خِشتش
صدای تپیدنِ یه دِلُ بشنُفی!
ساختمون تو خونُ عَرق، بالا میره، بالا میره...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#709
Posted: 8 Jul 2012 10:35
عنوان: بیدِ مجنون
درختانِ بید در آینهی آبِ روان
گیسوانِ سبزشان را میشُستند!
سوارانِ نریانِ سوری رو به غروب میتاختند
وَ تیغهای آختهشان گُردهی بیدها را زخم میزَد!
به ناگاه چونان پَرَندهیی تیر خورده
از اسبِ خود فرود آمد، سوارِ زخمی!
بیفریادی که همْرکابان را از رفتن باز دارد!
پَس با چشمانِ سرشارش نگریست،
انعکاسِ نعلِ اسبانی را که دور میشُدند...
آه! افسوس که نه دیگر او بر گُرده اسبان میخوابَدُ
نه تیغ میکشد بر سپاهیانِ سپید!
سواران در غروب فرو میروندُ
آوای نعلهاشان رفته رفته کمْرنگ میشَوَد!
یکهسوارانِ نریانهای سوری!
نریانِ تُندر بال!
نریانِ تُندر...
نریانِ تُنـ...
نَریانِ...
آب از آواز میماند!
سایهها به سایه پناه میبَرَند
پردههای سیاه بر چشمانِ آبیاَش فرو میاُفتند!
بیدها بر موهای طلاییاَش خَم میشوند...
گریه نکن! بیدِ مجنون!
بر آینهی سیاهِ آب گریه نکن!
گریه نکن...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#710
Posted: 8 Jul 2012 10:36
عنوان: دخترک
منم که درِ خونهها رُ یکی یکی میزنم!
شُما منُ نمیبینین،
آخه مُردهها دیده نمیشن!
دَه سالی میشه که تو هیروشیما جزغاله شُدم!
یه دخترِ هَف سالهاَم!
بچّههای مُرده دیگه بزرگ نمیشن!
اوّل گیسام آتیش گرفت،
بعد چشام آب شُدنُ
آخرش شُدم یه کپّه خاکسترُ
باد خاکسترمُ با خودش بُرد!
من واسه خودم چیزی نمیخوام!
بچهیی که مثِ کاغذ سوخته،
حتّا نمیتونه آبنبات بخوره!
درِ خونههاتونُ میزنمُ میگم:
عموها! عموهای خوبِ من!
قول بِدین دیگه بچّهها نمیرنُ
بازم بتونن آبنبات بخورن!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***