انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 74 از 129:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  128  129  پسین »

Yaghma Golruei | یغما گلرویی


مرد

 


عنوان: سرزمین‌ِ دانش‌

من‌ گُربه‌ها وُ سگ‌ها وُ جوانان‌ُ کودکان‌ُ
بچّه‌گُربه‌ها وُ زنان‌ُ مَردان‌ را می‌شناسم‌!
من‌ دُلفین‌ها را می‌شناسم‌
که‌ از کنارِ اوسان‌ُ اتراوسا می‌آیند
وَ رقصان‌ دنبالم‌ می‌کنند!
شاید خوک‌های‌ دریایی‌ُ نهنگ‌ها برایشان‌ اهمیت‌ نداشته‌ باشند!
آن‌ها موجودات‌ِ قشنگی‌ هستند!
با دست‌ به‌ دست‌ دادن‌ رفاقتم‌ را با آن‌ها گفتم‌
وَ این‌ روش‌ِ گفتگو کردن‌ نیست‌!
بعدها در اورس‌ پرنده‌یی‌ ناشناس‌ را دیدم‌!
یک‌ مُبل‌ْسازِ یوگسلاو در شهر پیدایش‌ کرده‌ بود!
آن‌ پرنده‌ نه‌ رنگ‌ در رنگ‌ بود
وَ نه‌ مانندِ توکا سیاه‌ بودُ
کراوات‌ِ سفیدی‌ به‌ گردن‌ داشت‌!
خاکستری‌ بودُ با زبان‌ِ خودش‌ با خودش‌ حرف‌ می‌زَد!
سخنانش‌ شیرین‌ بودُ زیبا!
بعد از باز شُدن‌ِ درُ پریدن‌ِ او
من‌ یک‌ خر را می‌شناختم‌ُ یک‌ درخت‌ را!
با آن‌ها حرف‌ می‌زَدَم‌!
من‌ فاضلابی‌ را می‌شناختم‌ که‌ نگاهم‌ می‌کرد!
من‌ عشقی‌ را می‌شناسم‌
وَ کسی‌ را که‌ دوستش‌ داشتم‌!
من‌ مرگ‌ را می‌شناختم‌!
مرگی‌ که‌ با آن‌ رودرروی‌ درآمدم‌!
این‌ تنها مخصوص‌ِ من‌ نبود!
ولی‌ این‌ همه‌ را در سال‌های‌ اندکی‌ به‌ دست‌ آورده‌اَم‌!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 


عنوان: جوی‌ْبار

آب‌های‌ فراوانی‌ از زیرِ پُل‌ گُذشته‌اَندُ
خون‌هایی‌ بر کرانه‌ی‌ عشق‌!
جوی‌ْبارِ سفیدی‌ جاریست‌
وَ در باغ‌ِ ماه‌،
هَر روز تولدِ تو را جشن‌ می‌گیرند!
جوی‌ْبار در خواب‌ ترانه‌ می‌خواند!
این‌ ماه‌ سَرِ من‌ است‌
وَ خورشیدی‌ عظیم‌ُ آبی‌ رنگ‌ در آن‌ می‌درخشد....
خورشیدِ چشمان‌ِ تو!




عنوان: سنبل‌الطیب‌

به‌ گاوها،
به‌ میمون‌ها وُ
مرغ‌ها،
به‌ گوساله‌ها،
به‌ غازها وُ
قناری‌ها،
به‌ گوسفندان‌ُ ماهی‌ها وُ شترها،
به‌ سگ‌ها وُ گربه‌ها توهین‌ شُده‌ است‌!
آن‌ها جسارت‌ نداشتند!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 


عنوان: زبان‌، بیان‌، دیوانه‌...

بیان‌ِ دیوانه‌، دیوانه‌!
بیان‌ِ عاقل‌!
بیان‌ِ عاقلی‌ که‌ عقایدش‌ را حراج‌ می‌کند!
خریدارِ عقایدُ رباینده‌اَش‌!

وقتی‌ هنر خشن‌ است‌،
هنر نیست‌!




عنوان: حموم‌ِ آفتاب‌

درِ حموم‌ شیش‌ قُفله‌س‌!
آفتاب‌ از پنجره‌ میاد تو وُ
دوش‌ می‌گیره‌!
تنش‌ُ صابون‌ می‌زنه‌ وُ
اشک‌ِ صابون‌ُ درمیاره‌...
آخه‌ تو چشماش‌ آفتاب‌ رفته‌!




عنوان: ستایش‌، تسلیم‌، ازدواج‌

آنان‌ در اورادهاشان‌ این‌ را نمی‌گویند
وَ در تعالیم‌ِ مذهبشان‌ این‌ را نمی‌خوانند!
همیشه‌ محل‌ِ اعتراف‌ به‌ گناه‌،
همیشه‌ عهدِ مقدّس‌،
در مُردآب‌ِ آیین‌ها...

آه‌! زیبای‌ من‌!
جادوی‌ ازدواج‌ این‌ است‌
وَ به‌ لطف‌ِ آن‌،
عشق‌ از فرجام‌ِ بَد خلاصی‌ میابَد!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  ویرایش شده توسط: ALI2012   
مرد

 
دفتر نهم: برتولت برشت‌





عنوان: سخن شاعر

تئاتر کارگاه‌ِ پرورش‌ِ رؤیاست‌!
بازی‌ْگران‌، فروشنده‌گان‌ِ موادِ مخدّرند!
در تماشاخانه‌های‌ تاریک‌،
انسان‌ به‌ خُدا بَدَل‌ می‌شود
وَ کارهای‌ بعید از او سَر می‌زند!
«برتولت‌ برشت‌»
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 


عنوان: منم‌! برتولت‌ برشت‌...

منم‌! برتولت‌ برشت‌!
از جنگلای‌ سیاه‌ میام‌!
تو دِل‌ِ ننه‌م‌ که‌ بودم‌ من‌ُ با خودش‌ آوُرد شهر،
ولی‌ سوزِ جنگلا تا دَم‌ِ مرگ‌ تو تَنَم‌ مورمور می‌کنه‌!

ساکن‌ِ شهرِ آسفالتم‌!
نفله‌ شُده‌ تو چنگ‌ِ قانون‌!
با روزنامه‌ وُ تلخکی‌ُ تنباکو!
گاهی‌ پیزی‌ْفراخ‌ُ آخرِ ماجراها راضی‌!

با مَردُم‌ کنار میام‌!
مث‌ِ اونا، یه‌ کلاه‌ِ شق‌ُرَق‌ سَرَم‌ می‌ذارم‌!
می‌گم‌: اونا یه‌ مُش‌ جونورِ بوگندواَن‌!
بعدش‌اَم‌ ادامه‌ می‌دم‌ که‌: مُهم‌ نیس‌! منم‌ همون‌جوری‌اَم‌!

غروبا رو صندلی‌ وِلو می‌شم‌
چن‌تا نَشمه‌ رُ دورُوَرَم‌ جَم‌ می‌کنم‌ُ
با دِل‌ِ سیر نگاشون‌ می‌کنم‌ُ
می‌گم‌: یه‌ نفر تو دِل‌ِ منه‌ که‌ بِهِش‌ اُمید نیس‌!

غروبا مَردا هَم‌ میان‌ سُراغم‌!
ما به‌ هم‌ْدیگه‌ می‌گیم‌: عالی‌جناب‌!
پاشون‌ُ رو میزِ من‌ می‌ذارن‌ُ می‌گن‌: وضع‌ بهتر می‌شه‌!
منم‌ هیچ‌ وقت‌ اَزَشون‌ نمی‌پُرسم‌: کی‌؟

وقتی‌ دَم‌ دَمای‌ صُب‌ کاجا عرق‌ می‌ریزن‌ُ
جونورا وُ پرنده‌ها سرُ صداشون‌ در میاد،
من‌ تو شهر، آخرین‌ پِیکم‌ُ بالا می‌ندازم‌ُ
ته‌ سیگارم‌ُ لِه‌ می‌کنم‌ُ دِل‌ْنگرون‌ می‌خوابم‌!

ما یه‌ نسل‌ِ کلّه‌ خریم‌!
تو خونه‌یی‌ جا خوش‌ کردیم‌
که‌ به‌ نظر می‌اومد هیچ‌ وقت‌ خراب‌ نمی‌شه‌!
واسه‌ همین‌ آلونکای‌ جزیره‌ی‌ منهتن‌ُ
آنتنای‌ دراز که‌ اقیانوس‌ِ اطلس‌ سرگرمشون‌ می‌شه‌ رُ ساختیم‌!

از این‌ شهر فقط‌ بادی‌ باقی‌ می‌مونه‌ که‌ لابه‌لاش‌ می‌وَزه‌!
خونه‌ واسه‌ شیکم‌ْچرونا جای‌ خوبیه‌ چون‌ خالی‌شون‌ می‌کنه‌!
ما هم‌ می‌دونیم‌ رفتنی‌ییم‌ُ بعدِ ما چیزِ جالبی‌ باقی‌ نمی‌مونه‌!

کاش‌ وقت‌ِ اومدن‌ِ اون‌ زلزله‌یی‌ که‌ یه‌ روز میاد،
سیگارم‌ خاموش‌ نشه‌!

منم‌! برتولت‌ برشت‌!
لِه‌ شُدم‌ تو این‌ شهرِ آسفالتی‌!
خیلی‌ وقت‌ پیش‌ از اینا
تو دِل‌ِ مادرم‌ از جنگلای‌ سیاه‌ اومدم‌ بیرون‌!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 


عنوان: ردّت‌ُ پاک‌ کن‌!

تو ایست‌ْگاه‌ِ راه‌آهن‌ از رُفقات‌ جُدا شو!
قبل‌ِ خروس‌خون‌،
دگمه‌های‌ کتت‌ُ ببندُ بِچَپ‌ تو شهر!
یه‌ جا واسه‌ کپیدن‌ پیدا کن‌!
اگه‌ رفیقت‌ در زد، درُ باز نکن‌!
درُ باز نکن‌ُ جَلدی‌ ردّت‌ُ پاک‌ کن‌!

اگه‌ تو هامبورگ‌ یا هر خراب‌ شُدی‌ دیگه‌یی‌
بابا ننه‌ت‌ُ تو خیابون‌ دیدی‌،
آشنایی‌ نده‌!
کلاهی‌ که‌ بِهِت‌ دادن‌ُ رو چشات‌ بِکش‌ُ صورتت‌ُ نشونشون‌ نده‌!
نشونشون‌ نده‌ وُ ردّت‌ُ پاک‌ کن‌!

هَرجا یه‌ تیکه‌ گوشت‌ دیدی‌ قورتش‌ بده‌!
وقت‌ِ بارون‌ برو تو هر خونه‌یی‌ سرِ راهت‌ بودُ
رو کاناپه‌ی‌ اوّلی‌ که‌ دیدی‌ کپه‌ کن‌!
ولی‌ زیاد یه‌ جا نمون‌ُ وقت‌ِ رفتن‌ کلات‌ُ با خودت‌ بِبَر!
گفتم‌ که‌:
ردّت‌ُ پاک‌ کن‌!

حرفایی‌ که‌ همیشه‌ می‌گُفتی‌ُ دیگه‌ نگو!
اگه‌ دیدی‌ یکی‌ دُرُس‌ مث‌ِ تو فکر می‌کنه‌،
بزن‌ تو پَرِش‌!
کسی‌ که‌ هیچ‌ وقت‌ عکس‌ ننداخته‌ وُ امضا نداره‌،
کسی‌ که‌ هیچ‌کس‌ وَبالش‌ نیس‌،
تا وقتی‌ لَب‌ وا نکنه‌ مُمکن‌ نیس‌ گیر بیفته‌!
ردّت‌ُ پاک‌ کن‌!

وقتی‌ مرگ‌ صدات‌ زَد،
کاری‌ کن‌ سنگ‌ِ قبری‌ تو کار نباشه‌
تا با خط‌ِ خوش‌ اسمت‌ُ روش‌ بنویسن‌ُ
سال‌ِ مرگت‌ُ روش‌ حک‌ کنن‌ُ
به‌ همه‌ نشون‌ بدن‌ که‌ کجایی‌!
ردّت‌ُ پاک‌ کن‌...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 


عنوان: گچ‌ْنوشته‌یی‌ بر دیوار

با گچ‌ نوشته‌ شُده‌ بر دیوار:
آنان‌ جنگ‌ْطلبند!
وَ نویسنده‌ اکنون‌
خود در میدان‌ِ جنگ‌
از پا درآمده‌!




عنوان: شعورِ سیاسی‌

قایق‌ می‌رانند بر دریاچه‌ی‌ شهر
وَ مرا یارای‌ تماشا کردنشان‌ نیست‌!
قایق‌ راندن‌ِ انسان‌هایی‌ یکسره‌ بِدِهکار،
در سایه‌ی‌ حکومتی‌ مُزدور!
سیگاری‌ می‌گیرانم‌ُ چشم‌ می‌دوزم‌ُ به‌ خود می‌گویم‌:
تماشا کن‌! تماشا کن‌ آنان‌ را که‌ به‌ نوش‌ُ نشاطند
وَ دیارشان‌ در نَنگ‌ غرقه‌ می‌شَوَد!

پابکوبیدُ قایق‌ برانید!
بر اعمالتان‌ تُفی‌ نثار می‌کنم‌،
چرا که‌ کارِ دیگری‌ از من‌ ساخته‌ نیست‌!
سال‌هاست‌ که‌ شاهدِ بی‌عاری‌ِ شُمایانم‌!
در کتاب‌ِ از قطب‌ تا به‌ قطب‌ آمده‌ که‌ مردم‌ِ ارکنی‌،
عمرشان‌ به‌ شُستن‌ِ جامه‌هاشان‌ می‌گُذشت‌... آری‌!
پَس‌ من‌ نیز تماشا می‌کنم‌ سال‌هایی‌ را که‌ می‌گُذرند
وَ می‌دانم‌ آشوری‌ها وُ بابلی‌ها هم‌ قایق‌ها رانده‌اَند!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 


عنوان: هالیوود


سپیده‌ی‌ هر روز به‌ بازار می‌رَوَم‌،
آن‌جا که‌ دروغ‌ می‌خرند
وَ با دِلی‌ اُمیدوار
در صف‌ِ فروشنده‌گان‌ می‌ایستم‌!




عنوان: کجا کوچ‌ می‌کنید؟

کجا کوچ‌ می‌کنید؟
شاید مقصد، بدتر از نقطه‌ی‌ آغاز باشدُ این‌ شهر، بهتر از آن‌!
از چه‌ می‌گُریزید؟
از حصارِ فقر نمی‌رهید!
نه‌ کسی‌ راه‌ بر شُما می‌بندد،
نه‌ جایتان‌ در این‌جا سبز خواهد ماند!
کسی‌ به‌ پیشبازتان‌ نمی‌آید!
از فرو رفتن‌ می‌ترسید،
لیکن‌ هنوز به‌ تمامی‌ فرو نرفته‌یید!
خود را گرفتار ندانید،
می‌بینید که‌ از شُما گرفتارتر بسیارند!
از سفر منصرف‌ شویدُ بازگردید!
شُما می‌گریزید، امّا به‌ کجا؟
از حصارِ فقر نمی‌رهید!
بمانیدُ پیرامُن‌ِ خویش‌ را بنگرید!
اگر مقصد را می‌شناختید، بی‌شک‌ منصرف‌ می‌شُدید!
اگر می‌دانستید چه‌ چیزهایی‌ انتظارتان‌ را می‌کشند،
پیرامُن‌ِ خویش‌ را نظر می‌کردید!
شُما می‌توانید، نیک‌ْبختی‌ را به‌ کف‌ آرید!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 


عنوان: عصرِ تیره‌...

به‌ عصری‌ تیره‌ روزگار می‌گُذرانیم‌:
کلمات‌ِ صادق‌، نابخردانه‌ می‌نمایند،
جبین‌ِ درهم‌نرفته‌ نشان‌ِ بی‌عاری‌ست‌
وَ آن‌ که‌ می‌خندد هنوز خبرِ دهشت‌ْناک‌ را نشنیده‌ است‌!

چه‌ عصری‌ که‌ در آن‌ سخن‌ گفتن‌ از درختان‌، جنایت‌ است‌،
چرا که‌ چنین‌ سُخنی‌ سکوت‌ است‌ در برابرِ فجایع‌ِ بی‌شمار!
آن‌ که‌ آسوده‌ در خیابان‌ پوزار می‌کشد
دیگر به‌ چنگ‌ِ دوستان‌ِ نیازمند نمی‌آید!
حقیقت‌ این‌ است‌:
آن‌چه‌ می‌خواهم‌ را به‌ کف‌ می‌آورم‌
وَ این‌ همه‌ تصادفی‌ بیش‌ نیست‌!
به‌ خود حق‌ِ سیری‌ نمی‌دهم‌!
بر حسب‌ِ اتّفاق‌ ایمنم‌!
بخت‌ اگر از من‌ روی‌ گرداند، می‌میرم‌!
به‌ من‌ می‌گویند:
تا آخرِ توان‌ بنوش‌ُ بخورُ خوش‌ باش‌!
لیکن‌ چه‌ گونه‌ می‌توانم‌ لقمه‌ را فرو بَرَم‌،
وقتی‌ می‌دانم‌ آن‌ را از کف‌ِ گُرُسنه‌یی‌ ربوده‌اَم‌؟

چه‌گونه‌ می‌توانم‌ بیاشامم‌،
در آن‌ حال‌ که‌ لب‌ْتشنه‌یی‌ به‌ پیاله‌ی‌ آب‌ِ من‌ محتاج‌ است‌؟
با این‌ همه‌ می‌خورم‌ُ میآشامم‌!
کاش‌ فرزانه‌ بودم‌!
در کتُب‌ِ کهن‌ فرزانه‌گی‌ چنین‌ تعریف‌ شُده‌ است‌:
خود را از کشاکش‌ِ جهان‌ دور داشتن‌ُ
عمرِ کوتاه‌ را بی‌هراس‌ به‌ سرآوردن‌!
بَدی‌ را به‌ نیکی‌ پاسخ‌ دادن‌!
از یاد بُردن‌ِ آرزوها وُ برنیاوردنشان‌، فرزانه‌گی‌ست‌!

در دوران‌ِ آشوب‌ به‌ شهر آمدم‌!
به‌ عصری‌ که‌ گُرُسنه‌گانش‌ فرمان‌ می‌راندند!
به‌ روزگارِ شورش‌ میان‌ِ مَردُم‌ آمدم‌ُ به‌ طغیان‌ پیوستم‌!
سرگُذشتم‌ آن‌سان‌ که‌ نصیبم‌ بود از سر گُذشت‌!
کنارِ قاتلان‌ قیلوله‌ می‌کردم‌ُ عشق‌ را پشیزی‌ می‌دانستم‌!
طبیعت‌ کنج‌کاوی‌ِ مَرا برنمی‌انگیخت‌!
سرگُذشتم‌ آن‌سان‌ که‌ نصیبم‌ بود از سر گُذشت‌!
در عصرِ من‌ خیابان‌ها به‌ مُردآب‌ می‌رسیدند
وَ زبانم‌ خبرچین‌ِ من‌ به‌ گزمگان‌ بود!



ناتوان‌ بودم‌ُ می‌اندیشیدم‌
حاکمان‌ بی‌من‌ بر مسندشان‌ اُستوارند!
سرگُذشتم‌ آن‌سان‌ که‌ نصیبم‌ بود از سر گُذشت‌!
توان‌، اندک‌ُ مقصد، بعید!
هدف‌ به‌ چشم‌ می‌آمدُ بعید بود!
سرگُذشتم‌ آن‌سان‌ که‌ نصیبم‌ بود از سر گُذشت‌!

اِی‌! شُمایان‌!
شُمایانی‌ که‌ از غرق‌ْآب‌ِ ما سَر بَرمی‌آورید!
اگر از سُستی‌ِ ما سخن‌ گفتید،
از روزگارِ تیره‌ی‌ ما نیز یادی‌ کنید!
بیش‌ از پاپوش‌هامان‌ سرزمین‌ نو کرده‌ییم‌ُ
رفته‌ییم‌!
از نبردهای‌ طبقاتی‌ خسته‌،
در جهانی‌ ستم‌ْنشسته‌،
وَ با لبان‌ِ فریادی‌... بسته‌!

لیکن‌ هنوز ایمان‌ داریم‌ که‌ نفرت‌ بر دئانت‌ چیره‌ می‌شود
وَ فریادِ خشم‌، در سِتَم‌ رساتَر است‌!

امّا... دریغ‌!
ما می‌خواستیم‌ جهان‌ را از مهر سرشار کنیم‌ُ
خود مهربانی‌ نتوانستیم‌!
وَ شُما اگر به‌ عصری‌ روزگار می‌گُذرانید
که‌ هر انسانی‌ انسان‌ِ دیگر را یاور است‌،
از ما به‌ گُذشت‌ یادآرید!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 


عنوان: شنیده‌م‌ خسته‌ شُدی‌ُ...

1
شنیده‌م‌ خسته‌ شُدی‌ُ نمی‌خوای‌ با ما کار کنی‌!
وادادی‌ُ حوصله‌ی‌ مُبارزه‌ نداری‌!
اون‌قدر خسته‌یی‌ که‌ دیگه‌ نمی‌تونی‌ چیزی‌ یاد بگیری‌!
دیگه‌ نبایس‌ بِهِت‌ اُمید داشت‌...
ولی‌ بدون‌ که‌ ما هنوزم‌ از تو انتظار داریم‌!

وقتی‌ خسته‌ وُ کوفته‌ کپَت‌ُ می‌ذاری‌،
هیشکی‌ بیدارت‌ نمی‌کنه‌ تا بگه‌: غذا حاضره‌!
چرا بایس‌ غذات‌ حاضر باشه‌؟

وقتی‌ دیگه‌ مُبارزه‌ نمی‌کنی‌ُ خودت‌ُ تو یه‌ اتاق‌ گُم‌ می‌کنی‌،
کسی‌ پِیت‌ نمی‌گرده‌ تا بگه‌: تو کارخونه‌ شورشه‌ وُ منتظرِ تواَن‌!
چرا بایس‌ منتظرِ تو باشن‌؟

وقتی‌ مُردی‌ چالت‌ می‌کنن‌، چه‌ مُردنت‌ تقصیرِ خودت‌ باشه‌، چه‌ نه‌!
اون‌ وقت‌ می‌گی‌: من‌ خیلی‌ جنگیدم‌! دیگه‌ نمی‌تونم‌...
پَس‌ گوش‌ بگیر!
چه‌ گُناه‌کار باشی‌، چه‌ بی‌گُناه‌،
وقتی‌ نتونی‌ مُبارزه‌ کنی‌ مُف‌ گرونی‌!



2
تو می‌گی‌:
خیلی‌ وقته‌ که‌ اُمیدوار بودم‌، دیگه‌ نمی‌تونم‌!
به‌ چی‌ اُمید بسته‌ بودی‌؟
به‌ آسون‌ بودن‌ِ جنگ‌؟
این‌ یه‌ حرف‌ِ مُفته‌!
زمونه‌مون‌ از اون‌ چیزی‌ که‌ فکر می‌کنی‌ نِکبت‌تره‌!

تو این‌ زمونه‌:
اگه‌ کارای‌ یه‌ قهرمان‌ُ نکنی‌ بدبختی‌!
اگه‌ کارایی‌ که‌ هیشکی‌ باور نداره‌ رُ نکنیم‌،
وِل‌ معطلیم‌!
دُشمنا منتظرن‌ خسته‌گی‌مون‌ُ ببینن‌!
تو اوج‌ِ جنگ‌ که‌ همه‌ نفس‌بُریدن‌،
اون‌ که‌ خسته‌تره‌،
همون‌ موقع‌ جنگ‌ُ باخته‌!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
صفحه  صفحه 74 از 129:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  128  129  پسین » 
شعر و ادبیات

Yaghma Golruei | یغما گلرویی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA