ارسالها: 8724
#71
Posted: 13 Jan 2012 15:51
عنوان: هیزم شکن
تو پینههای دستِ هیزمشکنِ پیر ،
هزارتا جنگلِ تنْسبز مُرده بود !
خودشَم نمیدونس چرا ،
ماتش بُرده از قشنگیِ اون درختِ ماگنولیا !
تَبَرشُ رو به درخت بالا بُرد امّا ،
عطرِ گُلای سفید دلُ دستشُ لرزوند !
یه چیزِ گُم شُده رُ تو خودش پیدا کرد !
چیزی که تا حالا بِهِش برنخورده بود !
مُچِ دستشُ گُذاشت رو یه قلوه سنگُ
با دستِ دیگهش تبرُ پایین آوُرد...
حالا پیرهمَردِ تکْدستِ عاشقی ،
کنارِ اون درختِ ماگنولیا زندهگی میکنه
که رازِ عطرِ گُلای سفیدُ
بهتر از هر کسی تو دنیا میدونه !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#72
Posted: 13 Jan 2012 15:52
عنوان: نئونِ مغازهها تو بارون...
نئونِ مغازهها تو بارون،
عینهو بُرادههای رنگینْکمون...
راستِ دلمُ گرفتم دارم میرَم ، میرَم ، میرَم...
پِیِ قَدَمایی که
خستهگی تو کارشون نیس !
نئونِ مغازهها تو بارون،
عینهو بُرادههای رنگینْکمون...
پاک زده به کلّهی اَبرا !
امشب تو هَر صدای تُرمُزی یه گُربه میمیره !
امشب تو دِلِ هَر آسمونقُرُمبهیی ،
یه سَرو ، خاکستر میشه !
من امّا خیسِ خیس پِیِ طاقیِ اَبروهای تواَم !
نئونِ مغازهها تو بارون،
عینهو بُرادههای رنگینْکمون...
رفتم تو نخِ این قطرهها ،
که چِک چِک که از چِشِ اَبرا میریزن بیرون !
این زمونه دوزاریتَر از اون بود
که تو رُ ندیده بمیرم !
نئونِ مغازهها تو بارون،
عینهو بُرادههای رنگینْکمون...
تمومِ عمرمُ مُف گُفتمُ مُف شِنُفتم ،
اونم تو شهری که آدماش ،
بدونِ چتر از خونههاشون بیرون نمیزنن !
دیگه هیشکی دلُ دماغشُ نداره تو بارون پرسه بزنه !
ولی من هنوزم بیکلّهترین عابرِ زیرِ بارونم !
بارون که میاد میرَم تو جلدِ خودمُ
دلمُ تو یه بقچه میذارمُ میزنم به خیابونا وُ بیابونا !
نئونِ مغازهها تو بارون،
عینهو بُرادههای رنگینْکمون...
حالا زیرِ بارون یه آهنگِ قدیمیُ با سوت میزنمُ
به ضربِ مَلَنگِ قطرههاش میرقصم !
همچی چرخ میزنم که پنداری یه پنکهی سقفی !
تموشا کن منُ !
تموشا کن منُ !
تموشام کن...
نئونِ مغازهها تو بارون،
عینهو بُرادههای رنگینْکمون...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#73
Posted: 13 Jan 2012 15:53
عنوان: قُفل شکن
به یادِ محمدمختاری
من از سیاست چیزی حالیم نیس ،
ولی مَمّد آدمِ دُرُستی بود !
قد بُلنتَر از تمومِ شاعرای دُنیا
با خندهیی که عمرِ گُلا رُ زیاد میکرد !
بَلَد بود از شعراش یه تیرکمون سنگی بسازه !
با تیرکمونش فقط چراغ قرمزا رُ نشون میکرد ،
نه چِشُ چالِ پرندهها رُ !
میشُد زیرِ سایهش دراز کشیدُ حمومِ آفتاب گرفت !
صدای کار دُرُستی داشت !
وقتی میخوند تمومِ قُفلا بیکلید وا میشُدنُ
یه دستِ نامریی درای بسته رُ باز میکرد !
غربتیایی که قفلُ کلون میساختن ،
شنیدنِ صداشُ خوش نداشتن !
مُدام زیرِ گوشش میخوندن:
خفهشو وَگَرنه خفهت میکنیم !
ولی اون خفه نَشُد که نَشُد...
حالا کتابشُ که وا میکنم ،�
درِ اتاقم خود به خود باز میشه وُ
قُفلِش تِلقّی صدا میده !
از همینه که میفهمم
اون بعدِ خفه شُدنشاَم خفه نَشُده !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#74
Posted: 13 Jan 2012 15:54
عنوان: گُمت کردم...
گُمت کردم !
تو این راهْروهای دَکُ دراز گُمت کردم !
تو این دالونای سفید !
تو این دالونا...
از خونه که زَدَم بیرون باهام بودی !
تو دِلم ،� تو سَرَم ،� لای برگای کتابم !
تو ماشین باهام بودی !
تو دِلم ،� تو سَرَم ،� لای برگای کتابم !
دَمِ سازْفروشیا باهام بودی !
تو دِلم ،� تو سَرَم ،� لای برگای کتابم !
پلّهها رُ که اومدم بالا باهام بودی !
تو دِلم ،� تو سَرَم ،� لای برگای...
امّا نه !
دیگه نبودی ! همونجاها گُمت کردم...
یعنی خواستن که گُمت کنم !
اِی لعنت به رنگِ قرمز !
لعنت به هَر چی خودکاره !
لعنت به هَر چی هَر چیِ...
گُم بشه هر کی بخواد تو رُ گُم کنم !
قبضِ جریمه نبودی
که از لای برگای کتابم بیفتیُ عینِ خیالم نباشه !
به کوریِ چشمِ هَر چی دُزده ،� هنوزم با منی !
تو دِلم !
تو سَرَم...
گیرم از لای برگای کتابم کنده باشنت !
دیاری نمیتونه از دلم بدزدتت ! عزیز !
دیاری نمیتونه...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#75
Posted: 13 Jan 2012 15:56
عنوان: نَردبون
یه نردبونم من !
یه نردبونِ کهنهی دربُ داغون
که پلّههاش یکی درمیون شیکستهن !
تا حالا هزار نفر اَزَم بالا رفتنُ
دیوارا رُ پُشتِ سَر گُذاشتن ،�
امّا خودم هنوز اینوَرِ دیوارم !
دیگه به دردِ اون آدمایی که ،
واسه گُذشتن از دیوار صف کشیدن نمیخورم !
آخرین کسی که میخواس اَزَم بالا بره
زمین خوردُ گردنش شیکس !
حالا یه نردبونِ تازه آوُردنُ
دارن منُ با تبر تیکه تیکه میکنن
تا آدمای تو صف با آتیشم گرم بشن !
هیشکی منُ اونوَرِ دیوار نمیبَره !
ولی دنیا رُ چه دیدی؟
شاید یه نسیمِ با معرفت از اینوَرا بگذره وُ
خاکسترمُ بِبَره اونوَرِ دیوار !
دنیا رُ چه دیدی؟
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#76
Posted: 13 Jan 2012 15:57
عنوان: تُف پاک کن!
بابام که تعمیرکاره ،�
رو تلویزیونمون یه برفْپاککن کار گذاشته
تا تُفای دَم به دَمِش
از رو شیشه شُرّه نَکنن !
عنوان: لالهی واژگون
«لالهی واژگون تویی...»� س.س
تو هکتار ،� هکتار ،� زمینای بهشت زهرا ،
هَر جا پا بذاری شاید قبرِ سعیدُ لَگَد کنی !
یه قبرِ غریبِ بدونِ سنگ !
یه قبرِ شبونهْکندهی تَنگ !
همه میگن با جیغِ هَر خروسی خورشید بیرون نمیاد ،
ولی هنو صداش تو گوشمه که میگفت:
بگو آگهیِ مُردنمُ پَسِ کارتِ عروسیم چاپ کنن...
این صدا...
این صدای زخمیِ خط خطی یه دَم تو سَرَم زَنگ میزنه !
کمَن آدمایی که واسه دیده شُدن تو تاریکی ،�
حاضر باشن تمومِ رؤیاهاشونُ آتیش بزنن !
عینهو لورکا که بازیْنومه مینوشت ،
عینهو لورکا که شعراش دیوارا رُ میرُمبوندن ،
عینهو لورکا که با گلوله مُرد ،
عینهو لورکا که نشون نداره جای خُسبیدنش...
هَمچی کسی بود سعید !
قشنگترین شعرشُ با سه تا نقطهی سُربی تموم کرد...
حالا بیخیالِ این که رو هیچ سنگی اسمشُ نَکندَن !
من میدونم هَر آدمی که تو دُنیا بگه: «نه !»� ،
یه لالهی واژگون
تو یه گوشهی بهشتزهرا از خاک میاد بیرون !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#77
Posted: 13 Jan 2012 15:58
عنوان: نَقل
بعضیا میگن ،
شبا تو پایین مایینای شهر
میشه اصغر قاتلُ دید که تو کوچهها پَرسه میزنه !
یه حلب نفت این دستشُ
یه قوطی کبریت اون دستش !
میگن یه حلقهی نور دور تا دورِ سَرِش داره ،
عینهو بُشقاب پَرَنده !
نقله که عمو عزراییل مُرده وُ
زحمتش اُفتاده گردنِ این بابا !
از همینِ که دیگه هیشکی خنده به لَب نمیمیره !
از همینِ که صُب به صُب ،
سپورا بیشتَر از آشغال جنازه از اون کوچهها جَم میکنن !
از همینِ که نونِ مُردهشور تو روغنه !
از همینِ که همینِ روزگارمون !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#78
Posted: 13 Jan 2012 16:00
عنوان: دَرد سنج
ناظمِمون یه خطکشِ نَشکن داره
که باهاش طاقتِ ما رُ اندازه میگیره !
دَهتا کفِ این دست ،
دَهتا کفِ اون دست...
اگه ما جای ناظم بودیم ،
خطکشِمونُ میبُردیم ادارهی ثبت اختراعاتُ
کلّی به جیب میزَدیم !
این روزا همچین چیزی خیلی مُشتری داره !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#79
Posted: 13 Jan 2012 16:01
عنوان: بازرسی
بِگَرد !
برادر !
بِگَرد...
کیفمُ زیرُ رو کنُ
تمومِ شعرایی که تو دفترم دارمُ آتیش بزن !
تَهِ جیبامُ دربیار !
به لولهی خالیِ خودکارم خیرهشو !
دستمالمُ بو کن ،� مبادا بوی عطرِ زنونه بده !
سِجِلدمُ پاره پاره کن !
ساعتمُ کش برو !
(مُفتِ چنگت !
آخه عقربههاش فقط ساعتای حبسُ بَرام شمُردن !)
کفشامَم دربیارم؟
شلوارمُ چی؟
اگه بخوای لُختِ مادرزاد میشم امّا
اون بُمبِ ساعتی که تو مغزم دارمُ
هیچ وقت پیدا نمیکنی !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#80
Posted: 13 Jan 2012 16:03
عنوان: رفیق!
برای خسروگُلسُرخی
تو نمیمیری ! رفیق !
نیگاه به دوازدهتا گلولهیی که خوردی نکن !
تو نمیمیری...
بعضیا بعدِ تیربارون شُدناَم نمیمیرن !
حالا حالاها زندهیی تو دِلِ این مَردُم !
من از سی سال جلوتَر اومدم که دارم اینُ بِهِت میگم !
بعدِ گُذشتِ این همه سال ،�
هنوز دوچرخهسوارای پارکِ چیتگر
گاهی میبیننت که داری بینِ درختا قَدَم میزنی !
تو همیشه عاشقِ درختا بودی ! نه؟
عاشقِ درختایی که سَرپا میمیرن...
جنگلِ سیاهکل تو چشات لونه داشت ! رفیق !
ولی واسه چشات نیس که هنو زندهییُ اسمت وِردِ زبوناس !
شعرای توپّی میگفتی !
مثِ اون که میگفت: جوادیه رُ بایس رو پُل ساخت !
ولی اون شعرای زخمی هم دلیلِ زنده موندنت نیستن...
تو بینِ همین درختایی که دوسِشون داشتی ،
چِش تو چِشِ دوازدهتا ژ ـ 3
ـ که نشونت کرده بودن ـ وایسادیُ
گُذاشتی سُربِ فشنگاشونُ تو سینهت خالی کنن !
میدونم خیلیا همین ریختی مُردن امّا ،
تو میتونستی با بوسیدنِ دستِ یه آبدزدک
خودتُ خلاص کنیُ نکردی !
همچین کاری آدمُ زنده نگه میداره ! رفیق !
این چیزاس که نمیذاره ،
حتّا بعدِ خوردنِ دوازدهتا گلوله بمیری !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***