ارسالها: 8724
#801
Posted: 21 Jul 2012 02:11
عنوان: چَشم ارباب!
این قضیه مالِ قدیم مَدیما نیس!
چند نفر رفتن بالا مالاها وُ
چند نفر پایین موندنُ گفتن:
«ـ چشم قربان! بله قربان!»
خاکستر نشست رو خاکُ خاک رو خاکستر!
اونا خیال نداشتن دعوا راه بندازن،
آروم رفتن تَهِ صفِ اتوبوسُ گفتن:
«ـ چشم قربان! بله قربان!»
اوضاع ریخت به همُ اونا دس به دعا شُدن،
یه دستِ کوچیک بالا رفتُ تکون خورد...
هیچ کاری نکرد،
فقط گفت:
«ـ چشم قربان! بله قربان!»
بعدش همه رفتن بیرونُ یه کم منتظر موندن،
یه کم فضولی کردنُ یه کم التماس،
یه کم شنگول شُدنُ خُلْمستی درآوردن،
یه کم فکر کردنُ یه کم رأی دادن،
یه ذرّه امیدوار شُدنُ منتظر موندن!
بعد بیشتر از یهکمشون ریختن تو خیابونا وُ
بیشتر از یهکمشون رفتن بِهِشت،
بیشتر از یهکمشون بازم جنگیدنُ رفتنُ رفتن...
تا آخرش میدونی چهطور شُد؟
دیگه هیشکی نگفت:
«ـ چشم قربان! بله قربان!»
آخرِ ماجرا رَم که خودت داری میبینی،
اونا برابریُ به دست آوردنُ حالا
مثِ منُ تو میتونن سینهشونُ سپر کننُ با غرور بگن:
«ـ چشم قربان! بله قربان!»
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#802
Posted: 21 Jul 2012 02:11
عنوان: لوبیای سحرآمیز
امشب از فروشگاه یه کم لوبیا بخرینُ
تو زمین بکارینشون!
اون وقت شاید کم کم
صاحبِ یه لوبیای سحرآمیز بشین
که ببردتون آسمونِ هفتم!
...امّا اگه جای اون
فقط یه علفِ هرزِ احمق از زمین دراومد،
از من گله نکنین!
عنوان: چراغای راهنمایی
وقتی چراغ قرمزِ نباید راه بری! پسرجون!
ولی گمون کنم
بد نباشه
اگه وقتی چراغ قرمزه
یه کم بُدُیی!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#803
Posted: 21 Jul 2012 02:12
عنوان: کارِ همه مهمّه، جُز من...
الویس یه قهرمانه! یه ستارهس!
شنیدم پُلمککارتنی رولزرویس داره وُ
چند میلیون کارای بابدیلنُ گوش میدن!
ولی من مجّانی آواز میخونم...
همهی اینا کارای مهمّی میکنن غیرِ من،
غیرِ من که مجّانی آواز میخونم...
عنوان: تو شب که پرسه میزدم...
تو شب پرسه میزدمُ
دنبالِ یه سقفِ گرم میگشتم
که از بغلم گُذشت...
گفتم:
«ـ هِی! نیگا کن! رو مُژههات برف نشسته!»
اونم گفت:
«ـ اینا برف نیس!
پَرای بالشیاَن که خُدا تو آسمون میتکونه...»
اون وقت همونطور که لبْخند میزَد
یه برفُ فوت کرد!
هَر دو خندیدیم...
بعد نگاش کردمُ دیدم
چشاش گرمترین پناهگاهِ دنیاس!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#804
Posted: 21 Jul 2012 02:12
عنوان: بیا منُ بِبَر
تو خیابونِ دوّمِ برادوی دیدمش!
نشسته بود تو یه درگاهُ
سرشُ تو دستاش گرفته بودُ دنیا رُ تماشا میکرد!
پنداری داشت دعا میخوند!
پاهاشُ با یه پاپیچِ کهنه پوشونده بودُ
سعی میکرد از جاش بُلن شه!
بعدش صداشُ شنیدم که میخوند:
«ـ آهای! کری! آهای کری!
منُ از اینجا میبَری؟
میخوام یه مایل برم جلو!
کری! بیا! تنها نرو!
یه مایل جلوتَر نمیدونم کجاس!
دلم تو فکرِ رفتنِ به اونجاس!
اگه به تو تکیه کنم میتونم!
خودم رُ تا یه جایی بِکشونم!
میخوام یه مایل برم جلو!
کری! بیا! تنها نرو...»
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#805
Posted: 21 Jul 2012 02:13
عنوان: بذار یه چیزی باشم
اگه نمیتونم همیشه مالِ تو باشم،
بذار بعضی وقتا سهمِ تو باشم!
اگه نمیتونم بعضی وقتا سهمِ تو باشم،
بذار هر وقت میخوای کنارت باشم!
اگه نمیتونم دوستِ خوبی برات باشم،
اجازه بده دوستِ بَدی برات باشم!
اگه نمیتونم عشقِ تو باشم،
لااقل بذار باعثِ سرگرمیت باشم!
امّا اینجوری از پیشم نرو!
بذار دستِ کم تو زندهگیت یه چیزی باشم...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#806
Posted: 21 Jul 2012 02:13
عنوان: جونکندن
تمومِ عمرمُ دنبالِ یه شونه میگشتم،
که سرمُ روش بذارم،
وقتی شبا سردتَر میشنُ
روزا قَد میکشنُ
من پیر میشم!
واسه رسیدن به اون خیلی جون کندم!
خیلی...
حالا یه خانوم کوچولو دارم که زمینِ خونهمُ میشوره وُ
یه مُش همسایه که هیچ کدوم از اون یکی خبر ندارن!
یه شب رفتم دزدیُ با پولی که چاپیده بودم
واسه عسلم یه مُش خِرتُ پِرت خریدم!
قاضی بِهِم گفت:
«ـ مسخرهس پسر!
ولی بایس واسه خاطرش خیلی جون بِکنی!»
دورُ وَرَمُ نیگاه کردمُ به خیالت چی دیدم؟
آدمای مثِ من گرفتاری رُ دیدم که
واسه زنُ مالیاتُ چیزای دیگه خیلی جون کنده بودن!
خیلی...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#807
Posted: 21 Jul 2012 02:14
عنوان: اون وقت چی؟
شبا که میرم تو رختِخواب دراز میشم،
چنتا اونوقت چی آروم آروم میان سراغمُ میرن تو گوشام!
بعد ضرب میزننُ با همدیگه یه ترانهی قدیمیُ دَم میگیرن:
اگه درسامُ یاد نگیرم، اونوقت چی؟
اگه مریضشم، یا بمیرم، اونوقت چی؟
اگه استخرا بسته بشن، اونوقت چی؟
اگه سبز بشن موهای من، اونوقت چی؟
اگه یهو اشکم دربیاد، اونوقت چی؟
اگه هیچکسی من رُ نخواد، اونوقت چی؟
اگه صاعقه بِهِم بزنه، اونوقت چی؟
اگه بادبادکم بشکنه، اونوقت چی؟
اگه نمرههام خراب بشن، اونوقت چی؟
دستام از کتک کباب بشن، اونوقت چی؟
اگه دیگه من قد نکشم، اونوقت چی؟
اگه به اتوبوس نرسم، اونوقت چی؟
اگه یهو کلّهم آب بره، اونوقت چی؟
اگه خشتکم جِر بخوره، اونوقت چی؟
مامانُ بابا دعوا کنن، اونوقت چی؟
جنگِ جهانی به پا کنن، اونوقت چی؟
بعد کم کم همهشون آروم میگیرنُ ساکت میشن...
امّا اگه کابوسِ اونوقتچیا دوباره شروع بشه،
اونوقت چی؟
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#808
Posted: 21 Jul 2012 02:15
عنوان: حرف گوشکن
معلّم گفت:
«ـ تو حرف گوش نمیکنی!
هَمهش سرِ جات وول میخوریُ با چیزای دورُ وَرِت وَر میری!
برو گوشهی کلاس،
رو به دیوار وایستا وُ تا نگفتم روتُ بَرنگردون!»
اینجوری شُد که من اومدم اینجا وایستادم تا شب شُد!
همه رفتن خونه!
فکر کنم معلّم یادش رفت من اونجا وایستادم!
فردا یکْشنبه بودُ مدرسهها بسته بودن!
از دوشنبه تعطیلیِ تابستون شروع میشُدُ
من بازم وایستادم!
تمومِ ماهای گرمِ تابستونُ اینجا وایستادم!
از بدشانسی زَدُ این مدرسه رُ تعطیل کردن!
تمومِ درُ پنجرهها رُ تخته کردنُ
اسبابکشی کردن یه جای دیگهی شهر!
اینجوری شُدُ من چهل سالِ تمومِ که تو تاریکیُ بینِ گردُ خاک،
اینجا وایستادمُ هنوز منتظرم معلّم بگه:
«ـ روتُ برگردون!»
شاید معلّم منظوری نداشته،
ولی من آدمِ حرف گوشکنیاَم!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#809
Posted: 21 Jul 2012 02:16
عنوان: زِبِل
بچّهی زِبِلی بودم...
بابام یه اسکناسِ پونصدی بِهِم داد
منم اونا رُ با دوتا دویستیِ نو تاخت زَدَم!
آخه دوتا بهتر از یکیه!
بعد اون دوتا دویستیُ عَوَضِ سه تا صَدی دادم به همکلاسیم!
اون احمق نمیدونست سهتا بیشتر از دوتاس!
همون موقع یه گِدای کورُ دیدمُ چون نمیتونست ببینه
سه تا صدیمُ با چهارتا پنجاهی عَوَض کردم!
میدونین که! چهارتا از سهتا بیشتره!
بعدش پیچیدم تو یه پرندهفروشیُ
صاحبِ کلّهپوکش جای چهارتا پنجاهی پنج تا بیستی بِهِم داد!
یادتون نره! پنجتا از چهارتا بیشتره!
رفتم خونه وُ پولامُ نشونِ بابام دادم
با دیدنشون صورتش گُل انداختُ
چشاشُ بستُ سرشُ تکون داد!
از داشتنِ بچّهی زِبِلی مثِ من زبونش بند اومده بود!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#810
Posted: 21 Jul 2012 02:16
عنوان: زنِ بور
زنِ مو بور تیغت میزنه،
چشاش شاید آتیشی باشه ولی قلبش مثِ یه تیکه یخه!
سنُ وزنش با هم میرن بالا!
از زنِ مو بور دوری کن!
زنِ مو مِشکی، اوّلا گُرگُر میسوزه،
ولی همچین که بگیریش اَزَت خسته میشه!
از زنِ مو مِشکی دوری کن!
زنِ مو قرمز جیغ میزنه،
به کارِ خونه نمیرسه،
تو خواب خُر خُر میکنه!
از زنِ مو قرمز دوری کن!
امّا زنِ کچل...
اون همیشه دوسِت داره،
میتونی با دِلِخوش کتکش بزنیُ بدونی از پیشت نمیره!
خودش خوب میدونه کسی واسه بُلن کردنش نمیاد!
زندهباد زنِ کچل!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***