ارسالها: 8724
#81
Posted: 13 Jan 2012 16:04
عنوان: خندههای نَخنَما
اَمون بده ! عزیز !
بذار بچرخم تو زیتونْزارِ چشات !
خندههام همچی نخْنما شُدن ،�
که دیگه نمیشه به صورتم بَندِشون کرد !
فقط تویی که میتونی دوباره نونَوارشون کنی !
زندهگیم تو تاریکیُ تنهایی گُذشت !
نه رفیقی که دِلُ فَکش یکی باشه ،
نه کسی که بپُرسه:
اون دِلِ خالْکوبی شُدهی رو بازوتُ کی با کمون ناکار کرده؟
تو این زمونهی خر تو خر که خَر صاحبشُ صاحاب شُده ،
من نه سُمِ خَرُ بوسیدم ،� نه دستِ از ما بهترونُ !
اَمون بده ! عزیز !
بذار بچرخم تو زیتونْزارِ چشات !
این تارُ که میبینی، از روزی که دُنیا اومدم باهام بوده !
تمومِ آهنگامُ با چشِ بسته میزنه !
ولی اونقدِ دوست دارم که اگه برف بیادُ از سرما بِلَرزی ،
میسوزونمشُ باهاش آتیشُ بَرات علو میدم !
حالا دِل� بده به این صدا ،
این صدای کتک خورده
که تیکه تیکهی زندهگیشُ
واسه خاطرِ یه نگاهِ نازِ تو مُرده ،
� � � � � � � � مُرده
� � � � � � � � � مُرده...
اَمون بده ! عزیز !
بذار بچرخم تو زیتونْزارِ چشات !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#82
Posted: 13 Jan 2012 16:06
عنوان: وقتی اِسمِ بامداد میاد
برای شاملوی بزرگ
میگفتن ماه یه شب از آسمون اومده پایینُ
تو موهای تو لونه کرده !
ولی من گمون دارم نُقرهی موهاتُ
یه کرمِ ابریشمِ عاشق ریسیده بود !
دستات اونقدِ بزرگ بودن که میتونستی با یه چَک ،
هزارتا دیوِ قُلچُماقُ کلّهپا کنی ،
امّا جای این کار قلم دَس گرفتیُ شعرات
تمومِ موشِکورا رُ خاطرخواهِ خورشید کرد !
هَمچی به تیپُ تارِ سیاهی زَدی که هنوز ،
وقتی اسمِ بامداد میاد ،� رنگ از صورتِ شب میپّره !
حالا وقتی سَرِ هَر چهارراه
یکی دماغشُ میگیره جلو دهنم ،
یادِ روزگارِ غریبِ تو میاُفتم ! نازنین !
تو هیچ وَخ به اون تپانچه
که لولهش تمومِ عمر شقیقهتُ فشار میداد عادت نکردی !
از خودت جلو زَدیُ
سایهتُ هزارون فرسخ اونوَرتَر جا گُذاشتی !
گفتی: هَر آدمی هزارتا زنجیر به دستُ پاش داره
که میباس پارهشون کنه !
فهموندیمون که جلو بزرگترا فضولی موقوف نیست !
فهموندیمون که حتّا تو زندونَم
میشه آزادترین آدمِ دنیا بود !
نه گفتنُ بِمون یاد دادیُ
حالیمون کردی چهجوری
دَخلِ عمو زنجیربافُ بیاریم !
ما عُمری رُ پِیِ پُتکُ ارّه گشته بودیم ،
امّا تو با عشق� ،
تمومِ زنجیراتُ پاره کردی !
بِم بگو حالا اون دستا ،
اون دستای بزرگِ بوسیدنی کجان؟
کجا رفتن اون موهای نقرهرنگِ شِکن شِکن؟
اون شونههای پهنی که حتّا کوه
میتونست بِهِشون تکیه کنه کجان؟
آخ ! که چَرتُ پَلاتَر از مرگ چیزی تو دُنیا نیس !
چَرتُ پَلاتَر از مُردن چیزی تو دُنیا نیس...
دیگه نه نقرهی اون موها ،
نهاون� شونههای پَهن ،
نه اون دستای بزرگ...
یه بغل شعرِ شبْآتیشزَن بَرامون جا گُذاشتیُ رفتی !
شعرایی که وقتی میخونیمشون ،
یادمون میاُفته آدمیمُ زنجیر به دستُ پامونه !
شعرایی که عشقُ یادمون میدَنُ
شکستنِ دیوارا رُ !
میگن: شاعر با مُردنِ شعراش میمیره !
امّا عزراییلَم کشتنِ شعراتُ بَلَد نیس !
از همینه که هنوزم زندهیی واسه من ،
واسه ما ،
واسه تمومِ زنجیریا...
زندهی زنده !
عینهو یه آتیشفشون
که خاموشی تو کارِش نیست...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#83
Posted: 13 Jan 2012 16:08
عنوان: حراج
یه پسرکِ گُشنهی خاکُ خُلی ،
از صُب سَرِ چهارراهِ مولوی وایساده !
با گیسای دَرهَمی که حنای آفتاب
رنگِ بلوطی بِهِشون داده !
خیسِ عَرَقه وُ چشماش ،
پِیِ یه بَسته گَردِ کوفتی دو دو میزنن !
دعاهای پِرِس شُدهشُ حراج کرده وُ
لنگون میره سُراغِ پنجرهی بازِ ماشینا...
ولی هیشکی خریدارِ اون دعاها نیس !
دیگه چیزی نمونده شب لحافشُ بِکشه رو سَرِ خونهها !
ماشینا تَکُ توک چراغاشونُ روشن کردن !
خورشیدَم لَششُ کشونده پَسِ آنتنای زَنگ زَده وُ
قیمتِ اون دعاها
ـ عینهو خورشید ـ
داره دَم به دَم پایین میاد !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#84
Posted: 13 Jan 2012 16:17
عنوان: عاشقونه...
دوسِت دارم...
حتّا وقتی ظهرِ شهریور
تو ضلِ آفتاب چِش به راهِ یه کرایهکش وایسادمُ
تاکسیای خالی مثِ بَرق از جلو چشام رَد میشن !
حتّا وقتی ذلّهاَم از این زمونهی زهرِمار !
از نمک رو زخمای آزگار ،
از این همه چوبهی دار...
حتّا اون دَم که یه عَوَضی
از زیرِ لکهی کجُ کولهیی نیگام میکنه وُ
خیلی راحِت بِم میگه:
بایس بیخیالِ این شعرا بشی !
حتّا وقتی دوتا لَندهور ،�
یه تیکه کهنه تو دهنم چپوندنُ دَس پامُ گرفتن ،
تا با سوتِ شلّاقی که هوا رُ جِر میده ،
نعره نزنم !
حتّا وقتی زِبریِ طنابِ حلقهی دارُ دورِ گردنم حِس میکنم ،
حتّا وقتی چهارپایه میاُفته وُ
زیرِ پام خالی میشه ،
حتّا وقتی نفس قیمتیترین چیزِ دنیاس...
بازم تو رُ بیشتر از یه نفسِ عمیق دوس دارم !
آی ! گربهی اطلسِ دیوار !
گُربهی پیرِ لَگَد خورده !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#85
Posted: 13 Jan 2012 16:22
عنوان: زبونِ سکوت
عینِ یه پریِ دریایی ،
از اقیانوسِ گریههای من اومدی بیرونُ
من تنها ملوانِ عاشقی بودم
که زبونِ سکوتتُ میدونست !
عنوان: مسافر
شاید از خوشْبختیِ منه ،
که تمومِ چراغای سَرِ راهِ این ماشین
جَلدی سبز میشن !
شایدَم از بدبختیم !
تمومِ عمر ،
کارم شکستنِ چراغای قرمز بود !
من که عُمریُ با رنگِ خونیِ چراغای قرمز جنگیدم ،
دیگه از سبز شُدنِ چراغِ چهاراهای سَرِ راهَم
کیفور نمیشم !
آخه دستام تو دستْبنده وُ
تو یه ماشینِ حملِ زندونیام ،
که مقصدش میدونِ تیره !
این چراغای سبز ،
این چراغای سبزِ لعنتی دارن دَم به دَم
منُ به ساعتِ سُرخِ تیربارون نزدیک میکنن !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#86
Posted: 13 Jan 2012 16:23
عنوان: وصیتِ یک سرباز
این وصیتنومهی منه ! مادر !
از تو شیکمِ یه کوسه بَرات مینویسمش !
کوسهیی که تو اَروند به دنیا اومده وُ
شاید یه روز بیفته تو تورِ ماهیگیرای بندر قاسمیه ، یا چتله وُ دِیلم...
این جنگِ لعنتی فقط واسه کوسهها برکت داشت !
اونا رُ از تمومِ اقیانوسای دُنیا کشوند اینجا !
میگن بوی خونِ آدمیزاد کوسهها رُ مَس میکنه !
من به این حرف ایمون دارم !
آخه با یه گولّه تو سینه رو آب شناور بودم
که یهو دیدم تو دِلِ یه کوسهی پونزده مِتریاَم !
قول بده به وصیتم عَمَل کنی ! مادر !
بدون من واسه دفاع از حرمتِ گیسای سفیدِ تو رفتم جبهه ،
وَگَرنه هیچ خاکی ارزشِ اینُ نداره که یه آدم بَراش بمیره !
خاک فقط وقتی قیمتی میشه که ،
روش بذر بپاشیُ آبش بِدیُ محصول درو کنی !
(یعنی کاری که کشاورزا رو زمینا میکنن !)
قول بِده بَرام گریه کنی ! مادر !
آخه گریه داره دونستنِ این که ،
پارهی تنِ آدمُ یه کوسه پاره پاره کرده !
قول بِده نذاری برادرام زیرِ طوقِ اربابی بِرَن !
نباید کسی از عَرَقِ پیشونیِ ما نون درآره !
ما تازه تاجِ شاهُ از سَرِش برداشته بودیم ،
تازه میخواستیم ببینیم آزادی چه مزّهیی داره ،
تازه داشتیم دوستُ دُشمنُ میشناختیم که یهو جنگ شُد !
اَمون از این عربای لعنتی !
همیشه نفس کشیدنُ حرومِ ما کردن !
همیشهی این تاریخِ تِرِکمون !
همیشهی این تاریخ...
قول بده برادرم این تاریخِ لعنتیُ عَوَض کنن !
نذارن مثِ همیشه ،
یکی عَرَق بریزه وُ یکی دیگه همه چیُ بالا بِکشه !
نذارن کسِ دیگهیی واسهشون تصمیم بگیره !
نذارن کسی دستشُ جلو لَبای اونا بگیره واسه بوسیدن !
ما واسه همین چیزا شاهُ کلّهپا کردیم دیگه !
بِهِم قول بده ! مادر !
قول بِده نذاری خَم شه زانوهاشون !
نذاری چشمشون به دهنِ یکی دیگه باشه وُ
مثِ یه گلّه بُز هَر جا که میگه بِرَن !
قول بده نذاری کسی با خونم رو دیوارا شعار بنویسه !
نذاری اِسممُ بذارن رو کوچهمون !
این کارا هیچّی رُ عَوَض نمیکنه !
من کوچهمونُ به همون اِسمِ نسترن دوس دارم !
نسترن ،� نسترن... نسترن اِسمِ دخترِ همسایهی سه تا خونه اونوَرتَرمون بود !
چشماش مثِ شبای چهارشنبهسوری برق میزَد !
یادم نمیره اون چراغا ،� اون فِشفشهها ،� اون آتیشا...
ستارههای آسمونِ جبهه ،
چشمای نسترنُ یادم مینداخت !
حتّا شبای عملیاتَم که دَم به دَم خُمپاره میاومدُ
منوّرا آسمونُ عینهو روز روشن میکردن ،
من تو فکرِ برقِ چشمای نسترن بودم !
حالا اِسمِ به این قشنگی رُ از رو اون کوچه بردارن که چی؟
که یکی رفته تا هزارتا دیگه بموننُ زندهگی کنن؟
خُب این رسمِ آدمیزاده !
پَس کلمهی ایثار
ـ که این روزا به دهنِ هَر اُزگَلی میاد ـ یعنی چی؟
مگه ما خُل بودیم تنمونُ سپرِ سُربِ داغ کنیم؟
مگه خُل بودیم بزنیم به اَروندُ
ترکش بخوریمُ شامِ کوسهها بشیم؟
ما این کارا رُ نکردیم که یکی دیگه بیادُ
پوتینامونُ پاش کنه وُ
با لَگَد بزنه تو دهنِ هَِر کی سوال داره !
نذار عکسمُ رو دیوارِ هیچ گُذری نقّاشی کنن ! مادر !
اگه میلِ من باشه که میگم ،
رو تمومِ دیوارای شهر
عکسِ چشمای نسترنُ بِکشن !
نذار ما رُ چماق کنن تو سَرِ این جماعت !
نذار بازی بِدن اون همه غیرتُ !
نذار از پسرات تابلوی تبلیغاتی بسازن !
اونا اگه دِل داشتن ،� کنارِ من تو دِلِ این کوسه بودن ،
نه اون بالا مالاها !
به وصیتم عمل کن ! مادر !
اینا تنها حرفِ من نیس !
حرفِ خیلیای دیگهس !
تو اقیانوسای دُنیا کوسههای زیادی زندهگی میکنن ،
که پلاکِ سربازای ایرونی تو شیکماشونه !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#87
Posted: 13 Jan 2012 16:25
عنوان: آقای صاعقه
سیگارِ گیتارتُ آتیش بزن !
خیلی وقتِ تو لَکِ شنیدنِ صدای صاعقهاَم !
آوازهخونا رفتن تو کارِ پانتومیم !
فکر کردناَم این روزا از مُد اُفتاده !
خُدام دیگه زورِ سابقُ نداره !
تویی که میباس عَلو بِدی سایهها رُ !
این برفا رُ از رو موهات بِتِکون !
من گولِ اون تارای سفیدُ نمیخورم !
میدونم که هنوزم تو فکرِ گرفتنِ خورشیدی !
حالا یه شبِ مهتابُ بَرام بخون که خرابِ شنیدنِ اون صدای آبادم !
از جمعه بگو وُ از سقفی که هنوزم تنِ اَبرِ آسمونه !
نگو دیگه صدایی اَزَت شنیده نمیشه !
پیداس که هنو نفت داری تو فانوسِ تنت !
واسه همین گفتی جای خاک کردن ،� آتیشت بزنن !
سرزمینِ گُلُ بُلبُل ،� سرزمینِ قفسُ گُلْخونهس ،
پَس آخرین آوازتُ بُلنتر از نردههای این قفس بخون !
سیگارُ گیتارتُ آتیش بزن !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#88
Posted: 13 Jan 2012 16:26
عنوان: چنار
عجیبه که یه چنار زبون وا کنه ! نه؟
اگه میشنُفی صدامُ دِل بده به دَردم !
صد سالی هَس که اینجا وایسادم !
سَرِ همین چارراه که حالا پارکِ دانشجوس ،
کنارِ تیاترِ شهر !
میونِ صدتا چنارِ دیگه که نه چیزی میبیننُ نه میشنُفن !
فرقِ من با اونا همینه !
یه نهالِ نازک بودم ،
که� چرچیلُ روزولتُ استالین با ماشین از کنارم گُذشتن !
داشتن میرفتن دُنیا رُ بینِ خودشون قسمت کنن !
پنداری ما شُدیم سهمِ انگلیسا !
تو شلوغ پلوغیای بعد یکی با خونش رو تَنَم نوشت :
یا مَرگ، یا مصدّق !
چهقدر به اون نوشته مینازیدم !
حِیف که خورشیدخانم با پاککن پاکش کرد !
تنها من دکتر فاطمی رُ با اون ریشُ پشمِ بُلند شناختم ،
وقتی با سرِگُم شُده تو یقهی پالتو از کنارم گُذشت !
گمون کنم یه هفته بعد بود که پیداش کردن...
شاملو یه بار کنارِ من� وایسادُ
سیگارشُ آتیش زَد ،
از نقرهی موهاش شناختمشُ
از نگاهِ مهربونی که بِم انداخ !
نمیدونس که منم شعرِ پریاشُ اَزبَرَم !
ساعدی یه شب تکیهشُ داد بِهِمُ
یه کشمشِ پنجاهُ پنجُ
با دو پَر خیارشور رفت بالا !
چرکنویسِ ترسُ لرزُ همون شب تو دستش دیدم !
فنیزاده فُلکسشُ زیرِ سایهی من پارک میکرد !
تو اون انقلابی که اسمِ این خیابونُ انقلاب کرد ،
عکسِ شاهُ بغلِ پای من آتیش زَدَن !
سعید کنارِ من رَف رو چهارپایه وُ
شعرِ ایرانِ منُ واسه جماعت خوند !
چند ماه بعدش ،�
اون پرچمِ سیاهُ به تنِ من میخ کردن !
آخ که چه دردی داشتن اون میخ طویلهها !
ولی دردش ،�
پیشِ دردِ تَرکشای موشَکی که بعداً خوردم هیچّی نبود...
چن سال بعدِ موشک بارونا ،
مَردُم دور تا دورم صف کشیده بودن واسه رأی دادن !
گُفتم لابُد داره خبرایی میشه...
ولی وقتی تو هیجدهمین روزِ ماهِ اوّلِ تابستون ،
یه گولّه نِشست وسطِ تنهم
فهمیدم بازَم رو دست خوردم !
با خوردنِ اون گولّه یه آخاَم نگفتم !
آخه وقتی آدما بدونِ آخ گُفتن میمیرن ،
خیلی بده که یه درخت ناله کنه !
چه چیزایی که اون روز سَرِ این چهارراه ندیدم !
با باطومای چوبی همچی زَدَن تو کلّهی دانشْجو
که من از چوبی بودنِ تَنَم شَرمم شُد !
دیگه دِلُ دماغِ جوونه زَدَن ندارم !
تمومِ بَرگامُ یه لایه دوده
ـ عینهو چادرِ سیاه ـ پوشونده !
برگام تااَبَد سیاهپوشِ همون روزِ لاکردارِ تابستونن !
شُدم یه درخت خُشکِ نیمهجون ،
تو صفِ صدتا درختِ زندهی بیعارُ بیخیال !
دَمِ صُبی ،�
مأمورِ موتور سوارِ شهرداری از بغلم گُذشتُ چَپ چَپ نیگام کرد !
حالا یه ارّه زنجیری آوُردن تا شاخههامُ یکی یکی قطع کننُ
تنهمُ بندازن ! ولی عینِ خیالم نیس !
آخه یه چنارَم من !
چناری که آدمای بزرگیُ دیده !
خوش ندارم بِشم وعدهگاهِ دخترای اونکاره !
خوش ندارم ببینم این جوونای عَمَلی رُ
که شب به شب پام بساط میکنن !
خوش ندارم دیگه این چهارراهِ لجنُ تموشا کنم !
ریشهمُ سوزوندم تا دیگه نبینم سوختنِ آدما رُ !
آخه من که یه درختِ تو سَریخورده نیستم !
یه چنارم من !
یه چنارِ بُلند که وقتی میاُفته ،
زمینُ زیرِ پاهای تبرزَنش میلرزونه !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#89
Posted: 13 Jan 2012 16:27
عنوان: بلوچ
تو چشمای سُرمه کشیدهی یه مَردِ بلوچ� ،
خیلی چیزا شناوره !
بغل بغل گندمْزارِ سوخته ،
فرسخ فرسخ مزرعهی خشخاش...
چشاش رَنگِ تَریاکِ افغانه !
میونِ عقربا زندهگی میکنه ،
میونِ عقربا عاشق میشه...
نونشُ از دلِ مارا میکشه بیرون !
نمیدونه سَر کردنِ شب بدونِ شبیخون یعنی چی !
چیزی واسه قایم کردن نداره مگه یه بسته حشیش !
تمومِ تَرَکای کویرُ عینهو پینههای کفِ دستش بَلَده !
از هیچ نشونُ ستارهیی نمیترسه !
با کلاش به دُنیا میادُ با کلاش میمیره !
به همین سادهگیِ زندهگیِ مردِ بلوچ !
به همین سیاهی...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#90
Posted: 13 Jan 2012 16:28
عنوان: قدّیس
چِرتِ میگن که بودا ،
وقتِ راه رفتن
هیچ مورچهیی رُ زیرِ پاش لَگَد نکرده !
قدّیسِ بزرگی تو دنیا نیس
که گُناهای کوچیکِ زیادی� ،
به کفِ پاهاش نَچَسبیده باشن !
عنوان: شکارچی
من یه شکارچیاَم که میخواد بادُ شیکار کنه وُ
واسه بچههای دروازهغار هدیهش بِبَره ،
تا فِرفِرههاشون شروع کنن به چرخیدنُ
بادبادکاشون یه رنگینکمون بِشن
رو سقفِ دودزدهی آسمونُ
واسه چن دقیقه گُرُسنهگی یادشون بره !
من یه شکارچیاَم که میخواد ستارهها رُ شیکار کنه وُ
بذارتشون تو دستِ دختربچههایی که
تو پسکوچههای سرچمبک از سرما میلرزن !
من یه شکارچیاَم که میخواد خورشیدُ شیکار کنه وُ
تو بُخاریای بینفتِ چَپَرای صابونپزخونه جاش بده !
آره !
یه شکارچیاَم من !
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***