انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 94 از 129:  « پیشین  1  ...  93  94  95  ...  128  129  پسین »

Yaghma Golruei | یغما گلرویی


مرد

 


بل‌که پنجاه سالِ دیگر...

یک روز،
بل‌که پنجاه سالِ دیگر
موهای نوه‌ات را نوازش می‌کنی
در ایوانِ پاییز
و به شعرهای شاعری می‌اندیشی
که در جوانی‌ات
عاشقِ تو بود.
شاعری که اگر زنده بود
هنوز هم می‌توانست
موهای سپیدت را
به نخستین برفِ زمستان تشبیه کند
و در چینِ دور چشمانت
حروفِ مقدسِ نقر شده بر کتیبه‌های کهن را بیابد...

یک روز
بل‌که پنجاه سالِ دیگر
ترانه‌ی من را از رادیو خواهی شنید
در برنامه‌ی مروری بر ترانه‌های کهن شاید
و بار دیگر به یادخواهی آورد
سطرهایی را
که به صله‌ی یک لب‌خند تو نوشته شدند.
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر در آن روز
تازه‌ترین شعرم برای تو خواهد بود
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
     
  
مرد

 


هتلِ ترانه


هتلی ساخته‌ام از ترانه‌هایم برای تو!
هتلی که در زمستانی سرد
با چمدانی پر از جامه‌های سیاهِ اندوه
به آن قدم می‌گذاری
در یکی از اتاق‌های اَمنش بیتوته می‌کنی،
در لابی‌اش قهوه‌ی داغ می‌نوشی
و با بازگشتنِ بهار سرخوشانه از آن خارج می‌شوی...

نه مدیرِ این هتلم،
نه آوازخوانی که در دیسکوی هتل
آوازهای عاشقانه می‌خواند؛
من دربانی هستم
که در لحظه‌ی ورود به پیش‌بازت می‌آید،
چمدانِ سنگینت را به دست می‌گیرد
و آن را تا اتاقت می‌آورد بی‌طمعِ انعامی...

همان‌که در یکی از شب‌ها
با شاه‌کلیدش در اتاقت را باز می‌کند
ـ درست هنگامی که تو در دیسکو
از آن آوازخوان امضای یادگاری می‌گیری! ـ
و جا به‌جا می‌کند جامه‌های داخل چمدانت را
با رنگین‌کمانی از جامه‌های شاد...

هتلی از ترانه ساخته‌ام برایت
و دربانِ این هتلم!
دربانی که تمام زمستان را مقابلِ درِ هتل می‌لرزد
و پا به‌پا می‌شود
در پالتویی مندرس
که دگمه‌های طلایی‌اش هم پلاستیکی‌ست...
دربانی که به هنگامِ رفتنت
چمدان پر از رنگین‌کمانت را
تا کنار ماشین آن آوازخوان می‌آورد،
اسکناس مچاله‌ی انعامت را نمی‌پذیرد
و اشکِ به گونه دویده‌اش را
از تو پنهان می‌کند
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
     
  
مرد

 


از خانه بیرون بیا!

از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،
تا درخت‌های دودگرفته‌ی خیابانِ پهلوی سابق
دوباره جوانه بزنند
و جوی‌های لب‌ریز بطری‌های خالی آب معدنی
از نو
طعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند!
تا آبی شود این آسمانِ خاکستری
و تابلوهای نمایش‌گرِ آلوده‌گی هوا
از خوشی به رقص در بیایند!


از خانه بیرون بیا!
بگذار نیمکت‌های آن پارک قدیمی
با یک‌دیگر به جنگ برخیزند
تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن!


بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمز‌ها
تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند
از شوقِ آمدنت!
بگذار فواره‌های تمام میدان‌ها دوباره قد بکشند
و در تک تکِ کوچه‌ها
بوی گل‌سرخ بپیچد...


بی‌تو این شهر متروک است
و تنها کلاغ‌های خاکستری
آسمانش را هاشور می‌زنند...
شهر و دیاری که بر دو پا راه می‌روی
و مرزهای وطنم
از عطرِ نفس‌های تو آغاز می‌شود!
از خانه بیرون بیا تا خلاصم کنی
از تبعید در شهری
که زادگاهِ من است
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
     
  
مرد

 


منو ببخش

منو ببخش که توی ترانه به جای بوسه، از زخم نوشتنم
منو ببخش که فقط گهگاهی از مصافِ شب به تو برگشتم

منو ببخش که نمی‌تونستم خو کنم به این روزگارِ بد
گردن کج کنم به ظلمِ طوفان، هم‌سو بشم با نبضِ جزو مَد

وقتی زنده‌گی با چاقو بینِ هم‌سایه‌های ما قسمت می‌شه،
وقتی یه نفر می‌گه صاحبِ نفس‌های ماست واسه همیشه،

من نمی‌تونم زانو بزنم،
من نمی‌تونم سوسو بزنم،
باید که آتیش ببارم به شب،
باید جهانو از جا بکنم...

منو ببخش که هم‌رنگ نمی شم با آدمای دور و برمون
منو ببخش که نمی ترسم از حلقه‌ی دارِ روی سرمون

منو ببخش که فرصت نکردم عشقو تو چشمات تماشا کنم
ببخش که نشد تو بی‌خیالی شبای تاریکو فردا کنم

یه روز که دنیا شکلِ رؤیا شد، وقتی هر سایه از زمین پا شد،
وقتی زنده گی مالِ همه شد، وقتی که قطره رنگِ دریا شد،

نگاهم دیگه فقط به توئه!
ترانه دیگه وقفِ تو می‌شه!
وقتی سقفی رو سرِ هر کس بود،
دستای خسته‌م سقفِ تو می‌شه
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
     
  
زن

 


"کشته‌ی جنگ"

تو را
از پوليورِ پوسيده‌ات شناخت، مادر
پوليوري كه هر گره‌اش را
گريسته بود
در شب‌های حمله
و بافته بودش
با پشمِ گوسفندانی كه در غيابِ تو
خود به چرا مي‌بُرد.
حالا ديگر سنگي بود
كه نامت را بر خود داشت
و او می‌توانست تا آخرِ عمر
تحويلِ سال‌ها را
كنارِ تو باشد!
سال‌ها زيرِ خاك مانده بودی
و استخوان‌هايت فرقی نداشت
با استخوانِ هم‌سنگری سرماخورده
که پيش از وقوعِ خمپاره
پوليورت را
به او بخشيده بودی!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


متعهد به کاکتوس بودن

به تکيلا قسم، به طعمِ نمک
به دريده شدن به ضربِ کتک
به در اين عصرِ خير، شَر بودن
در دلِ صد کرور خر بودن
به همين زنده‌بادِ بادِ هوا
به صدايت از آن‌ورِ دنيا
به هوادارهاي هوراکِش
به زمان و زمانه‌ي جاکش
به شبِ اضطراب و بي‌خوابی
پرسه در فيس‌بوکِ قلابی
به در خانه‌ی شکسته شده
به همين چشم‌های بسته شده
به کِشان بردنم به نامعلوم
به منِ متهم، منِ محکوم
به قپانی هشت ساعته‌ام
و به همدست‌های دور از ‌هم
به سگی که نشسته در لپ‌تاپ
گرمِ ترديدِ پارس، يا هاپ هاپ
به دگرگون شدن ولی با اِکس
به خدا را صدا زدن در س ک س
به سبيل پدر که می چرخيد
به کسي که به نسلِ‌ها می‌ريد
و به کوروش که استوانه شده،
ضجه‌ای که همين ترانه شده
به همه برگ‌های دزديده
به زبانی که شاش را ديده
به ندايي که مانده از فرياد،
گلِ روييده در اميرآباد
به همان عکسمان دمِ چادر
به شبِ در نگاهِ «ريچي» پُر
به اِچ.آي.وي‌ترين ترانه‌ی تو
به نگاهِ مسلحانه‌ی تو
و به اين يک‌دفه جذام شدن
سيبلِ نفرينِ خاص وعام شدن
به غمي که نگفته می‌دانی
به مدرنيسمِ بندتنبانی
به همه شعرهاي پُر کاندوم
به تجاوز به واژه‌ی «مَردم»
به سلاطينِ منگِ شعر و ادب
جهش يک کروموزوم به عقب
به همه شاعرانِ انجمنی
به غزل‌هاي خيسِ از آبِ مَنی
به همان نسخه‌پبچِ بي‌جرأت
ميکسی از «سبزواري» و «نصرت»
به شبِ شعر معترض در قُم
پخش آن از شبکه‌ی سوم
به آوانگاردهای عصر حجر
قهرمانانِ پرده‌ی آخر
به همان دشمنی که در چت بود
به خدايی که در «هدايت» بود
به بدل‌هاي «شاملو» خوانده
به دهانِ به فحش وامانده
به يقه‌های از تو جِر خورده
حکمِ وسترنه: مُرده، يا مُرده!
و به قصاب‌های خوش‌صحبت
يا به اين «ما»ی در اقليت...
قسمت می‌دهم که خسته نشو،
خسته از مغزهای بسته نشو!
متعهد بمان به اين لعنت
به شنا کردنِ خلافِ جهت!
متعهد بمان! برادرِ من!
متعهد به کاکتوس بودن
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


خرمشهر

تنت یه دره ی پر از برفه برام
ازش سُر می خورم "نیاگارا" می شم
تو شهر خوبمی، همیشه خرّمی،
برات می میرم و "جهان آرا" می شم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 


كجا بودي؟

لابد تو آن دخترک هفت ‌ساله بودی
با روپوش بنفش سال اول مدرسه
در ظهر تابستان نوزده سالگی من
دخترکی که بافته‌های مویش
در پس مقنعه‌ای سفید پنهان بود
و من با دستانم لپ‌های صورتی‌اش را گرفتم
و او خندید.
کجا بودی وقتی دماغ ناظم دبیرستان را می‌شکستم؟
کجا بودی وقتی کتک می‌خوردم
در سلولی به ابعاد چهار قدم؟
وقتی نخستین ترانه متولد شد تو کجا بودی؟
عروس باغ‌های معلق که گیس معطرت مست می‌کند
شب ‌بوهای تمام پارک‌های سوت و کور تهران را
کجا بودی
وقتی نقشه می‌کشیدم برای تغییر دادن جهان
با دوستی که سرانجام
به جرم سرقت مسلحانه از یک عطرفروشی اعدام شد؟
وقتی تلو تلو می‌خوردم مسیر یوسف ‌آباد تا گیشا را
در ساعت سه‌ بعد از نیمه شب؟
وقتی در اورژانس بیمارستان رضایی
تیغِ کاتر را با پنس از پهلویم بیرون می‌کشیدند
تو کجا بودی تا با یک لبخند، غولِ درد مرا زمین بزنی؟
حالا تو این جایی
رو در روی من ، و این کلاس دو نفره غایبی ندارد...
پس مرا که بيزارم از تمام معلم‌ها بر نیمکتی از عشق بنشان
و بیاموزم که چگونه با دیریافتگی این دست‌ها کنار بیایم
دخترک شیرعسلی تابستان دور
که جای انگشتان دستم هنوز بر گونه‌های مغرور تو مانده
من آن دانه‌ شنم
که در صدف آغوشت
مروارید می‌شود.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


"اُوردوز"

از پشت پنجره، شهرو نمی‌شه دید
دنیا برای ما خط و نشون کشید
گُل‌های مُرده و شامی که یخ زده،
انگار دارن می‌گن اوضاع ما بده
من روی تختخواب، تو پای اون کمُد
کی می‌دونه چی بود؟ کی می‌دونه چی شد؟
این زندگی دیگه، شکلِ اُوردوزه
شکل تصادفی بی‌خطِ ترمزه
مثل جزیره تو موج ملافه‌ها
اشکاتو می‌شماری آروم و بی‌صدا
می‌بندی ساکِتو، رو تخت‌خوابمون
نه تو مرددی، نه من می‌گم: "بمون!"
این زندگی دیگه، شکلِ اُوردوزه
شکل تصادفی بی‌خطِ ترمزه
یک لحظه پای در می‌گی بهم: «همین!»
من بی‌صداترین مردِ روی زمین
می‌گم بهت: «نرو...» اما صدای در
می‌پیچه و منو می‌ذاری پشتِ سر.
تو می‌ری و جهان هی ضجه می‌کشه
این خوابِ بد باید این‌جا تموم بشه
این زندگی دیگه، شکلِ اُوردوزه
شکل تصادفی بی‌خطِ ترمزه
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


"پیانـیست" ‌

تو روزنامه‌ نوشته‌ از خودسوزی‌ِ یه پیانیست‌
گوش‌ِ كسی‌ بدهكارِ نعره‌ی‌ این‌ نوشته‌ نیست

دفترای‌ نُت‌ روی‌ رَف‌ ، یه‌ پیانو كنج‌ِ اتاق‌،
دَبه‌ی‌ نحس‌ِ بنزین‌ و فندك‌ِ شوم‌ِ اتفاق‌!
پیانو داره‌ می‌سوزه‌، كلاویه‌ها آب‌ می‌شن‌
رو كاغذای‌ شعله‌ور نُتا دارن‌ كباب‌ می‌شن

میون‌ِ آتیشا هنوز ، نشسته‌ پُشت‌ِ پیانو
هنوز می‌ریزن‌ از نوك‌ِ انگشتاش‌ آهنگای‌ نو
برام‌ بخون‌ ترانه‌یی‌ شبیه‌ِ بال‌ِ شبپره‌،
كه‌ توش‌ پُر از ضجه‌ی‌ یه‌ پیانوی‌ شعله‌وره‌
برام‌ بخون‌ ترانه‌یی‌ به‌ داغی‌ِ همین‌ خبر
منو از این‌ لحظه‌ی‌ سرد تا دلِ‌ِ شعله‌ها ببر
كی‌ می‌دونه‌ تو دفتری‌ كه‌ دیگه‌ خاكستر شده‌،
چن‌ تا ترانه‌ سوخته‌ و چن‌تا غزل‌ پَر پَر شده‌؟
كی‌ می‌دونه‌ كه‌ آخرین‌ آهنگی‌ كه‌ زده‌ چیه‌؟
كی‌ می‌دونه‌ آهنگای‌ عاشقونه‌ش‌ واسه‌ كیه‌؟
دود همه‌ جا پُر شده‌ و پیانو دیگه‌ بی‌صداس‌
هزار تا آهنگ‌ هنوزم‌ میون‌ِ این‌ خاكستراس

مثل‌ِ یه‌ تندیس‌ِ زغال‌ نشسته‌ پشت‌ِ پیانو
انگشت‌ِ خاكستر شدش‌ مونده‌ هنوز رو نُت‌ِ دو
برام‌ بخون‌ ترانه‌یی‌ شبیه‌ِ بال‌ِ شبپره‌،
كه‌ توش‌ پُر از ضجه‌ی‌ یه‌ پیانوی‌ شعله‌وره‌
برام‌ بخون‌ ترانه‌یی‌ به‌ داغی‌ِ همین‌ خبر
منو از این‌ لحظه‌ی‌ سرد تا دلِ‌ِ شعله‌ها ببر.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 94 از 129:  « پیشین  1  ...  93  94  95  ...  128  129  پسین » 
شعر و ادبیات

Yaghma Golruei | یغما گلرویی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA