انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 96 از 129:  « پیشین  1  ...  95  96  97  ...  128  129  پسین »

Yaghma Golruei | یغما گلرویی


زن

 


عنوان : به‌ راستی‌ ...

دوست‌ داشتن‌ِ تو دشوار است‌،
آن‌ْچنان‌ که‌ من‌ دوست‌ می‌دارم‌.
که‌ هوایم‌ از عشق‌ِ تواَم‌ رنج‌ می‌دهد،
دل‌ُ کلاهم‌ نیز!
پَس‌ این‌ نوارِ مرا که‌ می‌خَرَد از من‌؟
وَ این‌ دل‌ْتنگی‌ِ پنبه‌یی‌ِ سپید را،
تا از آن‌ دست‌ْمالی‌ بِبافَد؟

دریغا!
دشوار است‌ دوست‌ داشتن‌ِ تو،
آن‌ْچنان‌ که‌ من‌ دوست‌ می‌دارم‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : مُردآب‌ِ نخستین

(از یک‌ شش‌ْگانه‌)

کلمات‌ ،
زیرِ آب‌ ادامه‌ می‌یابند.
ماه‌ِ تمام‌،
بر سطح‌ِ آب‌ شناور است‌
وَ ماه‌ِ دیگر را به‌ حَسَد می‌آورد
از بُلندای‌ خویش‌...

کودکی‌ بر ساحل‌
دو ماه‌ می‌بیندُ می‌گوید:
«ـ اِی‌ شب‌!
سنج‌ها را بنواز!»
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : شکارچی‌

فرازِ سَروستان‌.
چهار کبوتر پر می‌زنند به‌ آسمان‌.

چهار کبوتر می‌روندُ بازمی‌گردند،
با چهار زخم‌
بر سایه‌هایشان‌.

فرودِ سَروستان‌.
چهار کبوتر بر خاک‌.
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : قریه‌

دارِ آماده‌یی‌ بر کوه‌ِ عریان‌
آبی‌ زُلال‌ُ
درختان‌ِ صد ساله‌ی‌ زیتون‌.
مَردان‌ِ شولاپوش‌ در کوره‌راه‌هایند
وَ بادنماها
بَر بُلندای‌ برج‌ها می‌گردند.
جاودانه‌ می‌گردند...

آه‌! قریه‌ی‌ گُم‌ْشُده‌،
در اسپانیای‌ سوگ‌ْوار!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : ترانه‌ی‌ گزمگان‌ِ سویل

به‌ خوان‌ گوئه‌رِوُ سَرکنسول‌ِ شعر

نعل‌ِ اسبان‌ِ سیاهشان‌، سیاه‌ است‌!
بر شنل‌هاشان‌
لکه‌های‌ موم‌ُ مرکب‌ برق‌ می‌زند!
از این‌ رو نمی‌گریند
که‌ سُرب‌ در جُمجُمه‌ دارند جای‌ مغز
وَ روحشان‌ چرمی‌ست‌!
گوژپُشت‌ُ شبانه‌،
به‌ هر سو که‌ می‌روند
مالکان‌ِ سکوت‌ِ چسب‌ْناک‌ِ ظلمتند
بَر هراس‌ِ ریگ‌های‌ رَوان‌!
چندان‌ که‌ بخواهند، می‌گُذرند
وَ در سَرِ راه‌ِ خویش‌
هیولای‌ تاری‌ از تپانچه‌ را نهان‌ می‌کنند!

آه‌! شهرِ کولیان‌!
پرچمی‌ به‌ هر سو،
ماه‌ُ کدو با مربّای‌ گیلاس‌.
آه‌! شهرِ کولیان‌!
چه‌ کسی‌ تو را دیدُ فراموشت‌ کرد؟

شهرِ اندوه‌ُ عطر،
با باروهای‌ دارچین‌!

وقتی‌ شب‌ فرارسید
شب‌ِ تمام‌،
شب‌ترین‌ِ شب‌ها!
کولیان‌ِ در کوره‌های‌ خویش‌ خورشیدُ خَدَنگ‌ می‌ساختند!
اسبی‌ زخم‌ْخورده‌ بر سکوت‌ِ دریچه‌ها می‌کوفت‌
وَ خروس‌های‌ بلورین‌ بانگ‌ سَر می‌دادند
در خه‌رِز دلّا فِرونته‌را!

باد در شب‌ِ نقره‌
سراپای‌ شبیخون‌ را برهنه‌ ساخت‌!
در شب‌ِ تمام‌... شب‌ترین‌ِ شب‌ها!

یوسف‌ِ قدّیس‌ُ مریم‌ِ عذرا
از پی‌ِ قاشقک‌های‌ خویش‌
کولیان‌ را می‌کاوند!

مریم‌ در جامه‌ی‌ حامی‌ِ شهر پیش‌ می‌آید
ـ جامه‌یی‌ از زَروَرَق‌ِ آب‌ْنبات‌ با طوق‌های‌ مورّب‌ ـ
وَ یوسف‌ دست‌ می‌جُنباند
در قبای‌ ابریشمی‌ِ خویش‌!
پدرُدُمک‌ از پُشت‌ِ سَر می‌آید
با سه‌ مجوس‌ِ مشرقی‌!
نیمه‌ی‌ خفته‌ی‌ ماه‌
خواب‌ِ لَک‌لَک‌ می‌بیند!
فانوس‌ها وُ پرچم‌ها بر بام‌ها ظفر می‌یابند
وَ رقّاصه‌های‌ تکیده‌ در آینه‌ها گریه‌ می‌کنند!
آب‌ُ سایه‌،
سایه‌ وُ آب‌
در خه‌رِز دِ لا فِرُنته‌را!

آه‌! شهرِ کولیان‌!
پرچمی‌ به‌ هر سو!
روشنی‌های‌ سبزت‌ را نهان‌ کن‌!
گزمگان‌ِ سویل‌ نزدیک‌ می‌شوند!
آه‌! شهرِ کولیان‌!

چه‌ کسی‌ تو را دیدُ فراموشت‌ کرد؟
دور از دریا رهایش‌ کن‌،
بی‌شانه‌یی‌
که‌ فرق‌ وا کند!

جُفت‌ جُفت‌ جلو می‌رَوَند
به‌ سوی‌ شهرِ سرور!
شادْبانگ‌ِ بهاری‌
قطارهای‌ فشنگ‌ را نهان‌ می‌کند!
جُفت‌ جُفت‌ جلو می‌رَوَند،
جامه‌های‌ جُفت‌ِ شبانه‌!
آسمان‌ گُمان‌ می‌کند،
جعبه‌ی‌ آینه‌یی‌
پُر از مهمیز است‌!

شهر، بی‌هراس‌
در ازدیادِ دروازه‌هایش‌ بود
وَ چهل‌ گزمه‌ی‌ سویل‌
به‌ غارتش‌ می‌آمدند!

ساعت‌ها باز ایستادند!
باده‌ی‌ بطری‌ها همه‌ آب‌ شُد
تا ظن‌ِ کسی‌ را بَرنینگیزد!
نعره‌ از بادنماها برخواست‌!
قدّاره‌ها نسیم‌ِ سرنگون‌ِ زیرِ سُم‌ها را می‌شکافتند
وَ کولیان‌ِ پیر
با قلّک‌های‌ سفال‌،
بَر اسب‌های‌ نیم‌ْخُفته‌،
در جاده‌های‌ گُرگ‌ُ میش‌ می‌گریختند!
گزمگان‌، با جامه‌های‌ شوم‌ از نشیب‌ِ جاده‌ بالا می‌روند
وَ در پَس‌ِ پُشتشان‌
گِردابی‌ از قیچی‌ بر جای‌ می‌ماند!
کولیان‌ به‌ دروازه‌ی‌ بیت‌اللحم‌ پناهنده‌ می‌شوند!
یوسف‌ِ قدّیس‌ دختری‌ سَراپا زخم‌ را کفَن‌ می‌کند!
تفنگ‌های‌ درّنده‌ سراسرِ شب‌ را نعره‌ می‌زنند
وَ مریم‌
کودکان‌ را به‌ آب‌ِ دهان‌ِ ستاره‌گان‌ شفا می‌دهد!

ولی‌ گزمگان‌ هم‌ْچنان‌ پیش‌ می‌آیند
وَ نهال‌ِ شعله‌ می‌کارند
تا رؤیا
ـ نو پا وُ برهنه‌ ـ در آن‌ خاکستر شَوَد!
رُزای‌ کامبوریوس‌ بر سکوی‌ خانه‌ ناله‌ می‌کند،
با سینه‌ی‌ بُریده‌ به‌ سینی‌
وَ دختران‌ِ دیگر می‌گریزند
با طرّه‌ی‌ گیسشان‌ در باد،
آن‌جا که‌ گُل‌های‌ سیاه‌ِ باروت‌
منفجر می‌شوند!

وقتی‌ که‌ بام‌ها
شیارهای‌ عمیق‌ِ زمینند
سپیده‌
شانه‌ بر نیم‌ْرُخ‌ِ بُلندِ سنگ‌ می‌نهد...

گزمگان‌ در دالان‌ِ سکوت‌ دور می‌شوند
هنگاهی‌ که‌ شعله‌ها از تو زبانه‌ می‌کشند!
شهرِ کولیان‌!

آه‌ شهرِ کولیان‌!
چه‌ کسی‌ تو را دیدُ فراموشت‌ کرد؟
باشد که‌ تو را
در جبین‌ِ من‌ بیابند!
اِی‌ لعبت‌ِ ماسه‌ وُ ماه‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : مرگ‌ِ پِتِنِرا

زوال‌ِ مردان‌ در خانه‌ی‌ سپید می‌میرد.

صدتا اسب‌ سُم‌ می‌کوبن‌ با سوارای‌ مُرده‌شون‌!

زیرِ ستاره‌گان‌ِ مرتعش‌ِ فانوس‌،
دامن‌ِ پُف‌دارش‌
میان‌ِ ران‌های‌ مسین‌ می‌لَرزد.

صدتا اسب‌ سُم‌ می‌کوبن‌ با سوارای‌ مُرده‌شون‌!

از اُفُق‌ِ تیره‌ سایه‌های‌ بزرگ‌ِ بُرنده‌ می‌آیند
وَ بَم‌ترین‌ سیم‌ِ گیتار،
پاره‌ می‌شَوَد.

صدتا اسب‌ سُم‌ می‌کوبن‌ با سوارای‌ مُرده‌شون‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : دروغین

آی‌! پِتِنرای‌ کولی‌!
افسوس‌! پِتِنِرا!
گورت‌ دختران‌ِ خوب‌ را نپذیرفت‌!
دخترانی‌ که‌ گیسوان‌ِ خود را
به‌ عیسای‌ مُرده‌ می‌بخشند
وَ در روزهای‌ عید
روسری‌های‌ سپید سر می‌کنند!
گورت‌ از چنگ‌ِ مَردُم‌ِ تیره‌ْروز رهایی‌ یافت‌!
مَردُمی‌ که‌ با قلب‌هایشان‌ در سَر،
از پِی‌ِ تو گریان‌ آمدند
به‌ خیابان‌ها!

آی‌! پِتِنرای‌ کولی‌!
افسوس‌! پِتِنِرا!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : گیتار

جام‌ِ سپیده‌ شِکسته‌!
آنک‌ شروع‌ِ شیون‌ِ گیتار!
بی‌هوده‌ دست‌ میازار به‌ خاموشی‌ِ او!
خَموشاندنش‌ محال‌ است‌!

یک‌ْدست‌ می‌گرید!
چون‌ آب‌ که‌ می‌گرید،
چون‌ باد که‌ بَر بُلندای‌ برف‌ می‌گرید!
خموشاندنش‌ محال‌ است‌!
به‌ یادِ دورها می‌گِرید!
ماسه‌های‌ گرم‌ِ جنوب‌ را
بی‌تاب‌ِ گُل‌های‌ سپید!
عصرِ بی‌فردا را می‌گِرید،
گلوله‌ی‌ بی‌اَمان‌ را
وَ نخستین‌ پرنده‌ی‌ مُرده‌ را بر شاخه‌ها...

آه‌! گیتار!
دل‌ِ جَویده‌ به‌ پنج‌ شمشیر!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : آوازِ شبانه‌ی‌ ملوان‌های‌ آندلس‌

از قادص‌ تا جبل‌لطارق‌ چه‌ راه‌ِ زیبایی‌ست‌!
دریا، مسیرِ مرا از آه‌هایم‌ می‌شناسَد!

آه‌! دخترک‌! دخترک‌!
پُر از قایق‌ است‌ بندرِ مالاگا!

یک‌ْسره‌ لیموزار است‌،
از قادص‌ تا جبل‌ الطارق‌!
لیموزارها، مَرا از آه‌هایم‌ می‌شناسند!

آه‌! دخترک‌! دخترک‌!
پُر از قایق‌ است‌ بندرِ مالاگا!

یکی‌ دشنه‌ نیست‌،
از سویل‌ تا کارمُنا!
نسیم‌ِ زخم‌ْخورده‌ هلالی‌ بُریده‌، می‌گُذرد!

آه‌! پسرک‌! پسرک‌!
اسب‌ِ مَرا آب‌ بُرد!

در نمک‌ْزارهای‌ مُرده‌ تو را از یاد بُرده‌اَم‌!
اِی‌ یار!
هَر که‌ از پِی‌ِ دلی‌ست‌،
در فراموشی‌ِ من‌ بِکاوَد!

آه‌! پسرک‌! پسرک‌!
اسب‌ِ مَرا آب‌ بُرد!

راهی‌ نشو! قادص‌!
دریا فرو می‌بردت‌!

در رودخانه‌ غرق‌ خواهی‌ شُد!
سویل‌! بیدارشو!

آه‌! دخترک‌!
آه‌! پسرک‌!
چه‌ راه‌ِ زیبایی‌!
پُر از قایق‌ است‌ بندرُ
میدان‌ سَرد..
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : ترانه‌ی‌ روزی‌ از روزهای‌ ژانویه

زنگ‌های‌ نُقره‌ بر گردن‌ِ گاوها

ـ کجا می‌روی‌؟ زیبای‌ برفی‌ُ آفتابی‌ِ من‌!
ـ تا میناهای‌ علف‌ْزارِ سبز می‌رَوَم‌!
ـ علف‌ْزار، دورُ ترس‌ْناک‌ است‌!
ـ دل‌ْدارِ من‌ از ماهی‌ْخوارُ سایه‌ نمی‌ترسد!
ـ از خورشید بترس‌! زیبای‌ برفی‌ُ آفتابی‌ِ من‌!
ـ از گیسوان‌ِ من‌ برای‌ همیشه‌ رفته‌ است‌!
ـ تو که‌ هستی‌؟ سفید بانو! از کجا آمده‌یی‌؟
ـ از عشق‌ها وُ چشمه‌ها!

زنگ‌های‌ نُقره‌ بر گردن‌ِ گاوها

ـ چه‌ در لَب‌ داری‌ که‌ شعله‌وَر می‌کند؟
ـ ستاره‌ی‌ دل‌ْداده‌اَم‌،
که‌ می‌زید وَ می‌میرد!
ـ چه‌ می‌بَری‌ به‌ سینه‌ چنین‌ باریک‌ُ سَبُک‌؟
ـ شمشیرِ دل‌ْداده‌اَم‌،
که‌ می‌زید وَ می‌میرد!
ـ در چشم‌های‌ سیاه‌ُ مغرورت‌ چه‌ داری‌؟
ـ زخم‌ِ یادگارِ غصّه‌اَم‌ را!
ـ چرا سیاه‌ْجامه‌ی‌ سوگ‌ به‌ تَن‌ داری‌؟
ـ بیوه‌اَم‌ من‌! آه‌!
بی‌دل‌ُ تیره‌ْبخت‌!
بیوه‌ی‌ امیرِ درختان‌ِ غار!
ـ اگر دل‌ْداده‌اَت‌ در میانه‌ نیست‌،
بگو از پِی‌ِ که‌ می‌گَردی‌؟
ـ جویای‌ اندام‌ِ امیرِ درختان‌ِ غارَم‌!
ـ پَس‌ از پِی‌ِ مِهری‌! بیوه‌ی‌ بی‌وفا!
اُمید که‌ بیابی‌!

ـ آرزوهای‌ من‌ به‌ ستاره‌گان‌ِ آسمان‌ مانندند!
دل‌ْداده‌اَم‌ را که‌ می‌زید وَ می‌میرد،
کجا توانم‌ یافت‌؟
ـ او در آب‌ مُرده‌!
بی‌بی‌ِ برفی‌!
سَراپا پوشیده‌ به‌ میخک‌ُ اندوه‌!
ـ آی‌! مجنون‌ِ حادثه‌جوی‌ سَرو!
روحم‌ شب‌ِ بَدر را نثارِ تو می‌کند!
ـ آه‌! الهه‌ی‌ رؤیایی‌!
اِی‌ خاتون‌ِ سَرد
که‌ حکایت‌ِ خود را افسانه‌ی‌ دختران‌ می‌کنی‌!
دلم‌ فدای‌ تو!
دل‌ِ نازُکی‌ زخم‌ْخورده‌ به‌ بَد چشمی‌!
ـ خُدایت‌ به‌ هم‌ْراه‌!
حادثه‌جوی‌ خوش‌ْبیان‌!
من‌ به‌ جُست‌ُ جوی‌ امیرِ درختان‌ِ غار خواهم‌ رفت‌!
ـ بدرود! دخترک‌!
گُل‌ِ سُرخ‌ِ خُفته‌!
تو به‌ سوی‌ عشق‌ می‌روی‌ُ
من‌ به‌ سوی‌ مرگ‌!

زنگ‌های‌ نُقره‌ بر گردن‌ِ گاوها

خون‌ْآبه‌ می‌جوشد از دلم‌،
چونان‌ چشمه‌یی‌...

ژوییه‌ 1919 ـ غرناطه
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
صفحه  صفحه 96 از 129:  « پیشین  1  ...  95  96  97  ...  128  129  پسین » 
شعر و ادبیات

Yaghma Golruei | یغما گلرویی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA