انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 97 از 129:  « پیشین  1  ...  96  97  98  ...  128  129  پسین »

Yaghma Golruei | یغما گلرویی


زن

 


عنوان : آدِلینا در دشت

نه‌ سویل‌ عشق‌ دارد،
نه‌ دریا نارنج‌.

سبزه‌رو!
در این‌ نورِ شعله‌بار،
دَمی‌ چترِ خود را به‌ من‌ بسپار!
سبزه‌ خواهم‌ شُد
ـ لیمو وُ تُرنج‌ ـ
حروف‌ِ نام‌ِ تو چون‌ ماهیان‌ِ خُرد
در گِرداگِردَم‌ شناورند!

آه‌! عشق‌!
نه‌ سویل‌ عشق‌ دارد،
نه‌ دریا نارنج‌.
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : سرناد

به‌ احترام‌ِ لپ‌دووگا

در ساحل‌ِ رود،
شب‌، خیس‌ می‌کند خود را
وَ در سینه‌ی‌ لولیتا،
شاخه‌هااز عشق‌ می‌میرند!

شاخه‌ها از عشق‌ می‌میرند.

شب‌ِ برهنه‌
بر پُل‌ِ بهار آواز می‌خوانَد.
لولیتا به‌ شورآبه‌ وُ مریم‌ تَن‌ می‌شوید.

شاخه‌ها از عشق‌ می‌میرند.

شب‌ِ نُقره‌ وُ رازیانه‌ بر فرازِ بام‌ها می‌درخشد،
طلای‌ جوباره‌ها وُ آینه‌ها
وَ رازیانه‌ی‌ ران‌های‌ سپیدِ تو!

شاخه‌ها از عشق‌ می‌میرند.
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : قصیده‌ی‌ آن‌ که‌ زخم‌ْخورده‌ی‌ آب‌ است‌

می‌خواهم‌ به‌ چاه‌ اندر شَوَم‌!
می‌خواهَم‌ بَر شَوَم‌ از دیوارهای‌ غرناطه‌ ،
به‌ دیدن‌ِ قلبی‌ سفته‌ از نیزه‌ی‌ آب‌ها!

کودک‌ ناله‌ می‌کند،
با تاج‌ِ شبنمی‌ بَر سَر
وَ تالاب‌ها وُ چشمه‌ها
در باد،
شمشیر بَرمی‌افرازند!

وَه‌! چه‌ خشم‌ِ عاشقی‌!
چه‌ شمشیرِ خون‌ْریزی‌!
چه‌ زمزمه‌ی‌ شبانه‌،
چه‌ مرگ‌ِ روشنی‌!

بیابان‌ فرو رفته‌ در ماسه‌زارِ سپیده‌!
کودک‌،
با سرزمین‌ِ خفته‌یی‌ در حنجره‌اَش‌ تنها بود!
جوشش‌ِ چشمه‌یی‌ از هجوم‌ِ جُلبکان‌ ایمنش‌ می‌داشت‌!
او وَ مرگ‌
دو رگبارِ سبزِ تو به‌ تو بودند!
او خفته‌ی‌ خاک‌ُ مرگ‌،
بر اندام‌ِ کوچکش‌ خمیده‌ بود!

می‌خواهم‌ به‌ چاه‌ اندر شَوَم‌!
می‌خواهم‌ مرگ‌ِ خود را جُرعه‌ جُرعه‌ بمیرم‌!
می‌خواهم‌ دِلم‌ را از خزه‌ها سرشار کنم‌،
به‌ هنگام‌ِ نگریستن‌ِ کودکی‌
که‌ زخم‌ْخورده‌ی‌ آب‌ است‌ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : پیسوز

وَه‌! چه‌ سنگین‌ در اندیشه‌ جاری‌ست‌
شعله‌ی‌ پیسوز!
چون‌ درویش‌ِ هندویی‌
به‌ احشای‌ طلایی‌ِ خود می‌نِگَرَد
وَ به‌ رؤیا
در فضای‌ تهی‌ از باد
خسوف‌ می‌کند.
لَک‌ لَک‌ِ روشنی‌،
از آشیانه‌ بر انبوهی‌ِ سایه‌ها منقار می‌زَنَد
وَ لَرزان‌ پیش‌ می‌آید
تا چشمان‌ِ گشوده‌ی‌
بچّه‌ کولی‌ِ مُرده‌.
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : قصیده‌ی‌ گُل‌ِ سُرخ‌

گُل‌ِ سُرخ‌ سپیده‌ را نَجُست‌،
جاودانه‌ بر سرِ شاخ‌
چیزِ دیگری‌ می‌جُست‌.

گُل‌ِ سُرخ‌ سایه‌ وُ اندیشه‌ را نَجُست‌،
اُستوای‌ چشم‌ُ رؤیا بود
چیزِ دیگری‌ می‌جُست‌.

گُل‌ِ سُرخ‌، گُل‌ِ سُرخ‌ را نَجُست‌
بی‌شَک‌ در آسمان‌
چیزِ دیگری‌ می‌جُست‌.
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : قصیده‌ی‌ زن‌ِ خُفته

برهنه‌ دیدنت‌ یاد کردن‌ از زمین‌ است‌.
زمین‌ِ صاف‌ِ تهی‌ از اسب‌،
بی‌ یکی‌ بوریا،
شکلی‌ ناب‌، رو به‌ آینده‌.

برهنه‌ دیدنت‌ دریافتن‌ِ دل‌ْشوره‌ی‌ بارشی‌ست‌
بر قطعه‌یی‌ سُست‌،
یا تب‌ِ چهره‌یی‌ دریایی‌
که‌ از یافتن‌ِ روشنایی‌ِ گونه‌ی‌ خود عاجز است‌.

خون‌ سَر می‌رسد از زیرِ سَرپناه‌،
با جِرنگ‌ جِرنگ‌ِ تیغه‌های‌ صاعقه‌ساز
امّا تو با خبر نمی‌شوی‌ که‌ دل‌ِ غوک‌ُ بنفشه‌ کجا خواب‌ است‌.

شِکمت‌ رزم‌ِ ریشه‌هاست‌
وَ لبانت‌ سپیده‌یی‌ بی‌طرح‌.
در زیرِ گل‌های‌ خُنک‌ِ بستر،
مُرده‌گان‌ در انتظارِ نوبت‌ِ خود می‌نالند.
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : دو چندان‌ دریاچه‌ی‌ عدن‌

«نسیم‌ می‌وزدُ میش‌ها می‌چرند»
گارسیلازو

صدای‌ قدیمی‌ِ من‌،
از عصاره‌ی‌ تلخ‌ِ زهرها آگاه‌ نبود.
گویی‌ خزه‌ها کف‌ِ پای‌ مرا می‌لیسیدند.

آه‌! صدای‌ قدیمی‌ِ عشقم‌!
آه‌! صدای‌ حقیقت‌ِ من‌!
آه‌! صدای‌ تهی‌گاه‌ِ من‌!
به‌ هنگامی‌ که‌ از دهانم‌
گُل‌های‌ سُرخ‌ می‌بارید
وَ چَمَن‌
دندان‌ِ بی‌خیال‌ِ اسب‌ را نمی‌شناخت‌!

برای‌ سَرکشیدن‌ِ خون‌ِ من‌ تو این‌جایی‌
وَ سَر کشیدن‌ِ خُلق‌ِ صامت‌ِ کودکی‌اَم‌!
هنگامی‌ که‌ نگاهم‌ در باد تکه‌ تکه‌ می‌شود
از صداهای‌ همیشه‌ مست‌ِ فلزّی‌!
بگذار از این‌ دریچه‌ بگذرم‌!
آن‌جا حوّا مورچگان‌ را می‌خورَد
وَ آدم‌ از ماهیان‌ باروَر می‌شود!
بگذار بگذرم‌! اِی‌ مردِ شاخ‌ْدار!
از جنگل‌ِ دهان‌ دره‌ وُ طپش‌های‌ شادمان‌!

من‌ می‌دانم‌ که‌ سنجاق‌ِ زنگ‌ْزده‌ به‌ چه‌ کار می‌آید
وَ می‌شناسم‌ هراس‌ِ چشم‌های‌ گشوده‌ را
بَر سطح‌ِ روشن‌ِ بشقاب‌!
امّا نه‌ خواهان‌ِ جهانم‌
وَ نه‌ رؤیا ـ این‌ صدای‌ خُدایی‌ ـ
من‌ خواهان‌ِ آزادی‌ُ عشق‌ِ زمینی‌ِ خویشم‌
در تیره‌ترین‌ کنج‌ِ نسیم‌
که‌ کسی‌ خواستارِ آن‌ نیست‌.

عشق‌ِ زمینی‌ِ من‌!
سگان‌ِ رودخانه‌ از پی‌ِ یک‌ْدیگرند
وَ باد به‌ کنده‌های‌ تَک‌ اُفتاده‌
گوش‌ خوابانده‌ است‌.
آه‌! صدای‌ قدیمی‌ِ من‌!
با حنجره‌ اَت‌ بسوزان‌،
این‌ صداهای‌ قراضه‌ را!

می‌خواهم‌ بگریم‌ ـ چرا که‌ شادمانم‌ می‌کند ـ
آن‌گونه‌ که‌ کودکان‌ در نیمکت‌ِ آخرِ کلاس‌ می‌گریند.
من‌ نه‌ انسانم‌ُ نه‌ شاعر
وَ نه‌ حتّا یکی‌ برگ‌!
ضربانی‌ زخم‌ْخورده‌ام‌ من‌
زخم‌ْزننده‌ی‌ دیگرسو!

می‌خواهم‌ با بُردن‌ِ نام‌ِ خود بگریم‌
تا حقیقت‌ِ انسانی‌ِ خویش‌ را بیان‌ کنم‌،
آن‌گونه‌ که‌ ضرافت‌ِ واژه‌گان‌ را می‌کشم‌!
گُل‌های‌ سُرخ‌، کاج‌ُ کودکی‌ بر ساحل‌...

نه‌! نه‌! سوال‌ نمی‌کنم‌!
خواستارِ این‌ صدایم‌ که‌ بر دستانم‌ لیسه‌ می‌کشَد!
این‌ منم‌ که‌ با عریانی‌ِ خویش‌ از پس‌ِ پَرده‌
ماه‌ِ جزا وُ ساعت‌ِ خاکستر را سیرآب‌ می‌کنم‌!

این‌گونه‌ حرف‌ می‌زنم‌!
این‌گونه‌ حرف‌ می‌زدم‌ زمانی‌ که‌ الهه‌ی‌ زراعت‌
قطارها را متوقّف‌ می‌کرد،
وقتی‌ که‌ اَبرُ رؤیا وُ مَرگ‌ از پی‌ِ من‌ بودند،

وقتی‌ کفّه‌های‌ تعادل‌ِ متضادِ پیکرم‌ معلّق‌ بود
وَ گاوها ـ سُم‌های‌ پَهنشان‌ را کوبان‌ ـ ماغ‌ می‌کشیدند.
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : ترانه‌ی‌ آندلسی

زیبای‌ زیبا دِلم‌!
در خانه‌اَت‌ آویشن‌ می‌سوزد!

بی‌ هوده‌ در تب‌ُ تابی‌!
در را به‌ کلیدِ نقره‌ بسته‌اَم‌!
کلیدی‌ گِره‌ خورده‌ به‌ رُبّانی‌
که‌ بر آن‌ نوشته‌:
دورِ دور است‌ دلم‌!
راه‌ِ کوچه‌ را نَبَند،
تا باد از آن‌ بگذرد!

زیبای‌ زیبا دِلم‌!
در خانه‌اَت‌ آویشن‌ می‌سوزَد!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  ویرایش شده توسط: SARA_2014   
زن

 


عنوان : حیاط

آب‌،
دایره‌های‌ نقره‌ نقش‌ می‌کند.
درختان‌،
رشته‌های‌ باد را می‌ریسند
وَ گُل‌های‌ سُرخ‌
زنگوله‌های‌ عطرشان‌ را
به‌ صدا درمی‌آورند.
ستاره‌یی‌ از ماه‌،
چراغ‌ِ جاودان‌ می‌سازد.
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 


عنوان : توطئه

دستی‌ گشوده‌ چون‌ هشت‌پا،
کور می‌کند چشم‌ِ گله‌مندِ پیسوز را.

تَکلوی‌ خاج‌،
قیچی‌ِ باز!

سایه‌ی‌ مُبهمی‌ از گورکن‌ُ شب‌ْپَره‌،
در دودِ سپیدِ کندُر احاطه‌ می‌کند دست‌ را.

تَکلوی‌ خاج‌،
قیچی‌ِ باز!

قلبی‌ ناپدید را مُچاله‌ می‌کند آن‌ دست‌!
می‌بینید؟
قلبی‌ که‌ منعکس‌ می‌شود در باد!

تَکلوی‌ خاج‌،
قیچی‌ِ باز!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  ویرایش شده توسط: SARA_2014   
صفحه  صفحه 97 از 129:  « پیشین  1  ...  96  97  98  ...  128  129  پسین » 
شعر و ادبیات

Yaghma Golruei | یغما گلرویی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA