انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 36:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  35  36  پسین »

اشعار منوچهر آتشی


مرد

 


سایه پروانه

سایه پروانه ای کنار فاخته پر می زند
بر چینه دان ناپیدا بنفش پر سینه
میراث بامدادی خورشید های منقرض است
با چشمهای رموک ترسان چه می تواند یافت این مسافر از فصل های متروک شعر آمده ؟
درخت های نارنج
قیلوله ی نیمروزی تابستان را از بخار های رویا فرا می روند
درختی نیست نارنجی نیست
تنها
سایه ی پروانه ای پیشاپیش منقاری ترسان می چرخد
و چاه های دور به کفتر بی جفتی می اندیشند
که میل سرو و گنبد ندارند

     
  
مرد

 


به سمت ژرفاها

ماه ی در آب
به سمت نیزارها می خرامد
به سمت آوازهای شبانان
ماه ی در آب ژرفا را زیبا می کند
فریب خورده ی این استخوان جادویی
سگی
مقیم جاودانه ی اینکرانه ی تاریک است
از بیشه های دور طنین نی لبکی می اید
طبل دلی ترانه ی غمناک را
تقطیع می کند
سنگ دلی به غرفه ی دوری سندل می ساید
ماه ی در آب
به سمت ورطه های خطر می کشاندم
ماه ی در آب و زنی در خواب
چه زیباست ژرفا
چه زیبا و طالب است
     
  
مرد

 


چه بود ناتمام

آه
کلام چاه همین بود
سوال کردم از کوه کو ؟
کوکو ! هزاران کوکو پاسخ بود
از دشت پرسیدم
کجاست ؟ پشت کدام مشتعل رنگین
بگو نشانی آن نام مستعار کجاست
که زشت را زیبا می گوید
که تلخ را شیرین که شیرین و تلخ را رنگین ؟
هزار چشمه هزاران لبخند
سفید سرخ گلی سبز ارغوانی آبی
به پیشواز سوالم هجوم آوردند
و نام خود را به چشم هایم گفتند
نبود !‌ نام تو آنجا نبود
که بود ؟
بگو چه بود نام تو ؟
آه
کلام چاه همین است
نشسته ام بن چاهی
و نامه های کبوتر
به سمت کوه تو پرواز می دهم
به سمت دشت تو طاووس نام
     
  
مرد

 


دستمال کوچک

میان انتظار و حضور
گلی گذاشته ام
گل میان انتظار و حضور دستمال کوچک سرخی
است
افتاده در گذرگاه
از کی ؟ برای کی /
کی رفته است از این گذر متروک
کی خواهد آمد از متروک دور ؟
میان دو حنجره دو سکوت
گلی گذاشته ام
گلی گذاشته ام میان دو ایا ؟
     
  
مرد

 


پنداشتی چه ؟

پنداشتی چه می توانستی دید آنجا
درخت ایستاده تبر خفته ؟
پنداشتی چه می توانستی دید آنجا ؟
فرار می کند آب از درخت
به سمت تاریک مرداب
و روز خود را
زیر چراغ های شکسته حلق آویز کرده است
پنداشتی چه می توانستی دید آنجا
آنجا
که دریا
از بوی نهرهای شهری
عقل می زند دل خود را بر ساحل ؟
تبر درخت خوابیده است
نشخوار می کند
سبزینه را
در چرت نیمروزی خود
گرگی کنار لاشه ی آهویی
سر روی دست
خوابیده سیر خون
     
  
مرد

 


شکلک بزم

آنک
بزم شکلک ها آغاز شده
مهمانان فرا می رسند
جفت جفت
تک تک
آغاز شده بزم شکلک
با شکلک های همه یک شکل طبق قرارداد
و طبق قرارداد شکل مقرر
قدیس
این بار
فرا رسیده اند قدیسان اینک
در جامه های بلند یک دست نورانی
ازرق بنفش سیاه در سرخ ارغوانی
با هاله های واقعی گرد سر
به یمن پیلهای الکترونیک تعبیه در کلاه
مانند ماه واقعی
آن گونه واقعی که نگاه
گم می کند راهش را
در ازدحام آن همه ماه
می ایند و می ایند
جاری و متلاطم می ایند
چمان و خرامان
قدیسان
با جامه ها و شکلک یک دست و یک رنگ و یک اندازه حتی
می ایند و می ایند
رقصی بزرگ دایره دردیاره می آغازند
رقصی بلند و آوازی
که شعر و تحریر و بالا و زیرش
عیم شکلک ها و لباس ها
یک دست
یک رنگ و یک آهنگ است
و واژگانش انگار
از ضیط صوتی پنهان
تکرار می شود
تکرار
و تو نیم توانی بشناسی کسی را
نه از نقابش نه از لباسش
نه از صدا و نه از حرکاتش
تصویری از شمایلی
انگار در هزار اینه تکثیر و از پرده بلند سرازیر شده در صحنه
و یک صدا صدای یک آوازخوان فراموش
کلاف رنگیش انگار وا شده رها شده در شیب روزگار تا اینجا
در پیش چشم و گوش و دهان ما
و تو نمی توانی هرگز نمی توانی دریاب ی
از این گروه انبوه پنهان در شکلک و لباس قدیس
کی دیو کی فرشته کی انسان
کی دزد کی شریف
کی برده کی سلطان است
اینک
جهان سراپا شکلک
اگر
جگر نسیمی داری یکی را بردار
کافی است یکی برداری تا تمام شکلک ها فرو بریزد یکباره
و آشکار شود
حور و پتیاره
اگر حریفی و جگر بادی داری وگرنه
تا بزم شکلک ها کامل شود
تو هم نقابی بگذار و
چرخی بزن در این سماع زار
     
  
مرد

 


مناظره ی دو سنگ

نه این دل به آن دل
این سنگ به آن سنگ گفت
من این شقایق کوچک را دارم تو چه داری ؟
آن سنگ گفت : گنج
آن سنگ گفت
من بذر آن شقایق را دارم که تو علم اش کرده ای به لاف
من هیزم تر جهنم فردا
این سنگ گفت : گنج یعنی چه هیزم یعنی چه ؟
این سنگ گفت : اگر هیچ نداشتن گنج است
این کوه و سنگسارش دفینه ی دارا و دقیانوس
اما ترا از این همه هیچ پنهان ای برهنه پیرهنی کو ؟
این سنگ گفت : من شقایق سرخی دارم که چشم آسمان را
نگران کرده است
گفتی نگران تو ؟
آن سنگ گفت : نه
این آسمان نگران شمع حقیر تو نیست
شمعی
بالای گور فقیری که تویی
این آسمان نگران آتشفشان نهان من است
آتشفانی که اگر براید جهان را چراغانی خواهد کرد
چراغانی یا انفجار ؟
این سنگ به آن سنگ گفت : چراغانی که اگر که اگر براید جهان را تاریک خواهد کرد ؟
پس
ای کاش گنج بمانی تا ... هرگز
اگر که هیچ نداشتن
گنجی است که اگر
ای کاش
گنجور جاودانه بمانی تا ... هرگز
این دل به آن دل این سنگ به آن سنگ گفت
من پس گرفتم حرفم را تو گنج بمان همچنان
تو گنج بذر شقایق بمان نه آتشفشان
تا سنگ گور خویش بمانم من هم
با این چراغ کوچک بالای تربتم
و این چراغ های کوچک گورستان بهار
بی بیم انفجار
     
  
مرد

 


به فاصله ی یک سکوت

ما را چه دور می کند از ما که
از عشق که می گوییم
صدای ما بیرون از ما می افتد در خالی
و ما نمی رسیم به گوش هم تا به شانه های هم برسیم
و فرو بریزیم در پاهای هم
پاهای ما بیرون ما می ماند و
ما می مانیم در دو سکون به فاصله ی یک سکوت دور از هم
و عشق از سمت چپ ما بیرون می رود
تا برود به تالاری که در آن پاها
به جای چهره ها و دهان ها
چالاک و گرم عرق می ریزند و حاشا می کنند

     
  
مرد

 


یک مرغ مرغی نیست

این جای خالی پر نخواهد شد جز با خود
این جای خالی با خالی پر خواهد شد
دو مرغ بودند این جا
که حضور یکی آواز دیگری بود
و آواز دیگیر حضور یکی
یک مرغ بیش نبود یعنی
یک مرغ بیشتر
لازم نبود
دو آواز بودند اینجا
که سکوت یکی طنین دیگری می شد و
طنین دیگری سکوت یکی
یک آواز بیش نبود یعنی
یک آواز بیشتر
لازم نبود
در پرواز بودند این جا که فرود یکی ارتفاع دیگری می شد
و ارتفاع دیگری فرود یکی
یک پرواز بیش نبود یعنی
یک پرواز بیشتر
لازم نبود
یک مرغ مانده این جا حالا که حضور خودش
آواز دیگری نیست
و آواز دیگری حضور خودش
یک آواز مانده این جا حالا که سکوتش
آواز دیگری نمی شد
آواز دیگری سکوت او بشود
یک مرغ
یک آواز
یک پرواز
این جا آوازی نیست پروازی نیست
این جا مرغی نیست یعنی یک مرغ مرغی نیست یعنی
بیش از مرغی نیست دیگر لازم نیست
و جای خالی را
خالی پر می کند فقط
     
  
مرد

 


به سرعت سنگ

1
عشق مرده که گل زیبا نیست
یا گل زیبا نیست که عشق مرده ؟
جای کدام عوض شده با هم
نمی دانم
نمی دانم قناری مرده که آواز
یا
آواز که قناری
که آواز به یاد قناری نمی اندازدم
و این که می شنوم نمی دانم
قناری بیرون از آواز است یا
آواز بیرون از قناری
اما می دانم
یعنی می بینم که می دانم
که ما به سرعت سنگ
به سمت سنگ شدن می رویم
و سنگ دیگر سنگ نیست
گنجشک آن بالا می داند که
سنگ نیست
و سنگ نمی داند که گنجشک نیست آن بالا
و هی به سرعت خود پرتاب می کند خود را به سمت خود پیاپی
به سرعت خود
2
و غافلی که دریا
چه میل سبزی دارد به سمت ما
و ما که میل سبز نداریم
به سبزه ها
و غافلی که ماه
چه میل سرد سفیدی دارد به سمت ما
و ما که میل سرخ نداریم
نه به سفیدی ماه نه به دهان گرم گل ها
تنها فقط می بینیم یعنی می دانیم که می بینیم
هر لحظه یکی می برند یعنی
هر لحظه یکی کم می کنند از ما
ولی نمی دانیم
که عشق مرده یا گل پرنده یا آواز که گل و پرنده و آواز
که ما به سرعت سنگ
     
  
صفحه  صفحه 11 از 36:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار منوچهر آتشی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA