انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 12 از 36:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  35  36  پسین »

اشعار منوچهر آتشی


مرد

 


لا لا

الف با
با تا
یا
دو ر می فا
فرقی ندارد
پیوندها خجسته
هر چند خسته اند
الف با
در پارچ فلزی بی رنگ
یا دل گرفتن رویین بر میز قهوه خانه ی بین راه
از هر کجا که آمده باشی
چه از شکار گندم
یا قتل عام گوزن ها بر سبزه زار موکتی قرن
یک پارچ لبالب نزدیک بوی گرم غذا
زیبا
زیباست گرچه یک مگس مرده
دل آشوب می آورد در آب
و بی رواج می کند عطش قصه ها و تعزیه ها را
خسته خجسته
از هر کجا شروع شود
چه اتفاقی چه عمدا
پیوندها
چه آ چه فا
چه تا چه دوباره با
چه آفتاب صبح زمستان
چه
آفتاب عصر بهاری چه نیمروزی تابستان
پاییز هم که آوار شود
و آب زیر آفتاب جاری
و آب زیر برگ های خزانی
زیباست
حتی اگر که زیبا یهنی چه ؟ باشد
حتی اگر گوزنی
پیش از رسیدن بو از بالا کنار چشمه
در خون خمیده باشد بر خیزران پا
یا میش خوان چندم
از بیشه درنیامده باشد به آبیاری رستم
حتی اگر که رستم خان ی باشد در زابلستانی امروزی
چیزی عوض نمیشود
از خستگی خجستگی پیوندها پیمان ها
آ با دا ن یا
دو ر می فا سل لا
حتی اگر که حصر
نشکسته اشد هنوز به فرمان پیشوا
و رو به شرق جاری باشند آبادانی ها
آب همچنان آبادانی است نه تهرانی
و
زیبا
و نفت هم که روزگاری زشت بود
تمام که شود زیبا خواهد شد
و خواب قرن بعد را چراغان
دو ر می فا
پیوندها
خجستگان خسته مثل من و تو
دو حرف دور بی معنا که بر دو خط موازی سوار شویم از پنج تا
مثل دو کودک نا آشنا سوار قطار بازی ها
که اتفاقی از بغل هم عبور کنیم
و اتفاقی
سر بخوریم وبخوریم به هم : دلنگ
وهمین صدا بشود معنای ما : دلنگ دلنگ دلنگ
و از کجا بدانیم که تمام اتفاق به خاطر همین معنا
و یا تمام معناها به خاطر همین اتفاق نباشد
دلنگ دلنگ
جلینگ جلینگ
آوا سوار آوا
دو ر می فا سل لا
س سل کلید کدام قفل است
که باز نمی کند
از تارهای حنجره ی ما
آوازهای هزار و اندی سال زندانی را
سل لا لالا
لا ای نهنگ سنایی
که سر کشیدی دریاها را
بگو چه معنا دارد معنا ؟


     
  
مرد

 


پرنده بر حنجره و دلفین در یونس

وقت است
هرچند نیست واقعا
پیرانه مو شلال کنم
پرنده ای کوچک
بر تارهای حنجره بنشانم و کلی بخوانم سرخ
که ریگهای حاشیه ی خشکرود را
سیراب کند
وقت است
ریگ رنگی در آب
پرتاب کنم و برانگیزم ماهی خواب آلود را
به سمت دایره های کوچک که دام
که دام نامرئی ماهی نامرئی بگیرد
و من بنویسم حالا که حوت در شکم یونس است
و یوسن او را به ساحل خواهد آورد
و معجزه خود را به مردم نشان خواهد داد
و زلف به باد شمال سپرده خواهد شد
پرنده از گلو گل سرخ را خواهد خواند
و ریگ های رنگی سیراب خواهند شد
و مرجان های پوکیده سیراب خواهند شد
و دامهای نامریی بیدار
و ماهیان نامریی در آب کبود استخر خواهند رقصید
سرگرمی خلایق را
هر چند نیست واقعا
وقت است که
     
  
مرد

 


بازگشت

مگر نه این همه راه آمدم نشانی خانه ی خویش از تو بپرسم ؟
بپرسم : از کدام کوچه به میدان کوچک شهر می رسم به
سلام های بی سوال
و کدام کودک مرا به سمت نخل کهن سالی می برد
که مثل همیشه نخستین شنونده ی آواز بامدادی نخستین
چکاوک بیدار باشم ؟
خودم کاشتمش هسته ی رطبی که نیمروزی تابستانی خوردم
به سایه ی سدری که یادگار زنده ی نیای سومم بود
و ندیده بودمش که بروید که و آبش بدهد کی
اما
خودم کاشتمش
این همه راه آمدم نیامده باشم که پیرزنی تاریک
مرا به کوچه ی بن بستی اشاره دهد به خانه ای که در پشتی اش به گورستان قدیمی شهری
که روزگاری دور روستای کودکی من بود یک راست باز شود
و من همیشه
در شخم های تازه ی پاییزی همیشه نخستین شنونده ی آواز بامدادی
نخستین چکاوگ بیدار بودم
درنگ کرده برمیله ی بلوری پروازش
آمده بودم از تو نشانی خشت نخستین بپرسم
نه این که بخوانم بر لوحه ی فرسوده ی گوری که
در روز دوم مهر 1310 به روایتی 12 شمسی نکام و ناگهانی
این همه راه آمدم که کوچه ی قیدیمی پایم را پیدا کنم
و کودکی جدا شود از جمع بی کارهای میدان
به سمت خواهش چشمم
     
  
مرد

 


نه به ... نه از

کوچه بدون تو هم زنده است
کوچه بدون تو هم زیبا
البته با تو بود زیباتر اما
حالاتویی بدون کوچه و کوچه فقط زیباست
چراغ های در باران
شلیک گاه گاهی اتصالی ها
که اتصال پیاپی شلیک ها را
پاهای در مه که به کجا می روند و از کجا می ایند را
دست های در تاریکی که
چه می دهند و چه می گیرند را
و قلب ها که
به راه خود می روند در سراشیبی تند عشق
یا سربالایی نفس بر شقاوت
قلب ها که
به دنبال کار خویشند با قدم های خویش
از گرگ و میش از پیاده رو سمت راست به کارخانه
تا شامگاه از پیاده رو سمت چپ به خانه
کوچه بدون تو هم از ادامه باز نمی ایستد
رودی دو سویه به دریا از دریا
به
از
به
کوچه
و این تویی که
نه می وی نه می اییی
نه می دهی نه می گیری
نه زنده می شوی به کرشمه ای
نه می میری به عشوه ای
نه به
نه از
نه به
و بی تو همچنان ادامه دارد
کوچه
     
  
مرد

 


حکایتی است

نه دور ماندن از زمین میسرمان است
نه دیر ماندن از زمان اما
شگفتا ! بشارت رستگاری را
در اتفاق این دو واقعه جار می زنند
این هم حکایتی است
هم این که بیداری پاداش رویا باشد نه کیفر آن
و تو
ناگاه دریابی که به کاخ خواب ها
سلطنت زخم را چاکری می کنی
حکایت دیگر است
چندان حکایتی هم نیست جز این که
این میهمانسرای بی شکوه را
به روان بیمار آواره ای اجاره داده اند
که خودش دارد مهمان ناگزیر را
بر دگان خویش بداند نه بیشتر
این هم حکایتی نیست
نه دروازه های آراسته به نیزه و جمجه
نه آب به جرعه نه هوای به جیره
اما خواب
تلخ است خواب با شمشیر زیر پوست و
شمشیری آویزان فراز دو چشم
چشمی که
باید ببیند آن چه نباید هرگز ببیند را
و این
حتما حکایتی است


     
  
مرد

 


عشق یعنی

کجا و کی کنار واژه های که بنشانمت
منوچهری حافظ یا نیما ؟
بگو کنار واژه های که بگذارم تا زیباتر بنشینی در شعر آن جا ؟
آن جا
با واژه های منوچهری باید
بر کوه هه ی شتری سرخ موی بنشینی
یا ترک اسب کرندی پشت سرم تا
خرگاه به خرگاه بگردانمت
تا بعد لمحه ای کنارم بنشینی به دلخواه
بر کرسی جهاز ی جل جماز یا نمد زینی
این سو تر
با واژه های حافظ اما
باید به رسم خراباتیان
با آسمان در آویزم
یا دست کم ماه
و زیر سروی تنها بنشینم و تماشایت کنم به هودج آه
ولی با نیما می توانیم کمی قدم بزنیم
در امتدا ماخ اولا
به راستی ای زیبا
در بارگاه کی زیباتری
کی و کجا ؟
شتر که هیچ نه بر ترک اسب آرامم نه در کجاوه ماه نه آه
نه آسمان نه خرابات
نه بر کرانه ی ماخ اولا حتی
پیکان دست دومی و
جاجیمی دشتستانی
همان که مادربزرگت بافت در حوالی زعفران زار قائنات
ما را بس
مگر همیشه نمی گفتی به گویش دشتستانی که
تو نرخ زعفران را بالا ببر
که نرخ بوس دختر و نرخ زعفرونه ؟
شباش! اما
بر پرزهای همین جاجیم
و صندلی چرب همان پیکان
هم بوی شعر جاهلی با تست بوی شیر گرم شتر
هم عطر آسمانی قرآن
از اولین هجای تکبیر
بر شانه شکسته ی هبل
مانند مارمست گم کرده جفت
هم پیچ و تاب شهوانی ماخ اولا
هم زنگ شروه های فایز
هم رنگ زعفران خوشبوی قاینات
کنار واژه های کی و کجا را بگذار
بگذار و بگذر
اینک ترا
پهلوی شکل گربه ی جغرافیای ایران
خواهم گذاشت
پهلوی جسم ایران
تا بوی کوه و دشت بگیری
بوی خلیج فارس و دریاچه ی بزرگ خزر
بوی قباد و کیلکا
تا بوی گل بگیری و گل
تا بوی سرخ گل سرخ بگیری
رویده از گل سرخ گلسرخی ها
تا بوی عشق بگیری
و اعتراض
در واژه نه
تو را در اینه های کوچک هر روزه ی زنان ساده می گذارم
تا
هر بامداد دیده شوی هر جا در هر کس
ترا
در انحناهای آرام و تند تحریر ها ایرانی خواهم نشاند
تحریر های مخملی صدای بنان از گلوی شجریان تا شنیده شوی
هر صبح و عصر در خانه ها تکسی ها باغ ها همه جا
تو را در گلدان کوچکمان بر ایوان خواهم کاشت
ترا
در چشم های همیشه بیدار منوچهر آتشی خواهم کاشت
تو میهن منی عشق یعنی میهن
تو را در ایران نه ! ایران را در تو خواهم نگاشت

     
  
مرد

 


غزل مکالمه 3

هلو ! ها ؟
صدا نمی رسد ؟
گفتی هنوز دوستت دا ... هلو
بی فایده است
صدا نمی رسد
شاید که سیم ها هم سرما خورده اند
شاید که موریانه ها ی نو
احشای کامپیوترها را جویده اند
هلو ! هلو ! ها ؟
گفتی که
صدا نمی رسد و صدا که نمی رسد
حس هم از کار می افتد
واژه طنین ندارد دیگر که بیاشوبد رگ ها را
ما نیستیم دیگر این ماشین ها هستند
که حرف می زنند با هم با تق و توق شاسی ها
ما نیستیم که گپ می زنیم
ما گپ نمی زنیم دیگر
Gap در میان ما مغاکی است ویل
و هایهوی بیرون هم
پژواک هیچ اتفاق مهمی نیست
هلهو !‌هلو !‌ ها ؟
گفتی که هنوز دوستم دا ... ؟
بی فایده است
صدا نمی رسد

     
  
مرد

 


شعر بی تاریخ

دیروز بود یا فردا ؟
شعری که می نوشتم یا می خواستم بنویسم
دیروز بود یا فردا
درحنجره هنوز
نبضان بغضی وانشده مانده
در حنجره هنوز
پژواک اعتراف ناشده
گلی میان حنجره مانده است
گلی بی تاریخ بی مخاطب مثل غروب گریه ی من
     
  
مرد

 


دلتنگی

بیا به لحظه های خاکی خودمان برگردیم
به جرعه ی گس چای صبح در انتهای گردنه ی کابوس
هنوز که هنوز است
در عرض جنگل فلز و نفت
طول فرارهای کودکیم را می جویم
عکس خدنگ شاهینی در چار راه
آویخته فراز چراغهای چشمک زن
تا سرعت جت نوسازی از شرکت نوپایی را
نشان بدهد
تصویر یوزپلنگی در تاخت
تبلیغ می کند جاگوار را
در سال دو هزار
بیا به لحظه های کوهی خودمان برگردیم
به ناشتایی نان گرم در آغوز بز کوهی
در سایه سار دره های کبود
که شعله های آتش یاغی ها
مشبکشان کرده بود
حال آدم به هم می خورد آخر
از نیمه های ساندویچ و ته مانده ی غذا که
عق می زنند آخر شب رستوران های دنیا
در سطل ها درغیبت نگاه گرسنه ی افریقا
از لاشه های چلانده ی ایدز
لای زباله ها
هنوز که هنوز است دلم می خواهد
سپیده دم از صدای گنجشکان برخیزم
و از فراز پرچین ترا ببینم در کوچه ی روستا
دامن کشان و نور افشان
پشت غبار نازک بزغاله ها
از پشت این مشبک فلزی
هنوز که هنوز است به خاطره ی دور گردان می اندیشم
و
پای شمایل سدر سوگند می خورم که اسب
زیباتر است از لوکوموتیو
و یوزپلنگ همین دره های بیمار
هنوز تندتر می دود از جاگوار
بیا به لحظه های وحشی خودمان برگردیم
به جرعه های گس گرم چای
به بانگ بی امان گنجشکان
و ضیط صوت زنده ی قلیان مادربزرگ
که از تمام گیتارها و خواننده های فلزی زیباتر می خواند
     
  
مرد

 


در امتدا نی لبک و خدا

کجا نشسته ای تو ؟ روی کدام سنگ ؟
با کی یکی شده ای ؟
که سنگ پایاب اند این ستاره ها
تا پا بگذاری بر یکی
و خیز بزنی به آن طرف قرن های نوری
من خیز خواهم زد
تو خیز زده ای
روی کدام سنگ نشسته ای تو بر لبه ی مارپیچ کدام سحابی ؟
بزغاله های تو علف کدام آسمان خدا را می چرند
در امتدا کدام نی لبک ؟
در امتداد دوازده دهان تاریک
زنگوله و ترانه در هم حلول می کنند و گیاه
به شکل سبز هلال جوانه می زند از آفاق سنگ
روی کدام سنگ نشسته ای تو
با کی یکی شده ای ؟
تا خیز بزنم
من هم از پایاب همین کوکب
به سمت حضور بدوی تو و
با تو یکی شوم ؟
     
  
صفحه  صفحه 12 از 36:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار منوچهر آتشی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA