انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 36:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  35  36  پسین »

اشعار منوچهر آتشی


مرد

 


در رگ اسب و دل من

داس و خورجینم را بر می دارم
به بیابان
تا اسب سفید شعرم را
بافه ای سبز قصیلی علفی برچینم
خاک این جلگه ولی بی نمک است
لف این وادی بی خون شیرین
آب آبشخور بی چاشنی شوراب
اسب چالاکم در گوشه ی اصطبل
دمبدم دارد فربه تر می گردد
شیهه ی پر شورش
مادیان وار و ظریف
گوش تیزهوشش دارد کر می گردد
آفتاب اینجا کم زور
که بر کله ی اسب
داغ سوزان جنوبی بزند
غیر آن مفرغیان تندیس
چشم و همچشمی را اسب و سواری نیست
تا کش از کجا بکند
دوردست هوسش را
مادیانبویی در عمق غباری نیست
تا در او شیهه ی پر تاب غروری شکند
دشت ها اینجا مردابی و پوک
جاده ها کوتاه
در رگ اسب و دل من پوسید
هوس تاخت و تازی دلخواه

     
  
مرد

 


یاد و باد

از انفجار قطره زمانی گذشته بود
از انفجار قطره که دریا
از انبساط سبز روح بهار که صحرا
گلهای سرخ دامنه را دیدیم
مست بلوغ سرخ طراوت
که اشتران قافله ی قاچاق را
آن گونه سهمنک
با رقصشان گرفت که دشمن فرا رسید
ما تا انفجار نبض
تا احتراق داغ شقیقه ها
تا اضطراب لحظه ی موعود
رفتیم
تا جنگل طلایی ارژن
تا جنگل بلوط
که دیدیم
دود
و ز ماورا دود و درخت و زغال
الار عاشقان
چنگ بلند بارانش در دست می سرود
ای عاشقان خسته
ای قوچ های تشنه تنها سرگردان
که نامهایتان
و عکس تیر خورده ی قلب شهیدتان را
بر کنده های تناور حک کرده اند
افسوس ! در ولایت دنیا
هیزم شکن سواد ندارد
اینست
که عاشق
باید که یادگاری ها را
زین بعد بر رواق باد نگارد
     
  
مرد

 


شکار نی

نیزار سبز ساحل رود
در خواب بود
شب بال باز کرده بر بادیه
تصویر ماه بدر مبهوت
مانند شیر دیده گوزنی
در آب بود
شب بال باز می کرد از دشت
آب فلق روانه در بوته زار خشک
آهو چمان به گلگشت
شب بال باز کرد
ما بار باز کردیم
نیزار رود را با هایهو تهی
از وحشت گراز کردیم
و قوچ های وحشی
از آبخور رمیده
با بانگ بوی ما به مراتع
باز آمدند
ما صیادهای چابک چارکوتاه
هر ساله سالروز نخستین آواز کومه را
به شکار نی می اییم
اینک اجاق هامان که دشت را
در گرگ و میش صبح مشبک کرده
     
  
مرد

 


شکار

گلوله های من امروز با هدف ننشست
هدف پلنگ غریبی بود
که در مسیر گلوله غریب می گردید
پلنگ خسته
دل دلاور از عشق بی نصیبی بود
     
  
مرد

 


تشویش ها

تو از کدام بیابان تشنه می ایی ای باد
که بوی هیچ گلی با تو نیست
نه زوزه ی کشیده ی گرگ گری
نه آشیان خراب چکاوکی
نه برگ خرمایی
تو از کدام بیابان می ایی ؟
پرندگان غریبی از این کرانه می گذرند
پرندگان غریبی که نام هیچ کدام
به ذهن سبز گز پیر ده نمی گذرد
     
  
مرد

 


شروه

فرار ؟
کجا ؟
به سوی بوته ی سرخ شقایق ؟
به سوی رقص مار مست نیلوفر ؟
به سوی چشمه ی پاک پریزادان ؟
ولی دیگر دل آن طفل سبکپا نیست
که گول رنگش از جا برکند چالاک
که خاشاک خیالش را رباید آب
که فکرش تاب بندد تاقی رنگین کمانی را
که با پرواز یک پروانه خاطر بگسلد از خاک
دلا برخیز
چه وقت خواب ؟ آب از سر گذشت آخر
دلا برخیز و بشکن با تپش آرامش این کوچه را دیگر
سحر بیدار بودی روزگاری
آنک آن خورشید
دو نیزه بر شده از کوهسار شرق
و چون آبی زلال ازلای پای میش ها و بیشه ها جاریست
دلا برخیز
علف های بلند دره ها پژمرده خواهد شد
گراز آشفته خواهد کرد زنگل های شبنم پوش خوشبو را
پلنگ آلوده خواهد کرد آبشخوار آهو را
و گرگ ماده کاپوی دلیر گله را از راه خواهد برد
ولی دیگر دل آن نیست
ولی دیگر دل آن نان تنور گرم و خشوبو نیست
که لای چاشتبند بازیارانش توان پیچید
که پشت بازیاران را تواند قوتی بخشید
دلا برخیز
دلا ! چوپان پیر بادها برخیز
دلا ! اشتر چران ابرهای وحشی نازا
که غافل می گریزند از فراز چشم های خالی چاها
دلا ! آواره گردا ! فایز غربت گریز لول دشتستان
بیابانی کن آشفته حالان بیابانی
بیابانزاد شوخ
اینک خیابانگرد بی پروا
طنین شروه های دختران هیمه چین آنک
ترا می خواند از گزدان دلا
ولی دیگر دل آن نیست
ولی دیگر دل آن چوپان تنها نیست
که با آهنگ غمناک نی اش بزهای تنها نیست
که با آهنگ غمناک نی اش بزهای بازیگوش
علف را در سکوتی غیر حیوانی به کام آرند
و از روی زمین سر سوی او بزغاله های خسته بردارند
و قوچ پیر پیشاهنگ
چمان با زنگ سنگینش
کنار صخره همراهی کند آهنگ چوپان را
دل کنون چار میخ چارراههای غریب شهر
دل کنون جوی گند کوچه های شهر
دل کنون کهنه سندان هزار آهنگر نفرت
دل کنون میوه خونین نخلی تشنه و مسموم
بلی دل دیگر آن دل نیست
     
  
مرد

 


شروه

بیا سرریز کن ای خون از این نی
که بزهای جوان را
علفهای جوان تر می دهد از ریشه ها پرواز
که می راند غرور سخت چوپان را
میان دره ها و دشت های باز
که گرگ تشنه را پای هجوم از دخمه می بندد
که راه سنگلاخ خستگی را می کند هموار
بیا سرریز کن ای نغمه از این نی
که صبح از لای زنبق ها بجوشد
که مرغ تشنه نور
براید سینه مال از دره شب
و از آبشخور گل جرعه ای نوشد
بیا سرریز کن ای خون
میان کوچه های خسته شهر
کنار پنجره های گشاده
به هر جایی که دستی شاخه ی نیلوفری را
به سوی کوچه ی خاموشی پندار
به گلدان سفالینی نهاده
بیا پر باز کن ای خون سرخ آواز
بیا پرواز
فراز چارراها و خیابانهای شب بگذر
و نتهای بلند نبض مستم را
به سیم حامل پس کوچه های یادها بنواز
بیا سرریز کن ای خون
بیا تا باز در میخانه ها بوی شراب و چرک و چربی و غریو خنده ی مستان
شب بی نعره را سنگین کند تا مستی بی نعره را دیگر براندازد
بیا تا کوچه ها باز از طنین گام مستان هایهو گیرد
بیا تا پنجره ها پلک بیدار همیشه ی لحظه دیدار ها باشد
بیا تا عشق ها چون روزگاران کهن انگیزه ی خشم و خطر گردد
و میدان ها دوباره عرصه میعادهای تازه تر گردد
یکی با خاک درغلتد
یکی از خاک برخیزد
که دختر ها تماشا را
گلوبند گلوی خویش بفشارند
که دختر ها تمام قلبشان را در نگاه تشنه بگذارند
که دخترها دوباره گیسوی انبوهشان ویران شود بر کوهه های زین
دلا ! پوسید دنیا خون مردان شد کثیف از الکل و افیون
نخواهی جست دیگر دل نخواهی دید دیگر خون
دلا گندید دیگر خون گرم زندگی در کوچه های شهر
دلا سرریز کن فریاد خون از هفت بند رگ
دلا فریاد کن دیگر
دلا دیگر ......
دلا دیگر ......
دلا دیگر ......

     
  
مرد

 


کاغذ

مرا به سفره ی بی نان خوی مهمان کن
مرا به مائده ی خام نام سفیدت
مرا به خانه ی بی خانه و در و دیوار
مرا به خلوت بی دشمنت بخوان ای یار
مرا به زمزمه ی بی صدای افسانه
که نرم می چکد از چنگ بیت های بلند
مرا بخوان که به محراب معبد پاکت
نماز واجب شعری را
به سجده سر بگذارم به مهر باطل عشق
مرا ببر به هیاهوی شهر مرموزی
که ارث برده ام از بهت بایر اجداد
که ناشنفته و ناخوانده مانده و مانده هنوز
که من به سایه روشن گرگ و میش
ربودمش ز کلبه ی ملعون چه مبروصم
مرا به بایر پر انتظار سیلابت
کویر تشنه ی سیلاب شعر سیلابی
مرا به راندن گاو آهن مدادی دعوت کن
که شعر خرم گندم را
که مثنوی هزاران منی گندم را
به پهنه ی کویر تو
بی باران بفشانم
تو عزلت تمام رسولان روزکور
تو غربت تمام شب آوازان
تو از رواق های دروغ آوران سودایی
تو از تمام ارسطو بزرگتری
مرا نجات بده
مرا ز کوچه ز میدان
مرا ز ده ز بیابان
مرا ز راست ها که دروغند
مرا ز عشق که آغاز نفرت است
مرا ز نفرت
مرا ز عاطفه حتی نجات بده
مرا رباط سفر های خانگی
مرا رباطبیابان خانه باش
مرا
کرانه باش
بهانه باش
من از تمام خیابانها
از چار راهها
من از چراغ قرمز قانون
حتی
با اسب تاخت کردم
که آشتی بدهم باد و دود را
که آشنا بکنم سینه را به دود و به باد
اما دریغ
بهار
ای بهار من
ای کاغذ ای سفید
که من تمام گناهان شهر را
که من تمام بذر گناهان شهر را
به دشت پاک تو
با دست پاک پاشیدم
تو بار مهربانی داری
مرا رها کن از این بختک سیاه
از این شب سربی
که رو به سقف سکوتم به وحشت افکنده ست
مرا رها کن از این خشکسال خواب و خیال
مرا به سفره ی بی نان خویش
مرا به نان سفیدت به شیر تازه ی میش سفید بی قوچت
مرا به آب
تشنه ام آخر
مرا به آب سرابت
مرابه شتنگی جاودانه مهمان کن


     
  
مرد

 


گر من مسیح بودم

وقتی که درد
از سرزمین غربت
از تپه ی بلند میعاد می اید
وقتی که درد
بوی غریب غربت دارد
و مرد درد خود را
با درد ناشناس تصلیب می سنجد
حس حقارتی با خشم
و نفرت کشنده ای از خود
با جان مرد درد گلاویز می شود
گر من مسیح بودم
گر من صلیب سنگینم را
تا انتهای تپه ی موعود
بر دوش می کشاندم
و زخم چارمیخ
و چار میخ درد
تصویر های دنیا را در چشمم
مغشوش می کرد
ایا غرور مغرور و سربلندم
مثل عقاب پیری در اوج چرخ
آرام
با تشنج وحشت
آرام ره به گستره ی مرگ می گشود ؟
و درد درد سهمنک گریه نمی شد؟
و دستهای پاک گرفتارم
و دستهای سرخ شفیعم
سوی نگاه سرد ستمگر
به التجا دراز نمی ماند ؟
گر من مسیح بودم بر تپهی صلیب
بر تپه ی شکنجه شقاوت درد
بر تپه ی تحمل برتپه ی تبسم ایا
خورشید صبح
که میش های گرسنه را
سبزای پهن جلگه عطا می کند
و چشم های خشک مرا
در شبنم زلال شقایق می شوید
پاهای ناتوان ایمانم را
در باتلاق های پشیمانی
یک لحظه سست نمی کرد ؟
و آهوان رعنا بر آبشخور
در من قساوت خون
خون و شکار را
ایا دوباره زنده نمی کردند؟
ایا دوباره پهنه ی آزادی
آن کوچه های انبوه با چشم های باز محتضر
مشتاق ایه های درخشانم
آن چشم های مضطرب کودن
لب های نیمه باز حیرت زده
آن عاشقان مبروص
مشتاق یک کلام تبرک
مشتاق لمس شافی دستانم
آن دشت های ملتهب
مشتاق بوسه ها به کف پای پاک من
آن ساحل زمردی اردن
با دختران گازر جنجالگر
ایا مرا فریب نمی دادند
تا لحظه های ‌آخر بار امانتم را بگذارم
تا فیض درد را به آسان بسپارم
تا خنده های وحشی شیطان را
در قصر با شکوه فلک ها طنین دهم
تا دوست را
اگر چه در آشوب درد رهایم کرد
تا دوست را آری
غمگین و شرمسار ببینم ؟
گر من مسیح بودم
یک صبح می توانستم
بی چای داغ مطبوع
سیگار صبحگاهم را
از پشت میله های فلزی پنجره
با یاد خوابهای سحرگاه گل کنم ؟
گر من مسیح بودم
ایا گل شقایق سیرابی
کافی نبود
تا با صلیب و درد شلنگ انداز
از تپه سوی دامنه ی سرخ رو کنم ؟
بار من از مسیح
سنگینتر است
او با صلیب چوبی تنها یکبار
با میخ های آهنیش در دست
تن را کشید سوی بلندای افترا
او با صلیب چوبی و دشنام دشمنان
با کوه سرنوشت گلاویز بود و من
من خود صلیب خویشتنم
من خود صلیب گوشتیم را یک عمر
سنگین تر و مهیب تر از خشم هاویه
در کوچه های تهمت با خویش می کشم
او را
دشنام دشمنانش می آزرد
اما مرا تنفر یاران
و لعنت مداوم روح خویش
او
فرزند روح قدسی بود و من
فرزند بازیار غریبی
از بیخه های تشنه ی دشتستان
او تنها
یکبار مرد یعنی
پرواز کرد و من
روزی هزار مرتبه می میرم
درد من از مسیح سنگین تر است


     
  
مرد

 


پاداش ها

نیمروز عاطفه
خورشید در شقیقه ی راستت
و قلب آفتابی من در شقیقه ی چپت می کوفت
و اهتزاز نقره ای جوزار
در انحنای آسفالت
در گیسوی بلند تو می خواند
در نیمروز عاطفه بودم
که اسبم اسب سبکپای نبضم
از بهت چشم های عمیق تو از کنار خیالت گذشت
و بیشه ی بلند مژگانت
در شط گرم عشق فروغلتید
ای دوست ای غافل
از من نشسته بیمار ای یار
این دست های سوخته ی من
پاداش آفتاب تن تست
و آن شقایق سرخ بر گردن سپیدت
پاداش بوسه ی من
در انحنای آسفالت کنون
در انتهای عاطفه من می کنم سخن




شاید

ارواح
از باد ها پیاده شدند
وقتی که باد می خواند
از کومه های ساحلی مغشوش
شاید حکایتی
با بادهای وحشی باشد
که می تواند برکت را بیشتر
به کلبه های ساحلی ارزانی دارد
شاید
با بادها حکایت تلخی ست
که می تواند یکباره
انبوه ماهیان را
مرده به روی آب برانگیزد
شاید از بادها
مردی بزرگ
مردی نجات دهنده برخیزد
شاید
با بادها حکایتی ست
شاید که بادها
بادند
     
  
صفحه  صفحه 17 از 36:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار منوچهر آتشی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA