انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 18 از 36:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  35  36  پسین »

اشعار منوچهر آتشی


مرد

 


در آشیانه ی منقار اگر نبودی تو

تو هم نبودی اگر ای عقاب هار جگر خوار
در این مسیل شب جاودانی وحشت
در آشیانه ی هول و هلاک
در آرواره ی زنجیر
من چه می کردم ؟
در این مغاک ؟
من آشیانه ی خونم
من آشیانه جگر خویشم
این شقایق جوشان
من آشیانه ی منقارم ای عقاب جگر خوار
از این مسیل شب وحشت این مغاک
پرنده ای نمی گذرد جز تو ای گرسنه ی بیمار! تا بخواند : کان دور
چه کده آتش با کوچه ها
چه کرده آتش با پنجه های یخ بسته
چه کرده آتش با خاک ؟
چه کرده آتش با خاک ؟
عقاب می خندد
چه کرده آتش ! آنجا نگاه کن
به افق
حریق
و به سایه روشن آتش هزارها تابوت
عقاب می گوید : به روی ماشه ی سرد
آن پنجه ها که کردی گرم
رسانده آتش را تا فتیله ی باروت
تو هم نبودی اگر ای عقابم !‌ ای گرسنه ام ! ای پاس همتم
در آشیانه ی خون
در آرواره ی زنجیر
من چه می کردم ؟
     
  
مرد

 


با دوستم آن نی زن قدیمی

با انتظار باران ماندن
و امید ها به بذل پسینگاهیش
یعنی
در نیمروز دلهره ی سالهای خشک
آوازهای وحشت خواندن
تا کی ؟
باران آه ... و ایا ...؟
باران حیف و صد حیف
این ابر هم ... ؟
و ابرها که گاه سترون ؟
و ابرهای تردید ؟
برخیز
دوست
برخیز دوست
باید به جستجوی سرچشمه های فیاض
راه افتاد
به جستجوی سرچشمه ای که ناف دریایی باشد
سرچشمه ای که هر ریگش
سیاره ی صفایی را ایمایی دنیایی باشد
برخیز
گفتی گرسنه ام ؟
و غافلی که مزرعه ها تشنه اند
و غافلی که تشنگی آفت
و غافلی که تشنگی مزرعه گرسنگی بازیار ؟
برخیز
تا چشمه را نیایی
تا آبی از تداوم و تکرار و جوش و خروش
بر این زمین شوره نبندی
آن وحشت قدیم تبارت
تا جاودان همراه تست
باید همیشه
در سایه ی گز پیرت
آن چارراه توفان ها بنشینی
و در مسیر گرگان خاطره
و با همان نوای قدیم تبار
که گریه وار و هدیه ی پروردگار
نی بزنی
افسوس کاهوان هم
دیگر مجنون را باور نمی کنند
باید که سوگوار بنشینی
و شعله های بلند حریق تباهی را
با تاج سبز نخل ببینی
که اهتزاز یافته زیر شلاق بادها
که باد می کشاندشان
به جامه های کهنه خواهر ها
آنک ستاره های نو را بنگر
می گویی؟
شاید که بختیار شوند آه
تو ؟ باز هم به بالا ؟
تو ؟ باز هم ستاره ؟
تو غافلی که خاک و انسان با یکدیگر هنوز
حرفی به اشتیاق نرانده اند ؟
با هم ترانه ای
در کوچه باغ سبز تفاهم نخوانده اند ؟
اما من خسته ام
وین خستگی قدیمی تنها درمانش
با نوش رفتن است
با نیش خارها و ستیز مغاره ها
با مرهم قدیمی خون
باید به چشمه سار
باید به ناف دریا
باید به چشمه ای که بر آن
چون خم شوم تب عطشم جاودان شفا یابد
و ایینه ی زلالش
تصویر کامیابی من را
منشور تشنگان آواره ای کند
که در تنور عطش تافتند
که سوختند
اما نساختند
منشور تشنگانی که هرگز سراب را باور نداشتند
ای دوست
ای نی زن همیشه به یک آهنگ
ای نی زن درنگ
من نیز می توانم
سر روی زانوان لرزانم بگذارم
و های های گریه ی تلخم باور کنم
که آب می کند دل فولاد را
وانگاه خویش را
تصویر آن شکست بزرگی پندارم
که ناگهان
در یک پسین تابستان
بر حشمت قبیله فرود آمد
و سخوت خورد برد
و آن شکست را
آنگاه
در جاده های گرگ حصاری
یا در هجوم خفت جامی
یا در شیوع طاعون لبخند فاتحان
ستوار سنگری نه
غاری کنم
و جای بازوان تر دختران
که می توانند
مانند ساق نیشکر از پهلویم جوانه زنند
نجوکنان به غارم
به گرمنای خوابی هزار ساله پناه آرم
من نیز می توانم
مثل هزاران یاران
ای دوست
من راه اوفتادم اینک
آخر من بسیار خسته ام
و عضله های پاهایم
مانند مارهای سرمازده
گرمای زوربخش تکاپو می خواهند
من خسته ام
و ... جاده را نگاه کن که چه دیوار پرسایه ی بلندی است آنجا
ای دوست !‌ ای خواب دوردست
ای دور ای دور دور
من رفتم
من رفته ام و آن سایه نیز رفت
کنون اینجا برپیشخوان چرکی میخانه
به چشمه ی زلال پیاله
آن چشمه سار فیاض
خیره ام
و خیره در زلالش می بینم
در سایه ی گز پیر
آن دوستم
آن نی زن قدیم
هنوز
آنجا نشسته است
من خیره در زلال
آهنگ گیره وار کذایی را
از راه دور می شنوم
باران باران ....
من خسته ام هنوز
او می خواند
من خیره ام هنوز
او می داند
     
  
مرد

 


شوریده واری

بیدار خواب خاموش
آهوی بی خیال خرامانی
در جلگه های خرم آبم امشب
آب از سرم گذشته است
اما هراس مرگم نیست
من ماهیم
نیلوفری گریزان بر آبم
تصویر ناشکیب درختی
در آبهای خوابم امشب
من
در کوچه باغ خاطره ای دور
فانوس چرب سوزی
دردست خوابگردی غمناکم
شاید
فانوس نیستم من
من آفتابم امشب
بیرونم از مدار خود امشب
هر جا دلم بخواهد
از راه من کناره شو ای هوشیار
امشب
خرابم
امشب
     
  
مرد

 


شوریده واری دیگر

باید بخوانم امشب
آواز ناشناسی
گویا
مثل پرنده ای حیرت زده
در گنبد کبود خیالم
می چرخد
گویا سه تار مرموزی
زیر گریز پنجه ی پرزوری
از دوردست خاطره در باد
می نالد
پایی فرار می کند از من شتابناک
پایی سبک می اید
چیزی شکفته
شاید
چیزی شکسته در من
می دانم
جریان ناشناسی
رازی آوازی
باید بخوانم امشب
می خوانم




شوریده واری دیگر

گم شدم
از رباط ازدحام دوستانم از یگانگی
از دیار و ... شهر ؟ که نداشتم
کوی ؟ هم
کوچه خواب بود
و چراغ های بی شمار
هر کدام اشاره گر به گوشه ای
سمت اهتزاز من کجاست
با اشاره ها هزار ؟
خانه ام کشتی بر آب بود و خراب
من کجاییم ؟
ماهیم
گم شدم
از دیارم از درخت آسمان من کدام ؟
کو ستاره ام ؟
آفتابم ؟
آفتابه
من کجاییم ؟ کجاست
کشورم شهر کوی کوچه خانه ام ؟
خانه ی شماره ی ... شماره ام کجاست ؟
بی شماره ام
بی شمارگی جواز دفن نیست ؟
گم شدم از کنشتم از کتابم از کتم
گم شدم
از شعاع انتظار سرزنشگر زنم
گم شدم
از توانم از تنم
گم شدم از این و آن
گم شدم از او از آنها
گم شدم از شما ... از تو هم
گم شدم از دیارم از درختم از اتاق
از اتاق میهنم
از مربع پلاستیک صندلیم
از مربع از مکعب از کره
گم شدم
از خودم
گم شدم
     
  
مرد

 


این

هر فرود خنجری
از صعود خون کنایتی است
مرد
این عروج نیست ؟
تا رسالت ترا کتیبه ای ؟
هر صعود خون
از فرود خنجری اشارتی است
این سقوط نیست ؟
     
  
مرد

 


سخنی فتوایی

خیابانهای بزرگ شهر
در پیاده رو
که سخن بسیار است
که سخن از بسیاری گوش آزار است
گوش
هم بسیار است
در خیابان آری
سخنی رانده شد
اما
هیچ گوشی نشنید
هیچکس
حتی همپیاله ی شب می خوارگی هر شبه نیز
سخنی مرموز
مرموز اما ساده
سخنی ساده
می خندی ؟
سخن ساده چه کاری؟
می گویی ؟ اما
سخن ساده شک مکن
کاری می کرد می شنیدندش اگر
سیل مست ویرانگر ؟
گفتی ؟ نه
سنگواره حکمت ؟ جلگه ی هشیاری ؟
دشت هموار ادراکی چوپانی ؟
نه ! نه ! نه
سخن اما آری
گرچه نشنیدندش سخنی بود
واژه ای مثل دریا
که هم آمیزه ی آرامش و رامش
که هم انگیزه ی توفان و تلاطم
که هم افسانه ی برکات و بلا ها بود
سخنی بود و آشوبگری
حتما
که دلی را می آشفت
می شنیدند اگر
یا دهی را
یا دنیایی را
یا
سخن گنگ پیاده رو شاید با اشباحی
خوابگردانی مهجورانی سالارانی شاید
که پسینگاه
سینه دیوارها را از مهر و کین
وز غرور و غیرت
خالی کردند
و به جاده ی بدرود
سر نهادند به کوه ی زین
و سواران دیگر و پیاده های دیگر
از پی شان
چون من
سخن گنگ خیابان شاید با شاعر نومیدی بود
شاعر بیماری لرزان از برف از سرما
از خفت از حرف
شاعری دیوانه
که همه اوراق دیوانش را یک شب
هیمه ی خشک تنور یاران کرد
شعرهایش را سوخت
تا تنوری را گلدان کرد
سوخت
بعد شعری گفت
گل میخاک زیبا
گل نرگس زیبا
سفره گر گلزاری باشد
گل نان زیباتر
گفت
و نگنجیدش در باور وقتی دید
که صمیمیت صحرایی او
شوخی افزار عمیق اندیشان شد روز دگر
در خیابان بودیم
در پیاده رو
زیر رگباری تشویش انگیز
که به جای گندم
چتر می رویاند
و به جای گل گل
و از این رویش بی حاصل
آسمان وسوسه می شد که ببارد
و آدمی وسوسه می شد که نکارد
زیر رگبار
که گل های پژمرده ی خشکی را
از درختان تن ما می چید
و پیاده رو
نتهای قدم های مشوش را
سیم حامل بود
و بهار
در پر خیس پرستو ها
در جلگه ای از اینجا دور
خوش خوشک می شد از خواب گران بیدار
و به ژرفایی نزدیک طراوت را
ریشه در کار نشخوار
وز تب تازه ی بالندگی اعصاب درختان متشنج
در دو گامی بهار
آری
زیر رگبار
در پیاده رو تشویش و تردد
در پیاده رو غوغای بی انگیزه
که نمی دیدی خود را
چون هزاران را میدیدی
سخنی رانده شد
اما نشنیدی
سخنی شاید وعده ی دیداری
سخنی شاید
جامی بدرود
درودی
سخنی شاید خوابی بی رویا در بستر راه
سخنی رانده شد آری
من شنیدم گویا
فتوایی بود
به حدوثی
به ظهوری گویا ایمایی بود
سخنی
به رسایی سکوت
گر چه غوغایی بود قطره ای بود
شنیدم دیدم اما دریایی بود
من شنیدم
پاسخی باید می دادم یا نه
من ندانستم
من همین دیدم دستم را
که به جیب بغلم
و شتاب آلود پرتاب غریب قلمم را
در جوی گل آلود
چه شتابی
که تو گویی قلمم
آن دم
لانه ی مدهش جرثومه ی طاعون بود
یا تو پنداری
زخمی از خنجری از دستی نامریی بر سینه ی من شد باز
و جهش را قلمم خون بود
من شنیدم
آری سخنی فتوایی ... ایمایی
     
  
مرد

 


چند و چونی با فایز

«پری دیدی پریشان شد » خیالت ؟
پری رفت !
پری با تو بدی کرد ؟
بیابان گرد مجنونم
پریشان مرد صاحب درد
عمو! همروستا : فایز !
غم سنگین
غم تلخت همین بود ؟
چه شیرین بود
اگر این بود
پری
بود آخر
این خود حیرت انگیز است
نشان عصمت دور و دیار تو
نشان آنکه باور داشتند افسانه را مردم
پری
که رمز پاکی بود
بود آری
پری وحشت نمی کرد از بشر، از خاک آلوده
پری هم به نیاز تن حصار قدسی نظم پری ها را فرو می ریخت
و با چرکین قبایی مهر می ورزید
و با چرکین قبایی نان جو می خورد
و با چرکین قبایی
با تو
دوست،
با تومهر
با تو قهر
و قهر و آشتی، فایز !
تو می گویی که شیرین نیست ؟
عموی چون شقایق وحشی و نازکدلم، فایز !
که غوغایت همه غم بود
غم
غم
غم
پری بد کرد با تو
بیابان گرد کرد و آشنا با درد
ولی، هم روستای، ساده ، مثل دشت
مگر هفت آسمان عشق جز صحراست ؟
مگر معراج عشق این نیست ؟
مگر مجنون
جنون ؟
افسوس!
پری بد کرد
تو رنجیدی
ولی آخر پری، که بود
و اینک
نیست !
پری رفت!
پری از جنگل افسانه ها هم رفت
پری رم کرد
پری مرد !
پری پندار پاکی را هم از این دیو لاخ قحبه پرور بُرد
«دل و دوست،
دل و درد»
تو چه خوشبخت بودی مرد !
چه افسوسی ؟ چرا افسوس ؟
دریغا زنده بودی می شنیدی
که دهقان جوان
آنک
به دنبال خر لنگان خرما بار پیرش
چه شیرین، شروه می خواند
و بذر نغمه های سوزناکت را
که صحرا را تب شوریدگی بخشید
که خنجر بست خشم روستا را در جدال عشق
چه هشیارو صمیمانه
به پهنای بیابان ها می افشاند
و لنگی خر فرتوت و طول جاده ی صحرا و رنج خستگی ها را
چه آسان می کند بر خویشتن هموار :
«خداوندا دلم از دین بری شد
اسیر دام زلف اون پری شد
پری دید و پریشون گشت فایز
پری رو هر که دید از دین بری شد »
درون قلبهای ساده جا کردن
و قایق بر شط خون و خطر راندن
مگر فایز
ترا این حشمت آیین نیست ؟
سرایان در صدای مردم، عمو جان
مگر راز حیات جاودان این نیست ؟
پری رنجید
پری بد کرد
پری رم کرد و دیو ...
اما
چه می گویم، عمو فایز !
پری که هیچ
حتی دیو هم رفته ست از افسانه های روزگار ما
و افسانه...
چه گفتم باز ؟
کدام افسون ؟
دگر افسانه، حتی ، نیست
که شبهای سیاه قطبی ما را کند کوتاه
شکایت نیست
که شوریدگی مرده ست
محبت نیست
چرا که مهرورزی، روسپی بازیست
و این
گویا،
به قانون پری، ننگ است
حکایت
هم
که چه بسیار
همان تکرار دیگر گونه ی رنگین نیرنگ است
چه سودایی؟
که سر، این کرم جوش پوک
چه خوفی ؟
که خطر مرده است
درختان را هجوم شاخ و برگ هرزه از بالندگی انداخت
چرا که
یک زمان
با چشمه ی قریه، تب مرده ست
غرور ؟
غروبی چند پیش ازاین
ز پرخاش رفیق خورده سوگندی
طلبکاری
به ضرب پشت دست زهر خندی، خیس سیلان عرق گردید
و یک لحظه
زبانش لال و مژگانش فرو، زانوش سست و...
گرگ دیده گوسفندی
ساکت و محسور
و آنگاه از فرازی به فرودی، از عطسه ای بیدار، از خواب دراز غار
تو گفتی ناگهان معجونی از منگیش
به هوش آورد
و پیدا بود
می شد دید
که او، با ضربه ی مرموز پنداری
مگر در خواب نرم حشمتی
شاید
جدالی سهمنک و صعب با خود کرد
و لبخندی
جواب زهرخند آنگاه
و لبخندی گره بگشای بندی
نمی شد دید اما می شد اندیشید :
آزادی راز سالمندی
و، دو لبخند ، بعد از زهرخند، انگار
حلول دست ها، هرم تفاهم ، یعنی افسونبار پیوندی
و یعنی ،
شاید:
«رفیق ! آماده ای ؟
ول کن !
گذشته ها فراموش!
تو از چنگال وهم، از جادو ، از کابوس
رها گشتی
ببین !
فانوس کمتاب جزیره ی کامیابی را
و گنج کامیابی را
که می دانی
همان که راز هوش هوشیاران
ما
است
و می دانی کجا
پیداست !
و، آنک !
سر فرود در آخور سبز خلیج
آنک
هر آن قایق که می خواهی
گشوده بادبان، آماده
هان! برخیز »
غرور، اینگونه خالی کرد میدان را ، عمو فایز
و راز بکر ما اینست، عمو فایز !
قبول راز ما با اهتزاز تند باد ماجراها و شگفتی هاش
و حکیمانه
شگفتی بار تعبیر دیگر اینست :
تمام انتظار من وقوع انفجاریست
تمام شروه ی من، شعر من اینست
امید انفجاری تازه راز سازش من با زمین است
چرا که انفجار آشفته می سازد خیالم را
چرا که فرصت پندار را می گیرد از من
چرا که حکمت قهار بی چونش
سقوط من
شکست و ناتوانی غرور من
دریغ و درد من از انهدام نیکی و پاکی
دروغ مکن
و درد زخم چرکین حقارت های من را می برد از یاد
چرا که در غریو انفجار و دود و تاریکی
درخشان تر چراغ کاذب اوهام ، حتی آفتاب
پرتوان گم می شود چون سوزنی نازک
پری بد کرد ؟
پری رفت ؟
ترا، تنها ؟....
و با انگشت - چون می رفت -
بیابان را نشانت داد ؟
تو هم رفتی ؟
کنار قریه های آشنا، بیگانه بگذشتی ؟
و از چاهابها از دلو های سبز آب سرد نوشیدی ؟
و دخترهای بازیگوش
جنونت را به سنگ هایهو بستند ؟
و از احساس مرموزی
نشد پای گریزت، یک نفس سنگین ؟
تو هم رفتی ؟
میان تپه ها و سدرهای جنگلی رفتی ؟
میان نخل ها رفتی ؟
کنار مزرعه، باغ بنفش داس را دیدی ؟
و گاو آهن
- امید سبز صحرا را -
نخواندت شعر راندن ؟
شعر رستن ؟...
ترا چیزی نکرد اندوهگین، فایز ؟
صدای آشنایی، بانگ پایی نیز نشنیدی
که آرام از کنارت بگذرد
که دور گردد؟
هیچ ؟
تو باز اندوهگینی که پری رفت
ولی من انتظار انفجارم باز
که این احساس پر اشک
- نیاز بازگشتی دیر و ناممکن -
نیاز آب سرد از دلو نوشیدن
نیاز گم شدن در وسعت وهم بیابان را، فرو بلعد
و سرمستم کند زان باده ی مسموم ویرانگر
عمو فایز !
نگا کن قایق آماده ست
مرا می خواند از دریا
«جزیره ی کامیابی ها ...»
عمو فایز !
برادرزاده را دریاب
مخوان دیگر ،
مخوان دیگر ،
مخوان ...

     
  
مرد

 


جاده یعنی

جاده گفتی یعنی رفتن ؟
جاده یعنی تکرار همین واژه ؟
دریغ
دوست دانایم دانا باش
که حقیقت بس غمناکتر است
جاده رفتن نیست
که تو بتوانی با آسانی
چند کمند
سوی آفاقی چند
از پی صید ابعاد زمان اندازی
که به دام آری آهوهای می روم و خواهم رفت و خوا...
که به بند آری ‌آهوهای چست زمان را
جاده رفتن نیست
جاده مصدر نیست
جاده تکرار یک صیغه ی غربت بار است
جاده یک صیغه که تکرارش
گردبادی است که با خود خواهد برد
که برد
هر چه برگ و بر باغ دل تو
هر چه بال و پر پروانه ی پندار مرا
جاده رفتن نیست
جاده طومار و نواری نه و جوباری
جاده یعنی رفت
رفت
رفت
همین
     
  
مرد

 
گندم و گیلاس


دوره گرد
آوازهای معمولی برای دردهای معمولی
شعر دوباره ها
با نوح ناامید
ترجیح بندی برای...
فراقی
فراقی
وهم سنگ
شعر
وصف
شعری بی ژرفا
شروه
از جگری یگانه با نهاد جهان
از برج یخ
بامداد
معجزه
تامل تهمتن بر منازل
مه دریا ها چشم مرا به دوش می برند
زنی با چهار نام
گلهای تابستانی
عقاب ها و خطابه حلاج
دلی اندوهناک
بر احتمال و بر وحشت
حرام است عشق
گورستانی در جان
چگونه دوست بدارم
صبح اردوگاه
غزلی برای چشم ها
معارفه
با آخرین قدم ها
باری آری و هزار بار نه
بیگانه
فراقی
فراقی
واقعه
؟
اندیشه است نه تردید
همین جا
غزل تقدیر
سایه سایه ... سایه
چکامه بازگشتسوگمندانه
آواز کودک گستاخ
چکامه مشعل ها
حدی
خطابه انکار
آواز گازران
یادگاری
در گذر حرامیان
شوری کوچک
به شعر نشستن در آهن ها
آمده ایم عاشق شویم
تصویر
پیشنهاد
مرکب خوانی
شور
زائر
غزل اطلسی ارغوانی
کشتی شکستگانیم
خیال نیست
جوی نازک
کنون که تابستان در گذر است
وسوسه
درس
مهمانسرای حرامی ها
آسانسور
بانوی گیلاس و گندم
     
  
مرد

 


دوره گرد

دهان سرگردانی در کوچه ها
خورشید می فروشد و پندار
در خوشه های انگور و آلوی آبدار
و مشت خاکی می گیرد
که بوی تلخ باران
و بوی دست مشتاقی
در آن رسوب کرده باشد
دهان سرگردانی
در کوچه هایمان
می گردد پنهان
و راز جار می زند
سبزای هندوانه
شاید ضریح خون شهیدی باشد از بن تاریخ
که راز رازنک کشتارش را تا امروز
مکتوم داشته اند
و مشت خاکی
ای و مشت خاکی می گیرم
از گلدانی گمنام که بوی مرگ بوی دروغ
در آن رسوب نکرده باشد
     
  
صفحه  صفحه 18 از 36:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار منوچهر آتشی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA