ارسالها: 1329
#31
Posted: 24 Jan 2013 12:43
مکبـث
عنوان یک نمایشنامه از ویلیام شکسپیر، نویسنده انگلیسی، است. این نمایشنامه، کوتاهترین تراژدی و یکی از محبوبترین آثار اوست.
اساس تراژدی مکبث وقایع تاریخی اسکاتلند است اما شکسپیر موافق ذوق و طبع خویش تغییرهایی در آن داده و حوادث جنگها را به هم آمیختهاست.
خلاصه داستان
تراژدی مکبث شرح زندگی پر حادثهٔ سرداری دلیر و لایق به نام مکبث است. دنکن، پادشاه شریف و مهربان اسکاتلند، او را از میان هواخواهان خود برمیکشد و به وی لقب و منصب میبخشد اما مکبث بر اثر تلقین جادوگران و وسوسهٔ نفس و به اغوای زن جاهطلب خویش در شبی که پادشاه مهمان اوست او را در خواب به قتل میرساند و با این کشتن جهنمی برای خویش بهوجود میآورد. مکبث از آن پس گرفتار عذاب وجدان میشود چندانکه هر آهنگی و هر در کوفتنی او را هراسان میکند.
سردار مکبث Macbeth و سردار بانکو Banquo پس از شکست سپاهیان نروژی و در راه بازگشت به اسکاتلند با جادوگران و ساحران روبرو میشوند که از آینده خبر میدهند و در حالیکه امیر کاودور Cawdor زندهاست او را سالار کاودور میخوانند و به او میگویند که شاه خواهد شد. ساحران در پاسخ سؤال بانکو میگویند که: فرزندان تو به پادشاهی میرسند. دو سردار غرق در تعجب و شگفتی از ساحران جدا میشوند. مکبث در راه بازگشت توسط پیک دانکن Duncan پادشاه اسکاتلند با خبر میشود که امیر کاودور به جرم عدم لیاقت به اعدام محکوم شده و ولایت کاودور نصیب او شدهاست و این پیام تکان دهنده درستی پیشگوئی ساحران را بر او ثابت میکند. دانکن برای تقدیر از سردار پیروز(مکبث)، به قصر او وارد میشود تا شب را نیز در کاخ او سر کند. غافل از آنکه مکبث با وسوسهای همسرش لیدی مکبث فرجامین شب زندگی او را تدارک دیدهاند. دانکن در خوابگاه به قتل میرسد و دستان مکبث و روان لیدی مکبث به خون ولی نعمتشان که به فروتنی و تواضع مشهور است آلوده میشود اما این پایان ماجرا نیست و مکبث برای آنکه پیشگوئی ساحران محقق نشود قاتلینی برای کشتن فرزندان بانکو مأمور میکند. بانکو که بو بردهاست فرزندش فلیناس Fleance ممکن است کشته شود او را فراری میدهد ولی خود بدست همان قاتلین کشنه میشود. مالکو Malcom فرزند دانکن نیز میگریزد تا مبادا به قتل برسد و این اقدام بر خشم و میزان خونخواری مکبث میافزاید. هدف بعدی مکداف Macduff سالار فایف Fiffe است که او نیز از اسکاتلند فرار کرده، به جمع مخالفان مکبث پیوستهاست، اما مکبث کاخ مکداف را به آتش میکشد و زن و فرزاندان سالار فایف را با قساوت به دیار مرگ روانه میکند. اکنون مکبث و لیدی مکبث را چاپلوسان و بزدلان دوره کردهاند و هر آنکس که اندکی شجاعت و غیرت دارد دو راه پیش رو دارد: گریختن از اسکاتلند یا پذیرش مرگ. پس جوّ هولناکی بر اسکاتلند حاکم شده و حتی مردان بزرگ نیز غالباً از ترس جان به جنگل پناه میبرند. لیدی مکبث که در آرزوی رسیدن به تاج و نخت گرفتار جنون شده و دستان آلوده اش را میشوید تا خون ریختهٔ دانکن و دیگران را از آن بزداید اما هر بار بیش از پیش گرفتار عذاب وجدان شده و در سرسرای کاخ راه میرود و اقشای راز میکند و ندیمه و دیگران بر خود میلرزند که چگونه بانو مکبث و مکبث دستشان را به خون دیگران آلوده کردهاند. پس نه مکبث و نه همسرش شادمان نیستند و از این رو مکبث به ساحران متوسل میشود تا از آنها بشنود که آینده چگونه خواهد بود. ساحران در بار دوم دیدار، او را امیدوار میکنند که حکومتش و جانش پا برجاست و مادامی که جنگل بیرنام به حرکت در نیاید و تا زمانی که فردی از مادر زائیده نشده باشد که او را به قتل برساند نباید نگران باشد. اما در این اثناء مخالفان مکبث به سرکردگی مکداف دردمند و مالکوم در صدد حمله به اسکاتلند هستند و لیدی مکبث نیز در اوج جنون بسر میبرد و سرانجام جان میسپارد. سربازان تحت امر فرماندهان مخالف مکبث درختان جنگل بیرنام را قطع کرده و با استتار خود در پس آنها بسوی مقر حکومت مکبث حمله میبرند و او حرکت جنگل بیرنام را زنگ خطر تحقق پیشگوئی ساحران به حساب میآورد اما هنوز امیدوار است که زنده بماند اما هنگامی که از زبان مکداف میشنود که او از مادر زاده نشده بلکه با جراحی شکم مادر، وی را بدنیا آوردهاند مرگ را پیش روی خود میبیند و چنین نیز میشود: مکداف، مکبث جنایتکار را میکشد و سپاهیان وارد کاخ شده و مالکوم را به عنوان شاه اسکاتلند بر میگزینند.
ویژگیها
بسیاری عقیده دارند که نقش بانو مکبث یکی از سختترین نقشهایی است که برای بازیگران تئاتر نوشته شدهاست.
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 1329
#32
Posted: 24 Jan 2013 12:57
مکبث
download
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 2333
#35
Posted: 30 May 2013 15:27
پس از مرگم در سوگ من منشین
آن هنگام که بانگ ناخوشایند ناقوس مرگ را می شنوی
به دنیا اعلام می کند: من رها گشته ام ؛
ازاین دنیای پست, ازاین مأمن پست ترین کرمها
وحتی وقتی این شعررا نیز میخوانی, به خاطرنیاور دستی که آنرا نوشت,
چراکه آنقدرتورا دوست دارم که می خواهم در افکار زیبایت فراموش شوم
مبادا که فکر کردن به من تو را اندوهگین سازد
حتی اسم من مسکین را هم به خاطر نیاور
آن هنگام که با خاک گور یکی شده ام هرچند از تو بخواهم این شعر را نگاه کنی
بلکه بگذار عشق تو به من , با زندگی من به زوال بنشیند
مباداکه روزگار کج اندیش متوجه عزاداری تو شود
و از این که من رفته ام از جدایی دو عاشق خوشحال شود .
ویرایش شده توسط: paridarya461