انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 3 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین »

***دجال(ضد مسیح)***


مرد

 


دجال(بخش هفدهم)

نفرت غریزی از واقعیت:نتیجهء گنجایی زیاد برای رنج بردن و برآشفتنی است که دیگر نمی خواهد ابدا" با او تماس گیرند،زیرا هر تماسی را بسیار ژرف احساس می کند.
محرومیت غریزی از همهء آزها،دشمنی ها،و احساسهای محدودیت و دوری:نتیجهء گنجانی زیاد برای رنج و برآشفتنی است که از همان همهء مقاومت ها،یعنی نیاز به مقاومت و پایداری را چون ناخرسندی تحمل ناپذیری احساس می کند(یعنی چیزی زیانبخش،و چیزی که غریزهء نگاهداری خویشتن منفورش شمرده است)و خجستگی را فقط در تسلیم در برابر کسان و چیزها می داند،نه در بدی و بدکردار-بلکه در عشق چون واحدی یگانه،و آخرین امکان زندگانی...
اینها هستند دو واقعیت فیزیولوژیک که بر بنیاد آن و از آن آیین رستگاری از گناه سرچشمه گرفته است.من آن را تکامل بیشتر و فرازجویانهء شادخواری می نامم که بر پایه ای کاملا" بیمارگونه بنیاد شده است.نزدیکترین خویشاوندان این اصل،به رغم نیروی حیاتی و عصبی اضافی قابل ملاحظهء یونانی،فلسفه اپیکور است که آیین رستگاری دنیای الحاد بود.اپیکور یا منحط نمونه:نخستین بار من او را اینگونه شناختم.-ترس از رنج،حتی از رنجی بی نهایت اندک-نمی تواند جز در دین عشق پایان یابد.


ادامه دارد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
مرد

 


دجال(بخش هجدهم)

این هم مسائله ی دیگری است که آیا او از چنین تضادی با خبر بوده است یا نه؟یا مردم او را چنین تضادی پنداشته اند.در اینجا من برای نخستین بار به مساءله روانی بازخرنده ی گناه می پردازم-اعتراف می کنم کمتر کتابهایی هست که آن قدر مشکلات را بر من ارایه کنند که انجیل ها عرضه می کنند.این مشکلات با مشکلاتی که ذهن اندیشمند و کنجکاو آلمانی،پیروزی خود را با آنها جشن گرفت،کاملا" تفاوت دارد.از آن زمان که من نیز مانند هر پژوهندهء جوان و با همان آهستگی زیرکانهء زبان شناسی موشکاف،طعم اثر اشتراوس بی نظیر را چشیدم،روزگاری دراز می گذرد.آن زمان بیست ساله بودم:اینکه از این بابت سختگیرم.دیگر مرا چه پروای تناقض های سنت؟چگونه اصولا" می توان افسانه های زندگانی قدیسان را سنت خواند!؟قصهء زندگانی قدیسان،ابهام انگیزترین آثار ادبی موجودند:گمان می کنم در نبودن ضابطه های دیگر،راه و روش علمی را در مورد آنها به کار بستن،از بنیاد اشتباه است-تفننی است فاضل مآبانه.

ادامه دارد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
مرد

 


دجال(بخش نوزدهم)

تکرار می کنم که من نمی خواهم متعصب را در کسوت بازخرندهء گناه ببینم:خود کلمه منیع[به معنی متکبر] که رنان به کار می برد،این نمونه را نفی می کند.بشارتها دقیقا" نشان می دهد که دیگر مخالفانی وجود ندارند؛و ملکوت الهی از آن کودکان است؛ایمانی که اینجا تبیین می شود،ایمانی نیست که با مبارزه و کوشش به دست آمده باشد-از آغاز همانجاست،گویی همان بازگشت به کودکی در عرصهء معنوی است.وقوع بلوغ دیر کرده و کمال نایافته در سازمان موجود در مقام نتیجهء تباهی،به هر حال بر دانشمندان علم فیزیولوژی شناخته است.-چنین ایمانی خشمگین نیست،خرده گیر نیست،از خود دفاع نمی کند:»شمشیر نمی کشد«،-در این تصور هم نیست که تا چه اندازه می توانست روزی موجب جدایی گردد.با معجزه و وعدهء پاداش و کیفر،و به یاری کتاب مقدس خود را اثبات نمی کند:او در هر لحظه،معجزه خویش،پاداش خویش،و دلیل خویش و ملکوت خدای خویش است.این ایمان هیچگاه خود را زیر قاعده و دستور معینی در نمی آورد-زندگانی می کند،با دستور هم مخالفت می ورزد.تصادف،به تحقیق،محیط و زبان،و آموزش مقدماتی،ترکیب خاص مفاهیم را معین می کند:مسیحیت نخستین فقط مفاهیم یهودی-سامی را به کار می برد(-خوردن و آشامیدن در تناول القربان به این عرصه تعلق دارد،مفاهیمی که کلیسا چون هر چیز یهودی دیگری این همه از آن سوء استفاده کرده است.)
اما بشر باید دقت کند که در این چیزها جز زبان اشاره،و ویژگی سامی،و موقعیتی برای ارایهء استعاره نبیند،به شرط اینکه آنچه را این ضد رءالیست می گوید،صرفا" صرفا" به معنای لفظی آن تلقی کنیم.اگر این مسیح به میان هندوها می رفت از مفاهیم سانخیا بهره می برد،و در میان چینی ها از مفاهیم لاءوتسه و در این میانه هیچ تفاوتی احساس نمی کرد.-بشر با نوعی آزادی در بیان می تواند عیسی را روح آزاد بنامد-او به آنچه مسلم و مقرر است توجهی ندارد:این کلمه ثابت یا محرز کشنده است،هر چیز ثابت یا محرزی کشنده است.مفهوم و تجربهء زندگانی در تنها شکلی که او می شناسد،با هر گونه کلمه،دستور،قانون،کیش و اعتقاد تضد دارد.او فقط از چیزهای بس درونی سخن می گوید:زندگانی،حقیقت و یا نور بیان اوست

برای چیزهای درونی-دیگر چیزها،کل واقعیت،کل طبیعت،خود زبان در نظر او فقط ارزش علامتی یا استعاره ای را داراست.-از این نظرگاه بشر نباید مطلقا" اشتباه کند،اگرچه تعصب مسیحی،یعنی تعصب کلیسایی او را به دست یازیدن به این اشتباه برانگیزد.چنین نمادانگار تمام عیاری از عرصهء همه دین ها،تصورات،مفاهیم پرستش خدا،تم تاریخ،همهء علوم طبیعی،تجربهء جهان،کمالات،سیاست،روان شناسی،کتابها و هنرها بیرون است.-دانش او دربارهء فرهنگ چیزی نشنیده است،از این رو نیازی ندارد که با آن بجنگد-آن را انکار نمی کند...همین برخورد نسبت به حکومت،و جامعه،و تمام نظم شهری و کار و جنگ صادق است هرگز دلیلی در دست نداشت که جهانرا انکار کند،بدین معنی که او تصوری از مفهوم کلیسایی دربارهء جهان نداشت...از این رو دقیقا" آنچه برایش به طور کلی غیر ممکن بود،انکار است-دیالیتیک را نیز فاقد است،بر این اعتقاد هم نبود که ایمان،حقیقت می توانست با استدلال اثبات شود.-(-دلایل او نور درونی،احساس شادی درونی و اثبات خویشتن است که چیزی جز اثبات به یاری قدرت نیست.-)چنین آیینی استدلال را هم بر نمی تابد:اصولا" حتی نمی داند که آیین دیگری هم موجود است،یا می تواند وجود داشته باشد،نمی داند چگونه تصور کند که عقایدی خلاف عقیده او نیز وجود دارد...هر جا که به چنین عقیده ای بربخورد،با صمیمانه ترین همدردیها بر این نابینایی ندبه و زاری خواهد کرد-زیرا نور را می بیند اما هیچگونه اعتراضی نمی کند...


ادامه دارد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
مرد

 


دجال(بخش بیستم)

در تمام روان شناسی انجیل،اثری از گناه و کیفر موجود نیست؟به همین گونه مفهوم پاداش گناه.یعنی هرگونه سردی رابطه بین خدا و بشر،منسوخ می شود--بشارتها دقیقا" همین است.رستگاری در کار نیست.و مشروط به چیزی نیست:تنها واقعیت همین است-بقیه علایمی برای سخن داشتن از آن است...
نتیجهء چنین شرطی در یک تجربهء جدید راه می یابد،که خود تجربهء راستین انجیلی است.این اعتقاد نیست که مسیحی را ماتمایز میسازد:مسیحی عمل می کند و مشخص کنندهء او از دیگران نوع شیوهء عمل اوست.نه در قول نه در قلب،با کسی که با او بدی می کند،مخالفت نمی ورزد.بین خویش و بیگانه،و یهودی و غیر یهودی فرقی نمی گذارد(همسایه او دقیقا" همکیش او،یعنی یهودی است.)بر کسی خشمگین نمی شود،به کسی اهانت نمی کند،نه در دادگاه حاضر می شود نه مدعی دفاع از آن است(سوگند هم نمی خورد)در هیچ شرایطی حتی در مورد خیانت مسلم،زنش را طلاق نمی دهد.-کلا" و اساسا" یک قانون بیش نیست،همه نتیجهء یک غریزه است.
زندگانی این بازخرندهء گناه فقط همین کار بود-مرگش نیز جز این نبود...او دیگر نیازی به دستور یا شعیره ای برای ارتباط با خدا نداشت-حتی نیازی به نیایش نداشت.او حساب خود را با تمام آیین یهودی توبه و آشتی صاف کرده است؛و می داند که بوسیلهء تجربهء زندگانی است که آدمی الوهیت،عنایت خدا و انجیلی بودن را احساس می کند،و همیشه خود را فرزند خدا میشناسد.این نه توبه و نیایش برای بخشایش است که ما را به سوی خدا رهنمون می شود:فقط عملی انجیلی است که آدمی رابه سوی خدا می برد،این در واقع خداست!-آنچه با انجیل منسوخ شد،مفاهیم یهودی گناه،بخشایش گناه،ایمان،بازخرندهء گناه به وسیلهء ایمان نبود-همهء تعالیم روحانیت یهود،در بشارتها انکار شده اند.
غریزهء ژرف برای اینکه-چگونه آدمی باید زندگانی کند تا خویشتن را در بهشت و جاودانه احساس کند،در حالی که در سایر شرایط به هیچ وجه خود را در بهشت احساس کند:این است تنها واقعیت روانی رستگاری.-یعنی شیوهء نوین زیستن،و نه اعتقادی نو..


ادامه دارد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
مرد

 


دجال(بخش بیست و یکم)

در اینجا نمی توانم آه برنیاورم.روزهایی هست که احساسی تارتر از سیاه ترین افسردگی ها وجودم را میدان تاخت و تاز خویش می سازد-و آن احساس تحقیر بشر است.برای اینکه تردیدی بجای نماند که من چه چیز و چه کس را خوار می شمارم،می گویم من بشر را،بشر امروز را،که با او به حکم سرنوشت همعصر هستم تحقیر می کنم-من از دم پلید او خفه می شوم...با توجه به گذشته،من مانند همهء دانشوران،گذشت بسیار دارم،یعنی دارای خویشتنداری بزرگوارانه هستم:من از دیوانه خانهء هزار سالهء جهان،هر چند نامش مسیحیت و ایمان مسیحی و کلیسای مسیحی است با احتیاطی آمیخته به افسردگی عبور می کنم،می کوشم بشر را مسءول دیوانگی هایش نشمارم.اما احساسم ناگهان دگرگون می شود،منفجر می شود و بی درنگ به عصر جدید،عصر خودمان وارد می شوم...عصر ما می داند...آنچه پیش از این فقط بیمارگونه بود،اینک ناشایست گشته است-مسیحی بودن در این روزها ناشایسته است و اینجاست که نفرت من آغاز می شود.-به پیرامون خود نظر می افکنم:از آنچه پیش از این حقیقت نامیده میشد،دیگر حتی اثری نیست.
وقتی کشیش کلمهء حقیقت را پی در پی به کار می برد،دیگر توان تحملش را نداریم.بشر امروز حتی با فروتنانه ترین ادعای درستی باید بداند که حکیم الهی،کشیش و پاپ نه فقط در هر کلمه ای که بر زبان می آورند خطا می کنند،بلکه دروغ می گویند-دیگر حتی این آزادی را هم ندارند که معصومانه یا از نادانی دروغ بگویند.کشیش می داند و دیگران نیز که دیگر خدایی،گناهکاری،بازخرندهء گناه وجود ندارد-و ارادهء آزاد و نظم جهان شمول اخلاق همه دروغ است.-توازن خرد،خود چیرگی ژرف هوش،دیگر به کسی اجازه نمی دهد که دربارهء این مطالب نادان بماند...همهء مفهومهای کلیسا آنچنان که هستند بازشناخته شده اند،یعنی بدخواهانه ترین سکهء قلبی هستند تا بدین منظور که طبیعت و ارزشهای طبیعی را از اعتبار بیفکنند.
کشیش را نیز اینک در مقام آنچه هست می شناسیم:خطرناکترین نوع انگل،عنکبوت مسموم کنندهء زندگانی.....امروزه ما می دانیم،وجدان ما هم می داند-که جعلیات منحوس کشیش و کلیسا چه ارزشی دارد،و در خدمت چه هدفی است،و با چه چیز این حالت بی حرمتی به وجود آمده است

مفهومهای آنسوی جهان،روز داوری،جاودانگی روان و خود روح:وسیله های شکنجه اند،اشکال بیدادگری منظمی هستند که به حکم آنها کشیش سالار می شود،و سالار باقی می ماند.کجا رفته اند آخرین احساس شایستگی و احترام به خویشتن هنگامی که حتی سیاستمداران ما،که از سایر جهات انسانهایی بی تعصب و عملا" ضدمسیحی تمام عیار ی هستند،خود را امروز مسیحی می نامند و در روز یکشنبه به مراسم عشاء ربانی می روند؟....شاهزاده ای جوان فرماندهء فوج خویش،و در مقام مظهر غرور و گستاخی مردمش،شکوهمند است-اما بی هیچ شرمی خود را مسیحی می نامد!...پس مسیحیت دیگر چه کسی را انکار می کند؟چه چیز را جهان می نامد؟اینک که خود سرباز است،قاضی،و میهن پرست است؛از خود دفاع می کند،شرافت خود را نگاه می دارد و در پی سود خویش است؛مغرور است و سرافراز؟...فعالیت هر لحظه ای،هر غریزه ای،هر ارزیابی که به عمل می انجامد،امروز ضد مسیحی است:آه که بشر نوین چه هیولایی از ناراستی و خیانت باید باشد که با این همه شرمنده نیست از اینکه مسیحی اش بنامند!


ادامه دارد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
مرد

 


دجال(بخش بیست و دوم)

-برای اینکه مطلب را از سر گیرم،اکنون تاریخ واقعی مسیحیت را بیان خواهم کرد.-واژهء مسیحیت یک سوء تفاهم است-در حقیقت یک مسیحی وجود داشت،و او هم بر صلیب جان سپرد.بشارت دهنده بر صلیب مرد.از آن به بعد آنچه بشارت دهنده نامیده می شد؛به متضاد آن که با این نام زیسته بود،یعنی به آورندهء اخبار ناخوش بدل می گردد.باز دیدن صفت آشکار مسیحی در عقیده ای و شاید در اعتقاد به بازخریدن گناه از طریق مسیح،تا سرحد پوچی خطاست:فقط زندگانی از آن نوع زندگانی آن کس که بر صلیب مرد،مسیحی است...حتی امروز چنین زندگانی ممکن است و برای بعضی انسان ها حتی ضروری است:مسیحیت نخستین و اصیل در همهء زمان ها ممکن است...نه عقیده بل عمل و بالاتر از همه انجام ندادن بسا چیزها و بودنی متفاوت[با دیگران]است که اهمیت دارد...حالات دانستگی،اعتقاد از هر نوع،و در مثل چیزی را حقیقی پنداشتن-که بر روان شناسان پوشیده نیست-آری اینها از ردهء اموری کاملا" بی اهمیت هستند،و در مقایسه با ارزش غریزه ها،از لحاظ اهمیت در ردیف پنجم قرار می گیرند:به سخن دقیق تر،کل مفهوم علیت روانی نادرست است.دگرگونی وجود از مسیحی و مسیحی بودن به سوی چیزی که حقیقی باشد،نمودانگاری آگاهی باشد،به معنای نفی مسیحیت است.براستی هیچگاه مسیحیانی وجود نداشته اند.فرد مسیحی که دو هزار سال است مسیحی نامیده می شود،سوء تفاهمی روانی است.با دقت بیشتر می بینیم آنچه بر مسیحی،به رغم همهء ایمانش حکمفرمایی کرده است فقط غریزه های او بوده است،و آن هم چه غریزه هایی!ایمان در مثل ایمان مارتین لوتر،همیشه فقط ردا،تظاهر و پرده ای بوده است که در پس پشت آن غریزه ها به بازی خود پرداخته اند-با چه نیرنگی چشم را بر این چیرگی غریزه های مسلم بسته اند!...ایمان-که من آن را نیرنگ واقعی مسیحی نامیدم-آری ایمان،بشر همیشه از ایمان سخن گفته ولی همیشه به حکم غریزه عمل کرده است...دنیای اندیشه های مسیحی در بردارندهء چیزی نیست که تا این اندازه بتواند حتی با واقعیت تماس یابد:از سوی دیگر،ما در نفرت غریزی نسبت به واقعیت،عنصر محرک،یعنی تنها عنصر محرک ریشه های مسیحیت را باز شناخته ایم.حاصل آن چیست؟

ادامه دارد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  ویرایش شده توسط: ellipseses   
مرد

 


اینکه در اینجا نیز در دانش روان نیز،خطا،اساسی است،یعنی تعیین کنندهء جوهر است،یعنی ذات است.با جابجا کردن مفهوم و با جایگزین کردن حقیقتی،همهء مسیحیت فرو می ریزد و نابود می شود!-از دیدگاهی فراتر،این عجیب ترین واقعیت ها،دینی که نه فقط با خطا استحکام پذیرفت،بل دینی که جعلی بود و فقط در زیانبخش بودن،اصالت داشت و در خطاهای مسموم کنندهء زندگانی و دل مشخص بود،چون منظر تماشایی برای خدایان باقی ماند-یعنی برای عالمان دین که در عین حال فیلسوفند و من در مثل در آن گفتگوی مشهور در جریزهء ناکسوس با آنها برخوردم.در لحظه هایی که نفرتشان آنها را ترک می کند(-ما را نیز!)از دیدن مسیحی سپاسگزار می شوند:شاید فقط به جهت این مورد عجیب باشد که این ستارهء کوچک حقیر که زمینش می نامند،شایستهء عنایت خوا و یگانگی آدمی با خداست...باری این مسیحی را کم نگیریم؛مسیحی که تا حد بی گناهی دروغ است،از بوزینه نیز درمی گذرد-نسبت به مسیحیان،فرضیهء مشهور هبوط به حیوان،فقط یک تعارف محض است...

ادامه دارد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
مرد

 


دجال(بخش بیست و سوم)

سرنوشت بشارت دهنده با مرگ تعیین شد-بر صلیب آویخته شد...تنها مرگ بود،این مرگ شرم آور غیر منتظره،تنها صلیب بود که به طور کلی برای اغنام الله ذخیره شد-فقط این مساءله متناقض وحشتناک بود که حواریون مسیح را با این معمای حقیقی روبرو ساخت:او که بود؟،چه بود؟-احساس ترس و نومیدی ژرف آنها،بدگمانی از این که چنین مرگی می توانست هدفشان را انکار و رد کند،و این علامت پرسش ترسناک که چرا چنین شد؟-چنین وضعی کاملا" مفهوم بود.اینجا همه چیز می بایست ضروری،با معنی،منطقی و تا نهایت درجه منطقی باشد؛عشق مرید،تصادف نمی باشد.فقط اینک این ورطه دهان گشود:چه کسی او را کشت؟،دشمن طبیعی او که بود؟این پرسش چون شعلهء آذرخش پیش آمد.پاسخ یهودیت حاکم،طبقهء اشراف آن-از این پس بشر احساس می کرد که با نظم اجتماع شوریده است.تا آن لحظه این نشانهء جنگ طلبانه،این نشانهء منفی در کردار و گفتار و در سیمای او نبود،بلکه مغایر آن بود.جامعهء کوچک آشکارا نتوانسته بود دقیقا" نکته اساسی،یعنی عنصر عبرت آمیزی را که در شیوهء مردان او نهفته بود،و رهایی از هر نوع احساس آزردگی و چیرگی بر آن را دریابد:و اینها نشانهء این است که دربارهء او چه اندک می دانشتند!عیسی خود نمی توانست از مرگش آرزویی جز این داشته باشد،آرزوی این که آشکارا سخت ترین آزمایش را پیش کشد،و دلیل آموزشهای خود را محک زند...اما حواریونش هیچگاه بر مرگ او نبخشیدند-مرگی که در عالی ترین مفهوم با انجیل مطابقت داشت؛و بگذریم از اینکه خود با دلی سرشار از مهربانی و صفا،تن به چنان مرگ مشابهی ندادند...دقیقا" عواطف مغایر با احکام انجیل،یعنی حس انتقامجویی،باز چیرگی یافت.البته قضیه احتمالا" نمی توانیست با مرگ او پایان بپذیرد:بشر نیازمند کیفر و. داوری بود.(و چه چیز بیشتر از کیفر و به داوری نشستن می توانست مغایر با انجیل باشد!)انتظار همه گیر ظهور مسیح بار دیگر در پیش نما قرار گرفت؛لحظه ای تاریخی رخ نمود:ملکوت خدا فرا می رسد تا دربارهء دشمنانش به داوری بنشیند...اما با این کارهمه چیز بد تعبیر می شود:ملکوت خدا همچون آخرین اقدام و وعده تلقی میشود زیرا مسیح خود دقیقا" هستی،انجام،واقعیت این ملکوت بوده است.

ادامه دارد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  ویرایش شده توسط: ellipseses   
مرد

 


مرگی چون مرگ مسیح دقیقا" همین ملکوت خدا بود.اکنون همهء آن تحقیرها و طعنه ها نسبت به فریسی ها و الهیون در ساختن نمونهء خداوندگار به کار رفت-و بدین وسیله از مسیح یک فریسی و حکیم الهی ساخت!از سوی دیگر احترام خشماگین این ارواح زهوار در رفته،دیگر نتوانست برابری حقوق مبتنی بر احکام انجیل را که مسیح تعلیم داده و حکایتگر این بود که همهء مردم فرزندان خدا هستند،برتابد و انتقام آنان این بود که عیسی را به شیوه ی افراط آمیز تجلیل کنند،و از خود جدا سازند:درست همانطور که یهودیان برای انتقام از دشمنان خویش،پیش از آن خدایان را از خود جدا ساخته و او را والایی بخشیده بودند،خدا و پسر یگانهء خدا:هر دو دستاورد خشم و برآزردگی هستند

ادامه دارد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
مرد

 


دجال(بخش بیست و چهارم)

-و آنگاه مسائله ای مضحک پیش آمد:چگونه خدا می توانست چنان کاری را اجازه دهد؟برای این پرسش،خرد آشفتهء جامعهء کوچک پاسخی به نهایت مضحک یافت:خدا پسرش را برای بخشش گناهان قربانی کرد.با این عمل کار انجیل ساخته شد!قربانی گناه،و آن هم به زننده ترین و وحشی ترین صورت،قربانی کردن بشری بیگناه برای گناهکاران!چه بی دینی آشکاری!
زیرا عیسی خود مفهوم گناه را کنار گذاشته-و هر گونه ای فاصله ای بین خدا و بشر را انکار کرده بود،او این یگانگی خدا و بشر را در وجود بشارت هایش زنده می داشت...و نه در مقام حق امتیاز ویژه ای!-از این پس قدم به قدم این نظریه ها در صورت اصلی بازخرندهء گناه وارد می شود:نظریهء داوری،و ظهور مجدد،نظریهء مرگ مسیح چون قربانی،نظریهء روز رستاخیز که با آنها کل مفهوم آمرزش و تنها و تمام حقیقت بشارت دهنده رنگ نیرنگ می خورد-برای خیر و صلاح [مردم] آن هم به سود حالتی پس از مرگ!پولس با گستاخی خاخامهای یهود که در هر حال مشخص است،این تعبیر را بر بنیاد منطق استوار ساخت،یعنی ناپاکی چنین تعبیری را منطقی کرد،بدین گونه که:{اگر مسیح از میان مردگان برنخیزد،ایمان ما بیهوده است.}-ناگهان بشارت دهنده به صورت حقیرترین وعده های وفا نشدنی،و نظریهء بی شرمانهء جاودانگی فردی درآمد...پولس خود نیز این را در مقام یک پاداش حتی تعلیم داد!...


ادامه دارد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  ویرایش شده توسط: ellipseses   
صفحه  صفحه 3 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین » 
شعر و ادبیات

***دجال(ضد مسیح)***

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA