صفحه 13 از 44: « پیشین 1 ... 12 13 14 ... 43 44 پسین »

شعرهای کوتاه برای امضای شما

banoo

کاربر

ارسالها: 1683

#121 Posted: 8 Jun 2012 06:08

شعله ی آتش عشقم منگر بر رخ زردم
همه اشکم همه آهم همه سوزم همه دردم
چون سبویی که شکسته ست و رخ چشمه نبیند
کو امیدی که دگرباره همآغوش تو گردم

banoo

کاربر

ارسالها: 1683

#122 Posted: 8 Jun 2012 06:09

چه كنم، چاره كجاست
سهم من دز دل اين ويراني، يك سبد بي تابي است
غم من تا به گل لاله ي سرخ، دو شقايق باقيست، ديده ام باراني است
كاش آنجا كه دل از عشق سخن ها مي گفت، قلبها سخت نبود
كاش در اين دل آشفته تنگ، مهر دربند نبود....

banoo

کاربر

ارسالها: 1683

#123 Posted: 8 Jun 2012 06:10

نرود هيچ ز يادم نگه حالت دوست
صدف سينه ي من با گوهر دوست نكوست
به خدا آنچه من آموختم از رويت اوست
نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه كنم حرف دگر ياد ندادم استاد

banoo

کاربر

ارسالها: 1683

#124 Posted: 8 Jun 2012 06:11

گاهي گمان نمي كني ولي مي شود
گاهي نمي شود، نمي شود كه نمي شود؛
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است،
گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود؛
گاهي گداي گداي گدايي و بخت نيست،
گاهي تمام شهر گداي تو مي شود...
دكتر علي شريعتي

banoo

کاربر

ارسالها: 1683

#125 Posted: 8 Jun 2012 06:12

بیا به خانه آلاله ها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
به یک بنفشه صمیمانه تسلیت گوییم
سری به مجلس سوگ کبوتری بزنیم
شبی به حلقه درگاه دوست دل بندیم
اگرچه وا نکند دست کم دری بزنیم
تمام حجم قفس را شناختیم بس است
بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم...

banoo

کاربر

ارسالها: 1683

#126 Posted: 8 Jun 2012 06:12

اخمت به تمام ِ خنده ها می ارزد

کفرت به تمام ِ بنده ها می ارزد

در آخر این دوئل مرا خواهی کشت

مردن به همین برنده ها می ارزد

banoo

کاربر

ارسالها: 1683

#127 Posted: 8 Jun 2012 06:13

وخدا از گل مو جودی ساخت.

از روح خود در ان دمید و زنده اش کرد.

انسانش نامید.

رسم عاشق شدنش اموخت.

و ای کاش نمی ساخت... نمی دمید... و نمی اموخت.

banoo

کاربر

ارسالها: 1683

#128 Posted: 8 Jun 2012 06:16

به سلامتی همه اونایی که حالشون خوب نیست ، اما می خندن که حال بقیه گرفته نشه.....

banoo

کاربر

ارسالها: 1683

#129 Posted: 8 Jun 2012 06:17

سلامتیه اون پســـــ ـری که...

10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...

20 سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....

30 سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گــــــــ ـریه...!!!

باباش گفت چرا گریه میکنی..؟

گفت: آخه اونوقتا دســــــ ـتت نمیلرزید

banoo

کاربر

ارسالها: 1683

#130 Posted: 8 Jun 2012 06:17

به سلامتی اونیکه میدونی دیگه هیچوقت نمیتونی بهش زنگ بزنی اما دلت نمیاد شمارشو از موبایلت پاک کنی!

صفحه 13 از 44: « پیشین 1 ... 12 13 14 ... 43 44 پسین »

شعر و ادبیات /

شعرهای کوتاه برای امضای شما

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

↑ بالا